جملات نمونه

<hr> روی چیزی قرار گرفتن یا خوابیدن

روی چیزی قرار گرفتن یا خوابیدن

overlie

<hr> معنی : اضافه بار، بار اضافی، سربار، زیاد بار کردن، زیادی بار کردن، سربار کردن، زیاد پر کردن ، گرانبار کردن <hr> معانی دیگر : گرانبار کردن، بار زیاد بر دوش کسی یا چیزی گذاشتن، زیاد پر کردن تفنگ و غیره گرانبار کردن

معنی : اضافه بار، بار اضافی، سربار، زیاد بار کردن، زیادی بار کردن، سربار کردن، زیاد پر کردن ، گرانبار کردن معانی دیگر : گرانبار کردن، بار زیاد بر دوش کسی یا چیزی گذاشتن، زیاد پر کردن تفنگ و غیره گرانبار کردن

overload

overloaded

<hr> بیش از حد طولانی، زیاد دراز

بیش از حد طولانی، زیاد دراز

overlong

<hr> معنی : چشم انداز، غفلت کردن، مسلط یا مشرف بودن بر، چشم پوشی کردن <hr> معانی دیگر : از بالا نگریستن (به)، مشرف و مسلط بودن بر، چشم انداز داشتن، پی نبردن، ندیدن، متوجه نشدن، نادیده انگاشتن، اغماض کردن، بر فراز چیزی قرار گرفتن، سر بر آسمان کشیدن، فرازیدن، سرپرستی کردن، نظارت کردن، (نادر) بازرسی کردن، (قدیمی) با نگاه مسحور کردن، دیدبانگاه، محل تماشای مناظر اطراف

معنی : چشم انداز، غفلت کردن، مسلط یا مشرف بودن بر، چشم پوشی کردن معانی دیگر : از بالا نگریستن (به)، مشرف و مسلط بودن بر، چشم انداز داشتن، پی نبردن، ندیدن، متوجه نشدن، نادیده انگاشتن، اغماض کردن، بر فراز چیزی قرار گرفتن، سر بر آسمان کشیدن، فرازیدن، سرپرستی کردن، نظارت کردن، (نادر) بازرسی کردن، (قدیمی

overlook

<hr> معنی : مافوق، ارباب، خدیو <hr> معانی دیگر : (به ویژه در نظام فئودال) خدایگان، ارباب بزرگ، تیول دار بزرگ، خداوندگاری، سرور

معنی : مافوق، ارباب، خدیو معانی دیگر : (به ویژه در نظام فئودال) خدایگان، ارباب بزرگ، تیول دار بزرگ، خداوندگاری، سرور

overlord

<hr> زیاد، بسیار، بیش از حد، به طور مفرط، فزون کارانه، بسیار گرانه، زیاده، زیادی، زیادی don't be overly optimistic! زیاده خوشبین نباش!

زیاد، بسیار، بیش از حد، به طور مفرط، فزون کارانه، بسیار گرانه، زیاده، زیادی، زیادی don't be overly optimistic! زیاده خوشبین نباش!

overly

<hr> معنی : بمقدار زیاد، زیاده از حد، زیاد، بحد افراط <hr> معانی دیگر : مفرط، بسیار زیاد، بیش از حد، فزون گرانه

معنی : بمقدار زیاد، زیاده از حد، زیاد، بحد افراط معانی دیگر : مفرط، بسیار زیاد، بیش از حد، فزون گرانه

overmuch

<hr> معنی : شبانه، در مدت شب، در مدت یک شب <hr> معانی دیگر : وابسته به شب، انجام شونده در شب، در طی شب، تمام شب، طی دیشب، وابسته به دیشب، شب پیش، شبخواب، اقامت کننده در طول شب، ویژه ی مسافرت کوتاه، ناگهان، یک شبه

معنی : شبانه، در مدت شب، در مدت یک شب معانی دیگر : وابسته به شب، انجام شونده در شب، در طی شب، تمام شب، طی دیشب، وابسته به دیشب، شب پیش، شبخواب، اقامت کننده در طول شب، ویژه ی مسافرت کوتاه، ناگهان، یک شبه

overnight

overpaid

<hr> معنی : پل هوایی، گذشتن از، تجاوز کردن از <hr> معانی دیگر : پل پیاده ها، پل رو گذر، راهرو روگذر (در برابر: راهرو زیرگذر underpass)، فزونی یافتن، افزون شدن (بر)، متجاوز بودن (بر)، بیش از حد شدن، به غایت رسیدن، تجاوز کردن، (از حریم چیزی) فراتر رفتن، تخطی کردن، (نادر) عبور کردن، (از میان یا روی چیزی) گذشتن

معنی : پل هوایی، گذشتن از، تجاوز کردن از معانی دیگر : پل پیاده ها، پل رو گذر، راهرو روگذر (در برابر: راهرو زیرگذر underpass)، فزونی یافتن، افزون شدن (بر)، متجاوز بودن (بر)، بیش از حد شدن، به غایت رسیدن، تجاوز کردن، (از حریم چیزی) فراتر رفتن، تخطی کردن، (نادر) عبور کردن، (از میان یا روی چیزی) گذشتن

overpass

<hr> اضافه پرداخت کردن، (به کسی) زیادی پول دادن، فزون پردازی کردن، فزون پردازی کردن به قیمت گران خریدن

اضافه پرداخت کردن، (به کسی) زیادی پول دادن، فزون پردازی کردن، فزون پردازی کردن به قیمت گران خریدن

overpay

<hr> بازرگانى : پرداخت اضافى

بازرگانى : پرداخت اضافى

overpayment

<hr> (در ایفای نقش) غلو کردن، فزون کاری کردن، بسیار گری کردن، در انجام کاری زیاده روی کردن، توانایی خود را دست بالا گرفتن، مبالغه کردن، (در بازی ورق و قمار) گشاد بازی کردن، بلوف زدن، (چیزی را) بیش از آنچه که هست جلوه دادن، بیش از امکانات خود تعهد یا مخاطره پذیرفتن

(در ایفای نقش) غلو کردن، فزون کاری کردن، بسیار گری کردن، در انجام کاری زیاده روی کردن، توانایی خود را دست بالا گرفتن، مبالغه کردن، (در بازی ورق و قمار) گشاد بازی کردن، بلوف زدن، (چیزی را) بیش از آنچه که هست جلوه دادن، بیش از امکانات خود تعهد یا مخاطره پذیرفتن

overplay

<hr> معنی : اضافه، مازاد <hr> معانی دیگر : (مقدار یا مبلغ و غیره) باقیمانده، اضافی، زیاد آمده، زیادی، بیش از نیاز، زائد، بیش از احتیاج

معنی : اضافه، مازاد معانی دیگر : (مقدار یا مبلغ و غیره) باقیمانده، اضافی، زیاد آمده، زیادی، بیش از نیاز، زائد، بیش از احتیاج

overplus

<hr> جمعیت (محلی) را بیش از حد زیاد کردن، پر جمعیت کردن، دارای اضافه جمعیت کردن

جمعیت (محلی) را بیش از حد زیاد کردن، پر جمعیت کردن، دارای اضافه جمعیت کردن

overpopulate

overpopulated

<hr> بازرگانى : اضافه جمعیت

overpopulation

<hr> معنی : فتح و غلبه کردن، استیلاء یافتن بر <hr> معانی دیگر : چیره شدن، مغلوب کردن، غلبه کردن، مسلط شدن بر، از خود بی خود کردن، بیچاره کردن، در هم شکستن، استیلا یافتن بر

معنی : فتح و غلبه کردن، استیلاء یافتن بر معانی دیگر : چیره شدن، مغلوب کردن، غلبه کردن، مسلط شدن بر، از خود بی خود کردن، بیچاره کردن، در هم شکستن، استیلا یافتن بر

overpower

overpowered

<hr> مقاومت ناپذیر، سخت از پا درآورنده

مقاومت ناپذیر، سخت از پا درآورنده

overpowering

<hr> زیادی قیمت گذاشتن (روی کالا)، بیش از حد قیمت گذاردن

زیادی قیمت گذاشتن (روی کالا)، بیش از حد قیمت گذاردن

overprice

overpriced

<hr> بیش از نیاز تولید کردن، فزون فرآوری کردن، بیش ازظ رفیت یا نیاز تولید کردن

بیش از نیاز تولید کردن، فزون فرآوری کردن، بیش ازظ رفیت یا نیاز تولید کردن

overproduce

<hr> معنی : بس فراوری، تولید اضافی یا بیش از حد <hr> معانی دیگر : تولید اضافی یا بیش از حد، بس فراوری، عمل آوزدن کالایی بیش از اندازه ای که بدان نیازمندی هست، محصول زیادی

معنی : بس فراوری، تولید اضافی یا بیش از حد معانی دیگر : تولید اضافی یا بیش از حد، بس فراوری، عمل آوزدن کالایی بیش از اندازه ای که بدان نیازمندی هست، محصول زیادی

overproduction

<hr> (به ویژه زن و بچه ی خود را) بیش از حد نیاز آنها سرپرستی کردن، آقا بالا سر شدن، فزون تیماری کردن، بیش تیماری کردن

(به ویژه زن و بچه ی خود را) بیش از حد نیاز آنها سرپرستی کردن، آقا بالا سر شدن، فزون تیماری کردن، بیش تیماری کردن

overprotect

<hr> حمایت مفرط روانشناسى : بیش تیمارى

حمایت مفرط روانشناسى : بیش تیمارى

overprotection

overprotective

<hr> (واجد شرایط بیشتر از آن چه مورد لزوم است) فزون سزنده

(واجد شرایط بیشتر از آن چه مورد لزوم است) فزون سزنده

overqualified

overran

<hr> معنی : زیاد براورد کردن، زیاد اهمیت دادن به <hr> معانی دیگر : بیش از واقعیت (یا استحقاق) برآورد کردن، بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن، بزرگتر جلوه دادن، غلو کردن، مبالغه کردن

معنی : زیاد براورد کردن، زیاد اهمیت دادن به معانی دیگر : بیش از واقعیت (یا استحقاق) برآورد کردن، بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن، بزرگتر جلوه دادن، غلو کردن، مبالغه کردن

overrate

overrated

<hr> معنی : بیش از حد گستردن <hr> معانی دیگر : (بالاتر یا فراتر) گسترش یافتن یا رسیدن، بیش رسی کردن، از حد خود فراتر رفتن، پا از گلیم خود درازتر کردن، غره شدن، بیش از امکانات خود تعهد یا مخاطره کردن، کلک زدن، بیشتر از دیگری زرنگی کردن، رندی کردن، (چارپایان) تپق زدن، پای عقب را به پای جلو زدن، پابند کردن، پا از حد خود فراتر نهادن

معنی : بیش از حد گستردن معانی دیگر : (بالاتر یا فراتر) گسترش یافتن یا رسیدن، بیش رسی کردن، از حد خود فراتر رفتن، پا از گلیم خود درازتر کردن، غره شدن، بیش از امکانات خود تعهد یا مخاطره کردن، کلک زدن، بیشتر از دیگری زرنگی کردن، رندی کردن، (چارپایان) تپق زدن، پای عقب را به پای جلو زدن، پابند کردن، پا ا

overreach

overreaching

<hr> بی خود واکنش نشان دادن، بیخود احساساتی شدن، فزون واکنش کردن

بی خود واکنش نشان دادن، بیخود احساساتی شدن، فزون واکنش کردن

overreact

<hr> روانشناسى : واکنش افراطى

روانشناسى : واکنش افراطى

overreaction

<hr> معنی : لغو کردن، باطل کردن، پایمال کردن، باطل ساختن، سواره گذشتن از، برتری جستن بر، برتر یا مهمتر بودن <hr> معانی دیگر : از روی چیزی رد شدن، (از مشکل و غیره) گذشتن، طی کردن، مستولی شدن، فایق آمدن، لگد مال کردن، پامال کردن، (در قضاوت دادگستری یا داوری مسابقه یا فرماندهی و غیره) حکم بالاتر دادن، حکم ارجح دادن، دستور مادون خود را باطل کردن، ملغی کردن، تحت الشعاع قرار دادن، سوار چیزی شدن، (از اسب) زیادی سواری کشیدن، خسته کردن، (بیش از طاقت اسب) سواری کردن، (بازرگانی) بخشی از کارمزد عامل فرعی یا فروشنده ی دست دوم را سهم بردن، سهم فروشنده از فروش فروشندگان جز

معنی : لغو کردن، باطل کردن، پایمال کردن، باطل ساختن، سواره گذشتن از، برتری جستن بر، برتر یا مهمتر بودن معانی دیگر : از روی چیزی رد شدن، (از مشکل و غیره) گذشتن، طی کردن، مستولی شدن، فایق آمدن، لگد مال کردن، پامال کردن، (در قضاوت دادگستری یا داوری مسابقه یا فرماندهی و غیره) حکم بالاتر دادن، حکم ارجح د

override

<hr> معنی : برتر، مهم، برجسته <hr> معانی دیگر : برجسته، مهم، برتر

معنی : برتر، مهم، برجسته معانی دیگر : برجسته، مهم، برتر

overriding

<hr> معنی : ترشیده، بسیار رسیده <hr> معانی دیگر : بسیار رسیده، ترشیده

معنی : ترشیده، بسیار رسیده معانی دیگر : بسیار رسیده، ترشیده

overripe

<hr> معنی : رد کردن، مسلط شدن بر، کنار گذاشتن، نپذیرفتن <hr> معانی دیگر : (رای دادگاه فرعی یا افسر مادون و غیره را) ملغی کردن، حکم مخالف دادن، دستور بالاتر دادن، حکومت کردن، حاکم شدن بر، تحت تاثیر قرار دادن

معنی : رد کردن، مسلط شدن بر، کنار گذاشتن، نپذیرفتن معانی دیگر : (رای دادگاه فرعی یا افسر مادون و غیره را) ملغی کردن، حکم مخالف دادن، دستور بالاتر دادن، حکومت کردن، حاکم شدن بر، تحت تاثیر قرار دادن

overrule

overruled

<hr> معنی : تجاوز، تجاسر، اب لبریز شده، تاراج کردن، تاخت و تاز کردن، سرتاسر محلی را فراگرفتن <hr> معانی دیگر : پایمال کردن، زیر پا گذاشتن، رد شدن (از روی چیزی)، فراتر رفتن، گذشتن از، خارج شدن، بر تاختن، مورد تاخت و تاز قرار دادن، شکست دادن، درهم شکستن و عبور کردن، اشغال کردن، فرا گرفتن، هجوم آوردن، تفاوت هزینه ی واقعی و هزینه ی پیش بینی شده، فزون شدگی، فزونی، لبریز شدن، سر رفتن، سرشار شدن، (قدیمی) رجوع شود به: outrun

معنی : تجاوز، تجاسر، اب لبریز شده، تاراج کردن، تاخت و تاز کردن، سرتاسر محلی را فراگرفتن معانی دیگر : پایمال کردن، زیر پا گذاشتن، رد شدن (از روی چیزی)، فراتر رفتن، گذشتن از، خارج شدن، بر تاختن، مورد تاخت و تاز قرار دادن، شکست دادن، درهم شکستن و عبور کردن، اشغال کردن، فرا گرفتن، هجوم آوردن، تفاوت هزین

overrun

oversaw

<hr> معنی : بیگانه، خارجی، انطرف دریا، متعلق بماوراء دریاها <hr> معانی دیگر : انطرف دریا ها، مج

معنی : بیگانه، خارجی، انطرف دریا، متعلق بماوراء دریاها معانی دیگر : انطرف دریا ها، مج

oversea

<hr> معنی : خارج، خارجه <hr> معانی دیگر : ماورای بحار، ورا دریا، برون مرز، خارج از کشور، خارجی، ورا دریایی، برون مرزی، بیگانه (oversea هم می گویند)، خارج از کشور british possessions overseas متصرفات انگلیس در ورا دریا tourists coming from overseas توریستهایی که از برون مرز میآیند خارجی

معنی : خارج، خارجه معانی دیگر : ماورای بحار، ورا دریا، برون مرز، خارج از کشور، خارجی، ورا دریایی، برون مرزی، بیگانه (oversea هم می گویند)، خارج از کشور british possessions overseas متصرفات انگلیس در ورا دریا tourists coming from overseas توریستهایی که از برون مرز میآیند خارجی

overseas

<hr> سرپرستی کردن، نظارت کردن، (به طور اتفاقی یا مخفیانه) دیدن، کاشف به عمل آوردن، اکتشاف کردن، زیر نظر داشتن، پاییدن، سرکشی کردن به، مباشرت کردن بر

سرپرستی کردن، نظارت کردن، (به طور اتفاقی یا مخفیانه) دیدن، کاشف به عمل آوردن، اکتشاف کردن، زیر نظر داشتن، پاییدن، سرکشی کردن به، مباشرت کردن بر

oversee

<hr> در اشتباه، غلط رفته، تندرفته، مست

در اشتباه، غلط رفته، تندرفته، مست

overseen

<hr> معنی : سرپرست، ناظر، متصدی، مباشر <hr> معانی دیگر : سرکار

معنی : سرپرست، ناظر، متصدی، مباشر معانی دیگر : سرکار

واژه های حرف "o" - جملات نمونه