جملات نمونه

improbably

<hr> معنی : نا پاکی، نا درستی، ناراستی، بی دیانتی <hr> معانی دیگر : بی امانتی (واروی: probity)

معنی : نا پاکی، نا درستی، ناراستی، بی دیانتی معانی دیگر : بی امانتی (واروی: probity)

improbity

<hr> معنی : بالبداهه، بی مطالعه، بداهتا <hr> معانی دیگر : فی البداهه، بی آماد، تصنیف، کاری که بی مطالعه و بمقتضای وقت انجام دهند، بالبداهه حرف زدن

معنی : بالبداهه، بی مطالعه، بداهتا معانی دیگر : فی البداهه، بی آماد، تصنیف، کاری که بی مطالعه و بمقتضای وقت انجام دهند، بالبداهه حرف زدن

impromptu

<hr> معنی : نابجا، نا مربوط، نا شایسته، نا مناسب، نالایق، بی جا، خارج از نزاکت <hr> معانی دیگر : ناشایست، نافراخور، ناسزاوار، نابرازنده، نادرست، غلط، اشتباه، (ریاضی) ناسره، ناجور، ناویژه، نکوهیده، زشت

معنی : نابجا، نا مربوط، نا شایسته، نا مناسب، نالایق، بی جا، خارج از نزاکت معانی دیگر : ناشایست، نافراخور، ناسزاوار، نابرازنده، نادرست، غلط، اشتباه، (ریاضی) ناسره، ناجور، ناویژه، نکوهیده، زشت

improper

<hr> بطور ناشایسته، بطور نامناسب، بطور نادرست، بطور غلط

بطور ناشایسته، بطور نامناسب، بطور نادرست، بطور غلط

improperly

<hr> معنی : نا شایستگی، بی مناسبتی <hr> معانی دیگر : عدم مناسبت، ناجوری، نابجایی، عمل زشت، کارنکوهیده

معنی : نا شایستگی، بی مناسبتی معانی دیگر : عدم مناسبت، ناجوری، نابجایی، عمل زشت، کارنکوهیده

impropriety

<hr> معنی : بهبود پذیر <hr> معانی دیگر : بهبود پذیر

معنی : بهبود پذیر معانی دیگر : بهبود پذیر

improvable

<hr> معنی : اصلاح کردن، بهتر کردن، بهبودی یافتن، تکمیل کردن، پیشرفت کردن، بهبودی دادن، اصلاحات کردن <hr> معانی دیگر : بهتر کردن یا شدن، بهبود یافتن، وشت گردیدن، پدرامیدن، افزودن، بیشتر کردن، آباد کردن، معمور کردن، ارزشمند کردن

معنی : اصلاح کردن، بهتر کردن، بهبودی یافتن، تکمیل کردن، پیشرفت کردن، بهبودی دادن، اصلاحات کردن معانی دیگر : بهتر کردن یا شدن، بهبود یافتن، وشت گردیدن، پدرامیدن، افزودن، بیشتر کردن، آباد کردن، معمور کردن، ارزشمند کردن

improve

<hr> (با انجام تعمیر یا تغییر و غیره) بهتر (از سابق) کردن

(با انجام تعمیر یا تغییر و غیره) بهتر (از سابق) کردن

improve on

improved

<hr> معنی : پیشرفت، بهتر شدن، بهبود، تکمیل، تهذیب، تکامل، بهسازی <hr> معانی دیگر : آبادی، آبادسازی، اصلاح، نضج، ترقی، رفاه

معنی : پیشرفت، بهتر شدن، بهبود، تکمیل، تهذیب، تکامل، بهسازی معانی دیگر : آبادی، آبادسازی، اصلاح، نضج، ترقی، رفاه

improvement

improvements

<hr> اصلاح کننده، ترقی کننده، بهبودی دهنده، لایی که درپشت دامن زنانه میگذارند

اصلاح کننده، ترقی کننده، بهبودی دهنده، لایی که درپشت دامن زنانه میگذارند

improver

<hr> معنی : اسراف، بی احتیاطی، عاقبت نیندیشی <hr> معانی دیگر : بی احتیاطی، عاقبت نیندیشی، اسراف

معنی : اسراف، بی احتیاطی، عاقبت نیندیشی معانی دیگر : بی احتیاطی، عاقبت نیندیشی، اسراف

improvidence

<hr> معنی : لا ابالی، بی احتیاط <hr> معانی دیگر : نامال اندیش، بی فکر، ناآینده نگر، ولخرج، عاقبت نیاندیش

معنی : لا ابالی، بی احتیاط معانی دیگر : نامال اندیش، بی فکر، ناآینده نگر، ولخرج، عاقبت نیاندیش

improvident

improving

<hr> معنی : تعبیه، ابتکار، بدیهه گویی، بدیههسازی، حاضر جوابی <hr> معانی دیگر : فی البداهه گویی (یا نویسی)، بی آمادگویی (یا نویسی)، بداهه گویی (یا نویسی)، بی آمادی، سر هم بندی

معنی : تعبیه، ابتکار، بدیهه گویی، بدیههسازی، حاضر جوابی معانی دیگر : فی البداهه گویی (یا نویسی)، بی آمادگویی (یا نویسی)، بداهه گویی (یا نویسی)، بی آمادی، سر هم بندی

improvisation

<hr> معنی : تعبیه کردن، بالبداهه ساختن، انا ساختن <hr> معانی دیگر : بداهه گویی (نویسی یا سرایی) کردن، بی آماد نویسی (گویی یا سرایی) کردن، فی البداهه گفتن (نوشتن یا سرودن)، سرهم بندی کردن، بی آماد انجام دادن، چاره ی موقت پیدا کردن

معنی : تعبیه کردن، بالبداهه ساختن، انا ساختن معانی دیگر : بداهه گویی (نویسی یا سرایی) کردن، بی آماد نویسی (گویی یا سرایی) کردن، فی البداهه گفتن (نوشتن یا سرودن)، سرهم بندی کردن، بی آماد انجام دادن، چاره ی موقت پیدا کردن

improvise

improvised

<hr> improvisor تعبیه کننده، کسیکه بسرعت یا بلامقدمه چیزیرا میسازد

improvisor تعبیه کننده، کسیکه بسرعت یا بلامقدمه چیزیرا میسازد

improviser

<hr> معنی : نابخردی، بی احتیاطی، بی تدبیری، بی مبالاتی <hr> معانی دیگر : بی احتیاطی، بی تدبیری، نابخردی، بی مبالاتی

معنی : نابخردی، بی احتیاطی، بی تدبیری، بی مبالاتی معانی دیگر : بی احتیاطی، بی تدبیری، نابخردی، بی مبالاتی

imprudence

<hr> معنی : بی تدبیر، بی احتیاط <hr> معانی دیگر : ناپروا، بی فکر (واروی: prudent)

معنی : بی تدبیر، بی احتیاط معانی دیگر : ناپروا، بی فکر (واروی: prudent)

imprudent

<hr> ازروی بی احتیاطی، ازروی بی عقلی، ازروی ندانم کاری، غیر عاقلانه

ازروی بی احتیاطی، ازروی بی عقلی، ازروی ندانم کاری، غیر عاقلانه

imprudently

<hr> معنی : خیرگی، گستاخی، خیره چشمی، چشم سفیدی <hr> معانی دیگر : بی شرمی، بی حیایی، جلفی، وقاحت، خیره سری

معنی : خیرگی، گستاخی، خیره چشمی، چشم سفیدی معانی دیگر : بی شرمی، بی حیایی، جلفی، وقاحت، خیره سری

impudence

<hr> معنی : خیره، گستاخ، پر رو، خیره چشم، عاری از شرم، چشم سفید <hr> معانی دیگر : پرده دریده، دهان دریده

معنی : خیره، گستاخ، پر رو، خیره چشم، عاری از شرم، چشم سفید معانی دیگر : پرده دریده، دهان دریده

impudent

<hr> بی شرمانه، ازروی بی حیایی، جسورانه، گستاخانه

بی شرمانه، ازروی بی حیایی، جسورانه، گستاخانه

impudently

<hr> معنی : اعتراض کردن، رد کردن، تکذیب کردن، مورد اعتراض قرار دادن <hr> معانی دیگر : مورد انتقاد و پرسش قرار دادن، (امانت و غیره را) موردتردید قرار دادن، (در اصل) مورد ضرب و جرح قرار دادن، اعترا­ کردن به، عیب جویی کردن، مورد اعترا­ قرار دادن

معنی : اعتراض کردن، رد کردن، تکذیب کردن، مورد اعتراض قرار دادن معانی دیگر : مورد انتقاد و پرسش قرار دادن، (امانت و غیره را) موردتردید قرار دادن، (در اصل) مورد ضرب و جرح قرار دادن، اعترا­ کردن به، عیب جویی کردن، مورد اعترا­ قرار دادن

impugn

<hr> معنی : ضربت، ضرب، بر انگیزش، انگیزه ناگهانی، انگیزه دادن به، بر انگیختن، تکان دادن <hr> معانی دیگر : هوس، ویر، وسوسه، میل، انگیزه، (برق) کوبه، تغییرات ناگهانی ولتاژ، ضربه (رجوع شود به: impetus)، زنش، تکان، سائقه، (تنکرد شناسی) تکانه، (برق) تشدید ناگهانی جریان، (مکانیک) دگرگونی گشتاور، تغییر مومنتوم

معنی : ضربت، ضرب، بر انگیزش، انگیزه ناگهانی، انگیزه دادن به، بر انگیختن، تکان دادن معانی دیگر : هوس، ویر، وسوسه، میل، انگیزه، (برق) کوبه، تغییرات ناگهانی ولتاژ، ضربه (رجوع شود به: impetus)، زنش، تکان، سائقه، (تنکرد شناسی) تکانه، (برق) تشدید ناگهانی جریان، (مکانیک) دگرگونی گشتاور، تغییر مومنتوم

impulse

impulse buy

<hr> معنی : ضربت، انگیزه انی، دژ انگیز <hr> معانی دیگر : پیش رانش، هل، درون رانش، نیروی پیش رانش، رجوع شود به: impetus

معنی : ضربت، انگیزه انی، دژ انگیز معانی دیگر : پیش رانش، هل، درون رانش، نیروی پیش رانش، رجوع شود به: impetus

impulsion

<hr> (کسی که از روی ویر یا هوس کار می کند) ویری، هوسی، دله، ناگه خواه، پیش رانشی، درون رانشی، کسیکه از روی انگیزه انی و بدون فکر قبلی عمل میکند

(کسی که از روی ویر یا هوس کار می کند) ویری، هوسی، دله، ناگه خواه، پیش رانشی، درون رانشی، کسیکه از روی انگیزه انی و بدون فکر قبلی عمل میکند

impulsive

<hr> با قوه محرک انی، بی اندیشه، بدون اراده

با قوه محرک انی، بی اندیشه، بدون اراده

impulsively

<hr> امادگی برای کارکردن با نیروی انی، پیروی از پیشامد

امادگی برای کارکردن با نیروی انی، پیروی از پیشامد

impulsiveness

<hr> معنی : بخشودگی، معافیت از مجازات، معافیت از زیان <hr> معانی دیگر : مصونیت (از مجازات)، بخشودگی (از تنبیه)، تنبیه ناپذیری، کیفر ناپذیری، گوشمال نشدنی

معنی : بخشودگی، معافیت از مجازات، معافیت از زیان معانی دیگر : مصونیت (از مجازات)، بخشودگی (از تنبیه)، تنبیه ناپذیری، کیفر ناپذیری، گوشمال نشدنی

impunity

<hr> معنی : کثیف، نا درست، ناصاف، چرک، ژیژ، ناپاک، ناخالص <hr> معانی دیگر : نجس، نانجیب، بی عفت، آلوده دامن، گنهکار، هرزه، غش دار، (سخن و نگارش - پر از اشتباهات لغوی و دستوری) ناسره، ناناب

معنی : کثیف، نا درست، ناصاف، چرک، ژیژ، ناپاک، ناخالص معانی دیگر : نجس، نانجیب، بی عفت، آلوده دامن، گنهکار، هرزه، غش دار، (سخن و نگارش - پر از اشتباهات لغوی و دستوری) ناسره، ناناب

impure

<hr> الکترونیک : ناخالصیها

impurities

<hr> معنی : الودگی، کثافت، نا پاکی، چرک <hr> معانی دیگر : نجس بودن، ناخالصی، ناسرگی

معنی : الودگی، کثافت، نا پاکی، چرک معانی دیگر : نجس بودن، ناخالصی، ناسرگی

impurity

<hr> معنی : نسبت دادنی، اسناد دادنی <hr> معانی دیگر : اطلاق پذیر، منتسب کردنی، اسناد کردنی، سزاوار سرزنش

معنی : نسبت دادنی، اسناد دادنی معانی دیگر : اطلاق پذیر، منتسب کردنی، اسناد کردنی، سزاوار سرزنش

imputable

<hr> معنی : نسبت دادن، بستن به <hr> معانی دیگر : نسبت دادن، بستن به

معنی : نسبت دادن، بستن به معانی دیگر : نسبت دادن، بستن به

imputation

<hr> معنی : متهم کردن، دادن، نسبت دادن، بستن، اسناد کردن <hr> معانی دیگر : نسبت دادن به، منتسب کردن به، اطلاق کردنی، وابسته دانستن به، تقسیم کردن

معنی : متهم کردن، دادن، نسبت دادن، بستن، اسناد کردن معانی دیگر : نسبت دادن به، منتسب کردن به، اطلاق کردنی، وابسته دانستن به، تقسیم کردن

impute

<hr> معنی : از، روی، توی، با، نزدیک، بالای، بر حسب، به، بطرف، در توی، هنگام، در ظرف، اندر، نزدیک ساحل <hr> معانی دیگر : در، درون، داخل، تو، پوشیده، ملبس به، در طی، در زمان، در معرض یکی از پنج حس، مشغول به، دست به کار به، مد، باب روز، از میان گروه یا دسته، در میان، دارای، به وسیله ی، ساخته شده از، به درون، به داخل، در داخل، (انگلیس) گردآوری کردن، مخفف: اینچ، پیشوند: در، به سوی [induct یا infer] (پیش از l می شود: il-، پیش از b و n و p می شود: im-، پیش از r می شود: ir-)، مخفف: ایندیانا، پیشوند: نه، نا -، بی -، بدون [insignificant] (پیش از l می شود: il-، ایالت ایندیانا، لای، adj :درونی، شامل، دم دست، داخلی، adv :رسیده، امده، باامتیاز، بامصونیت، vt :درمیان گذاشتن <hr> in _ پسوند (اسم ساز):، کربو هیدرات خنثی [inulin]، گلیکوسید [amygdalin]، پروتئین [albumin]، آنزیم [rennin]، آنتی بیوتیک، آلکالوئید، پسوند: جلسه، نشست [sit-in یا pray-in]

معنی : از، روی، توی، با، نزدیک، بالای، بر حسب، به، بطرف، در توی، هنگام، در ظرف، اندر، نزدیک ساحل معانی دیگر : در، درون، داخل، تو، پوشیده، ملبس به، در طی، در زمان، در معرض یکی از پنج حس، مشغول به، دست به کار به، مد، باب روز، از میان گروه یا دسته، در میان، دارای، به وسیله ی، ساخته شده از، به درون، به 

in a bind

<hr> همه با هم، جمیعا، جمعا

in a body

<hr> (امریکا - عامیانه) به آسانی، به سهولت، با کوشش کم

(امریکا - عامیانه) به آسانی، به سهولت، با کوشش کم

in a breeze

in a circle

<hr> (انگلیس - عامیانه) در وضعیت وخیم

(انگلیس - عامیانه) در وضعیت وخیم

in a cleft stick

<hr> مثل برق <hr> in a flash (of the eye) درانی، بیک چشم برهم زدن

مثل برق in a flash (of the eye) درانی، بیک چشم برهم زدن

واژه های حرف "i" - جملات نمونه