جملات نمونه

indigenously

<hr> معنی : تهی، خالی، تهی دست، تنگدست <hr> معانی دیگر : مستمند، فقیر، بی چیز، ندار

معنی : تهی، خالی، تهی دست، تنگدست معانی دیگر : مستمند، فقیر، بی چیز، ندار

indigent

<hr> معنی : بد گوار، غیر قابل هضم <hr> معانی دیگر : گوارش ناپذیر، ناگواردنی، ناگوارا

معنی : بد گوار، غیر قابل هضم معانی دیگر : گوارش ناپذیر، ناگواردنی، ناگوارا

indigestible

<hr> معنی : سوء هاضمه، بد گواری، دیر هضمی، رودل <hr> معانی دیگر : گوارش ناپذیری، هضم ناپذیری، ناگوارایی

معنی : سوء هاضمه، بد گواری، دیر هضمی، رودل معانی دیگر : گوارش ناپذیری، هضم ناپذیری، ناگوارایی

indigestion

<hr> معنی : خشمگین، اوقات تلخ، رنجیده، متغیر، ازرده <hr> معانی دیگر : خشمگین (به ویژه به سبب بی اعتنایی یا توهین یا بیداد)، برآشفته، حاکی از آزردگی شدید، اوقات تل

معنی : خشمگین، اوقات تلخ، رنجیده، متغیر، ازرده معانی دیگر : خشمگین (به ویژه به سبب بی اعتنایی یا توهین یا بیداد)، برآشفته، حاکی از آزردگی شدید، اوقات تل

indignant

<hr> ازروی اوقات تلخی، ازروی غیظ، متغیرانه

ازروی اوقات تلخی، ازروی غیظ، متغیرانه

indignantly

<hr> معنی : خشم، غیظ، خلم <hr> معانی دیگر : خشم (ناشی از بی اعتنایی یا توهین یا بیداد)، برآشفتگی، اوقات تلخی

معنی : خشم، غیظ، خلم معانی دیگر : خشم (ناشی از بی اعتنایی یا توهین یا بیداد)، برآشفتگی، اوقات تلخی

indignation

<hr> معنی : هتک ابرو <hr> معانی دیگر : بی احترامی، توهین، خوارداشت، تحقیر

معنی : هتک ابرو معانی دیگر : بی احترامی، توهین، خوارداشت، تحقیر

indignity

<hr> معنی : رنگ، وسمه، نیل پر طاوس، نیل، نیلی، برنگ نیلی <hr> معانی دیگر : نیل (رنگیزه ی آبی رنگی به فرمول c16h10n2o2 که از برخی گیاهان به ویژه از درخت نیل یا indigofera tinctoria که بومی هند است گرفته می شود و یا بطور مصنوعی ساخته می شود)، (گیاه شناسی) نیل زا (جنس indigofera از خانواده ی pea که از انواع آن نیل به دست می آید)

معنی : رنگ، وسمه، نیل پر طاوس، نیل، نیلی، برنگ نیلی معانی دیگر : نیل (رنگیزه ی آبی رنگی به فرمول c16h10n2o2 که از برخی گیاهان به ویژه از درخت نیل یا indigofera tinctoria که بومی هند است گرفته می شود و یا بطور مصنوعی ساخته می شود)، (گیاه شناسی) نیل زا (جنس indigofera از خانواده ی pea که از انواع آن ن

indigo

indira gandhi

<hr> معنی : پیچیده، کج، غیر مستقیم، غیر سر راست <hr> معانی دیگر : ناراست، ناراستا، نافرارونی، ناخدنگ، غیرصریح، نارک، کنایه وار، نادرست، نادرستانه، بامیانگیر، باواسطه، انحراف دار، پرپیچ و خم، کژین، کجین

معنی : پیچیده، کج، غیر مستقیم، غیر سر راست معانی دیگر : ناراست، ناراستا، نافرارونی، ناخدنگ، غیرصریح، نارک، کنایه وار، نادرست، نادرستانه، بامیانگیر، باواسطه، انحراف دار، پرپیچ و خم، کژین، کجین

indirect

indirect cost

<hr> نورغیرمستقیم (نوری که از دیوار یا سقف و غیره بازتاب می شود و ملایم تر است)، بازتاب شید، نور منعکس شده

نورغیرمستقیم (نوری که از دیوار یا سقف و غیره بازتاب می شود و ملایم تر است)، بازتاب شید، نور منعکس شده

indirect lighting

<hr> معنی : مفعول غیر مستقیم <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) مفعول با واسطه، پوییده ی ناراستا

معنی : مفعول غیر مستقیم معانی دیگر : (دستور زبان) مفعول با واسطه، پوییده ی ناراستا

indirect object

<hr> معنی : مالیات غیر مستقیم <hr> معانی دیگر : مالیات غیرمستقیم (که بر کالا و خدمات بسته می شود)

معنی : مالیات غیر مستقیم معانی دیگر : مالیات غیرمستقیم (که بر کالا و خدمات بسته می شود)

indirect tax

<hr> معنی : بیراهه روی، دغل بازی، غیر مستقیمی <hr> معانی دیگر : گول زنی، حقه بازی، تقلب، نادرستی، ناراستی، (روش یا مسیر یا عمل) غیرمستقیم، نافرارونی، ناخدنگ، ناراستا

معنی : بیراهه روی، دغل بازی، غیر مستقیمی معانی دیگر : گول زنی، حقه بازی، تقلب، نادرستی، ناراستی، (روش یا مسیر یا عمل) غیرمستقیم، نافرارونی، ناخدنگ، ناراستا

indirection

<hr> بطور غیر مستقیم، ازراه اشاره، ازراه کج

بطور غیر مستقیم، ازراه اشاره، ازراه کج

indirectly

<hr> معنی : نا پیدا، غیر قابل تشخیص، تمیز ندادنی <hr> معانی دیگر : نامحسوس، نادریاب، دیده نشدنی

معنی : نا پیدا، غیر قابل تشخیص، تمیز ندادنی معانی دیگر : نامحسوس، نادریاب، دیده نشدنی

indiscernible

<hr> معنی : سرکشی، بی انضباطی، بی انتظامی <hr> معانی دیگر : بی بندو باری

معنی : سرکشی، بی انضباطی، بی انتظامی معانی دیگر : بی بندو باری

indiscipline

<hr> معنی : بی احتیاط، بی ملاحظه، فاقد حس تشخیص، بی تمیز <hr> معانی دیگر : غیرمحتاط، نادوراندیش، ناهوشکار، بی مبالات

معنی : بی احتیاط، بی ملاحظه، فاقد حس تشخیص، بی تمیز معانی دیگر : غیرمحتاط، نادوراندیش، ناهوشکار، بی مبالات

indiscreet

<hr> بی احتیاطانه، ازروی بی احتیاطی، خیر عاقلانه، بیخردانه

بی احتیاطانه، ازروی بی احتیاطی، خیر عاقلانه، بیخردانه

indiscreetly

<hr> معنی : بی خردی، بی ملاحظگی، بی احتیاطی، بی عقلی <hr> معانی دیگر : بی مبالاتی، نادوراندیشی، بی زینشی، ناهوشکاری، بدداوری

معنی : بی خردی، بی ملاحظگی، بی احتیاطی، بی عقلی معانی دیگر : بی مبالاتی، نادوراندیشی، بی زینشی، ناهوشکاری، بدداوری

indiscretion

<hr> معنی : خالی از تبعیض، ناشی از عدم تبعیض <hr> معانی دیگر : (آنچه که بر مبنای سنجش و گزینش دقیق نباشد) بی تمیز، بی گزیر، بی تبعیض، بی گزین، چکی، بی بندوبار، ناخوددار، درهم و برهم، آشفته، آش شله قلمکار، ناشی از عدم تبعی­، خالی از تبعی­، یکسره

معنی : خالی از تبعیض، ناشی از عدم تبعیض معانی دیگر : (آنچه که بر مبنای سنجش و گزینش دقیق نباشد) بی تمیز، بی گزیر، بی تبعیض، بی گزین، چکی، بی بندوبار، ناخوددار، درهم و برهم، آشفته، آش شله قلمکار، ناشی از عدم تبعی­، خالی از تبعی­، یکسره

indiscriminate

<hr> معنی : یکسره <hr> معانی دیگر : بدون فرق گذاری، بدون تشخیص، بطور نامشخص

معنی : یکسره معانی دیگر : بدون فرق گذاری، بدون تشخیص، بطور نامشخص

indiscriminately

<hr> ضرورت، چاره ناپذیری، وجوب

ضرورت، چاره ناپذیری، وجوب

indispensability

<hr> معنی : حتمی، ضروری، واجب، نا گزیر، لازم الاجراء، صرفنظر نکردنی، چاره نا پذیر <hr> معانی دیگر : (آنچه که بدون آن نتوان کاری را انجام داد) بایسته، بایا، لازم، کنارنگذاشتنی، قصور نکردنی، اجتناب ناپذیر، پرهیز ناپذیر، لازم الاجرا

معنی : حتمی، ضروری، واجب، نا گزیر، لازم الاجراء، صرفنظر نکردنی، چاره نا پذیر معانی دیگر : (آنچه که بدون آن نتوان کاری را انجام داد) بایسته، بایا، لازم، کنارنگذاشتنی، قصور نکردنی، اجتناب ناپذیر، پرهیز ناپذیر، لازم الاجرا

indispensable

<hr> معنی : ناجور کردن، بی میل کردن، نا مناسب کردن، مریض کردن، بیمار ساختن، اماده ساختن <hr> معانی دیگر : دچار کسالت (یا مرض خفیف) کردن، ناخوش کردن، بی اشتیاق کردن، نامتمایل کردن، مری­ کردن

معنی : ناجور کردن، بی میل کردن، نا مناسب کردن، مریض کردن، بیمار ساختن، اماده ساختن معانی دیگر : دچار کسالت (یا مرض خفیف) کردن، ناخوش کردن، بی اشتیاق کردن، نامتمایل کردن، مری­ کردن

indispose

<hr> معنی : منزجر کننده <hr> معانی دیگر : دچار کسالت (یا مرض خفیف)، ناخوش، بهم خورده، اندکی ناخوش، بیمیل، بیزار

معنی : منزجر کننده معانی دیگر : دچار کسالت (یا مرض خفیف)، ناخوش، بهم خورده، اندکی ناخوش، بیمیل، بیزار

indisposed

<hr> معنی : سقم <hr> معانی دیگر : کسالت، ناخوشی، بهم خوردگی، بی میلی، بیزاری، عدم امادگی

معنی : سقم معانی دیگر : کسالت، ناخوشی، بهم خوردگی، بی میلی، بیزاری، عدم امادگی

indisposition

<hr> معنی : بی چون و چرا، مسلما، بطور مسلم، بی گفتگو، بطور غیر قابل بحی <hr> معانی دیگر : غیرقابل شک و تردید، مسلم، بطور غیر قابل بحک

معنی : بی چون و چرا، مسلما، بطور مسلم، بی گفتگو، بطور غیر قابل بحی معانی دیگر : غیرقابل شک و تردید، مسلم، بطور غیر قابل بحک

indisputable

<hr> بی چون و چرا، مسلما، بی گفتگو، بطور مسلم، بطور غیر قابل بحک

بی چون و چرا، مسلما، بی گفتگو، بطور مسلم، بطور غیر قابل بحک

indisputably

<hr> معنی : پایدار، تجزیه ناپذیر، ماندگار، غیر قابل حل، حل نشدنی، اب نشدنی، ناگداز، بهم نخوردنی، منحل نشدنی <hr> معانی دیگر : پراکاوناپذیر، از هم پاشیده نشدنی، وانهش ناپذیر، استوار، ثابت

معنی : پایدار، تجزیه ناپذیر، ماندگار، غیر قابل حل، حل نشدنی، اب نشدنی، ناگداز، بهم نخوردنی، منحل نشدنی معانی دیگر : پراکاوناپذیر، از هم پاشیده نشدنی، وانهش ناپذیر، استوار، ثابت

indissoluble

<hr> معنی : تیره، نا معلوم، ناشمرده، درهم، اهسته، معلق، ناشنوا، غیر روشن <hr> معانی دیگر : نامشخص، مبهم، تار، تشخیص ناپذیر

معنی : تیره، نا معلوم، ناشمرده، درهم، اهسته، معلق، ناشنوا، غیر روشن معانی دیگر : نامشخص، مبهم، تار، تشخیص ناپذیر

indistinct

<hr> معنی : نا مشخص <hr> معانی دیگر : نابرجسته، ناچشمگیر، عاری از ویژگی

معنی : نا مشخص معانی دیگر : نابرجسته، ناچشمگیر، عاری از ویژگی

indistinctive

<hr> بطور نامعلوم، بطور ناروشن، به تیرگی، ناشمرده

بطور نامعلوم، بطور ناروشن، به تیرگی، ناشمرده

indistinctly

<hr> نامعلومی، ناروشنی، تیرگی، عدم وضوح، ناشمردگی

نامعلومی، ناروشنی، تیرگی، عدم وضوح، ناشمردگی

indistinctness

<hr> معنی : غیر قابل تشخیص، تمیز ندادنی <hr> معانی دیگر : غیرقابل تمیز دادن، بازنشناختنی، تمیز ناپذیر

معنی : غیر قابل تشخیص، تمیز ندادنی معانی دیگر : غیرقابل تمیز دادن، بازنشناختنی، تمیز ناپذیر

indistinguishable

<hr> معنی : درست کردن، نوشتن، تصنیف کردن، انشاء کردن <hr> معانی دیگر : (قدیمی) به صورت ادبی بیان کردن، به شعر درآوردن، منظوم یا منثور کردن، ساختن

معنی : درست کردن، نوشتن، تصنیف کردن، انشاء کردن معانی دیگر : (قدیمی) به صورت ادبی بیان کردن، به شعر درآوردن، منظوم یا منثور کردن، ساختن

indite

<hr> (شیمی) ایندیم (عنصر نادر فلزی که سپید و نرم و رسانا بوده و در صنعت کاربرد دارد - نشان آن: in، وزن اتمی: 114/82، عدد اتمی: 49، نقطه ی گداز: 156/6c، نقطه جوش: 2080c)

(شیمی) ایندیم (عنصر نادر فلزی که سپید و نرم و رسانا بوده و در صنعت کاربرد دارد - نشان آن: in، وزن اتمی: 114/82، عدد اتمی: 49، نقطه ی گداز: 156/6c، نقطه جوش: 2080c)

indium

<hr> معنی : شخص، فرد، منحصر بفرد، فردی، تک، متعلق بفرد <hr> معانی دیگر : آدم، کس، منفرد، مجزا، جدا، جداگانه، (وابسته به یک نفر یا یک چیز بخصوص) انفرادی، خاص، تکی، اختصاصی، ویژه، منحصر به فرد، مخصوص به خود، مختص به خود، یگانه، بی تا، بی همتا، (در اصل) بخش ناپذیر، تقسیم نشدنی، جدانکردنی

معنی : شخص، فرد، منحصر بفرد، فردی، تک، متعلق بفرد معانی دیگر : آدم، کس، منفرد، مجزا، جدا، جداگانه، (وابسته به یک نفر یا یک چیز بخصوص) انفرادی، خاص، تکی، اختصاصی، ویژه، منحصر به فرد، مخصوص به خود، مختص به خود، یگانه، بی تا، بی همتا، (در اصل) بخش ناپذیر، تقسیم نشدنی، جدانکردنی

individual

individual retirement account

individualise

<hr> معنی : فرد گرایی، اصول استقلال فردی، خصوصیات فردی، حالت انفرادی، تک روی، تک سازی، فرد پرستی <hr> معانی دیگر : (این باور: دولت به خاطر افراد به وجود آمده نه افراد به خاطر دولت) فردگرایی، فردی گری، فلسفه ی اصالت فرد، رجوع شود به: laissez faire، (این باور: نفع شخصی انگیزه موجه کلیه ی اعمال بشری است) فردآیینی، خود گروی، خودخواهی، اصول ازادی فردی در سیاست واقتصاد، اعتقاد به اینکه حقیقت ازجوهر های منفردی تشکیل یافته است

معنی : فرد گرایی، اصول استقلال فردی، خصوصیات فردی، حالت انفرادی، تک روی، تک سازی، فرد پرستی معانی دیگر : (این باور: دولت به خاطر افراد به وجود آمده نه افراد به خاطر دولت) فردگرایی، فردی گری، فلسفه ی اصالت فرد، رجوع شود به: laissez faire، (این باور: نفع شخصی انگیزه موجه کلیه ی اعمال بشری است) فردآیین

individualism

<hr> معنی : تک روی، فرد گرای <hr> معانی دیگر : تک روی، فرد گرای

معنی : تک روی، فرد گرای معانی دیگر : تک روی، فرد گرای

individualist

individualistic

<hr> معنی : شخصیت، فردیت، وجود فردی <hr> معانی دیگر : تکبود، تکبودی، بی تایی، کیستی، (جمع) سلیقه ها و ویژگی های فردی

معنی : شخصیت، فردیت، وجود فردی معانی دیگر : تکبود، تکبودی، بی تایی، کیستی، (جمع) سلیقه ها و ویژگی های فردی

individuality

<hr> معنی : تشخیص دادن، تمیز دادن، از دیگران جدا کردن، بصورت فردی در اوردن، حالت ویژه دادن، منفرد ذکر کردن، تک کردن <hr> معانی دیگر : فردی کردن، جداجدا در نظر گرفتن، جزئیات (یا ویژگی های) چیزی را برشمردن، دارای فردیت (تکبود) کردن، یگانه کردن، مجزا کردن، تک سازی

معنی : تشخیص دادن، تمیز دادن، از دیگران جدا کردن، بصورت فردی در اوردن، حالت ویژه دادن، منفرد ذکر کردن، تک کردن معانی دیگر : فردی کردن، جداجدا در نظر گرفتن، جزئیات (یا ویژگی های) چیزی را برشمردن، دارای فردیت (تکبود) کردن، یگانه کردن، مجزا کردن، تک سازی

واژه های حرف "i" - جملات نمونه