جملات نمونه

<hr> مادیت، جنسیت، ماده، جنبه مادی، ضرورت، چیزهای مادی

مادیت، جنسیت، ماده، جنبه مادی، ضرورت، چیزهای مادی

materiality

<hr> تجسم، مجسم سازی، مادی سازی

تجسم، مجسم سازی، مادی سازی

materialization

<hr> معنی : جامه عمل بخود پوشیدن، مادی کردن، صورت خارجی بخود گرفتن <hr> معانی دیگر : تحقق یافتن، واقعیت یافتن، هست شدن، هستش یافتن، تجسد یافتن، تن مند شدن یا کردن، مادی شدن یا کردن، به صورت ماده درآوردن، (روح را) به صورت جسم ظاهر کردن، ماده گرا کردن، مال پرست نمودن، مال دوست کردن، ناگهان هویدا شدن

معنی : جامه عمل بخود پوشیدن، مادی کردن، صورت خارجی بخود گرفتن معانی دیگر : تحقق یافتن، واقعیت یافتن، هست شدن، هستش یافتن، تجسد یافتن، تن مند شدن یا کردن، مادی شدن یا کردن، به صورت ماده درآوردن، (روح را) به صورت جسم ظاهر کردن، ماده گرا کردن، مال پرست نمودن، مال دوست کردن، ناگهان هویدا شدن

materialize

<hr> دارو، لوازم پزشکی، ابزار پزشکی، اصلا، اساسا، بطور کلی، بطور عمده، بطور مادی، واقعا

دارو، لوازم پزشکی، ابزار پزشکی، اصلا، اساسا، بطور کلی، بطور عمده، بطور مادی، واقعا

materially

materials

<hr> معنی : ساز، ساز و برگ، تجهیزات، تکنیک، قسمت مادی یا مکانیکی هنر <hr> معانی دیگر : قسمت مادی یا مکانیکی هنر، تکنیک، تجهیزات

معنی : ساز، ساز و برگ، تجهیزات، تکنیک، قسمت مادی یا مکانیکی هنر معانی دیگر : قسمت مادی یا مکانیکی هنر، تکنیک، تجهیزات

materiel

materiel or matériel

<hr> معنی : مادری، مادرانه، مادروار، امی، از مادری، وابسته به زایمان <hr> معانی دیگر : وابسته به یا ویژه ی مادر، از طرف مادر (در برابر: از طرف پدر paternal)

معنی : مادری، مادرانه، مادروار، امی، از مادری، وابسته به زایمان معانی دیگر : وابسته به یا ویژه ی مادر، از طرف مادر (در برابر: از طرف پدر paternal)

maternal

maternally

<hr> معنی : مادری، زایشگاه <hr> معانی دیگر : آبستنی، حاملگی، زایمان، وابسته به آبستنی یا زایمان، مادر بودن، وابسته به مادر و مادری، ویژگی های مادرانه، مادرواری، مادرسانی، (بیمارستان) بخش زایمان، وابسته به زایمان

معنی : مادری، زایشگاه معانی دیگر : آبستنی، حاملگی، زایمان، وابسته به آبستنی یا زایمان، مادر بودن، وابسته به مادر و مادری، ویژگی های مادرانه، مادرواری، مادرسانی، (بیمارستان) بخش زایمان، وابسته به زایمان

maternity

maternity ward

<hr> معنی : رفیق، صمیمانه، دوستانه <hr> معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه)، مهربان، خوش برخورد، زود آشنا

معنی : رفیق، صمیمانه، دوستانه معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه)، مهربان، خوش برخورد، زود آشنا

matey

<hr> (عامیانه) مخفف: mathematics، مخفف:، ریاضی، وابسته به ریاضی

(عامیانه) مخفف: mathematics، مخفف:، ریاضی، وابسته به ریاضی

math

mathematic

<hr> معنی : ریاضی، وابسته به ریاضیات <hr> معانی دیگر : وابسته به ریاضی، ریاضیاتی، گزمری، دقیق و صحیح، بسیار دقیق و حساب شده

معنی : ریاضی، وابسته به ریاضیات معانی دیگر : وابسته به ریاضی، ریاضیاتی، گزمری، دقیق و صحیح، بسیار دقیق و حساب شده

mathematical

<hr> رجوع شود به: symbolic logic، منطق ریاضی

رجوع شود به: symbolic logic، منطق ریاضی

mathematical logic

mathematical model

<hr> بقانون ریاضی، از روی ریاضی، موافق علم ریاضی

بقانون ریاضی، از روی ریاضی، موافق علم ریاضی

mathematically

<hr> معنی : ریاضی دان، عالم علم ریاضی <hr> معانی دیگر : گزمردان، گزمرشناس

معنی : ریاضی دان، عالم علم ریاضی معانی دیگر : گزمردان، گزمرشناس

mathematician

<hr> معنی : ریاضیات، علوم ریاضی <hr> معانی دیگر : (با فعل مفرد) ریاضی (ریاضیات)، انگارش، گزمر، علوم دقیقه

معنی : ریاضیات، علوم ریاضی معانی دیگر : (با فعل مفرد) ریاضی (ریاضیات)، انگارش، گزمر، علوم دقیقه

mathematics

<hr> معنی : صبحی، نغمه سحری <hr> معانی دیگر : (معمولا m بزرگ - جمع - با فعل مفرد - کلیسای کاتولیک) نیایش بامداد (هر موقع از نیمه ی شب تا سحر)، نیایش پگاه (در سحر)، (کلیسای انگلیکان) نیایش بامدادی (morning prayer هم می گویند)، بامدادی، سحری

معنی : صبحی، نغمه سحری معانی دیگر : (معمولا m بزرگ - جمع - با فعل مفرد - کلیسای کاتولیک) نیایش بامداد (هر موقع از نیمه ی شب تا سحر)، نیایش پگاه (در سحر)، (کلیسای انگلیکان) نیایش بامدادی (morning prayer هم می گویند)، بامدادی، سحری

matin

<hr> معنی : نمایش یا برنامه یاجشن بعدازظهر <hr> معانی دیگر : نمایش یا برنامه یاجشن بعدازظهر

معنی : نمایش یا برنامه یاجشن بعدازظهر معانی دیگر : نمایش یا برنامه یاجشن بعدازظهر

matinee

<hr> جفت گیری، لقاح، جماع

mating

<hr> معنی : نماز صبح <hr> معانی دیگر : نماز صبح

معنی : نماز صبح معانی دیگر : نماز صبح

matins

<hr> معنی : مادر، رئیسه خانواده <hr> معانی دیگر : گیس سفید، زن کهنسال و محترم

معنی : مادر، رئیسه خانواده معانی دیگر : گیس سفید، زن کهنسال و محترم

matriarch

<hr> وابسته برئیسه خاندان

matriarchal

<hr> معنی : مادر سالاری، مادرشاهی، شه مادری <hr> معانی دیگر : زن سالاری

معنی : مادر سالاری، مادرشاهی، شه مادری معانی دیگر : زن سالاری

matriarchy

<hr> جمع واژه ی: matrix، زهدان، بچه دان رحم، شکم، تخمدان، نطفه گاه

جمع واژه ی: matrix، زهدان، بچه دان رحم، شکم، تخمدان، نطفه گاه

matrices

<hr> معنی : پذیرفتن، قبول کردن، نام نویسی کردن <hr> معانی دیگر : (در دانشگاه یا مدرسه ی عالی) نام نویسی کردن، در دفتر دانشگاه یا دانشکده نام نویسی کردن، در دانشکده یادانشگاه پذیرفته شدن

معنی : پذیرفتن، قبول کردن، نام نویسی کردن معانی دیگر : (در دانشگاه یا مدرسه ی عالی) نام نویسی کردن، در دفتر دانشگاه یا دانشکده نام نویسی کردن، در دانشکده یادانشگاه پذیرفته شدن

matriculate

<hr> معنی : دخول یا نام نویسی در دانشگاه <hr> معانی دیگر : اجازه دخول یا نام نویسی در دانشگاه

معنی : دخول یا نام نویسی در دانشگاه معانی دیگر : اجازه دخول یا نام نویسی در دانشگاه

matriculation

<hr> (وابسته به خویشی و تبار شناسی از طریق مادر) مادر تباری (در برابر: پدر تباری patrilineal)

(وابسته به خویشی و تبار شناسی از طریق مادر) مادر تباری (در برابر: پدر تباری patrilineal)

matrilineal

<hr> معنی : وابسته به عروسی <hr> معانی دیگر : نکاحی، ازدواجی، وابسته به زناشویی، زن و شوهری

معنی : وابسته به عروسی معانی دیگر : نکاحی، ازدواجی، وابسته به زناشویی، زن و شوهری

matrimonial

<hr> معنی : عروسی، ازدواج، نکاح، زناشویی <hr> معانی دیگر : مراسم ازدواج

معنی : عروسی، ازدواج، نکاح، زناشویی معانی دیگر : مراسم ازدواج

matrimony

<hr> معنی : موطن، رحم، ماتریس، زهدان، بچه دان، جای پیدایش <hr> معانی دیگر : سرچشمه، اصل، مبدا، زادگاه، موجد، زایش گر، زاینده، (در اصل) زهدان، زاقدان، قالب، تپنگ، (صفحه ی گرام و غیره) نسخه ی اصلی، نسخه ی مادر، (کالبد شناسی) بافت زایشی(که ناخن و دندان و غیره می سازد)، ماده ی زمینه ای، ماده ی زایا (ماده ی ناجاندار مانند استخوان که یاخته های زنده در آن جایگزین شده اند)، (الکترونیک: آمیختن چند پیام برای تسهیل در ضبط یا ارسال و جدا سازی آنها هنگام دریافت) شباک، (زمین شناسی - سنگ یا خاک سفت که بلور یا ریگ یا سنگواره در آن جایگزین شده باشد) بوگان، بوگان سنگ، (زبانشناسی) جمله ی درونه دار، (دستور زبان) بند اصلی، جمله ی پایه

معنی : موطن، رحم، ماتریس، زهدان، بچه دان، جای پیدایش معانی دیگر : سرچشمه، اصل، مبدا، زادگاه، موجد، زایش گر، زاینده، (در اصل) زهدان، زاقدان، قالب، تپنگ، (صفحه ی گرام و غیره) نسخه ی اصلی، نسخه ی مادر، (کالبد شناسی) بافت زایشی(که ناخن و دندان و غیره می سازد)، ماده ی زمینه ای، ماده ی زایا (ماده ی ناجاند

matrix

<hr> معنی : کدبانو، بانو، مدیره، زن خانه دار، سرپرستار، زن شوهردار <hr> معانی دیگر : عاقله زن، خاتون، (بیمارستان) مدیر

معنی : کدبانو، بانو، مدیره، زن خانه دار، سرپرستار، زن شوهردار معانی دیگر : عاقله زن، خاتون، (بیمارستان) مدیر

matron

<hr> درخور یا مانند عاقله زن یا مدیره، موقر و آرام، بانو منش، متین، محترم، کدبانووار

درخور یا مانند عاقله زن یا مدیره، موقر و آرام، بانو منش، متین، محترم، کدبانووار

matronly

<hr> مخفف: (انجیل) متی، matte فلز شناسی فلز یا مس پرداخت نشده وناخالص، تکمیل یا پرداخت مات وبی جلا

مخفف: (انجیل) متی، matte فلز شناسی فلز یا مس پرداخت نشده وناخالص، تکمیل یا پرداخت مات وبی جلا

matt

<hr> (فلزکاری) ماته (آمیزه ی ناخالص سولفیدها)، (فلز یا چوب یا سیمان و غیره) سطح مات (و معمولا زبر)، matt فلز شناسی فلز یا مس پرداخت نشده وناخالص، تکمیل یا پرداخت مات وبی جلا

(فلزکاری) ماته (آمیزه ی ناخالص سولفیدها)، (فلز یا چوب یا سیمان و غیره) سطح مات (و معمولا زبر)، matt فلز شناسی فلز یا مس پرداخت نشده وناخالص، تکمیل یا پرداخت مات وبی جلا

matte

<hr> (به ویژه گیسو و چیزهای الیاف مانند) به هم فشرده و کرک شده، نمد وار شده، در هم گوریده، مات، کدر، دارای رویه ی مات، کرک شده، درهم برهم، حصیری

(به ویژه گیسو و چیزهای الیاف مانند) به هم فشرده و کرک شده، نمد وار شده، در هم گوریده، مات، کدر، دارای رویه ی مات، کرک شده، درهم برهم، حصیری

matted

<hr> معنی : ماده، جوهر، امر، مطلب، چیز، خیم، جسم، اهمیت، ذات، ماهیت، موضوع، نکته، مهم بودن، اهمیت داشتن <hr> معانی دیگر : پرموته، مادگان، محتوا (در برابر: شکل و سبک و روش)، درون داشت، مقدار، میزان، ظرف، طی، (این معنی کلی: مطلب مورد بحث یا عمل یا علاقه) چیز، قضیه، مطلب (و غیره)، داستان های حماسی، داستان های قهرمانی، (هر چیز مهم یا پر معنی و غیره) اهمیت، (با: the) گرفتاری، مسئله، هرچیز ناخوشایند، دردسر، زحمت، اشکال، نامه ها (و محمولات و غیره)ی ارسالی توسط پست، پست، چاپار، (ماده ی دفع شده از بدن) چرک، مدفوع، ریم، عفونی شدن، چرک کردن، شوخگین شدن، (حقوق: چیزی که باید اثبات شود) امر، (فلسفه: تجربه یا واقعیت یا هرچیز که هنوز تکوین نیافته و شکل نگرفته است) هیولی، (چاپ) صفحه ی چیده شده و آماده برای چاپ

معنی : ماده، جوهر، امر، مطلب، چیز، خیم، جسم، اهمیت، ذات، ماهیت، موضوع، نکته، مهم بودن، اهمیت داشتن معانی دیگر : پرموته، مادگان، محتوا (در برابر: شکل و سبک و روش)، درون داشت، مقدار، میزان، ظرف، طی، (این معنی کلی: مطلب مورد بحث یا عمل یا علاقه) چیز، قضیه، مطلب (و غیره)، داستان های حماسی، داستان های قه

matter

<hr> معنی : نتیجه منطقی، چیز عادی یا طبیعی <hr> معانی دیگر : چیز طبیعی یا قابل انتظار یا معمولی، طبیعی، منتظره، عادی، مترقبه، بدیهی

معنی : نتیجه منطقی، چیز عادی یا طبیعی معانی دیگر : چیز طبیعی یا قابل انتظار یا معمولی، طبیعی، منتظره، عادی، مترقبه، بدیهی

matter of course

<hr> علاقمند به واقعیات (داده ها)، سرد، خشک، بیروح، بی احساس، مبنی بر حقیقت امر، بطور واقعی

علاقمند به واقعیات (داده ها)، سرد، خشک، بیروح، بی احساس، مبنی بر حقیقت امر، بطور واقعی

matter of fact

matter-of-course

<hr> قله ی ماترهورن (در مرز سوئیس و ایتالیا)

قله ی ماترهورن (در مرز سوئیس و ایتالیا)

matterhorn

matters

<hr> معنی : متی، نویسنده انجیل متی، اسم مذکر <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر (مخفف آن: (mat(t)

معنی : متی، نویسنده انجیل متی، اسم مذکر معانی دیگر : اسم خاص مذکر (مخفف آن: (mat(t)

matthew

<hr> معنی : بوریا، حصیر، بوریا بافی، پوشش حصیری <hr> معانی دیگر : زیلو، کفپوش، فرش، کفپوش سازی، فرش سازی، حصیربافی، (سطح فلزی یا شیشه ای و غیره) مات سازی، کدر سازی، سطح مات، پهنه ی کدر (شده)

معنی : بوریا، حصیر، بوریا بافی، پوشش حصیری معانی دیگر : زیلو، کفپوش، فرش، کفپوش سازی، فرش سازی، حصیربافی، (سطح فلزی یا شیشه ای و غیره) مات سازی، کدر سازی، سطح مات، پهنه ی کدر (شده)

matting

<hr> معنی : کلنگ دو سر، کلنگ دو سر بکار بردن <hr> معانی دیگر : کلنگ

معنی : کلنگ دو سر، کلنگ دو سر بکار بردن معانی دیگر : کلنگ

واژه های حرف "m" - جملات نمونه