جملات نمونه

parched

<hr> سوزان، سوزاننده، خشکاننده

سوزان، سوزاننده، خشکاننده

parching

<hr> معنی : کاغذ پوست، نسخه خطی روی پوست اهو <hr> معانی دیگر : (پوست حیوان معمولا پوست آهو که روی آن می نویسند یا نقاشی می کنند) کاغذ پوستی، پوستینه، طومار پوستی، دست نوشته (یا سند یا تصویر و غیره) روی پوست، پوست نگاشت، (کاغذ ساخته شده از پلاس و خمیر چوب که ظاهرا مثل پوست است) کاغذ پوست نما، کاغذ روغنی (که حباب چراغ را از آن می ساختند)

معنی : کاغذ پوست، نسخه خطی روی پوست اهو معانی دیگر : (پوست حیوان معمولا پوست آهو که روی آن می نویسند یا نقاشی می کنند) کاغذ پوستی، پوستینه، طومار پوستی، دست نوشته (یا سند یا تصویر و غیره) روی پوست، پوست نگاشت، (کاغذ ساخته شده از پلاس و خمیر چوب که ظاهرا مثل پوست است) کاغذ پوست نما، کاغذ روغنی (که حب

parchment

<hr> معنی : یار <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) پلنگ سیاه، پلنگ، مخفف: pardner، یوز پلنگ

معنی : یار معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) پلنگ سیاه، پلنگ، مخفف: pardner، یوز پلنگ

pard

<hr> معنی : پوزش، حکم، بخشش، فرمان عفو، امرزش، گذشت، معذرت خواستن، بخشیدن <hr> معانی دیگر : عفو کردن، (در پوزش خواهی) معذور داشتن یا بخشیدن، پوزش (کسی را) پذیرفتن، عذر خواهی، پوزش پذیری، معذور داری، مغفرت

معنی : پوزش، حکم، بخشش، فرمان عفو، امرزش، گذشت، معذرت خواستن، بخشیدن معانی دیگر : عفو کردن، (در پوزش خواهی) معذور داشتن یا بخشیدن، پوزش (کسی را) پذیرفتن، عذر خواهی، پوزش پذیری، معذور داری، مغفرت

pardon

<hr> معنی : قابل بخشیدن <hr> معانی دیگر : قابل بخشیدن

معنی : قابل بخشیدن معانی دیگر : قابل بخشیدن

pardonable

pardoned

<hr> معنی : کاستن، چیدن، پوست کندن، تراشیدن، سرشاخه زدن، قسمت ای زائد چیزی را چیدن <hr> معانی دیگر : (پوست یا رویه یا پستی و بلندی سطح چیزی را) تراشیدن، زدن، کندن، (معمولا با: down) کاستن (به ویژه هزینه را)، (به تدریج) کم کردن، سرشاخه چیدن، قسمت های زائد چیزی را چیدن

معنی : کاستن، چیدن، پوست کندن، تراشیدن، سرشاخه زدن، قسمت ای زائد چیزی را چیدن معانی دیگر : (پوست یا رویه یا پستی و بلندی سطح چیزی را) تراشیدن، زدن، کندن، (معمولا با: down) کاستن (به ویژه هزینه را)، (به تدریج) کم کردن، سرشاخه چیدن، قسمت های زائد چیزی را چیدن

pare

<hr> معنی : دژپیه، جرم اصلی، مغز غده، بافت اصلی <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانور شناسی - گیاه شناسی) پراگند، پارانشیم

معنی : دژپیه، جرم اصلی، مغز غده، بافت اصلی معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانور شناسی - گیاه شناسی) پراگند، پارانشیم

parenchyma

<hr> معنی : منبع، والدین، پدر یا مادر، بعنوان والدین عمل کردن <hr> معانی دیگر : پدر، مادر، والد، والده، پدر و مادر، پدر و فرزندی، مادر و فرزندی، (گیاه یا جانور یا سازواره) زادگر، اصل، سرچشمه، منشا، (به ویژه شرکت ها) اصلی، زادگر، پدر یا مادر بودن یا شدن، پس انداختن، پدری (یا مادری) کردن، نیا (نیاکان)، جد (اجداد)، درجمع والدین، منشاء

معنی : منبع، والدین، پدر یا مادر، بعنوان والدین عمل کردن معانی دیگر : پدر، مادر، والد، والده، پدر و مادر، پدر و فرزندی، مادر و فرزندی، (گیاه یا جانور یا سازواره) زادگر، اصل، سرچشمه، منشا، (به ویژه شرکت ها) اصلی، زادگر، پدر یا مادر بودن یا شدن، پس انداختن، پدری (یا مادری) کردن، نیا (نیاکان)، جد (اجدا

parent

parent company

<hr> معنی : نسب <hr> معانی دیگر : تبار، اصل و نسب، سرچشمه، زادگر، مقام مادری (یا پدری)

معنی : نسب معانی دیگر : تبار، اصل و نسب، سرچشمه، زادگر، مقام مادری (یا پدری)

parentage

<hr> معنی : والدینی، وابسته به پدر و مادر <hr> معانی دیگر : وابسته به والدین، پدرانه، مادرانه، اصلی، سرچشمه ای

معنی : والدینی، وابسته به پدر و مادر معانی دیگر : وابسته به والدین، پدرانه، مادرانه، اصلی، سرچشمه ای

parental

<hr> (خارج از روده ولی داخل بدن) پرا روده ای

(خارج از روده ولی داخل بدن) پرا روده ای

parenteral

parentheses

<hr> معنی : پرانتز، جمله معترضه، کمانک، دو هلال <hr> معانی دیگر : کمانک (دو کمانک)، هلال (هلالین)، جمله ی معترضه

معنی : پرانتز، جمله معترضه، کمانک، دو هلال معانی دیگر : کمانک (دو کمانک)، هلال (هلالین)، جمله ی معترضه

parenthesis

<hr> وابسته به دو کمانک، پرانتزی، کمانکی، (قرار داده شده) میان دو کمانک، دارای کمانک

وابسته به دو کمانک، پرانتزی، کمانکی، (قرار داده شده) میان دو کمانک، دارای کمانک

parenthetical

parenthetically

<hr> معنی : پدری، وظایف والدین، مقام والدین <hr> معانی دیگر : والدینی

معنی : پدری، وظایف والدین، مقام والدین معانی دیگر : والدینی

parenthood

<hr> پس انداختن و بار آوردن فرزند، پدری، مادری

پس انداختن و بار آوردن فرزند، پدری، مادری

parenting

<hr> ابوین قانون ـ فقه : والدین

ابوین قانون ـ فقه : والدین

parents

<hr> معنی : ضعف عضلانی، فلج عضلانی، فلج خفیف، فلج ناقص <hr> معانی دیگر : (پزشکی) فلج ناقص، فلج موضعی، پراکافت خفیف، سستی اندام ها، طب فلج ناقص

معنی : ضعف عضلانی، فلج عضلانی، فلج خفیف، فلج ناقص معانی دیگر : (پزشکی) فلج ناقص، فلج موضعی، پراکافت خفیف، سستی اندام ها، طب فلج ناقص

paresis

<hr> par(a)esthesia روانشناسى : نابهنجارى بساوشى <hr> (پزشکی) احساس خارش یا سوزش روی پوست، مورمور شدن، ناهنجاری بساوایی، اختلال حس لمس بصورت خارش

par(a)esthesia روانشناسى : نابهنجارى بساوشى (پزشکی) احساس خارش یا سوزش روی پوست، مورمور شدن، ناهنجاری بساوایی، اختلال حس لمس بصورت خارش

paresthesia

<hr> پس خوراک (یادسر) خامه و تخم مرغ و شیره و غیره که باهم می آمیزند و منجمد می کنند و در گیلاس باریک و پایه کوتاهی سرو می کنند، دسری&nbsp; زده مرکب از سرشیر وتخم مره پخته وشربت ومواددیگری

پس خوراک (یادسر) خامه و تخم مرغ و شیره و غیره که باهم می آمیزند و منجمد می کنند و در گیلاس باریک و پایه کوتاهی سرو می کنند، دسری زده مرکب از سرشیر وتخم مره پخته وشربت ومواددیگری

parfait

<hr> معنی : برابر <hr> معانی دیگر : (لاتین)، باگام های یکنواخت، باقدم های مساوی، پیوسته، به روش یکنواخت یا برابر، متقابلا، به همان طریق، لاتین برابر، مساوی، همدرجه، هم مقام

معنی : برابر معانی دیگر : (لاتین)، باگام های یکنواخت، باقدم های مساوی، پیوسته، به روش یکنواخت یا برابر، متقابلا، به همان طریق، لاتین برابر، مساوی، همدرجه، هم مقام

pari passu

<hr> آدم طرد شده، آدم پست و منفور، (هند- عضو پایین ترین طبقه ی اجتماعی) پاریا، منفور، از طبقه پست در هندوستان

آدم طرد شده، آدم پست و منفور، (هند- عضو پایین ترین طبقه ی اجتماعی) پاریا، منفور، از طبقه پست در هندوستان

pariah

<hr> معنی : دیواری، جداری <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) آهیانه، آهیانه ای، وابسته به استخوان آهیانه، دیواره ای، (گیاه شناسی - متصل به دیواره ی تخمدان) پرادیواری، استخوان اهیانه

معنی : دیواری، جداری معانی دیگر : (کالبد شناسی) آهیانه، آهیانه ای، وابسته به استخوان آهیانه، دیواره ای، (گیاه شناسی - متصل به دیواره ی تخمدان) پرادیواری، استخوان اهیانه

parietal

<hr> (کالبد شناسی - ساختمان مغز) لوب آهیانه ای

(کالبد شناسی - ساختمان مغز) لوب آهیانه ای

parietal lobe

<hr> معنی : تراشه <hr> معانی دیگر : تراشیدن، پوست کندن (سیب و غیره)، گرفتن (ناخن و غیره)، ناخن بریده شده

معنی : تراشه معانی دیگر : تراشیدن، پوست کندن (سیب و غیره)، گرفتن (ناخن و غیره)، ناخن بریده شده

paring

<hr> معنی : شهر پاریس، فرزند ' پریام ' <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) پاریس (پسر پریام شاه تروا)، شهر پاریس (پایتخت فرانسه)، افسانه یونان فرزند ' پریام '

معنی : شهر پاریس، فرزند ' پریام ' معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) پاریس (پسر پریام شاه تروا)، شهر پاریس (پایتخت فرانسه)، افسانه یونان فرزند ' پریام '

paris

<hr> معنی : قصبه، بخش، شهر، شهرستان، محله، اهل محله، بخش یا ناحیه قلمرو کشیش کلیسا <hr> معانی دیگر : (در اصل - انگلیس) ناحیه ای که از خود کلیسا و کشیش داشت، قلمرو کلیسای محل، (در سازماندهی و مدیریت کلیساها) بخش کلیسایی، سازمان کلیسایی هر ناحیه، اعضای کلیسای محل، (انگلیس - تقسیمات کشوری) بخش، بلوک، برزن

معنی : قصبه، بخش، شهر، شهرستان، محله، اهل محله، بخش یا ناحیه قلمرو کشیش کلیسا معانی دیگر : (در اصل - انگلیس) ناحیه ای که از خود کلیسا و کشیش داشت، قلمرو کلیسای محل، (در سازماندهی و مدیریت کلیساها) بخش کلیسایی، سازمان کلیسایی هر ناحیه، اعضای کلیسای محل، (انگلیس - تقسیمات کشوری) بخش، بلوک، برزن

parish

parish-pump

<hr> معنی : اهل بخش <hr> معانی دیگر : عضو کلیسای محل، اهل محل

معنی : اهل بخش معانی دیگر : عضو کلیسای محل، اهل محل

parishioner

<hr> وابسته به پاریس، پاریسی، اهل پاریس

وابسته به پاریس، پاریسی، اهل پاریس

parisian

parisienne

<hr> معنی : تساوی، تعادل، توازن، برابری، زوجیت، زوج بودن <hr> معانی دیگر : هم ارزی، هم ترازی، هم ارجی، هم رتبگی، همانندی، تشابه، هم سنگی، همسانی، یکسانی، موازنه، (کامپیوتر) همسنگی، برابری نرخ مبادله ی ارزها، برابری ارزی، (ریاضی) دوتایگی، (فیزیک) همالی کوهه ها، تقارن امواج، کوهمالی، پارینه، (پزشکی - جنس ماده ای که یکبار یا بیشتر زاییده است) زاد آوردگی، زاد و ولد، جفتی

معنی : تساوی، تعادل، توازن، برابری، زوجیت، زوج بودن معانی دیگر : هم ارزی، هم ترازی، هم ارجی، هم رتبگی، همانندی، تشابه، هم سنگی، همسانی، یکسانی، موازنه، (کامپیوتر) همسنگی، برابری نرخ مبادله ی ارزها، برابری ارزی، (ریاضی) دوتایگی، (فیزیک) همالی کوهه ها، تقارن امواج، کوهمالی، پارینه، (پزشکی - جنس ماده ا

parity

parity bit

<hr> معنی : پارک، پردیز، شکارگاه محصور، باغ ملی، گردشگاه، قرار دادن، درماندگاه اتومبیل نگاهداشتن، اتومبیل را پارک کردن <hr> معانی دیگر : گردشگاه همگانی، پارک (شهری یا جنگلی یا روستایی و غیره)، (اتومبیل دنده اتوماتیک) پارک، ایست، (اتومبیل و غیره) پارک کردن، ماند کردن، (امریکا - خودمانی) قرار دادن (در جای بخصوص)، گذاشتن، نهادن، جادادن، (در اصل - حقوق انگلیس) شکارگاه (که حدود و امتیاز آن توسط دربار اعطا می شد)، (زمین اطراف خانه ی اربابی که معمولا شامل جنگل و چراگاه و دریاچه و غیره می شود) باغ، باغستان، رجوع شود به: ballpark، (غرب ایالات متحده) محوطه ی باز و بی درخت که توسط کوه یا جنگل احاطه شده است، (ارتش - محوطه ای برای تعمیرو نگهداری خودروها و تجهیزات) مانشگاه، (خودروهای نظامی و تجهیزات را) در محوطه ی ویژه پارک کردن، (در پارک یا محوطه ی ویژه) محصور کردن، باه ملی، مرتع

معنی : پارک، پردیز، شکارگاه محصور، باغ ملی، گردشگاه، قرار دادن، درماندگاه اتومبیل نگاهداشتن، اتومبیل را پارک کردن معانی دیگر : گردشگاه همگانی، پارک (شهری یا جنگلی یا روستایی و غیره)، (اتومبیل دنده اتوماتیک) پارک، ایست، (اتومبیل و غیره) پارک کردن، ماند کردن، (امریکا - خودمانی) قرار دادن (در جای بخصوص

park

<hr> معنی : نیمتنه پوست حیوانات <hr> معانی دیگر : پالتو کلاه دار، کاپشن کلاه سر خود، آنوراک، پارکا، باشلق

معنی : نیمتنه پوست حیوانات معانی دیگر : پالتو کلاه دار، کاپشن کلاه سر خود، آنوراک، پارکا، باشلق

parka

parked

parker

<hr> معنی : پارکینگ، ماندگاه، توقفگاه بی سقف <hr> معانی دیگر : 1- عمل پارک کردن، ماند کردن 2- (محل) پارکینگ، مانشگاه، توقفگاه، توقفگاه بی سقف برای توقف وسائط نقلیه

معنی : پارکینگ، ماندگاه، توقفگاه بی سقف معانی دیگر : 1- عمل پارک کردن، ماند کردن 2- (محل) پارکینگ، مانشگاه، توقفگاه، توقفگاه بی سقف برای توقف وسائط نقلیه

parking

<hr> معنی : ماندگاه، توقفگاه بی سقف <hr> معانی دیگر : (محلی) پارکینگ، مانشگاه، توقفگاه بی سقف برای توقف وسائط نقلیه

معنی : ماندگاه، توقفگاه بی سقف معانی دیگر : (محلی) پارکینگ، مانشگاه، توقفگاه بی سقف برای توقف وسائط نقلیه

parking lot

parking meter

parking space

parking ticket

parkinson

<hr> (پزشکی) بیماری پارکینسون، فلج مرتعش طب مر­ پارکینسن

(پزشکی) بیماری پارکینسون، فلج مرتعش طب مر­ پارکینسن

واژه های حرف "p" - جملات نمونه