جملات نمونه

<hr> موروثى قانون ـ فقه : موروث روانشناسى : ارثى

موروثى قانون ـ فقه : موروث روانشناسى : ارثى

inherited

<hr> ارکبر، میراکبر، وارک

inheritor

<hr> معنی : مانع شدن، منع کردن، ممنوع کردن، باز داشتن و نهی کردن، از بروز احساسات جلوگیری کردن <hr> معانی دیگر : بازداری کردن، (از انجام کاری یا احساس چیزی) بازداشتن، (روحا) جلوگیری کردن، خویشتن داری کردن، پابند کردن

معنی : مانع شدن، منع کردن، ممنوع کردن، باز داشتن و نهی کردن، از بروز احساسات جلوگیری کردن معانی دیگر : بازداری کردن، (از انجام کاری یا احساس چیزی) بازداشتن، (روحا) جلوگیری کردن، خویشتن داری کردن، پابند کردن

inhibit

inhibited

<hr> علوم هوایى : اغشتن سطوح داخلى دستگاه یا ماشین با ماده ضدخوردگى قبل از انبار کردن ان

علوم هوایى : اغشتن سطوح داخلى دستگاه یا ماشین با ماده ضدخوردگى قبل از انبار کردن ان

inhibiting

<hr> معنی : منع، بازداری، جلوگیری از بروز احساسات <hr> معانی دیگر : جلوگیری، خویشتن داری، پابندشدگی، کمرویی

معنی : منع، بازداری، جلوگیری از بروز احساسات معانی دیگر : جلوگیری، خویشتن داری، پابندشدگی، کمرویی

inhibition

inhibitive

<hr> معنی : مانع شونده، بازدار، جلوگیری کننده <hr> معانی دیگر : بازدارنده (به ویژه دارو یا ماده ای که جلو کنش و واکنش بدنی یا شیمیایی را می گیرد)، جلوگیر (inhibiter هم می نویسند)

معنی : مانع شونده، بازدار، جلوگیری کننده معانی دیگر : بازدارنده (به ویژه دارو یا ماده ای که جلو کنش و واکنش بدنی یا شیمیایی را می گیرد)، جلوگیر (inhibiter هم می نویسند)

inhibitor

<hr> باز دارنده، نهی امیز، متضمن جلوگیری

باز دارنده، نهی امیز، متضمن جلوگیری

inhibitory

<hr> معنی : نامهربان، مهمان ننواز، غریب ننواز <hr> معانی دیگر : (آب و هوا) بد، نامساعد، ناخوشایند، (سرزمین) بی آب و علف، بد آب و هوا، نامهمان دوست، نامهمان نواز (در برابر: hospitable)، بخیل، نادوستوار

معنی : نامهربان، مهمان ننواز، غریب ننواز معانی دیگر : (آب و هوا) بد، نامساعد، ناخوشایند، (سرزمین) بی آب و علف، بد آب و هوا، نامهمان دوست، نامهمان نواز (در برابر: hospitable)، بخیل، نادوستوار

inhospitable

<hr> نامهمان دوستی، نامهمان نوازی، بدمیزبانی، نادوستواری، نامهربانی، فقدان مهمان نوازی

نامهمان دوستی، نامهمان نوازی، بدمیزبانی، نادوستواری، نامهربانی، فقدان مهمان نوازی

inhospitality

<hr> معنی : بی عاطفه، غیر انسانی، فاقد خوی انسانی، نامردم <hr> معانی دیگر : غیر بشری، ستمگرانه، ظالمانه، بیدادگر، بی رحم، وابسته به موجود غیرانسان یا غیر بشر

معنی : بی عاطفه، غیر انسانی، فاقد خوی انسانی، نامردم معانی دیگر : غیر بشری، ستمگرانه، ظالمانه، بیدادگر، بی رحم، وابسته به موجود غیرانسان یا غیر بشر

inhuman

<hr> معنی : غیر انسانی <hr> معانی دیگر : (عاری از حس همدردی - نامتاثر از رنج دیگران) نامردم دوست، نامردمی، دل سخت، سنگدل، بی رحم، نادلسوز، بی شفقت، inhuman غیر انسانی

معنی : غیر انسانی معانی دیگر : (عاری از حس همدردی - نامتاثر از رنج دیگران) نامردم دوست، نامردمی، دل سخت، سنگدل، بی رحم، نادلسوز، بی شفقت، inhuman غیر انسانی

inhumane

inhumanely

<hr> معنی : بی عاطفگی، نامردمی، غیرانسانی بودن <hr> معانی دیگر : رفتار غیر انسانی، سخن بی رحمانه، دل سختی، سنگدلی، بی رحمی، ستم، جور

معنی : بی عاطفگی، نامردمی، غیرانسانی بودن معانی دیگر : رفتار غیر انسانی، سخن بی رحمانه، دل سختی، سنگدلی، بی رحمی، ستم، جور

inhumanity

<hr> معنی : دفن، بخاک سپاری، در قبرگذاری <hr> معانی دیگر : دفن، بخاک سپاری، در قبرگذاری

معنی : دفن، بخاک سپاری، در قبرگذاری معانی دیگر : دفن، بخاک سپاری، در قبرگذاری

inhumation

<hr> معنی : مضر، نامساعد، معاند، غیر دوستانه، دشمنانه <hr> معانی دیگر : دشمن وار، خصم آمیز، نادوستوار، ضد، پاد، مخالف، مغایر، خصمانه

معنی : مضر، نامساعد، معاند، غیر دوستانه، دشمنانه معانی دیگر : دشمن وار، خصم آمیز، نادوستوار، ضد، پاد، مخالف، مغایر، خصمانه

inimical

<hr> معنی : بی مانند، بی نظیر، بی رقیب، غیر قابل تقلید <hr> معانی دیگر : اقتباس ناپذیر، (از شدت خوبی) تقلیدناپذیر، بی تا

معنی : بی مانند، بی نظیر، بی رقیب، غیر قابل تقلید معانی دیگر : اقتباس ناپذیر، (از شدت خوبی) تقلیدناپذیر، بی تا

inimitable

<hr> معنی : شریر، تبه کار، نابکار، ناحق <hr> معانی دیگر : بی رحمانه، ستمگرانه، بدجنسانه، ظالمانه، بدنهاد، دیوسیرت، بدسرشت، رذل، شرور، بی انصاف، غیر عادلانه

معنی : شریر، تبه کار، نابکار، ناحق معانی دیگر : بی رحمانه، ستمگرانه، بدجنسانه، ظالمانه، بدنهاد، دیوسیرت، بدسرشت، رذل، شرور، بی انصاف، غیر عادلانه

iniquitous

<hr> معنی : شرارت، بی انصافی <hr> معانی دیگر : (کارهای) شرارت آمیز، بی رحمانه، ستمگرانه، بدجنسی، بدنهادی، دیوسیرتی، رذالت، ظلم، بی رحمی، ستمگری، بیداد

معنی : شرارت، بی انصافی معانی دیگر : (کارهای) شرارت آمیز، بی رحمانه، ستمگرانه، بدجنسی، بدنهادی، دیوسیرتی، رذالت، ظلم، بی رحمی، ستمگری، بیداد

iniquity

<hr> معنی : اولین قسمت، ابتدایی، اصلی، بدوی، اولین، اول، نخستین، اغازی، واقع در اغاز، اغاز کردن، در اغاز قرار دادن، پاراف کردن <hr> معانی دیگر : آغازین، اولیه، مقدماتی، حرف اول اسم، حروف اول نام خود را نوشتن، (چاپ) حرف بزرگ (به ویژه در اول هر پاراگراف)، (زیست شناسی) سرآغازی، سرآغازه، یاخته ی بخشینه ای، نخستبن

معنی : اولین قسمت، ابتدایی، اصلی، بدوی، اولین، اول، نخستین، اغازی، واقع در اغاز، اغاز کردن، در اغاز قرار دادن، پاراف کردن معانی دیگر : آغازین، اولیه، مقدماتی، حرف اول اسم، حروف اول نام خود را نوشتن، (چاپ) حرف بزرگ (به ویژه در اول هر پاراگراف)، (زیست شناسی) سرآغازی، سرآغازه، یاخته ی بخشینه ای، نخستبن

initial

initial condition

initialise

<hr> ارزش دهى اغازى، قالب بندى کامپیوتر : فرمت

ارزش دهى اغازى، قالب بندى کامپیوتر : فرمت

initialization

<hr> ارزش اغازى دادن، مقدار دهى اولیه کامپیوتر : مقدار اولیه دادن

ارزش اغازى دادن، مقدار دهى اولیه کامپیوتر : مقدار اولیه دادن

initialize

<hr> در آغاز، درنخست، در ابتدا، اولا، اصلا

در آغاز، درنخست، در ابتدا، اولا، اصلا

initially

initials

<hr> معنی : اغاز کردن، وارد کردن، ابتکار کردن، بنیاد نهادن، تازه وارد کردن، نخستین قدم را برداشتن <hr> معانی دیگر : آغاز کردن، آغازیدن، پای پیش نهادن، شروع کردن، آغازگری کردن، (اصول آغازین چیزی را یاد دادن و یا در شروع کردن کاری یاری دادن) آشنا کردن (به اصول ابتدایی چیزی)، وارد کردن (به کاری)، راه انداختن، (طی مراسم ویژه به عضویت باشگاه و غیره پذیرفتن) هم جرگه کردن، پاگشایی کردن، هموند کردن، پذیرفته شده، هموند شده، هم جرگه شده، نوچه، طلبه، تازه کار، عضو تازه، آغازیده، آغازشده، شروع شده، شروع کرده

معنی : اغاز کردن، وارد کردن، ابتکار کردن، بنیاد نهادن، تازه وارد کردن، نخستین قدم را برداشتن معانی دیگر : آغاز کردن، آغازیدن، پای پیش نهادن، شروع کردن، آغازگری کردن، (اصول آغازین چیزی را یاد دادن و یا در شروع کردن کاری یاری دادن) آشنا کردن (به اصول ابتدایی چیزی)، وارد کردن (به کاری)، راه انداختن، (ط

initiate

initiated

<hr> آغازش، عمل آغاز کردن، شروع، راه اندازی، آشناسازی، پذیرش (به عضویت طی مراسم)، اشنا سازی وارد کردن کسی در جایی با ایین دستورویژه، شروع مبادرت

آغازش، عمل آغاز کردن، شروع، راه اندازی، آشناسازی، پذیرش (به عضویت طی مراسم)، اشنا سازی وارد کردن کسی در جایی با ایین دستورویژه، شروع مبادرت

initiation

<hr> معنی : ابتکار، قریحه، پیشقدمی، اغازی <hr> معانی دیگر : آغازگری، پیشگامی، تازه آوری، نوآوری، آغازگرانه، پیشقدمانه، مقدماتی، اولیه

معنی : ابتکار، قریحه، پیشقدمی، اغازی معانی دیگر : آغازگری، پیشگامی، تازه آوری، نوآوری، آغازگرانه، پیشقدمانه، مقدماتی، اولیه

initiative

<hr> معنی : مبتکر <hr> معانی دیگر : پیشقدم، اغاز کننده، اشنا سازنده

معنی : مبتکر معانی دیگر : پیشقدم، اغاز کننده، اشنا سازنده

initiator

<hr> معنی : اولین، دخولی، واقع در اول، وابسته به ایین دخول <hr> معانی دیگر : آغازین، مقدماتی، اولیه، به عنوان معرفی، معارفه ای

معنی : اولین، دخولی، واقع در اول، وابسته به ایین دخول معانی دیگر : آغازین، مقدماتی، اولیه، به عنوان معرفی، معارفه ای

initiatory

<hr> معنی : زدن، تزریق کردن، اماله کردن، سوزن زدن <hr> معانی دیگر : (آبگونه را با فشار به داخل چیزی راندن) تزریق کردن، خلانیدن، در جهاندن، درفشاندن، وارد کردن، پرکردن از

معنی : زدن، تزریق کردن، اماله کردن، سوزن زدن معانی دیگر : (آبگونه را با فشار به داخل چیزی راندن) تزریق کردن، خلانیدن، در جهاندن، درفشاندن، وارد کردن، پرکردن از

inject

injectable

injected

<hr> معنی : تنقیه، اماله، تزریق، داروی تزریق کردنی <hr> معانی دیگر : خلانش، درجهش، درفشانش

معنی : تنقیه، اماله، تزریق، داروی تزریق کردنی معانی دیگر : خلانش، درجهش، درفشانش

injection

<hr> (شخص یا چیزی که تزریق یا درفشانی می کند) خلاننده، درفشانگر، درجهانگر، (مکانیک) سوخت پاش، افشانک، انژکتور، الت تزریق، اب سرزدن، تزریق کننده

(شخص یا چیزی که تزریق یا درفشانی می کند) خلاننده، درفشانگر، درجهانگر، (مکانیک) سوخت پاش، افشانک، انژکتور، الت تزریق، اب سرزدن، تزریق کننده

injector

<hr> معنی : بی عقل، غیر عاقلانه، بی احتیاط، بی خردانه <hr> معانی دیگر : با قضاوت غلط، خلاف مصلحت، نابخردانه، نسنجیده

معنی : بی عقل، غیر عاقلانه، بی احتیاط، بی خردانه معانی دیگر : با قضاوت غلط، خلاف مصلحت، نابخردانه، نسنجیده

injudicious

injun

<hr> معنی : اتحاد، دستور، نهی، قدغن، حکم بازداشت <hr> معانی دیگر : ممنوعیت، بازداری، فرمان، (حقوق) دستور کتبی دادگاه، حکم (در مورد انجام یا عدم انجام کاری)

معنی : اتحاد، دستور، نهی، قدغن، حکم بازداشت معانی دیگر : ممنوعیت، بازداری، فرمان، (حقوق) دستور کتبی دادگاه، حکم (در مورد انجام یا عدم انجام کاری)

injunction

<hr> وابسته به نهی و بازداشتن، تاکیدی

وابسته به نهی و بازداشتن، تاکیدی

injunctive

<hr> معنی : اسیب زدن، ازار رساندن <hr> معانی دیگر : (صدمه ی جسمی وارد آوردن) گزند رساندن، صدمه زدن، آسیب رساندن، مصدوم کردن، زخمی کردن، (احساسات یا غرور و غیره) جریحه دار کردن، آزردن، لطمه زدن، خسارت وارد آوردن، زیان زدن، اجحاف کردن به، ناروا کردن، ستم کردن، اسیب زدن به، ازار رساندن به

معنی : اسیب زدن، ازار رساندن معانی دیگر : (صدمه ی جسمی وارد آوردن) گزند رساندن، صدمه زدن، آسیب رساندن، مصدوم کردن، زخمی کردن، (احساسات یا غرور و غیره) جریحه دار کردن، آزردن، لطمه زدن، خسارت وارد آوردن، زیان زدن، اجحاف کردن به، ناروا کردن، ستم کردن، اسیب زدن به، ازار رساندن به

injure

<hr> ازار دیده، رنجیده، رنجش امیز، حاکی از رنجش، نماینده اسیب دیدگی

ازار دیده، رنجیده، رنجش امیز، حاکی از رنجش، نماینده اسیب دیدگی

injured

injuria

injuries

<hr> معنی : مضر، اسیب رسان <hr> معانی دیگر : آسیب بخش، زیان آور، زیان بخش، آزارگر، آسیب گر

معنی : مضر، اسیب رسان معانی دیگر : آسیب بخش، زیان آور، زیان بخش، آزارگر، آسیب گر

injurious

<hr> معنی : صدمه، ضرر، اسیب <hr> معانی دیگر : (صدمه ی بدنی یا روحی) آسیب، گزند، آزار، زخم، توهین، خوارداشت، (عمل زیان آور به مال یا شهرت و غیره) زیان، لطمه، خسارت، اجحاف، ستم، ناروا

معنی : صدمه، ضرر، اسیب معانی دیگر : (صدمه ی بدنی یا روحی) آسیب، گزند، آزار، زخم، توهین، خوارداشت، (عمل زیان آور به مال یا شهرت و غیره) زیان، لطمه، خسارت، اجحاف، ستم، ناروا

واژه های حرف "i" - جملات نمونه