جملات نمونه

<hr> وابسته به نمودار روانی، روان نموداری

وابسته به نمودار روانی، روان نموداری

psychographic

<hr> جنبش فرا روانی، عملیات جنون امیز در اثر اختلالات فکری وروانی

جنبش فرا روانی، عملیات جنون امیز در اثر اختلالات فکری وروانی

psychokinesis

psycholinguistics

<hr> معنی : وابسته به روانشناسی <hr> معانی دیگر : وابسته به روانشناسی

معنی : وابسته به روانشناسی معانی دیگر : وابسته به روانشناسی

psychologic

<hr> وابسته به روان شناسی، روان شناختی، روانی، دماغی

وابسته به روان شناسی، روان شناختی، روانی، دماغی

psychological

<hr> از لحاظ روان شناسی، ازروی روان شناسی

از لحاظ روان شناسی، ازروی روان شناسی

psychologically

<hr> معنی : روانشناس <hr> معانی دیگر : روان شناس

معنی : روانشناس معانی دیگر : روان شناس

psychologist

<hr> معنی : روان شناسی، معرفه النفس، معرفه الروح <hr> معانی دیگر : روان شناسی، معرفه النفس، معرفه الروح

معنی : روان شناسی، معرفه النفس، معرفه الروح معانی دیگر : روان شناسی، معرفه النفس، معرفه الروح

psychology

psychometric

psychometric test

<hr> معنی : روان سنجی، هوش سنجی <hr> معانی دیگر : آزمون روانی، هوش آزمایی

معنی : روان سنجی، هوش سنجی معانی دیگر : آزمون روانی، هوش آزمایی

psychometrics

<hr> معنی : ازمایش هوش، روان سنجی <hr> معانی دیگر : غیب بینی، نهاد بینی

معنی : ازمایش هوش، روان سنجی معانی دیگر : غیب بینی، نهاد بینی

psychometry

<hr> روان جنبشی، روان حرکتی، ناشی از حرکات عضلانی در اثر عمل فکری

روان جنبشی، روان حرکتی، ناشی از حرکات عضلانی در اثر عمل فکری

psychomotor

<hr> معنی : بیمار روانی، مبتلا بامراض روانی <hr> معانی دیگر : جنایتکار روانی، جانی روانی، جامعه ستیز، مبتلا بامرا­ روانی

معنی : بیمار روانی، مبتلا بامراض روانی معانی دیگر : جنایتکار روانی، جانی روانی، جامعه ستیز، مبتلا بامرا­ روانی

psychopath

<hr> روان بیمار، آدم روانی، آدم جامعه ستیز، وابسته به ناخوشی دماغی

روان بیمار، آدم روانی، آدم جامعه ستیز، وابسته به ناخوشی دماغی

psychopathic

<hr> آسیب شناسی روانی، روان آسیب شناسی، علم اسیب شناسی روانی

آسیب شناسی روانی، روان آسیب شناسی، علم اسیب شناسی روانی

psychopathology

<hr> بیماری روانی، جامعه ستیزی، روان بیماری، روان تباهی، معالجه روانی، اختلالات فکری وروانی، اختلالات روانی

بیماری روانی، جامعه ستیزی، روان بیماری، روان تباهی، معالجه روانی، اختلالات فکری وروانی، اختلالات روانی

psychopathy

<hr> (شناخت اثر دارو بر قوای دماغی و روان) روان دارو شناسی، دارو شناسی روانی

(شناخت اثر دارو بر قوای دماغی و روان) روان دارو شناسی، دارو شناسی روانی

psychopharmacology

<hr> معنی : مبحی روابط روانوماده، علم روابط میان روان وتن <hr> معانی دیگر : (بخشی از روان شناسی که با رابطه ی روان با پدیده های فیزیکی سر و کار دارد) روان فیزیک، علم روابط میان روان شناسی وفیزیک، مبحک روابط روان وماده

معنی : مبحی روابط روانوماده، علم روابط میان روان وتن معانی دیگر : (بخشی از روان شناسی که با رابطه ی روان با پدیده های فیزیکی سر و کار دارد) روان فیزیک، علم روابط میان روان شناسی وفیزیک، مبحک روابط روان وماده

psychophysics

<hr> (شناخت جنبه های روانی امیال جنسی) روانی - جنسی

(شناخت جنبه های روانی امیال جنسی) روانی - جنسی

psychosexual

<hr> معنی : جنون، بیماری روانی <hr> معانی دیگر : روان پریشی، پسیکوز، سایکوز

معنی : جنون، بیماری روانی معانی دیگر : روان پریشی، پسیکوز، سایکوز

psychosis

<hr> روان تنی، روانتنی کسی که دچار اختلال روان تنی است

روان تنی، روانتنی کسی که دچار اختلال روان تنی است

psychosomatic

<hr> جراحی مغز (برای درمان بیماری روانی)، جراحی روانی، جراحی جراحی مغز جهت درمان بیماری روانی

جراحی مغز (برای درمان بیماری روانی)، جراحی روانی، جراحی جراحی مغز جهت درمان بیماری روانی

psychosurgery

<hr> معنی : وابسته بدرمان روانی <hr> معانی دیگر : وابسته بدرمان روانی

معنی : وابسته بدرمان روانی معانی دیگر : وابسته بدرمان روانی

psychotherapeutic

<hr> روانشناسى : روان درمانگر

روانشناسى : روان درمانگر

psychotherapist

<hr> معنی : درمان روانی، تداوی روحی <hr> معانی دیگر : روان درمانی

معنی : درمان روانی، تداوی روحی معانی دیگر : روان درمانی

psychotherapy

<hr> معنی : بیمار روانی <hr> معانی دیگر : وابسته به یا دچار روان پریشی، دیوانه

معنی : بیمار روانی معانی دیگر : وابسته به یا دچار روان پریشی، دیوانه

psychotic

psychotropic

<hr> معنی : نم سنج، رطوبت سنج، دستگاه بخار سنج هوا <hr> معانی دیگر : رطوبت سنج، نم سنج، دستگاه بخار سنج هوا

معنی : نم سنج، رطوبت سنج، دستگاه بخار سنج هوا معانی دیگر : رطوبت سنج، نم سنج، دستگاه بخار سنج هوا

psychrometer

<hr> مخفف:، بخش، زمان گذشته، مخفف: بخش مخفف: زمان گذشته مخفف: پرداخت

مخفف:، بخش، زمان گذشته، مخفف: بخش مخفف: زمان گذشته مخفف: پرداخت

<hr> معنی : باقرقره <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) تارمیگان (جنس lagopus که از پرندگان شمالی هستند)

معنی : باقرقره معانی دیگر : (جانور شناسی) تارمیگان (جنس lagopus که از پرندگان شمالی هستند)

ptarmigan

<hr> (دیرین شناسی) پتروداکتیل (از راسته ی pterosauria که از خزندگان پرواز کننده بودند)، دیرین شناسی راسته ای از سوسماران بالدار عهدژوراسیک سفلی تا عهد مسوزوئیک

(دیرین شناسی) پتروداکتیل (از راسته ی pterosauria که از خزندگان پرواز کننده بودند)، دیرین شناسی راسته ای از سوسماران بالدار عهدژوراسیک سفلی تا عهد مسوزوئیک

pterodactyl

pterosaur

<hr> (پزشکی) ناخنک چشم، لکه ی قرنیه

(پزشکی) ناخنک چشم، لکه ی قرنیه

pterygium

<hr> وابسته به بطلمیوس، بطلمیوسی، وابسته به بطلمیوس جغرافی دان ومنجم

وابسته به بطلمیوس، بطلمیوسی، وابسته به بطلمیوس جغرافی دان ومنجم

ptolemaic

<hr> بطلمیوس (منجم یونانی ساکن اسکندریه - قرن دوم میلادی)، بطلیموس

بطلمیوس (منجم یونانی ساکن اسکندریه - قرن دوم میلادی)، بطلیموس

ptolemy

<hr> (افتادگی اندام به ویژه پلک بالایی چشم در اثر فلج عضله ی پلک) افتش

(افتادگی اندام به ویژه پلک بالایی چشم در اثر فلج عضله ی پلک) افتش

ptosis

ptsd

<hr> معنی : میخانه، از این میخانه بان میخانه رفتن <hr> معانی دیگر : (مخفف: public house - انگلیس) میخانه، آبجو فروشی و رستوران، عمومی، همگانی، چاپ شده، ناشر، انگلیس میخانه ادمی که از این میخانه بان میخانه برود، خمار khammaar، (noun) (در بریتانیا، محاوره) میخانه (آبجو فروشی و رستوران)

معنی : میخانه، از این میخانه بان میخانه رفتن معانی دیگر : (مخفف: public house - انگلیس) میخانه، آبجو فروشی و رستوران، عمومی، همگانی، چاپ شده، ناشر، انگلیس میخانه ادمی که از این میخانه بان میخانه برود، خمار khammaar، (noun) (در بریتانیا، محاوره) میخانه (آبجو فروشی و رستوران)

<hr> (انگلیس - عامیانه)، از یک میخانه به میخانه ی دیگر رفتن، میخانه گردی کردن

(انگلیس - عامیانه)، از یک میخانه به میخانه ی دیگر رفتن، میخانه گردی کردن

pub crawl

<hr> معنی : بلوغ، سن بلوغ، رسیدگی <hr> معانی دیگر : بلوغ (حدود 14 سالگی برای پسران و 12 سالگی برای دختران)، برنایی، رنب، نو رسیدگی، بلوه، سن بلوه

معنی : بلوغ، سن بلوغ، رسیدگی معانی دیگر : بلوغ (حدود 14 سالگی برای پسران و 12 سالگی برای دختران)، برنایی، رنب، نو رسیدگی، بلوه، سن بلوه

puberty

<hr> معنی : کرک، موی زهار، موی شرمگاه، ناحیه زهار یا عانه، شرمگاه، پوشیدگی از کرک <hr> معانی دیگر : جمع واژه ی: pubis

معنی : کرک، موی زهار، موی شرمگاه، ناحیه زهار یا عانه، شرمگاه، پوشیدگی از کرک معانی دیگر : جمع واژه ی: pubis

pubes

<hr> معنی : بلوغ، سن بلوغ، رویش مو در پشت زهار <hr> معانی دیگر : برنایی، سن بلوه، بلوه

معنی : بلوغ، سن بلوغ، رویش مو در پشت زهار معانی دیگر : برنایی، سن بلوه، بلوه

pubescence

<hr> معنی : زهاری، شرمگاهی <hr> معانی دیگر : بالغ، برنا، رسیده (به سن بلوغ)، pubic لابلوغی

معنی : زهاری، شرمگاهی معانی دیگر : بالغ، برنا، رسیده (به سن بلوغ)، pubic لابلوغی

pubescent

<hr> معنی : زهاری، شرمگاهی <hr> معانی دیگر : pubescent لابلوغی

معنی : زهاری، شرمگاهی معانی دیگر : pubescent لابلوغی

واژه های حرف "p" - جملات نمونه