جملات نمونه

<hr> وابسته به مصادره، مصادره آمیز، مصادره مانند، اجحاف آمیز، ضبطی ,توقیفی

وابسته به مصادره، مصادره آمیز، مصادره مانند، اجحاف آمیز، ضبطی ,توقیفی

confiscatory

<hr> شیرینی، تنقلات، شیرینیجات، نقل و نبات

شیرینی، تنقلات، شیرینیجات، نقل و نبات

confiture

<hr> معنی : حریق بزرگ، اتش سوزی بزرگ <hr> معانی دیگر : آتش سوزی بزرگ، حریق خانمان سوز، همه سوزی، حریق مدهش

معنی : حریق بزرگ، اتش سوزی بزرگ معانی دیگر : آتش سوزی بزرگ، حریق خانمان سوز، همه سوزی، حریق مدهش

conflagration

<hr> (دومتن یا تفسیر مختلف را) درهم آمیختن، تلفیق کردن

(دومتن یا تفسیر مختلف را) درهم آمیختن، تلفیق کردن

conflate

<hr> معنی : تلفیق، تالیف، ترکیب دو عبارت با یکدیگر <hr> معانی دیگر : (در مورد دومتن یا تفسیر مختلف) در آمیخت

معنی : تلفیق، تالیف، ترکیب دو عبارت با یکدیگر معانی دیگر : (در مورد دومتن یا تفسیر مختلف) در آمیخت

conflation

<hr> معنی : ستیزه، ضدیت، نا سازگاری، تضاد، کشمکش، نبرد، برخورد، مناقشه، مغایرت، کشاکش، ناسازگار بودن، مبارزه کردن <hr> معانی دیگر : ستیز، رزم، جنگ (به ویژه اگر طولانی باشد)، عدم توافق، هم ستیزی، منافات، اختلاف، (روان شناسی) تعارض، هم برخورد، درون ستیزی، (با هم) در تضاد بودن، تضاد داشتن، هم ستیز بودن، (دو عقیده و غیره) با هم برخورد داشتن، مغایرت داشتن، تصادم، برخورد دوچیز در حال حرکت

معنی : ستیزه، ضدیت، نا سازگاری، تضاد، کشمکش، نبرد، برخورد، مناقشه، مغایرت، کشاکش، ناسازگار بودن، مبارزه کردن معانی دیگر : ستیز، رزم، جنگ (به ویژه اگر طولانی باشد)، عدم توافق، هم ستیزی، منافات، اختلاف، (روان شناسی) تعارض، هم برخورد، درون ستیزی، (با هم) در تضاد بودن، تضاد داشتن، هم ستیز بودن، (دو عقید

conflict

<hr> تضاد منافع، ستیز منافع (مثلا در مورد قاضی که بخواهد درباره ی فرزند خود داوری کند)

تضاد منافع، ستیز منافع (مثلا در مورد قاضی که بخواهد درباره ی فرزند خود داوری کند)

conflict of interest

<hr> (روان شناسی) دچار کشمکش درونی، درون ستیز

(روان شناسی) دچار کشمکش درونی، درون ستیز

conflicted

<hr> معنی : متناقض <hr> معانی دیگر : متضاد، منافی، مغایر، هم ستیز، در ستیزه، بهم ناسازگار,مغایر,مخالف ,مصادف

معنی : متناقض معانی دیگر : متضاد، منافی، مغایر، هم ستیز، در ستیزه، بهم ناسازگار,مغایر,مخالف ,مصادف

conflicting

conflicts

<hr> معنی : برخورد، تلاقی، همریزگاه، همریختنگاه، اتصال یا تلاقی دو نهر <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد دو یا چند رودخانه) هم ریزی، الحاق، هم آمیزی، همابی، محل هم ریزی (دو رودخانه)، محل تلاقی رودها، دوآب

معنی : برخورد، تلاقی، همریزگاه، همریختنگاه، اتصال یا تلاقی دو نهر معانی دیگر : (به ویژه در مورد دو یا چند رودخانه) هم ریزی، الحاق، هم آمیزی، همابی، محل هم ریزی (دو رودخانه)، محل تلاقی رودها، دوآب

confluence

<hr> معنی : همریز، باهم جاری شونده <hr> معانی دیگر : (در مورد چند رودخانه یا عقاید و غیره) هم ریز، هماب، به هم ملحق شونده، رودی که به رود دیگر بریزد، شاخه، متلاقی

معنی : همریز، باهم جاری شونده معانی دیگر : (در مورد چند رودخانه یا عقاید و غیره) هم ریز، هماب، به هم ملحق شونده، رودی که به رود دیگر بریزد، شاخه، متلاقی

confluent

<hr> معنی : برخورد، تلاقی، همریزگاه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: confluence، confluence : همریزگاه

معنی : برخورد، تلاقی، همریزگاه معانی دیگر : رجوع شود به: confluence، confluence : همریزگاه

conflux

<hr> معنی : موافقت کردن، وفق دادن، مطابقت کردن، همنوایی کردن، پیروی کردن <hr> معانی دیگر : همانند شدن یا کردن، همسان شدن یا کردن، یکجور کردن، سازگار شدن، دنباله روی کردن، همرنگ جماعت شدن، هم نوا شدن یا کردن، پیروی کردن از، مطابقت داشتن با، (تاریخ انگلیس) از اصول و رسوم کلیسای انگلیکان پیروی کردن

معنی : موافقت کردن، وفق دادن، مطابقت کردن، همنوایی کردن، پیروی کردن معانی دیگر : همانند شدن یا کردن، همسان شدن یا کردن، یکجور کردن، سازگار شدن، دنباله روی کردن، همرنگ جماعت شدن، هم نوا شدن یا کردن، پیروی کردن از، مطابقت داشتن با، (تاریخ انگلیس) از اصول و رسوم کلیسای انگلیکان پیروی کردن

conform

<hr> معنی : قابل توافق، مطیع، منطبق شدنی <hr> معانی دیگر : هم نوا، سازگار، همجور، منقاد، تسلیم، پیرو، دنباله رو

معنی : قابل توافق، مطیع، منطبق شدنی معانی دیگر : هم نوا، سازگار، همجور، منقاد، تسلیم، پیرو، دنباله رو

conformable

<hr> چنانکه برابریامطابق باشد,تطبیقا

چنانکه برابریامطابق باشد,تطبیقا

conformably

<hr> (نقشه برداری) همدیس، همشکل

(نقشه برداری) همدیس، همشکل

conformal

<hr> معنی : متابعت، پیروی، هم نوایی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: conformity، conformity : پیروی

معنی : متابعت، پیروی، هم نوایی معانی دیگر : رجوع شود به: conformity، conformity : پیروی

conformance

<hr> معنی : تطبیق، توافق، ترکیب، برابری، سازمان <hr> معانی دیگر : ساخت، ساختار، توازن و تناسب اجزا، برون نما(شکل خارجی یا ظاهری مثلا شکل حیوان)، قواره، (نادر) سازگاری، تطابق، انطباق، سازش

معنی : تطبیق، توافق، ترکیب، برابری، سازمان معانی دیگر : ساخت، ساختار، توازن و تناسب اجزا، برون نما(شکل خارجی یا ظاهری مثلا شکل حیوان)، قواره، (نادر) سازگاری، تطابق، انطباق، سازش

conformation

conforming

conformism

<hr> کسیکه پیویین کلیسای انگلستان است

کسیکه پیویین کلیسای انگلستان است

conformist

<hr> معنی : متابعت، انطباق، مطابقت، پیروی، هم نوایی، پیروی از رسوم یا عقاید <hr> معانی دیگر : همسانی، همدیسی، همسازی، توافق، تطابق، مشابهت، همرنگی (با جماعت)، دنباله روی

معنی : متابعت، انطباق، مطابقت، پیروی، هم نوایی، پیروی از رسوم یا عقاید معانی دیگر : همسانی، همدیسی، همسازی، توافق، تطابق، مشابهت، همرنگی (با جماعت)، دنباله روی

conformity

<hr> معنی : گیج کردن، پریشان کردن، سراسیمه کردن، مات کردن <hr> معانی دیگر : سر در گم کردن، هاج و واج کردن، حیران کردن، حیرت زده کردن، سرگشته کردن، هاج کردن، (دشنام به نشانی خشم یا آزردگی) لعنتی !، قاطی پاتی کردن، (بدون توجه و حساب) درهم آمیختن، توده کردن (چیزهای ناجور)، مغشوش کردن، درهم و برهم کردن، درهم ریختن، (قدیمی) نابود کردن، عاجز کردن

معنی : گیج کردن، پریشان کردن، سراسیمه کردن، مات کردن معانی دیگر : سر در گم کردن، هاج و واج کردن، حیران کردن، حیرت زده کردن، سرگشته کردن، هاج کردن، (دشنام به نشانی خشم یا آزردگی) لعنتی !، قاطی پاتی کردن، (بدون توجه و حساب) درهم آمیختن، توده کردن (چیزهای ناجور)، مغشوش کردن، درهم و برهم کردن، درهم ریخت

confound

<hr> معنی : گیج، نفرین شده، مبهوت، مات، مضطرب، سر در گم، لعنت شده <hr> معانی دیگر : (دشنام حاکی از خشم یا آزردگی) لعنتی !، فلان فلان شده !، هاج و واج، حیران، سرگشته

معنی : گیج، نفرین شده، مبهوت، مات، مضطرب، سر در گم، لعنت شده معانی دیگر : (دشنام حاکی از خشم یا آزردگی) لعنتی !، فلان فلان شده !، هاج و واج، حیران، سرگشته

confounded

<hr> معنی : دسته، انجمن اخوت <hr> معانی دیگر : برادری، اخوت

معنی : دسته، انجمن اخوت معانی دیگر : برادری، اخوت

confraternity

<hr> معنی : مواجه شدن، مقابله کردن، روبرو شدن با، مواجهه کردن <hr> معانی دیگر : رو در رو شدن (با)، رو برو کردن (با)، مواجه کردن (با)، جلو (کسی) ایستادن، جلو کسی در آمدن، پهلوی هم قرار دادن و مقایسه کردن، با هم سنجیدن، مواجهه دادن

معنی : مواجه شدن، مقابله کردن، روبرو شدن با، مواجهه کردن معانی دیگر : رو در رو شدن (با)، رو برو کردن (با)، مواجه کردن (با)، جلو (کسی) ایستادن، جلو کسی در آمدن، پهلوی هم قرار دادن و مقایسه کردن، با هم سنجیدن، مواجهه دادن

confront

<hr> معنی : مواجهه <hr> معانی دیگر : مقابله

معنی : مواجهه معانی دیگر : مقابله

confrontation

confrontational

confucian

<hr> اصول و عقاید کنفوسیوس (فیلسوف چینی)، کنفوسیوس گرایی

اصول و عقاید کنفوسیوس (فیلسوف چینی)، کنفوسیوس گرایی

confucianism

<hr> کنفوسیوس (فیلسوف چینی)

confucius

<hr> معنی : دست پاچه کردن، گیج کردن، مغشوش کردن، سراسیمه کردن، ژولیده کردن، گیر انداختن، در جواب عاجز کردن، اشفته کردن، باهم اشتباه کردن، گرفتار کردن، اسیمه کردن <hr> معانی دیگر : درهم و برهم کردن، نامرتب کردن، به هم زدن، ژولیدن (شولیدن)، گوراندن، قاطی پاتی کردن، سر در گم کردن، حواس (کسی را) پرت کردن، مبهوت کردن، مات کردن، سرگشته کردن، عوضی گرفتن، (چیزی را با چیز دیگر) اشتباه کردن، شرمسار کردن، از رو بردن، خجل کردن، پریشان کردن، مغشوش شدن

معنی : دست پاچه کردن، گیج کردن، مغشوش کردن، سراسیمه کردن، ژولیده کردن، گیر انداختن، در جواب عاجز کردن، اشفته کردن، باهم اشتباه کردن، گرفتار کردن، اسیمه کردن معانی دیگر : درهم و برهم کردن، نامرتب کردن، به هم زدن، ژولیدن (شولیدن)، گوراندن، قاطی پاتی کردن، سر در گم کردن، حواس (کسی را) پرت کردن، مبهوت ک

confuse

<hr> معنی : سرافکنده، سراسیمه، خجل، ژولیده، مغشوش <hr> معانی دیگر : گیج شده ,دست پاچه ,سراسیمه ,درهم

معنی : سرافکنده، سراسیمه، خجل، ژولیده، مغشوش معانی دیگر : گیج شده ,دست پاچه ,سراسیمه ,درهم

confused

<hr> ازروی دست پاچگی ,سراسیمگی

ازروی دست پاچگی ,سراسیمگی

confusedly

confusing

confusingly

<hr> معنی : ژولیدگی، سرافکندگی، پریشانی، گیجی، اغتشاش، دست پاچگی، درهم و برهمی، اغفال، اشتباهی گرفتن، اسیمگی <hr> معانی دیگر : سر در گمی، بهت، حیرت، آشفتگی، اختلال (حواس یا اوضاع)، سرگشتگی، بی ترتیبی، به هم ریختگی، هرج و مرج، در هم آشفتگی، نابسامانی، سراسیمگی، عوضی گرفتن، به جا نیاوردن، اشتباه گرفتن

معنی : ژولیدگی، سرافکندگی، پریشانی، گیجی، اغتشاش، دست پاچگی، درهم و برهمی، اغفال، اشتباهی گرفتن، اسیمگی معانی دیگر : سر در گمی، بهت، حیرت، آشفتگی، اختلال (حواس یا اوضاع)، سرگشتگی، بی ترتیبی، به هم ریختگی، هرج و مرج، در هم آشفتگی، نابسامانی، سراسیمگی، عوضی گرفتن، به جا نیاوردن، اشتباه گرفتن

confusion

confusional

<hr> معنی : مجاب کردن، رد کردن <hr> معانی دیگر : (استدلال کسی را) رد کردن، (اشتباه کسی را) ثابت کردن، (بطلان عقیده یا چیزی را) اثبات کردن، عقیم کردن

معنی : مجاب کردن، رد کردن معانی دیگر : (استدلال کسی را) رد کردن، (اشتباه کسی را) ثابت کردن، (بطلان عقیده یا چیزی را) اثبات کردن، عقیم کردن

confute

<hr> کانگا (رقص آمریکای لاتین که در آن رقصگران در یک صف مارپیچ و متحرک می رقصد)، موسیقی کانگا، کانگا رقصیدن

کانگا (رقص آمریکای لاتین که در آن رقصگران در یک صف مارپیچ و متحرک می رقصد)، موسیقی کانگا، کانگا رقصیدن

conga

<hr> معنی : بستن، سفت شدن، منجمد کردن، ماسیدن، سفت کردن، یخ بستن <hr> معانی دیگر : یخ زدن، منجمد شدن یا کردن، (در اثر سرما) بستن، (خون) منعقد شدن، بسته شدن، دلمه شدن، ماساندن، ی&nbsp; بستن

معنی : بستن، سفت شدن، منجمد کردن، ماسیدن، سفت کردن، یخ بستن معانی دیگر : یخ زدن، منجمد شدن یا کردن، (در اثر سرما) بستن، (خون) منعقد شدن، بسته شدن، دلمه شدن، ماساندن، ی بستن

congeal

<hr> (نادر) رجوع شود به: conge

congee

<hr> معنی : همنوع <hr> معانی دیگر : همجنس (از نظر نوع یا رده یا جنس یا نژاد)، همگونه، مشابه، متجانس

معنی : همنوع معانی دیگر : همجنس (از نظر نوع یا رده یا جنس یا نژاد)، همگونه، مشابه، متجانس

congener

<hr> معنی : هم مشرب، دارای تجانس روحی، هم سلیقه، هم خو <hr> معانی دیگر : سازگار، موافق، دارای علایق و سلیقه های مشابه، همدل، دمساز، متوافق، همجور، سازوار، خوشایند، فراخور، مطابق سلیقه، مطلوب، دلخواه

معنی : هم مشرب، دارای تجانس روحی، هم سلیقه، هم خو معانی دیگر : سازگار، موافق، دارای علایق و سلیقه های مشابه، همدل، دمساز، متوافق، همجور، سازوار، خوشایند، فراخور، مطابق سلیقه، مطلوب، دلخواه

congenial

<hr> همخویی ,هم مشربی ,سازگاری ,موافقت

همخویی ,هم مشربی ,سازگاری ,موافقت

congeniality

congenially

<hr> معنی : ذاتی، مادر زادی، ارثی، موروثی، خلقی <hr> معانی دیگر : فطری، خلقتی

معنی : ذاتی، مادر زادی، ارثی، موروثی، خلقی معانی دیگر : فطری، خلقتی

واژه های حرف "c" - جملات نمونه