جملات نمونه

<hr> معنی : فردا، روز بعد <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، بامداد، صبح، بامدادان، هنگام پس از هر رویداد

معنی : فردا، روز بعد معانی دیگر : (قدیمی)، بامداد، صبح، بامدادان، هنگام پس از هر رویداد

morrow

<hr> (گاهی m کوچک)، نشانه های رمزی مورس، وات های مورس، ساموئل مورس (مخترع رمز مورس - امریکایی)، شیر ماهی، گراز ماهی

(گاهی m کوچک)، نشانه های رمزی مورس، وات های مورس، ساموئل مورس (مخترع رمز مورس - امریکایی)، شیر ماهی، گراز ماهی

morse

<hr> علائم رمز تلگرافی مرس

morse code

<hr> معنی : تکه، لقمه، یک لقمه غذا، لقمه کردن <hr> معانی دیگر : (خوراک) به قدر یک گاز، یک دهان پر، یک تکه، (به طور کلی) مقدار کم، کمی، قطعه ی کوچک، یک ذره، خوراک لذیذ، مقدار کم

معنی : تکه، لقمه، یک لقمه غذا، لقمه کردن معانی دیگر : (خوراک) به قدر یک گاز، یک دهان پر، یک تکه، (به طور کلی) مقدار کم، کمی، قطعه ی کوچک، یک ذره، خوراک لذیذ، مقدار کم

morsel

<hr> (مهجور) مرگ، (محلی) شمار زیاد، مقدار زیاد، کشتار، جنس مونک، پیه خوک

(مهجور) مرگ، (محلی) شمار زیاد، مقدار زیاد، کشتار، جنس مونک، پیه خوک

mort

<hr> معنی : انسان، مرگ اور، فناپذیر، از بین رونده، کشنده، مهلک، مرگبار، فانی، مخرب، خاکی، مردنی <hr> معانی دیگر : مرگ پذیر، میرا، میرنده، دنیوی، این جهانی، مرگ آور، تا پای مرگ، بی امان، (دشمن و غیره) دیرین، جانی، شدید، ستهم، (عامیانه) بسیار زیاد، خیلی، دراز و خسته کننده، (عامیانه) ممکن، قابل تصور، (الهیات - گناه) کبیره (در برابر: صغیره venial)، موجود فانی، وابسته به مرگ، موتی، مرگی، خونین

معنی : انسان، مرگ اور، فناپذیر، از بین رونده، کشنده، مهلک، مرگبار، فانی، مخرب، خاکی، مردنی معانی دیگر : مرگ پذیر، میرا، میرنده، دنیوی، این جهانی، مرگ آور، تا پای مرگ، بی امان، (دشمن و غیره) دیرین، جانی، شدید، ستهم، (عامیانه) بسیار زیاد، خیلی، دراز و خسته کننده، (عامیانه) ممکن، قابل تصور، (الهیات - گ

mortal

mortal enemy

mortal sin

<hr> معنی : مرگ ومیر، بشریت، میرش، متوفیات <hr> معانی دیگر : میرایی، مرگ پذیری، فناپذیری، میرندگی، شمار یا میزان شکست ها و ناکامی ها، انسان ها، آدمیزادگان، بشر، میزان (یا درصد) مرگ و میر (death rate هم می گویند)

معنی : مرگ ومیر، بشریت، میرش، متوفیات معانی دیگر : میرایی، مرگ پذیری، فناپذیری، میرندگی، شمار یا میزان شکست ها و ناکامی ها، انسان ها، آدمیزادگان، بشر، میزان (یا درصد) مرگ و میر (death rate هم می گویند)

mortality

mortality rate

<hr> بطور کشنده، سخت، زیاد

mortally

<hr> معنی : خمپاره انداز، هاون، هاون داروسازی، با خمپاره زدن، ساروج کردن <hr> معانی دیگر : کابیل، کابیله، مهراس، سرکو، داروکوب (دسته ی هاون: pestle)، (جنگ افزار) خمپاره، زنبورک، ملات کردن، (با ملاط) پوشاندن، با خمپاره حمله کردن، خمپاره انداختن، (هر ماشین یا ابزاری که برای کوبیدن و خرد کردن به کار رود) کوب گر، کوبش گر، لوله ی ترقه درکن، فشفشه افکن، ملاط، آژند، گل و آهک، ساروج، طناب افکن، شفته

معنی : خمپاره انداز، هاون، هاون داروسازی، با خمپاره زدن، ساروج کردن معانی دیگر : کابیل، کابیله، مهراس، سرکو، داروکوب (دسته ی هاون: pestle)، (جنگ افزار) خمپاره، زنبورک، ملات کردن، (با ملاط) پوشاندن، با خمپاره حمله کردن، خمپاره انداختن، (هر ماشین یا ابزاری که برای کوبیدن و خرد کردن به کار رود) کوب گر،

mortar

mortars

<hr> معنی : گرو، رهن، گرونامه، گرو گذاشتن <hr> معانی دیگر : وثیقه قرار دادن، رهن نامه، سند رهن، ادعای مرتهن (رهن گیر) بر ملک، (حقوق) رهن گذاشتن

معنی : گرو، رهن، گرونامه، گرو گذاشتن معانی دیگر : وثیقه قرار دادن، رهن نامه، سند رهن، ادعای مرتهن (رهن گیر) بر ملک، (حقوق) رهن گذاشتن

mortgage

mortgage deed

<hr> معنی : مرتهن <hr> معانی دیگر : رهنى قانون ـ فقه : مرهون

معنی : مرتهن معانی دیگر : رهنى قانون ـ فقه : مرهون

mortgaged

<hr> معنی : مرتهن، گروگیر <hr> معانی دیگر : (حقوق) مرتهن، رهن گیر

معنی : مرتهن، گروگیر معانی دیگر : (حقوق) مرتهن، رهن گیر

mortgagee

<hr> معنی : راهن، گروگذار <hr> معانی دیگر : mortgager گروگذار

معنی : راهن، گروگذار معانی دیگر : mortgager گروگذار

mortgagor

<hr> معنی : مقاطعه کار کفن ودفن، متصدی کفن ودفن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: funeral director

معنی : مقاطعه کار کفن ودفن، متصدی کفن ودفن معانی دیگر : رجوع شود به: funeral director

mortician

<hr> معنی : سرافکندگی، ریاضت، رنج، فساد، خجلت <hr> معانی دیگر : کف نفس، خویشتن داری، نفس کشی، خوارسازی جسم (برای تعالی بخشی به روح)، اسباب خجلت، مایه ی شرم، پست کردن

معنی : سرافکندگی، ریاضت، رنج، فساد، خجلت معانی دیگر : کف نفس، خویشتن داری، نفس کشی، خوارسازی جسم (برای تعالی بخشی به روح)، اسباب خجلت، مایه ی شرم، پست کردن

mortification

mortified

<hr> معنی : پست کردن، کشتن، ازردن، رنجاندن، ریاضت دادن <hr> معانی دیگر : ریاضت کشیدن، نفس کشی کردن، کف نفس کردن، (برای تعالی بخشی روحی) جسم را خوار کردن، شرمنده کردن، شرمگین کردن، خجلت زده کردن، سرافکنده کردن، خوار کردن، تحقیر کردن، (نادر) دچار بافت مردگی شدن یا کردن

معنی : پست کردن، کشتن، ازردن، رنجاندن، ریاضت دادن معانی دیگر : ریاضت کشیدن، نفس کشی کردن، کف نفس کردن، (برای تعالی بخشی روحی) جسم را خوار کردن، شرمنده کردن، شرمگین کردن، خجلت زده کردن، سرافکنده کردن، خوار کردن، تحقیر کردن، (نادر) دچار بافت مردگی شدن یا کردن

mortify

<hr> بر خورنده، رنجاننده، خفت آور، موهن

بر خورنده، رنجاننده، خفت آور، موهن

mortifying

<hr> معنی : کام، جای زبانه، مادگی زبانه، باکام محکم کردن، جفت کردن <hr> معانی دیگر : (نجاری)، فاق (که زبانه یا tenon در آن جا می گیرد)، (با کام و زبانه) جفت کردن، محکم به هم وصل کردن، کلاف کردن، mortice مادگی زبانه

معنی : کام، جای زبانه، مادگی زبانه، باکام محکم کردن، جفت کردن معانی دیگر : (نجاری)، فاق (که زبانه یا tenon در آن جا می گیرد)، (با کام و زبانه) جفت کردن، محکم به هم وصل کردن، کلاف کردن، mortice مادگی زبانه

mortise

<hr> معنی : دفن، مرده شوی خانه، مردهای <hr> معانی دیگر : (محلی که جسد را تا هنگام خاک سپاری در آنجا نگهداری می کنند) سردخانه ی اجساد، مرده گاه، وابسته به مردگان، امواتی

معنی : دفن، مرده شوی خانه، مردهای معانی دیگر : (محلی که جسد را تا هنگام خاک سپاری در آنجا نگهداری می کنند) سردخانه ی اجساد، مرده گاه، وابسته به مردگان، امواتی

mortuary

<hr> (زیست شناسی) توتاله (رویش توتی شکل بافت رویان)

(زیست شناسی) توتاله (رویش توتی شکل بافت رویان)

morula

<hr> معنی : موزاییک، خاتم، وابسته به موسی، با موزاییک اراستن، تکه تکه بهم پیوستن <hr> معانی دیگر : هر چیز موزائیک مانند (مثلا یک سری عکس هایی که پهلوی هم چسبانده شده اند تا تصویر کاملی از یک محل را بدهند)، موزائیک، معرق کاری، معرق کاری شده، موزائیکی، (زیست شناسی) رجوع شود به: chimera، (گیاه شناسی - بیماری ویروسی که موجب چروکیدگی و لکه دار شدن برگ می شود) بیماری موزائیک، (تلویزیون) صفحه ی نور حساس، به روش موزائیک ساختن، موزائیک کردن، موزائیکی کردن، وابسته به حضرت موسی و تعالیم او، موسوی، موسایی، باحرف کوچک موزاییک

معنی : موزاییک، خاتم، وابسته به موسی، با موزاییک اراستن، تکه تکه بهم پیوستن معانی دیگر : هر چیز موزائیک مانند (مثلا یک سری عکس هایی که پهلوی هم چسبانده شده اند تا تصویر کاملی از یک محل را بدهند)، موزائیک، معرق کاری، معرق کاری شده، موزائیکی، (زیست شناسی) رجوع شود به: chimera، (گیاه شناسی - بیماری ویر

mosaic

<hr> شهر مسکو (پایتخت روسیه)، مسکو

شهر مسکو (پایتخت روسیه)، مسکو

moscow

mosel

<hr> معنی : حضرت موسی <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر (مخفف: mo و mose)

معنی : حضرت موسی معانی دیگر : اسم خاص مذکر (مخفف: mo و mose)

moses

<hr> راه رفتن، یالم یالم رفتن، چمیدن، خرامیدن، (امریکا - خودمانی)، بحال گردش راه رفتن

راه رفتن، یالم یالم رفتن، چمیدن، خرامیدن، (امریکا - خودمانی)، بحال گردش راه رفتن

mosey

mosh

<hr> معنی : مسلم، مسلمان <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: muslim

معنی : مسلم، مسلمان معانی دیگر : رجوع شود به: muslim

moslem

<hr> معنی : مسجد <hr> معانی دیگر : (عربی) مسجد

معنی : مسجد معانی دیگر : (عربی) مسجد

mosque

<hr> معنی : پشه <hr> معانی دیگر : (حشره شناسی) پشه (تیره ی culicidae که دو باله هستند)

معنی : پشه معانی دیگر : (حشره شناسی) پشه (تیره ی culicidae که دو باله هستند)

mosquito

mosquito bite

mosquito net

<hr> معنی : ابهام، سیاه اب، خزه، پژه، با خزه پوشاندن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) خزه (رده های مختلف به ویژه رده ی bryopsida)، توده ی خزه

معنی : ابهام، سیاه اب، خزه، پژه، با خزه پوشاندن معانی دیگر : (گیاه شناسی) خزه (رده های مختلف به ویژه رده ی bryopsida)، توده ی خزه

moss

<hr> معنی : باتلاقی، خزه گرفته، خزه مانند <hr> معانی دیگر : پر خزه، پوشیده از خزه، سیاه اب

معنی : باتلاقی، خزه گرفته، خزه مانند معانی دیگر : پر خزه، پوشیده از خزه، سیاه اب

mossy

<hr> معنی : مقدار زیاد، بیشترین، بیش از همه، زیادترین <hr> معانی دیگر : (صفت عالی: much) بیشترین مقدار، بیشتر، (صفت عالی: many) بیشترین تعداد، اکثر، در بیشتر حالات، اکثرا، غالبا، بخش عمده (با فعل جمع)، (صفت عالی: more - پیش از صفت ها و قیدهای دو هجایی یا بیشتر) - ترین، بسیار، (عامیانه) تقریبا، بیش از همه <hr> most_ پسوند: - ترین [hindmost]

معنی : مقدار زیاد، بیشترین، بیش از همه، زیادترین معانی دیگر : (صفت عالی: much) بیشترین مقدار، بیشتر، (صفت عالی: many) بیشترین تعداد، اکثر، در بیشتر حالات، اکثرا، غالبا، بخش عمده (با فعل جمع)، (صفت عالی: more - پیش از صفت ها و قیدهای دو هجایی یا بیشتر) - ترین، بسیار، (عامیانه) تقریبا، بیش از همه most

most

<hr> معنی : غالبا <hr> معانی دیگر : بیشتر، عمدتا، در اکثر موارد، در بیشتر حالات، اساسا

معنی : غالبا معانی دیگر : بیشتر، عمدتا، در اکثر موارد، در بیشتر حالات، اساسا

mostly

<hr> معنی : بذله، نکته، سخن نغز، کلمه <hr> معانی دیگر : (جمع) کلمات قصار، کلام پرمغز، لطیفه

معنی : بذله، نکته، سخن نغز، کلمه معانی دیگر : (جمع) کلمات قصار، کلام پرمغز، لطیفه

<hr> معنی : نقطه، خرده، اتم، خال، ریزه، دره <hr> معانی دیگر : ذره (مثلا ذرات شناوری که در نور خورشید در هوا دیده می شود)، پاریزه، (قدیمی)، رجوع شود به: may

معنی : نقطه، خرده، اتم، خال، ریزه، دره معانی دیگر : ذره (مثلا ذرات شناوری که در نور خورشید در هوا دیده می شود)، پاریزه، (قدیمی)، رجوع شود به: may

mote

<hr> معنی : مسافرخانه، متل <hr> معانی دیگر : متل (مخفف: motor hotel)

معنی : مسافرخانه، متل معانی دیگر : متل (مخفف: motor hotel)

motel

<hr> معنی : سرود چند صدایی <hr> معانی دیگر : قطعه ی موسیقی کلیسایی (برای آواز)

معنی : سرود چند صدایی معانی دیگر : قطعه ی موسیقی کلیسایی (برای آواز)

motet

<hr> معنی : پروانه، بید، حشرات موذی <hr> معانی دیگر : شب پره (حشرات چهارباله و شب پرواز از نوع پولک بالان که از پروانه کوچکتر و نارنگین تراند)

معنی : پروانه، بید، حشرات موذی معانی دیگر : شب پره (حشرات چهارباله و شب پرواز از نوع پولک بالان که از پروانه کوچکتر و نارنگین تراند)

moth

<hr> معنی : گلوله نفتالین و ضد بید خوردگی <hr> معانی دیگر : انبار کردن، (تا کاربرد بعدی) کنار گذاشتن، ایمن کردن، خواباندن، انبار شده، کنار گذاشته شده، گلوله ی نفتالین (برای جلوگیری از بیدزدگی لباس)، گلوله ی کافور

معنی : گلوله نفتالین و ضد بید خوردگی معانی دیگر : انبار کردن، (تا کاربرد بعدی) کنار گذاشتن، ایمن کردن، خواباندن، انبار شده، کنار گذاشته شده، گلوله ی نفتالین (برای جلوگیری از بیدزدگی لباس)، گلوله ی کافور

mothball

<hr> معنی : سر چشمه، مام، مادر، ننه، والده، اصل، پروردن، مادری کردن <hr> معانی دیگر : ام، زایندگر، زایگر، منبع، فروردگر، منشا، (خطاب مهرآمیز) مادر، مادروار، مادر مانند، مادری، اصلی، مادرانه، زاییدن، به دنیا آوردن، (در حق کسی) مادری کردن، (مادروار) پرستاری کردن، نامادری (بیشتر می گویند: stepmother)، زن بابا، مادر خوانده، مادر زن، مادر شوهر (بیشتر می گویند: mother-in-law)، (گیاه یا جانور) مادر گیاه، دارای امتیازات و وظایف مادر مانند: رئیس، مدیر، رجوع شود به: mother superior، (خودمانی) مخفف: motherfucker، مخفف: mother of vinegar، پروردن <hr> mother (of vinegar) بچه سرکه، کپرک، کپک

معنی : سر چشمه، مام، مادر، ننه، والده، اصل، پروردن، مادری کردن معانی دیگر : ام، زایندگر، زایگر، منبع، فروردگر، منشا، (خطاب مهرآمیز) مادر، مادروار، مادر مانند، مادری، اصلی، مادرانه، زاییدن، به دنیا آوردن، (در حق کسی) مادری کردن، (مادروار) پرستاری کردن، نامادری (بیشتر می گویند: stepmother)، زن بابا، م

واژه های حرف "m" - جملات نمونه