جملات نمونه

<hr> ایالت فلوریدا (در جنوب خاوری ایالات متحده)

ایالت فلوریدا (در جنوب خاوری ایالات متحده)

florida

<hr> معنی : گلگونی، پرگل بودن <hr> معانی دیگر : گلگونی، پرگل بودن

معنی : گلگونی، پرگل بودن معانی دیگر : گلگونی، پرگل بودن

floridity

<hr> معنی : پر شکوفه، شکوفان، گل دار، پرگل، شاداب <hr> معانی دیگر : (گیاه) گل آور، شکوفا

معنی : پر شکوفه، شکوفان، گل دار، پرگل، شاداب معانی دیگر : (گیاه) گل آور، شکوفا

floriferous

<hr> معنی : فلورین، پول انگلیس برابر با دو شیلینگ <hr> معانی دیگر : (در اصل - سکه ی طلای فلورانسی در قرون وسطی) فلورین، (سابقا) سکه ی انگلیسی برابر با دو شیلینگ

معنی : فلورین، پول انگلیس برابر با دو شیلینگ معانی دیگر : (در اصل - سکه ی طلای فلورانسی در قرون وسطی) فلورین، (سابقا) سکه ی انگلیسی برابر با دو شیلینگ

florin

<hr> معنی : گلکار، گلفروش <hr> معانی دیگر : گل پرور، گل پیرا، گفلروش

معنی : گلکار، گلفروش معانی دیگر : گل پرور، گل پیرا، گفلروش

florist

<hr> معنی : کژ، ابریشم خام، نخاله ابریشم <hr> معانی دیگر : (دندان ها را) با نخ دندان پاک کردن، (الیاف زبری که جدار بیرونی پیله ی ابریشم را تشکیل می دهد) کژ، نخاله ی ابریشم، لاس، الیاف نرم و کوتاه ابریشم خام، نخ ابریشم، نخ کم تاب، ریسمان شل تاب (از پنبه یا ابریشم) (floss silk هم می گویند)، نخ نرم (که در سوزن دوزی به کار می رود) (embroidery floss هم می گویند)، (به ویژه در گیاه شناسی) هر رویش یا لایه ی نرم و ابریشم مانند، پرندینه، پرنگینه، (دندانپزشکی) نخ دندان (بیشتر می گویند: dental floss)

معنی : کژ، ابریشم خام، نخاله ابریشم معانی دیگر : (دندان ها را) با نخ دندان پاک کردن، (الیاف زبری که جدار بیرونی پیله ی ابریشم را تشکیل می دهد) کژ، نخاله ی ابریشم، لاس، الیاف نرم و کوتاه ابریشم خام، نخ ابریشم، نخ کم تاب، ریسمان شل تاب (از پنبه یا ابریشم) (floss silk هم می گویند)، نخ نرم (که در سوزن د

floss

<hr> معنی : شناوری <hr> معانی دیگر : برآب مانی، برآب مان سازی، (بازرگانی و بانک داری) شناور سازی، انتشار (اوراق بهادار و غیره)، (تایر اتومبیل و غیره - قدرت ماندن بر سطح و فرو نرفتن در شن و برف و گل و غیره) بر سطح مانی، شناورسازی، راه اندازی، دایرسازی، بجریان اندازی

معنی : شناوری معانی دیگر : برآب مانی، برآب مان سازی، (بازرگانی و بانک داری) شناور سازی، انتشار (اوراق بهادار و غیره)، (تایر اتومبیل و غیره - قدرت ماندن بر سطح و فرو نرفتن در شن و برف و گل و غیره) بر سطح مانی، شناورسازی، راه اندازی، دایرسازی، بجریان اندازی

flotation

<hr> معنی : ناوگان کوچک <hr> معانی دیگر : کشتیگان، ناوگانچه (با: ناوگان fleet مقایسه شود)، (گروهی از قایق ها و ناوهای کوچک) ناوچه گروه

معنی : ناوگان کوچک معانی دیگر : کشتیگان، ناوگانچه (با: ناوگان fleet مقایسه شود)، (گروهی از قایق ها و ناوهای کوچک) ناوچه گروه

flotilla

<hr> معنی : اب اورد، کالای اب اورده <hr> معانی دیگر : (تکه های کشتی غرق شده و محمولات آن، که روی آب شناور است) آب آوردگان، آب آورد، کشتی پاره، تخته پاره، خرت و پرت، آت و آشغال، خرده ریز، آدم بیکاره (که مرتب از جایی به جایی می رود)

معنی : اب اورد، کالای اب اورده معانی دیگر : (تکه های کشتی غرق شده و محمولات آن، که روی آب شناور است) آب آوردگان، آب آورد، کشتی پاره، تخته پاره، خرت و پرت، آت و آشغال، خرده ریز، آدم بیکاره (که مرتب از جایی به جایی می رود)

flotsam

<hr> 1- تکه پاره های کشتی غرق شده و محمولات آن که قبلا برای نجات کشتی به آب ریخته شده است، محمولات و تخته پاره های شناوربرآب 2- خرت و پرت، چیزهای بدردنخور یا وازده، آشغال ماشغال 3- آدم های بیکار و سرگردان، وازده های اجتماع، آوارگان

1- تکه پاره های کشتی غرق شده و محمولات آن که قبلا برای نجات کشتی به آب ریخته شده است، محمولات و تخته پاره های شناوربرآب 2- خرت و پرت، چیزهای بدردنخور یا وازده، آشغال ماشغال 3- آدم های بیکار و سرگردان، وازده های اجتماع، آوارگان

flotsam and jetsam

<hr> معنی : حرکت تند و ناگهانی، جست و خیرز، جولان، چین دار کردن حاشیه لباس، چین دار کردن حاشیه لباس، تقلا کردن، پرت کردن <hr> معانی دیگر : (با تندی یا طرز پرخاش آمیز) حرکت کردن، (ناگهان یا از روی خشم و غیره) تکان خوردن، پرخاشیدن، لول خوردن، (در بستر و غیره) جم خوردن، (ناگهان) غلت زدن، غلت و واغلت خوردن، (دوزندگی) چین، والان، پلیسه دار، پف کرده و چین دار (مانند برخی آستین های قدیمی)، حرکت تند و ناگهانی بدن

معنی : حرکت تند و ناگهانی، جست و خیرز، جولان، چین دار کردن حاشیه لباس، چین دار کردن حاشیه لباس، تقلا کردن، پرت کردن معانی دیگر : (با تندی یا طرز پرخاش آمیز) حرکت کردن، (ناگهان یا از روی خشم و غیره) تکان خوردن، پرخاشیدن، لول خوردن، (در بستر و غیره) جم خوردن، (ناگهان) غلت زدن، غلت و واغلت خوردن، (دوزن

flounce

flounced

<hr> معنی : اشتباه، لغزش، سفره ماهی، نوعی ماهی پهن، بال بال زدن، دست و پا کردن، در گل تقلا کردن <hr> معانی دیگر : (در گل و لای یا برف و غیره) گیر کردن، تقلا کردن، (با زحمت) حرکت کردن، دست و پا زدن، (مجازی) با اشکال حرکت کردن، (هنگام صحبت و نطق یا اجرا و غیره) دست و پای خود را گم کردن، دستپاچه شدن، به تته پته افتادن، (جانورشناسی) سفره ماهی (تیره های bothidae و pleuronectidae)

معنی : اشتباه، لغزش، سفره ماهی، نوعی ماهی پهن، بال بال زدن، دست و پا کردن، در گل تقلا کردن معانی دیگر : (در گل و لای یا برف و غیره) گیر کردن، تقلا کردن، (با زحمت) حرکت کردن، دست و پا زدن، (مجازی) با اشکال حرکت کردن، (هنگام صحبت و نطق یا اجرا و غیره) دست و پای خود را گم کردن، دستپاچه شدن، به تته پته 

flounder

<hr> معنی : گرد، ارد، پودر، مایعات بدن حیوانات، ارد کردن <hr> معانی دیگر : آرد، آرد کردن، خرد کردن، گرد کردن، آرد زدن به، آردپوش کردن، هرچیز آرد مانند، پودر شدن

معنی : گرد، ارد، پودر، مایعات بدن حیوانات، ارد کردن معانی دیگر : آرد، آرد کردن، خرد کردن، گرد کردن، آرد زدن به، آردپوش کردن، هرچیز آرد مانند، پودر شدن

flour

<hr> معنی : جلوه، سرسبزی، تزئینات نگارشی، نشو و نما کردن، شکفتن، گل کردن، رشد کردن، زینت کاری کردن، برومند شدن، اباد شدن <hr> معانی دیگر : شکوفا بودن یا شدن، رونق گرفتن، (کار و کاسبی) گرفتن، رو به رشد و توسعه ی سریع بودن، شکفیدن، (فعالیت یا پیشرفت و غیره) به اوج رسیدن، در عنفوان بودن، (دستان خود یا شمشیر یا پرچم و غیره را) در هوا تکان دادن، به اهتزاز درآوردن، پس و پیش بردن، اهتزاز، تکان (در هوا)، (حرکت بدن) خودنمایانه، با ژست مخصوص، به طور نمایشی، پیچ و تاب، (در نوشتن و دستخط) تزئینات و قوس های خوشنویسی، ریزه کاری های خوشنویسی، (در اصل) شکوفه کردن، گل دادن، (نادر) با سبکی پرآذین نوشتن، تصنعات هنری بیش از حد به کار بردن، (نادر) شیپورها را به صدا درآوردن، (نادر) رونق، موفقیت، گرمی کار و کاسبی، (موسیقی) فان فار، آهنگ پرآذین، پیشرفت کردن

معنی : جلوه، سرسبزی، تزئینات نگارشی، نشو و نما کردن، شکفتن، گل کردن، رشد کردن، زینت کاری کردن، برومند شدن، اباد شدن معانی دیگر : شکوفا بودن یا شدن، رونق گرفتن، (کار و کاسبی) گرفتن، رو به رشد و توسعه ی سریع بودن، شکفیدن، (فعالیت یا پیشرفت و غیره) به اوج رسیدن، در عنفوان بودن، (دستان خود یا شمشیر یا پ

flourish

<hr> معنی : طلوع، سرسبز <hr> معانی دیگر : درحال ترقی، پیشرفت کننده، رشدکننده، اباد

معنی : طلوع، سرسبز معانی دیگر : درحال ترقی، پیشرفت کننده، رشدکننده، اباد

flourishing

<hr> معنی : مثل ارد <hr> معانی دیگر : آردی، ساخته شده یا وابسته به آرد، آرد مانند، آردسان، گرد مانند، گردین

معنی : مثل ارد معانی دیگر : آردی، ساخته شده یا وابسته به آرد، آرد مانند، آردسان، گرد مانند، گردین

floury

<hr> معنی : توهین، مسخره، دست انداختن، استهزاء کردن، اهانت یا بی احترامی کردن <hr> معانی دیگر : مورد تمسخر قرار دادن، تحقیر کردن، پست شمردن، زیرپا گذاشتن

معنی : توهین، مسخره، دست انداختن، استهزاء کردن، اهانت یا بی احترامی کردن معانی دیگر : مورد تمسخر قرار دادن، تحقیر کردن، پست شمردن، زیرپا گذاشتن

flout

flouter

<hr> معنی : مد، جریان، گردش، باطلاق، بده، روانی، روند، رودخانه، جاری بودن، روان شدن، سلیس بودن، شریدن، فروهشتن <hr> معانی دیگر : میزان جریان، روانگی، گذران، عبور، تولید مداوم، ایجاد مداوم، برکشند (flood هم می گویند)، برکشند کردن، جریان داشتن، جاری کردن یا شدن، روان بودن یا شدن، روانگی داشتن، چلیدن، (مجازی)، شاریدن، (در مورد شکل و خط و غیره) دارای انحنا و حرکات موزون بودن، به خوبی پیش رفتن، به حد وفور وجود داشتن، (به صورت موج دار و دلپذیر) آویخته بودن، (معمولا با: over) لبریز شدن، (از لبه ی چیزی) برون ریختن، (هرچیزی که جریان دارد) رود، جوی، آبراه (و غیره)، (زمین شناسی - تحت فشار و بدون شکسته شدن تغییر شکل یافتن: مانند رگه های سنگی اعماق زمین) روندیدن، مد برابر جزر، سلاست

معنی : مد، جریان، گردش، باطلاق، بده، روانی، روند، رودخانه، جاری بودن، روان شدن، سلیس بودن، شریدن، فروهشتن معانی دیگر : میزان جریان، روانگی، گذران، عبور، تولید مداوم، ایجاد مداوم، برکشند (flood هم می گویند)، برکشند کردن، جریان داشتن، جاری کردن یا شدن، روان بودن یا شدن، روانگی داشتن، چلیدن، (مجازی)، ش

flow

<hr> معنی : نمودار گردشی، روندنما <hr> معانی دیگر : نمودار جریان وسیر مواد در کارخانه، نودار جریان امور صنعتی وپیچیده، نمودار گردش کار

معنی : نمودار گردشی، روندنما معانی دیگر : نمودار جریان وسیر مواد در کارخانه، نودار جریان امور صنعتی وپیچیده، نمودار گردش کار

flow chart

<hr> معنی : سر، شکوفه، گل، نخبه، درخت گل، شکوفه دادن، گلکاری کردن، گل کردن <hr> معانی دیگر : گیاه گل دار، بهترین بخش هرچیز، گل سرسبد، زبده، سرآمد، تریای جوانی، (شیمی - هر ماده ی پودر مانندی که از بخار تغلیظ شده گرفته شده باشد) گرده ها، گل دادن یا کردن، شکوفیدن، گل آوردن، به اوج خود رسیدن، شکوفا شدن (استعداد یا تمدن و غیره)، دارای طرح گل دار کردن، گل و بته دار کردن، دوران شکوفایی، دوران رونق، (هرچیز تزیینی به ویژه در سخن و نگارش) آذین، نوشت آذین، گفتارآذین، (با گل تزیین کردن) گل آذین کردن

معنی : سر، شکوفه، گل، نخبه، درخت گل، شکوفه دادن، گلکاری کردن، گل کردن معانی دیگر : گیاه گل دار، بهترین بخش هرچیز، گل سرسبد، زبده، سرآمد، تریای جوانی، (شیمی - هر ماده ی پودر مانندی که از بخار تغلیظ شده گرفته شده باشد) گرده ها، گل دادن یا کردن، شکوفیدن، گل آوردن، به اوج خود رسیدن، شکوفا شدن (استعداد ی

flower

<hr> باغچه، تپه گل تپه گل

flower bed

<hr> معنی : شکوفه، غنچه گل <hr> معانی دیگر : غنچه گل، شکوفه

معنی : شکوفه، غنچه گل معانی دیگر : غنچه گل، شکوفه

flower bud

<hr> باه گل، گلزار، گلستان

flower garden

<hr> (دختر یا زن) گل فروش (کنار خیابان یا دوره گرد)

(دختر یا زن) گل فروش (کنار خیابان یا دوره گرد)

flower girl

flower show

flowered

<hr> شکوفایی، گل داری، گل آوری، شکوفه دار

شکوفایی، گل داری، گل آوری، شکوفه دار

flowering

<hr> گلدان (که در آن گل می کارند)، گلدان کوزه ای، گلدان کوزه ای، گلدان گلی

گلدان (که در آن گل می کارند)، گلدان کوزه ای، گلدان کوزه ای، گلدان گلی

flowerpot

flowers

<hr> معنی : پرگل <hr> معانی دیگر : (پوشیده از گل یا تزیین شده با گل) گل دار، گل آذینی، گل و بته دار، دارای طرح گل دار، وابسته به گل، مانند گل، گلین، گلبو، گلسان، گلدیس، (سبک ادبی و هنری و سخنگویی و غیره) پر از صنایع ادبی (یا هنری)، پرتصنع، پرآذین، پرزینت

معنی : پرگل معانی دیگر : (پوشیده از گل یا تزیین شده با گل) گل دار، گل آذینی، گل و بته دار، دارای طرح گل دار، وابسته به گل، مانند گل، گلین، گلبو، گلسان، گلدیس، (سبک ادبی و هنری و سخنگویی و غیره) پر از صنایع ادبی (یا هنری)، پرتصنع، پرآذین، پرزینت

flowery

<hr> معنی : سیلان، سیال <hr> معانی دیگر : روان، سلیس، جاری، پیوسته، موج زننده، ژولیده، فراوان

معنی : سیلان، سیال معانی دیگر : روان، سلیس، جاری، پیوسته، موج زننده، ژولیده، فراوان

flowing

<hr> شیمى : جریان سنج علوم هوایى : شارسنج

شیمى : جریان سنج علوم هوایى : شارسنج

flowmeter

<hr> معنی : پر، لبریز، لبالب <hr> معانی دیگر : اسم مفعول فعل: fly، (در ترکیب های هایفن دار) - پرواز، (بیش از ظرفیت) پر

معنی : پر، لبریز، لبالب معانی دیگر : اسم مفعول فعل: fly، (در ترکیب های هایفن دار) - پرواز، (بیش از ظرفیت) پر

flown

flows

<hr> معنی : انفلوانزا، آنفولانزا <hr> معانی دیگر : مخفف: influenza، influenza : طب انفلوانزا

معنی : انفلوانزا، آنفولانزا معانی دیگر : مخفف: influenza، influenza : طب انفلوانزا

<hr> معنی : اشتباه احمقانه، توپ خالی زدن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) اشتباه لپی، گاف، لغزش بزرگ، لاف زدن

معنی : اشتباه احمقانه، توپ خالی زدن معانی دیگر : (عامیانه) اشتباه لپی، گاف، لغزش بزرگ، لاف زدن

flub

fluctuant

<hr> معنی : موج زدن، نوسان داشتن، نوسان کردن، ثابت نبودن، با و پایین رفتن، بی ثبات بودن، روی امواج بالا و پایین رفتن <hr> معانی دیگر : پس و پیش رفتن، بالا و پایین رفتن، افت و خیز کردن، موج وار حرکت کردن، حرکت موجی داشتن، دایما در تغییر بودن

معنی : موج زدن، نوسان داشتن، نوسان کردن، ثابت نبودن، با و پایین رفتن، بی ثبات بودن، روی امواج بالا و پایین رفتن معانی دیگر : پس و پیش رفتن، بالا و پایین رفتن، افت و خیز کردن، موج وار حرکت کردن، حرکت موجی داشتن، دایما در تغییر بودن

fluctuate

fluctuating

<hr> معنی : تغییر، نوسان، ترقی و تنزیل، بی ثباتی <hr> معانی دیگر : ترقی و تنزیل، نوسان

معنی : تغییر، نوسان، ترقی و تنزیل، بی ثباتی معانی دیگر : ترقی و تنزیل، نوسان

fluctuation

fluctuations

<hr> معنی : دودکش، انفلوانزا، لوله اب گرم، لوله بخار <hr> معانی دیگر : بخارکش، تنوره، هواکش، (لوله یا راهی که دود و گاز و غیره را از آن عبور می دهند) لوله ی بخاری، لوله ی آبگرمکن (و غیره)، لوله ی وسط سماور، رجوع شود به: fluke، توده ی نرم و شل، کرک مانند، تور ماهیگیری

معنی : دودکش، انفلوانزا، لوله اب گرم، لوله بخار معانی دیگر : بخارکش، تنوره، هواکش، (لوله یا راهی که دود و گاز و غیره را از آن عبور می دهند) لوله ی بخاری، لوله ی آبگرمکن (و غیره)، لوله ی وسط سماور، رجوع شود به: fluke، توده ی نرم و شل، کرک مانند، تور ماهیگیری

flue

<hr> معنی : سلاست، روانی <hr> معانی دیگر : شیوایی، فصاحت، (سخن و نگارش) روانی، (گفتار) راحتی، زبان آوری

معنی : سلاست، روانی معانی دیگر : شیوایی، فصاحت، (سخن و نگارش) روانی، (گفتار) راحتی، زبان آوری

fluency

<hr> معنی : سلیس، روان <hr> معانی دیگر : شیوا، فصیح، رسا، گویا، زبان آور

معنی : سلیس، روان معانی دیگر : شیوا، فصیح، رسا، گویا، زبان آور

fluent

<hr> روان، بروانی، باسلاست، فصیحانه

روان، بروانی، باسلاست، فصیحانه

fluently

<hr> معنی : کرک، خواب، بادکردگی، اشتباه کردن، باد کردن، نرم کردن، کرکدار شدن، خبط کردن <hr> معانی دیگر : (گندله ی نرم و کوچک که از بافته های پشمی و پنبه ای می افتد) پرز، پرزگوی، کرک گوی، (پر نرم مثلا پر سینه ی پرنده یا پر قو) نرم پر، نرمه پر، پوشیده از کرک شدن، نرم و کرک مانند شدن، (موضوع یا حرف و غیره) سطحی و کم اهمیت، (حرف) وقت پرکن، (رادیو و تلویزیون و غیره) لغزش کلام، اشتباه در خواندن یا ادای کلمه، تپق، خیطی بالا آوردن، گند زدن، بد انجام دادن، پرت بودن، خواب پارچه، موهای نرم وکوتاه اطراف لب وگونه

معنی : کرک، خواب، بادکردگی، اشتباه کردن، باد کردن، نرم کردن، کرکدار شدن، خبط کردن معانی دیگر : (گندله ی نرم و کوچک که از بافته های پشمی و پنبه ای می افتد) پرز، پرزگوی، کرک گوی، (پر نرم مثلا پر سینه ی پرنده یا پر قو) نرم پر، نرمه پر، پوشیده از کرک شدن، نرم و کرک مانند شدن، (موضوع یا حرف و غیره) سطحی 

واژه های حرف "f" - جملات نمونه