جملات نمونه

flat-footed

<hr> (کامیون و واگن و غیره) بی دیواره، واگن مسطح، واگن تخت

(کامیون و واگن و غیره) بی دیواره، واگن مسطح، واگن تخت

flatbed

<hr> (قایق ته پهن ویژه ی بارکشی در آب های کم ژرفا) ته صاف، ته تخت، ناو ته تخت، یکجوردوبه پهن که دررودخانه های کم عمق بکارمیرود

(قایق ته پهن ویژه ی بارکشی در آب های کم ژرفا) ته صاف، ته تخت، ناو ته تخت، یکجوردوبه پهن که دررودخانه های کم عمق بکارمیرود

flatboat

flatbread

<hr> معنی : مسطح شدن کف پا، پلیس گشتی، از بین رفتن انحناء کف پا، دارای عزم ثابت <hr> معانی دیگر : (صاف و بی انحنا بودن کف پا که نوعی نابهنجاری محسوب می شود) صاف پایی، پاپهن، ملوان، (کف پا که به طور نابهنجار صاف و بی انحنا باشد) پای صاف

معنی : مسطح شدن کف پا، پلیس گشتی، از بین رفتن انحناء کف پا، دارای عزم ثابت معانی دیگر : (صاف و بی انحنا بودن کف پا که نوعی نابهنجاری محسوب می شود) صاف پایی، پاپهن، ملوان، (کف پا که به طور نابهنجار صاف و بی انحنا باشد) پای صاف

flatfoot

<hr> معنی : پاپهن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) سختگیر، آدم یک دنده، خود رای، غد، سرسخت، پایدارانه، (پزشکی) صاف پا (کسی که کف پای او صاف و بی انحنا باشد)، بی قواره، ناجور، زشت، دست و پا چلفتی، بدقواره، ناشی، ناشیانه، ملالت آور، خسته کننده، کسل کننده، غفلتا، ناگهان، به طور ناگهانی، صراحتا، به طور قاطع، رک و پوست کنده، پاپهن، دارای عزم ثابت، قطعی

معنی : پاپهن معانی دیگر : (عامیانه) سختگیر، آدم یک دنده، خود رای، غد، سرسخت، پایدارانه، (پزشکی) صاف پا (کسی که کف پای او صاف و بی انحنا باشد)، بی قواره، ناجور، زشت، دست و پا چلفتی، بدقواره، ناشی، ناشیانه، ملالت آور، خسته کننده، کسل کننده، غفلتا، ناگهان، به طور ناگهانی، صراحتا، به طور قاطع، رک و پوست

flatfooted

<hr> (سرخپوست) سرتخت (هریک از سرخ پوستان ایالت مونتانا که سابقا در کودکی سرهای خود را با وسایل مختلف به صورت مسطح در می آوردند)، سر&nbsp; پوست امریکای شمالی، ماهی سرپهن

(سرخپوست) سرتخت (هریک از سرخ پوستان ایالت مونتانا که سابقا در کودکی سرهای خود را با وسایل مختلف به صورت مسطح در می آوردند)، سر پوست امریکای شمالی، ماهی سرپهن

flathead

<hr> معنی : اتو <hr> معانی دیگر : اتو (برای اتو زدن جامه)، اوتو، اتو، اوتی

معنی : اتو معانی دیگر : اتو (برای اتو زدن جامه)، اوتو، اتو، اوتی

flatiron

<hr> مطلقا، قطعا، کلا، از بیخ، رک، روراست، بطورپهن یامسطح، بطورهموار، بطور پوست کنده

مطلقا، قطعا، کلا، از بیخ، رک، روراست، بطورپهن یامسطح، بطورهموار، بطور پوست کنده

flatly

flatmate

<hr> پهنی، پهنا، همواری، بیمزگی، خنگی، یک نواختی، یکسانی

پهنی، پهنا، همواری، بیمزگی، خنگی، یک نواختی، یکسانی

flatness

<hr> بازرگانى : وسیله حمل کفى

بازرگانى : وسیله حمل کفى

flats

<hr> معنی : پهن کردن، مسطح کردن، روحیه خود را باختن، بیمزه کردن، نیم نت پایین امدن، بی تنوع کردن، قسمت پهن کردن، تسطیح کردن <hr> معانی دیگر : صاف کردن، پهنیدن، تخت کردن یا شدن (معمولا با: out)، هموار شدن یا کردن، برزمین افتادن، نقش برزمین شدن، دراز به دراز شدن یا کردن، زمین خوردن یا زدن، از پا انداختن یا افتادن، فروریز کردن یا شدن

معنی : پهن کردن، مسطح کردن، روحیه خود را باختن، بیمزه کردن، نیم نت پایین امدن، بی تنوع کردن، قسمت پهن کردن، تسطیح کردن معانی دیگر : صاف کردن، پهنیدن، تخت کردن یا شدن (معمولا با: out)، هموار شدن یا کردن، برزمین افتادن، نقش برزمین شدن، دراز به دراز شدن یا کردن، زمین خوردن یا زدن، از پا انداختن یا افتا

flatten

<hr> 1- پهن کردن یا شدن، تخت کردن یا شدن 2- (هواپیمایی) موازی با زمین پرواز کردن (level off هم می گویند)

1- پهن کردن یا شدن، تخت کردن یا شدن 2- (هواپیمایی) موازی با زمین پرواز کردن (level off هم می گویند)

flatten out

<hr> معنی : پهن، صاف <hr> معانی دیگر : مسطح

معنی : پهن، صاف معانی دیگر : مسطح

flattened

<hr> معنی : چاپلوسی کردن، تملق گفتن از، خوشامد گویی کردن، خوشامد گفتن، تملق گفتن <hr> معانی دیگر : تعریف بی جا کردن، زیادی تعریف کردن، گریسیدن، لوسیدن، مداهنه کردن، موس موس کردن، پلواس کردن، چرب زبانی کردن، بهتر (از واقعیت) نشان دادن، خرسند کردن، نوازش کردن، نوازیدن، امید واهی دادن به، (شخص یا دستگاه) صاف کن، تخت گر، مسطح کننده، دستگاه تسمه سازی (تسمه فلزی)

معنی : چاپلوسی کردن، تملق گفتن از، خوشامد گویی کردن، خوشامد گفتن، تملق گفتن معانی دیگر : تعریف بی جا کردن، زیادی تعریف کردن، گریسیدن، لوسیدن، مداهنه کردن، موس موس کردن، پلواس کردن، چرب زبانی کردن، بهتر (از واقعیت) نشان دادن، خرسند کردن، نوازش کردن، نوازیدن، امید واهی دادن به، (شخص یا دستگاه) صاف کن،

flatter

<hr> معنی : خوشامد گو، متملق <hr> معانی دیگر : چاپلوس، تملق گو، مداهنه کننده، روباه باز، کاسه لیس

معنی : خوشامد گو، متملق معانی دیگر : چاپلوس، تملق گو، مداهنه کننده، روباه باز، کاسه لیس

flatterer

<hr> معنی : چاپلوس <hr> معانی دیگر : تملق امیز، چاپلوسانه، متملق، چرب زبان، چرب ونرم

معنی : چاپلوس معانی دیگر : تملق امیز، چاپلوسانه، متملق، چرب زبان، چرب ونرم

flattering

<hr> معنی : چاپلوسی، خوش ایند، خود ستایی، خوشامد، خوش آمد، تملق <hr> معانی دیگر : تعریف زیادی، مداهنه، لاوه، شفرا، آشمال، پلواس، موس موس

معنی : چاپلوسی، خوش ایند، خود ستایی، خوشامد، خوش آمد، تملق معانی دیگر : تعریف زیادی، مداهنه، لاوه، شفرا، آشمال، پلواس، موس موس

flattery

<hr> معنی : مسطح <hr> معانی دیگر : نسبتا مسطح، صاف وار، هموارسان، تااندازه ای پهن، نسبتا خنک یابیمزه

معنی : مسطح معانی دیگر : نسبتا مسطح، صاف وار، هموارسان، تااندازه ای پهن، نسبتا خنک یابیمزه

flattish

<hr> (خودمانی) هرچیزی که بالای آن تخت یا مسطح باشد: کشتی هواپیمابر، (آرایش موی مردانه) سرپهن، تخت سر، چیز سر پهن، سرپ

(خودمانی) هرچیزی که بالای آن تخت یا مسطح باشد: کشتی هواپیمابر، (آرایش موی مردانه) سرپهن، تخت سر، چیز سر پهن، سرپ

flattop

<hr> معنی : باد، لاف، نفخ شکم، بادشکم، طمطراق <hr> معانی دیگر : flatulency : بادشکم، نف&nbsp; شکم، مج

معنی : باد، لاف، نفخ شکم، بادشکم، طمطراق معانی دیگر : flatulency : بادشکم، نف شکم، مج

flatulence

<hr> معنی : باد دار، نفاخ، نفخ دار، باطمطراق، پر اب و تاب <hr> معانی دیگر : بادآور، بادانگیز، (به ویژه در سخن) پرطمطراق، پرباد و ادعا، خودنمایانه، چاخان، متظاهرانه، وابسته به یا دارای باد شکم، نفخی، نف&nbsp; دار

معنی : باد دار، نفاخ، نفخ دار، باطمطراق، پر اب و تاب معانی دیگر : بادآور، بادانگیز، (به ویژه در سخن) پرطمطراق، پرباد و ادعا، خودنمایانه، چاخان، متظاهرانه، وابسته به یا دارای باد شکم، نفخی، نف دار

flatulent

<hr> معنی : وزش، نسیم، دم، نفخ، بادشکم، گاز شکم <hr> معانی دیگر : گوز

معنی : وزش، نسیم، دم، نفخ، بادشکم، گاز شکم معانی دیگر : گوز

flatus

<hr> معنی : ظروف لب تخت، ظروف مسطح، ظروف نقرهای سر میز <hr> معانی دیگر : ظروف پهن (مانند بشقاب و سینی)، تخت افزار

معنی : ظروف لب تخت، ظروف مسطح، ظروف نقرهای سر میز معانی دیگر : ظروف پهن (مانند بشقاب و سینی)، تخت افزار

flatware

<hr> از پهنا، از تختگاه، از طرف پهن چیزی، تخت خوابیده، دمر

از پهنا، از تختگاه، از طرف پهن چیزی، تخت خوابیده، دمر

flatwise

<hr> معنی : جلوه، خود نمایی کردن، جولان دادن، به رخ کشیدن، بالیدن <hr> معانی دیگر : لافیدن، پز دادن، چمیدن، نازیدن، شکوهیدن، لاپ آمدن، به اهتزاز درآوردن، (در هوا) جنباندن، تکان دادن، به ر&nbsp; کشیدن، خرامیدن، خودنمایی

معنی : جلوه، خود نمایی کردن، جولان دادن، به رخ کشیدن، بالیدن معانی دیگر : لافیدن، پز دادن، چمیدن، نازیدن، شکوهیدن، لاپ آمدن، به اهتزاز درآوردن، (در هوا) جنباندن، تکان دادن، به ر کشیدن، خرامیدن، خودنمایی

flaunt

<hr> معنی : نی زن، فلوت زن <hr> معانی دیگر : (نادر) با خودنمایی، با ژست و افاده، flutist نی زن

معنی : نی زن، فلوت زن معانی دیگر : (نادر) با خودنمایی، با ژست و افاده، flutist نی زن

flautist

<hr> معنی : خوش مزگی، چاشنی، طعم، مزه، مزه وبو، خوش طعمی، خوشبویی، معطر کردن، مزه دار کردن، خوش مزه کردن، چاشنی زدن به <hr> معانی دیگر : طعم افزا، ویژگی، رنگ و بو، حال و هوا، (در انگلیس: flavour)، (قدیمی) بو، رایحه، (فیزیک) هریک از شش نوع کوارک ها (quarks)

معنی : خوش مزگی، چاشنی، طعم، مزه، مزه وبو، خوش طعمی، خوشبویی، معطر کردن، مزه دار کردن، خوش مزه کردن، چاشنی زدن به معانی دیگر : طعم افزا، ویژگی، رنگ و بو، حال و هوا، (در انگلیس: flavour)، (قدیمی) بو، رایحه، (فیزیک) هریک از شش نوع کوارک ها (quarks)

flavor

<hr> معنی : خوش مزه <hr> معانی دیگر : مزه وبو، طعم، چاشنی، مزه دار کردن، خوش مزه کردن، چاشنی زدن به، معطرکردن

معنی : خوش مزه معانی دیگر : مزه وبو، طعم، چاشنی، مزه دار کردن، خوش مزه کردن، چاشنی زدن به، معطرکردن

flavored

<hr> خوشمزه، خوش طعم، لذیذ (flavorsome و flavorous هم می گویند)، خوش رایحه

خوشمزه، خوش طعم، لذیذ (flavorsome و flavorous هم می گویند)، خوش رایحه

flavorful

<hr> معنی : چاشنی <hr> معانی دیگر : طعم افزا، لب چش، مزه دار سازی، چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود

معنی : چاشنی معانی دیگر : طعم افزا، لب چش، مزه دار سازی، چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود

flavoring

<hr> معنی : بی سلیقه، بدون مزه، بی طعم <hr> معانی دیگر : بدون مزه، بی طعم

معنی : بی سلیقه، بدون مزه، بی طعم معانی دیگر : بدون مزه، بی طعم

flavorless

<hr> معنی : خوش رایحه، خوش مزه <hr> معانی دیگر : خوشبو

معنی : خوش رایحه، خوش مزه معانی دیگر : خوشبو

flavorous

flavorsome

<hr> معنی : مزه وبو، خوشبویی، معطر کردن، مزه دار کردن، خوش مزه کردن، چاشنی زدن به <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: flavor، طعم، چاشنی

معنی : مزه وبو، خوشبویی، معطر کردن، مزه دار کردن، خوش مزه کردن، چاشنی زدن به معانی دیگر : رجوع شود به: flavor، طعم، چاشنی

flavour

<hr> چاشنی زده، بامزه، دارای مزه ویژه

چاشنی زده، بامزه، دارای مزه ویژه

flavoured

<hr> چاشنی، چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود

چاشنی، چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود

flavouring

<hr> معنی : بی سلیقه، بدون مزه، بی طعم <hr> معانی دیگر : بی مزه، بی لذت

معنی : بی سلیقه، بدون مزه، بی طعم معانی دیگر : بی مزه، بی لذت

flavourless

<hr> معنی : عیب، رخنه، شکاف، درز، خدشه، کاستی، اشوب ناگهانی، تند باد، ترک برداشتن، عیب دار کردن <hr> معانی دیگر : (چینی و شیشه و الماس و غیره) ترک، شکست، شکستگی، نقص، نقیصه، کمبود، کم داشت، آک، آسیب دیدگی، نقطه ی ضعف (در شخصیت)، (حقوق) عیب فنی، نقص حقوقی، معیوب کردن یا شدن، آکمند کردن یا شدن، آهومند کردن یا شدن، ترک دار کردن یا شدن، نقض کردن، باد ناگهانی (معمولا همراه با باریدن یا برف)، توفند، بوران

معنی : عیب، رخنه، شکاف، درز، خدشه، کاستی، اشوب ناگهانی، تند باد، ترک برداشتن، عیب دار کردن معانی دیگر : (چینی و شیشه و الماس و غیره) ترک، شکست، شکستگی، نقص، نقیصه، کمبود، کم داشت، آک، آسیب دیدگی، نقطه ی ضعف (در شخصیت)، (حقوق) عیب فنی، نقص حقوقی، معیوب کردن یا شدن، آکمند کردن یا شدن، آهومند کردن یا ش

flaw

<hr> درز، رخنه، عیب، خدشه، عیب دار کردن، ترک برداشتن، تند باد، اشوب ناگهانی، کاستی

درز، رخنه، عیب، خدشه، عیب دار کردن، ترک برداشتن، تند باد، اشوب ناگهانی، کاستی

flawed

<hr> معنی : بی عیب <hr> معانی دیگر : بی عیب

معنی : بی عیب معانی دیگر : بی عیب

flawless

flawlessly

<hr> معنی : بذرک، الیاف کتان، درخت کتان، پارچه کتان <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) کتان (تیره ی linaceae و راسته ی linales - از گیاهان دو لپه ای)، (گیاه شناسی) بزرک (انواع گیاهان جنس linum از خانواده ی flax به ویژه linum usitatissimum که گل های آبی می دهد و از دانه های آن روغن بزرک می گیرند)، الیاف کتان (که از آن پارچه ی کتانی و غیره می سازند)

معنی : بذرک، الیاف کتان، درخت کتان، پارچه کتان معانی دیگر : (گیاه شناسی) کتان (تیره ی linaceae و راسته ی linales - از گیاهان دو لپه ای)، (گیاه شناسی) بزرک (انواع گیاهان جنس linum از خانواده ی flax به ویژه linum usitatissimum که گل های آبی می دهد و از دانه های آن روغن بزرک می گیرند)، الیاف کتان (که ا

flax

<hr> معنی : کتانی، کتانی رنگ <hr> معانی دیگر : وابسته به کتان، ساخته شده از کتان

معنی : کتانی، کتانی رنگ معانی دیگر : وابسته به کتان، ساخته شده از کتان

flaxen

<hr> معنی : پوست کندن از، سخت انتقاد کردن <hr> معانی دیگر : (از حیوان) پوست کندن، (سخت) نکوهش کردن، به باد انتقاد گرفتن، نکوهیدن، تنبیه کردن، چاپیدن، لخت کردن

معنی : پوست کندن از، سخت انتقاد کردن معانی دیگر : (از حیوان) پوست کندن، (سخت) نکوهش کردن، به باد انتقاد گرفتن، نکوهیدن، تنبیه کردن، چاپیدن، لخت کردن

flay

<hr> معنی : کیک، کک، کک گرفتن <hr> معانی دیگر : (حشره شناسی) کک (انواع حشرات راسته ی siphonaptera که پهن و بی بال و خونخوار هستند)، رجوع شود به: flea beetle

معنی : کیک، کک، کک گرفتن معانی دیگر : (حشره شناسی) کک (انواع حشرات راسته ی siphonaptera که پهن و بی بال و خونخوار هستند)، رجوع شود به: flea beetle

flea

<hr> بازار کهنه فروش ها (معمولا در هوای آزاد و هرچند وقت یک بار)، سمساری، بازار مخصوص فروش اشیاء ارزان قیمت یا دست دوم

بازار کهنه فروش ها (معمولا در هوای آزاد و هرچند وقت یک بار)، سمساری، بازار مخصوص فروش اشیاء ارزان قیمت یا دست دوم

واژه های حرف "f" - جملات نمونه