جملات نمونه

conscienceless

<hr> معنی : باوجدان، وظیفه شناس <hr> معانی دیگر : وجدانی، امانت آمیز، شرافت آمیز، راست و درست، درستکار، امین و شریف، خوش کار، خوب کار، دارای وجدان کار، دقیق، موشکاف

معنی : باوجدان، وظیفه شناس معانی دیگر : وجدانی، امانت آمیز، شرافت آمیز، راست و درست، درستکار، امین و شریف، خوش کار، خوب کار، دارای وجدان کار، دقیق، موشکاف

conscientious

<hr> مخالف وجدانی (کسی که به واسطه معتقدات خود با جنگ مخالف است و طبق قوانین آمریکا از رفتن به جبهه معاف است)، مخالف جنگ، کسی که بعلل اخلاقی یا عقاید مذهبی از دخول در ارتش خودداری کند

مخالف وجدانی (کسی که به واسطه معتقدات خود با جنگ مخالف است و طبق قوانین آمریکا از رفتن به جبهه معاف است)، مخالف جنگ، کسی که بعلل اخلاقی یا عقاید مذهبی از دخول در ارتش خودداری کند

conscientious objector

conscientiously

<hr> باوجدانی ,پیروی وجدان

conscientiousness

<hr> معنی : هوشیار، ملتفت، باخبر، اگاه، وارد، بهوش <hr> معانی دیگر : آگاه، متوجه، هشیار، ذی شعور، مستشعر، بیدار، تعمدی، عمدی، آگاهانه، محسوس، دانسته، رجوع شود به: self-conscious، وارد <hr> conscious _ پسوند: آگاه [a race-conscious politician سیاستمدار آگاه به مسایل نژادی]

معنی : هوشیار، ملتفت، باخبر، اگاه، وارد، بهوش معانی دیگر : آگاه، متوجه، هشیار، ذی شعور، مستشعر، بیدار، تعمدی، عمدی، آگاهانه، محسوس، دانسته، رجوع شود به: self-conscious، وارد conscious _ پسوند: آگاه [a race-conscious politician سیاستمدار آگاه به مسایل نژادی]

conscious

<hr> معنی : از روی قصد <hr> معانی دیگر : از روی قصد

معنی : از روی قصد معانی دیگر : از روی قصد

consciously

<hr> معنی : اگاهی، فهم، هوشیاری، حس اگاهی <hr> معانی دیگر : بهوشی، هشیاری، هشداری، شعور، بصیرت، دانستگی، ضمیر، ذهن، خاطر، آگاهی، توجه، خودآگاهی، خبر

معنی : اگاهی، فهم، هوشیاری، حس اگاهی معانی دیگر : بهوشی، هشیاری، هشداری، شعور، بصیرت، دانستگی، ضمیر، ذهن، خاطر، آگاهی، توجه، خودآگاهی، خبر

consciousness

<hr> معنی : سرباز وظیفه، مشمول نظام کردن، سرباز کردن <hr> معانی دیگر : به خدمت نظام فراخواندن، (برای سربازی) احضار کردن، بیگار، (کارگر و سرمایه و ابزار را به زور) به خدمت دولت در آوردن، بیگاری کشیدن از

معنی : سرباز وظیفه، مشمول نظام کردن، سرباز کردن معانی دیگر : به خدمت نظام فراخواندن، (برای سربازی) احضار کردن، بیگار، (کارگر و سرمایه و ابزار را به زور) به خدمت دولت در آوردن، بیگاری کشیدن از

conscript

<hr> معنی : خدمت اجباری <hr> معانی دیگر : خدمت اجباری

معنی : خدمت اجباری معانی دیگر : خدمت اجباری

conscription

<hr> معنی : وقف شده، ویژه کردن، تخصیص دادن، تقدیس کردن <hr> معانی دیگر : (رسما) مقدس و متبرک اعلام کردن، (طی مراسم رسمی مذهبی) منصوب کردن، (مجازی) تقدیس کردن، تبرک کردن، وقف کردن، فدا کردن، (با از خود گذشتگی) دادن یا صرف کردن، اختصاص دادن

معنی : وقف شده، ویژه کردن، تخصیص دادن، تقدیس کردن معانی دیگر : (رسما) مقدس و متبرک اعلام کردن، (طی مراسم رسمی مذهبی) منصوب کردن، (مجازی) تقدیس کردن، تبرک کردن، وقف کردن، فدا کردن، (با از خود گذشتگی) دادن یا صرف کردن، اختصاص دادن

consecrate

consecrated

<hr> معنی : تخصیص، وقف، تقدیس، تبرک <hr> معانی دیگر : مراسم تقدیس و تبرک، مقدس سازی، (در مورد مطران ها و غیره) انتصاب (که معمولا با مراسم کلیسایی همراه است)، (حرف بزرگ) بخشی از عشای ربانی که طی آن نان و شراب مقدس اعلام می شوند

معنی : تخصیص، وقف، تقدیس، تبرک معانی دیگر : مراسم تقدیس و تبرک، مقدس سازی، (در مورد مطران ها و غیره) انتصاب (که معمولا با مراسم کلیسایی همراه است)، (حرف بزرگ) بخشی از عشای ربانی که طی آن نان و شراب مقدس اعلام می شوند

consecration

<hr> معنی : متوالی، پشت سرهم، مسلسل، پی در پی، پیاپی، نتیجهای <hr> معانی دیگر : بی وقفه، یکسره، (دارای ترتیب) منطقی

معنی : متوالی، پشت سرهم، مسلسل، پی در پی، پیاپی، نتیجهای معانی دیگر : بی وقفه، یکسره، (دارای ترتیب) منطقی

consecutive

<hr> پی درپی ,پیاپی ,درنتیجه

پی درپی ,پیاپی ,درنتیجه

consecutively

<hr> معنی : مبنی بر رضایت طرفین، رضایتی <hr> معانی دیگر : (آنچه که مستلزم توافق طرفین باشد) رضایی، توافقی، (حقوق روم باستان) قرارداد رضائی (که فقط در دوران توافق طرفین اعتبار داشت)

معنی : مبنی بر رضایت طرفین، رضایتی معانی دیگر : (آنچه که مستلزم توافق طرفین باشد) رضایی، توافقی، (حقوق روم باستان) قرارداد رضائی (که فقط در دوران توافق طرفین اعتبار داشت)

consensual

<hr> معنی : اجماع، وفاق، توافق عام، رضایت و موافقت عمومی <hr> معانی دیگر : همرایی، (فقه) اجماع، توافق (آرای عمومی)، اتفاق نظر همگان، همزبانی، عقیده ی اکثریت قریب به اتفاق

معنی : اجماع، وفاق، توافق عام، رضایت و موافقت عمومی معانی دیگر : همرایی، (فقه) اجماع، توافق (آرای عمومی)، اتفاق نظر همگان، همزبانی، عقیده ی اکثریت قریب به اتفاق

consensus

<hr> معنی : موافقت، رضایت، موافق بودن، راضی شدن، رضایت دادن، موافقت کردن <hr> معانی دیگر : راضی بودن (به کاری)، تن در دادن، اجازه، اذن، رضامندی، (در مورد پیشنهاد یا در خواست) موافقت کردن، اجابت کردن، اجازه دادن

معنی : موافقت، رضایت، موافق بودن، راضی شدن، رضایت دادن، موافقت کردن معانی دیگر : راضی بودن (به کاری)، تن در دادن، اجازه، اذن، رضامندی، (در مورد پیشنهاد یا در خواست) موافقت کردن، اجابت کردن، اجازه دادن

consent

consenting

<hr> معنی : اثر، فرع، نتیجه، عاقبت، نتیجه منطقی، دست اورد، پی امد، بر امد <hr> معانی دیگر : برآیند، اهمیت، کرامندی، مقام رفیع، پایه ی بلند، نفوذ زیاد، معلول، تالی، عاقبت (عواقب)، نتیجه گیری، رابطه ی معلول با علت

معنی : اثر، فرع، نتیجه، عاقبت، نتیجه منطقی، دست اورد، پی امد، بر امد معانی دیگر : برآیند، اهمیت، کرامندی، مقام رفیع، پایه ی بلند، نفوذ زیاد، معلول، تالی، عاقبت (عواقب)، نتیجه گیری، رابطه ی معلول با علت

consequence

<hr> معنی : نتیجه بخش، بر ایند، پی ایند <hr> معانی دیگر : پی آیند، نتیجه، پیامد، برآیند، ناشی از، متعاقب، منتج، (منطق) بخش دوم گزاره ی شرطی (بخش دوم این جمله: اگر بیایی موفق خواهی شد if you come, you will succeed)، منطقی، برداشت منطقی، استنتاج، استنباط، (ریاضی) تالی (ترکیب شرطی)، جواب شرط، موخر، مخرج کسر، مخرج نسبت، بخشیاب کسر، من تبع

معنی : نتیجه بخش، بر ایند، پی ایند معانی دیگر : پی آیند، نتیجه، پیامد، برآیند، ناشی از، متعاقب، منتج، (منطق) بخش دوم گزاره ی شرطی (بخش دوم این جمله: اگر بیایی موفق خواهی شد if you come, you will succeed)، منطقی، برداشت منطقی، استنتاج، استنباط، (ریاضی) تالی (ترکیب شرطی)، جواب شرط، موخر، مخرج کسر، مخر

consequent

<hr> معنی : مهم، نتیجهای، دارای اهمیت <hr> معانی دیگر : پی آیندی، منتجه، استنتاجی، استنباطی، پر اهمیت، کرامند، دارای عواقب، پربرایند

معنی : مهم، نتیجهای، دارای اهمیت معانی دیگر : پی آیندی، منتجه، استنتاجی، استنباطی، پر اهمیت، کرامند، دارای عواقب، پربرایند

consequential

<hr> مغرورانه ,بااهمیت دادن به خود,بطورنتیجه

مغرورانه ,بااهمیت دادن به خود,بطورنتیجه

consequentially

<hr> بنابراین، در نتیجه، نتیجتا، درنتیجه ,بنابراین

بنابراین، در نتیجه، نتیجتا، درنتیجه ,بنابراین

consequently

<hr> حراست (یا حفاظت یا نیکداشت) منابع طبیعی، حفاظت زیست بوم، (انگلیس) انجمن نیکداشت (که کارش سرپرستی امور مربوط به جنگل ها و رودها و آب های ساحلی و غیره است)، کمیسیون نگهداری جنگلهاوشیلات ومنابع طبیعی دیگر

حراست (یا حفاظت یا نیکداشت) منابع طبیعی، حفاظت زیست بوم، (انگلیس) انجمن نیکداشت (که کارش سرپرستی امور مربوط به جنگل ها و رودها و آب های ساحلی و غیره است)، کمیسیون نگهداری جنگلهاوشیلات ومنابع طبیعی دیگر

conservancy

<hr> معنی : حفاظت، نگهداری، حفظ منابع طبیعی <hr> معانی دیگر : (بیشتر در مورد محیط و منابع طبیعی) نیکداشت، حفظ، حراست، محافظت، برجاداری، پاسداشت، هوداشت، صرفه جویی، پستایی، (فیزیک) پایستگی (این اصل: در هر سیستم بسته کل میزان هر چیز - مثلا جرم یا حرارت - ثابت است)، پایندگی، همانبود، بقا

معنی : حفاظت، نگهداری، حفظ منابع طبیعی معانی دیگر : (بیشتر در مورد محیط و منابع طبیعی) نیکداشت، حفظ، حراست، محافظت، برجاداری، پاسداشت، هوداشت، صرفه جویی، پستایی، (فیزیک) پایستگی (این اصل: در هر سیستم بسته کل میزان هر چیز - مثلا جرم یا حرارت - ثابت است)، پایندگی، همانبود، بقا

conservation

<hr> (فیزیک) پایستگی انرژی، پایندگی (یا بقا) انرژی (این اصل: در هر سیستم بسته، کل میزان انرژی ثابت است)

(فیزیک) پایستگی انرژی، پایندگی (یا بقا) انرژی (این اصل: در هر سیستم بسته، کل میزان انرژی ثابت است)

conservation of energy

<hr> (فیزیک) پایستگی ماده، پایندگی (یا بقا) ماده (این اصل: در یک سیستم بسته، کل میزان ماده ثابت است)

(فیزیک) پایستگی ماده، پایندگی (یا بقا) ماده (این اصل: در یک سیستم بسته، کل میزان ماده ثابت است)

conservation of matter

<hr> معنی : طرفدارحفظ منابع طبیعی <hr> معانی دیگر : هوادار نیکداشت زیست بوم، طرفدار حفاظت و حراست محیط زیست

معنی : طرفدارحفظ منابع طبیعی معانی دیگر : هوادار نیکداشت زیست بوم، طرفدار حفاظت و حراست محیط زیست

conservationist

<hr> معنی : محافظه کاری، سیاست محافظه کاری <hr> معانی دیگر : (مسلک سیاسی) محافظه کاری، همانبود گرایی

معنی : محافظه کاری، سیاست محافظه کاری معانی دیگر : (مسلک سیاسی) محافظه کاری، همانبود گرایی

conservatism

<hr> معنی : محافظه کار، محافظه کار، پیرو سنت قدیم <hr> معانی دیگر : (سیاست و امور اجتماعی) محافظه کار، همانبود گرای (هوادار برجاداری سنت ها و اصول و سازمان ها و مخالف دگرگون سازی آنها)، گذشته گرای، سنت گرای، (در مورد رفتار و سلیقه و غیره) محتاط، سنتی، امل، کهنه گرای، قدیمی مسلک، (بیشتر در مورد آمار و برآورد) معتدل، دست کم، از روی حزم و احتیاط، محتاطانه، (فیزیک) پایستار، وابسته به نیکداشت (محیط زیست)، نیک دارانه، وابسته به حفاظت و حراست، محافظه کارانه، (انگلیس و کانادا - c بزرگ) حزب محافظه کار، عضو حزب محافظه کار، (در مذهب یهود) فرقه معتدل، (قدیمی) کاپوت، ابریشمی

معنی : محافظه کار، محافظه کار، پیرو سنت قدیم معانی دیگر : (سیاست و امور اجتماعی) محافظه کار، همانبود گرای (هوادار برجاداری سنت ها و اصول و سازمان ها و مخالف دگرگون سازی آنها)، گذشته گرای، سنت گرای، (در مورد رفتار و سلیقه و غیره) محتاط، سنتی، امل، کهنه گرای، قدیمی مسلک، (بیشتر در مورد آمار و برآورد) 

conservative

conservative party

conservatively

<hr> (موسیقی و هنر) مدرسه ی عالی، هنرستان، هنرکده، کنسرواتوار، اموزشگاه هنرهای زیبا

(موسیقی و هنر) مدرسه ی عالی، هنرستان، هنرکده، کنسرواتوار، اموزشگاه هنرهای زیبا

conservatoire

<hr> معنی : نگهدارنده، نگهبان <hr> معانی دیگر : متولی، سرپرست، (مسئول نگهداری)، نگهدار، قیم، سرایدار، محافظ

معنی : نگهدارنده، نگهبان معانی دیگر : متولی، سرپرست، (مسئول نگهداری)، نگهدار، قیم، سرایدار، محافظ

conservator

<hr> معنی : هنرستان هنرهای زیبا <hr> معانی دیگر : (موسیقی و هنر) مدرسه ی عالی، هنرستان، هنرکده، کنسرواتوار، (نادر) حافظ، نگهدار، هنرستان هنرهای زیبا بخصوص موسیقی

معنی : هنرستان هنرهای زیبا معانی دیگر : (موسیقی و هنر) مدرسه ی عالی، هنرستان، هنرکده، کنسرواتوار، (نادر) حافظ، نگهدار، هنرستان هنرهای زیبا بخصوص موسیقی

conservatory

<hr> معنی : کنسرو، از صدمه محفوظ داشتن، کنسرو تهیه کردن، نگه داری کردن <hr> معانی دیگر : حفظ کردن، نیکداری کردن، بر جا داشتن، پایستن، هو داشتن، (بیشتر در مورد منابع طبیعی و انرژی) صرفه جویی کردن، پستائی کردن، پستا کردن، ذخیره کردن، مربا کردن، کمپوت کردن، کنسرو ساختن

معنی : کنسرو، از صدمه محفوظ داشتن، کنسرو تهیه کردن، نگه داری کردن معانی دیگر : حفظ کردن، نیکداری کردن، بر جا داشتن، پایستن، هو داشتن، (بیشتر در مورد منابع طبیعی و انرژی) صرفه جویی کردن، پستائی کردن، پستا کردن، ذخیره کردن، مربا کردن، کمپوت کردن، کنسرو ساختن

conserve

conserves

<hr> معنی : فرض کردن، سنجیدن، رسیدگی کردن، مطرح کردن، تفکر کردن، ملاحظه کردن، تعمق کردن <hr> معانی دیگر : موردملاحظه قرار دادن، غور کردن، مورد مطالعه قرار دادن، سگالیدن، مداقه کردن، به حساب آوردن، در نظر گرفتن، در خاطر داشتن، انگاشتن، فکر کردن، رعایت (دیگران را) کردن، برآوردن، (پس از تفکر و بررسی) نظر دادن، معتقد بودن، (در اصل) بررسی کردن، با دقت نگریستن، وارسیدن، وارسی کردن، بازبینی کردن، رسیدگی کردن به

معنی : فرض کردن، سنجیدن، رسیدگی کردن، مطرح کردن، تفکر کردن، ملاحظه کردن، تعمق کردن معانی دیگر : موردملاحظه قرار دادن، غور کردن، مورد مطالعه قرار دادن، سگالیدن، مداقه کردن، به حساب آوردن، در نظر گرفتن، در خاطر داشتن، انگاشتن، فکر کردن، رعایت (دیگران را) کردن، برآوردن، (پس از تفکر و بررسی) نظر دادن، م

consider

<hr> معنی : مهم، عمده، قابل توجه، شایان، پر مایه <hr> معانی دیگر : شایان ملاحظه، کرامند، فراوان، کلان

معنی : مهم، عمده، قابل توجه، شایان، پر مایه معانی دیگر : شایان ملاحظه، کرامند، فراوان، کلان

considerable

<hr> معنی : خیلی <hr> معانی دیگر : نسبتازیاد,بسیار,بطورقابل ملاحظه

معنی : خیلی معانی دیگر : نسبتازیاد,بسیار,بطورقابل ملاحظه

considerably

<hr> معنی : مواظب، بافکر، با ملاحظه <hr> معانی دیگر : (رعایت کننده ی حال دیگران) با ملاحظه، دلسوز، پایمرد، محتاط

معنی : مواظب، بافکر، با ملاحظه معانی دیگر : (رعایت کننده ی حال دیگران) با ملاحظه، دلسوز، پایمرد، محتاط

considerate

considerately

considerateness

<hr> معنی : توجه، رسیدگی، مراعات، ملاحظه، سنجش <hr> معانی دیگر : تعمق، مداقه، دقت زیاد، تفکر، تامل، بررسی دقیق، سگالش، رعایت (حال دیگران)، پایمردی، اعتنا، مبالات، (آنچه که در تصمیم گیری و غیره باید مورد مطالعه قرار گیرد) موضوع، مطلب، عامل، دلیل، (نتیجه ی تعمق و تفکر) فکر، نظریه، برداشت، پاداش، مزد، اجرت، دستمزد، اهمیت، کرامندی، (حقوق) وجه التزام، خسارت عدم انجام تعهد، (در معاملات و تعهدات) عوض یا عوضین

معنی : توجه، رسیدگی، مراعات، ملاحظه، سنجش معانی دیگر : تعمق، مداقه، دقت زیاد، تفکر، تامل، بررسی دقیق، سگالش، رعایت (حال دیگران)، پایمردی، اعتنا، مبالات، (آنچه که در تصمیم گیری و غیره باید مورد مطالعه قرار گیرد) موضوع، مطلب، عامل، دلیل، (نتیجه ی تعمق و تفکر) فکر، نظریه، برداشت، پاداش، مزد، اجرت، دستم

consideration

considerations

<hr> معنی : مطرح شده، سنجیده، با اندیشه صحیح، بافکر باز و درست <hr> معانی دیگر : مطالعه شده، بررسی شده، حساب شده، محترم، مورد احترام، پر اهمیت

معنی : مطرح شده، سنجیده، با اندیشه صحیح، بافکر باز و درست معانی دیگر : مطالعه شده، بررسی شده، حساب شده، محترم، مورد احترام، پر اهمیت

considered

<hr> معنی : تفکر <hr> معانی دیگر : با توجه به اینکه، نظر به، نظربه ,بملاحظه

معنی : تفکر معانی دیگر : با توجه به اینکه، نظر به، نظربه ,بملاحظه

واژه های حرف "c" - جملات نمونه