جملات نمونه

<hr> طراحی مجدد کردن، سر و صورت ظاهری دادن به

طراحی مجدد کردن، سر و صورت ظاهری دادن به

redesign

<hr> دوباره پیشرفته کردن، دوباره پیش بردن (رجوع شود به: develope بعلاوه ی re-)

دوباره پیشرفته کردن، دوباره پیش بردن (رجوع شود به: develope بعلاوه ی re-)

redevelop

redevelopment

<hr> معنی : دارای موی سرخ <hr> معانی دیگر : (آدم) سرخ موی، موسرخ، مو قرمز، دارای موی سر

معنی : دارای موی سرخ معانی دیگر : (آدم) سرخ موی، موسرخ، مو قرمز، دارای موی سر

redhead

<hr> (انسان) سرخ موی، سرخ گیسو، موسرخ، سرخ کاکلی

(انسان) سرخ موی، سرخ گیسو، موسرخ، سرخ کاکلی

redheaded

<hr> دوباره هدایت کردن، دوباره جهت دادن (رجوع شود به: direct بعلاوه ی re-)، بازپرسی از شهود بعد از بازجویی متهم، دوباره راهنمایی کردن

دوباره هدایت کردن، دوباره جهت دادن (رجوع شود به: direct بعلاوه ی re-)، بازپرسی از شهود بعد از بازجویی متهم، دوباره راهنمایی کردن

redirect

redirection

rediscover

rediscovery

<hr> دوباره پخش کردن (رجوع شود به: distribute بعلاوه ی re-)، توزیع دوباره کردن، از نو تقسیم کردن، دوباره تقسیم کردن، دوباره دسته بندی کردن

دوباره پخش کردن (رجوع شود به: distribute بعلاوه ی re-)، توزیع دوباره کردن، از نو تقسیم کردن، دوباره تقسیم کردن، دوباره دسته بندی کردن

redistribute

<hr> (noun) توزیع مجدد، تقسیم دوباره

(noun) توزیع مجدد، تقسیم دوباره

redistribution

redline

<hr> معنی : سرخی <hr> معانی دیگر : قرمزی، گلگونی

معنی : سرخی معانی دیگر : قرمزی، گلگونی

redness

<hr> دوباره انجام دادن یا کردن (رجوع شود به: do بعلاوه ی re-)، دوباره اتاق را تزئین کرد

دوباره انجام دادن یا کردن (رجوع شود به: do بعلاوه ی re-)، دوباره اتاق را تزئین کرد

redo

<hr> معنی : معطر، بودار، حاکی <hr> معانی دیگر : دارای بوی بخصوص، خوشبو

معنی : معطر، بودار، حاکی معانی دیگر : دارای بوی بخصوص، خوشبو

redolent

<hr> معنی : افزودن، دو برابر کردن، دو چندان کردن <hr> معانی دیگر : دو چندان کردن یا شدن، دوبرابر کردن یا شدن، مضاعف کردن، (صدا) منعکس کردن یا شدن، دارای پژواک کردن یا شدن، طنین افکن کردن یا شدن، خنیدن، دوباره تا کردن، توگذاشتن، (قدیمی) تکرار کردن، (دوباره از مسیر قبلی خود) برگشتن

معنی : افزودن، دو برابر کردن، دو چندان کردن معانی دیگر : دو چندان کردن یا شدن، دوبرابر کردن یا شدن، مضاعف کردن، (صدا) منعکس کردن یا شدن، دارای پژواک کردن یا شدن، طنین افکن کردن یا شدن، خنیدن، دوباره تا کردن، توگذاشتن، (قدیمی) تکرار کردن، (دوباره از مسیر قبلی خود) برگشتن

redouble

<hr> معنی : حفاظ استحکامات، موضع محصور دفاعی کوچک <hr> معانی دیگر : سنگر، جان پناه

معنی : حفاظ استحکامات، موضع محصور دفاعی کوچک معانی دیگر : سنگر، جان پناه

redoubt

<hr> معنی : ترسناک، موحش، سهمناک <hr> معانی دیگر : سهمگین، مهیب، هول انگیز، قابل احترام، ارجمند، عالی قدر، مستحکم

معنی : ترسناک، موحش، سهمناک معانی دیگر : سهمگین، مهیب، هول انگیز، قابل احترام، ارجمند، عالی قدر، مستحکم

redoubtable

<hr> معنی : کمک کردن، لبریز شدن <hr> معانی دیگر : (با: to - بر شهرت یا اعتبار یا رونق و غیره) افزودن، (با: on یا upon) واجهیدن، بازگشتن، پس زدن، رجعت کردن، منجر شدن

معنی : کمک کردن، لبریز شدن معانی دیگر : (با: to - بر شهرت یا اعتبار یا رونق و غیره) افزودن، (با: on یا upon) واجهیدن، بازگشتن، پس زدن، رجعت کردن، منجر شدن

redound

<hr> (شیمی) رجوع شود به: oxisation reduction

(شیمی) رجوع شود به: oxisation reduction

redox

<hr> (لایحه و غیره) متن ثانوی، متن تجدید نظر شده، بازنویس

(لایحه و غیره) متن ثانوی، متن تجدید نظر شده، بازنویس

redraft

redraw

<hr> معنی : تصحیح، التیام، جبران خسارت، دوباره پوشیدن، جبران کردن <hr> معانی دیگر : (قصور یا خطا یا جرم یا تعدی و غیره) جبران کردن، شیانیدن، شیاناندن، چاره کردن، برطرف کردن، (نادر) تاوان دادن، جبران، تاوان، غرامت، پرداخت خسارت، استمالت، دلجویی، چاره سازی، فریادرسی، دوباره لباس پوشیدن یا پوشاندن (رجوع شود به: dress به علاوه ی re-)

معنی : تصحیح، التیام، جبران خسارت، دوباره پوشیدن، جبران کردن معانی دیگر : (قصور یا خطا یا جرم یا تعدی و غیره) جبران کردن، شیانیدن، شیاناندن، چاره کردن، برطرف کردن، (نادر) تاوان دادن، جبران، تاوان، غرامت، پرداخت خسارت، استمالت، دلجویی، چاره سازی، فریادرسی، دوباره لباس پوشیدن یا پوشاندن (رجوع شود به: 

redress

<hr> معنی : سرخ پوست امریکای شمالی <hr> معانی دیگر : سر&nbsp; پوست امریکای شمالی

معنی : سرخ پوست امریکای شمالی معانی دیگر : سر پوست امریکای شمالی

redskin

<hr> معنی : خرد کردن، کاستن، خرد ساختن، کم کردن، تقلیل دادن، تنزل دادن، مطیع کردن، ساده کردن، استحاله کردن <hr> معانی دیگر : کاهش دادن، پایین آوردن، کاهیدن، کاهاندن، ویدا کردن، کاست کردن، از قیمت کاستن، ارزان کردن، (آبگونه را) غلیظ کردن، چگال کردن، (با گرفتن آب) بر غلظت افزودن، موجز کردن، خلاصه کردن، مرتب کردن، منظم کردن، سامان دادن، دارای سیستم (سازگان) کردن، تبدیل کردن، دگردیس کردن، شکل دیگر دادن (به)، تنزل (مقام یارتبه و غیره) دادن، فرو ارج کردن، (شهر و غیره) تسخیر کردن، (به زور) گرفتن، شکست دادن، (به زور یا تلقین و غیره) مطیع کردن، دارای انضباط کردن، وادار کردن، کشاندن (به)، دچار کردن، بدبخت کردن، دامنگیر کردن، وادار شدن (به خاطر استیصال)، تبدیل شدن، - شدن، لاغر شدن، وزن کم کردن، فراکافتن، فروکافتن، تجزیه کردن، از هم جدا کردن (اجزا)، (ریاضی) رد و ارجاع کردن، تحویل یافته کردن، (شیمی) کاهیدن، با هیدروژن آمیختن، مواد غیرفلزی را از فلز جدا کردن، ناب کردن، احیا کردن، (آوا شناسی) خفیف کردن یا شدن، نرم آوا کردن(واکه دار کردن)، کاهانیدن، (عکاسی) کم رنگ کردن (با کاستن نقره ی فیلم)، (جراحی - استخوان شکسته یااندام جابه جا شده و غیره را ) به حال اول بازگرداندن، جا انداختن، کم شدن، کاسته شدن، ویدا شدن، تحلیل رفتن، پایین آمدن، کاستن از، فتح کردن

معنی : خرد کردن، کاستن، خرد ساختن، کم کردن، تقلیل دادن، تنزل دادن، مطیع کردن، ساده کردن، استحاله کردن معانی دیگر : کاهش دادن، پایین آوردن، کاهیدن، کاهاندن، ویدا کردن، کاست کردن، از قیمت کاستن، ارزان کردن، (آبگونه را) غلیظ کردن، چگال کردن، (با گرفتن آب) بر غلظت افزودن، موجز کردن، خلاصه کردن، مرتب کرد

reduce

reduced

<hr> معنی : تقلیل پذیر، ساده شدنی <hr> معانی دیگر : تقلیل پذیر، ساده شدنی

معنی : تقلیل پذیر، ساده شدنی معانی دیگر : تقلیل پذیر، ساده شدنی

reducible

reducing

<hr> عامل کاهنده، کاستگر

reducing agent

reductant

<hr> (لاتین: تقلیل به پوچی - منطق) قیاس خلف، برهان خلف، پوچ نمایی، تعلیق بامر محال

(لاتین: تقلیل به پوچی - منطق) قیاس خلف، برهان خلف، پوچ نمایی، تعلیق بامر محال

reductio ad absurdum

<hr> معنی : کاهش، اختصار، تبدیل، تقلیل، تنزیل، احیا، ساده سازی، احاله <hr> معانی دیگر : کاست، کاستگی، کم کرد (reduce)، هر چیز کوچکتر شده (مثلا عکس کوچک شده)، reductional اختصار

معنی : کاهش، اختصار، تبدیل، تقلیل، تنزیل، احیا، ساده سازی، احاله معانی دیگر : کاست، کاستگی، کم کرد (reduce)، هر چیز کوچکتر شده (مثلا عکس کوچک شده)، reductional اختصار

reduction

<hr> (تداعی کمی منفی) واگشت گرایی، تمایل زیاد به تجزیه کردن و ساده سازی

(تداعی کمی منفی) واگشت گرایی، تمایل زیاد به تجزیه کردن و ساده سازی

reductionism

<hr> معنی : تقلیل دهنده <hr> معانی دیگر : کاهشی، کاستی، واگشت گرایانه

معنی : تقلیل دهنده معانی دیگر : کاهشی، کاستی، واگشت گرایانه

reductive

<hr> معنی : فراوانی، اطناب، افزونگی، حشو <hr> معانی دیگر : زیادی، حشووزوائد، سخن زائد

معنی : فراوانی، اطناب، افزونگی، حشو معانی دیگر : زیادی، حشووزوائد، سخن زائد

redundance

<hr> معنی : فراوانی، اطناب، افزونگی، حشو <hr> معانی دیگر : حشو قبیح، واژه ی زائد، زیادی، زیادتی، فزونی، مقدار بیش از نیاز، فرط، (اظهار یا جمله) بخش زائد، بخش بیهوده

معنی : فراوانی، اطناب، افزونگی، حشو معانی دیگر : حشو قبیح، واژه ی زائد، زیادی، زیادتی، فزونی، مقدار بیش از نیاز، فرط، (اظهار یا جمله) بخش زائد، بخش بیهوده

redundancy

redundancy payment

<hr> معنی : حشو، افزونه، دارای اطناب، فاضل، مفرط، زائد <hr> معانی دیگر : (واژه یا وند) زاید، زیادی، حشوآمیز، زیاده، بیش از حد لزوم، مازاد بر احتیاج

معنی : حشو، افزونه، دارای اطناب، فاضل، مفرط، زائد معانی دیگر : (واژه یا وند) زاید، زیادی، حشوآمیز، زیاده، بیش از حد لزوم، مازاد بر احتیاج

redundant

<hr> معنی : دو چندان، نسخه دوم، دو برابر کردن، تکرار کردن <hr> معانی دیگر : نسخه برداشتن، کپی کردن، دو چندان کردن، (زبان شناسی) دوگان سازی کردن (مثلا tom-tom یا bye-bye)، دوچندان شدن، دوبرابر شدن، دوچندانی، دوبرابری، المثنی

معنی : دو چندان، نسخه دوم، دو برابر کردن، تکرار کردن معانی دیگر : نسخه برداشتن، کپی کردن، دو چندان کردن، (زبان شناسی) دوگان سازی کردن (مثلا tom-tom یا bye-bye)، دوچندان شدن، دوبرابر شدن، دوچندانی، دوبرابری، المثنی

reduplicate

<hr> معنی : تکرار <hr> معانی دیگر : دوچندانی، دوبرابری، نسخه برداری، کپی سازی، دوبرابر کردن

معنی : تکرار معانی دیگر : دوچندانی، دوبرابری، نسخه برداری، کپی سازی، دوبرابر کردن

reduplication

<hr> باز آورده، باز گردانده، احیا شده، نوجان شده

باز آورده، باز گردانده، احیا شده، نوجان شده

redux

<hr> معنی : درخت ماموت، درخت غول <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، سکویا، سرخ چوب (صنوبر غول پیکر باختر ایالات متحده: sequoia sempervirens از خانواده baldcypress)، big رجوع شود به: tree، انواع درختان چوب سرخ

معنی : درخت ماموت، درخت غول معانی دیگر : (گیاه شناسی)، سکویا، سرخ چوب (صنوبر غول پیکر باختر ایالات متحده: sequoia sempervirens از خانواده baldcypress)، big رجوع شود به: tree، انواع درختان چوب سرخ

redwood

<hr> باز پژواک، دوبار منعکس شدن صدا در کوه و غیره، دوباره منعکس شدن، چندبار برگشتن، پیچیدن، دوباره برگرداندن

باز پژواک، دوبار منعکس شدن صدا در کوه و غیره، دوباره منعکس شدن، چندبار برگشتن، پیچیدن، دوباره برگرداندن

reecho

reecho or re-echo

<hr> معنی : نی، قصب، الت موسیقی بادی، نی شنی <hr> معانی دیگر : (موسیقی) نی لبک، نای، (گیاه شناسی) نی (انواع گیاهان جنس phragmites)، ساقه این گیاهان (که در ساختن بام در نواحی پرباران و مرطوب و سبدسازی و غیره به کار می رود)، ماشوره، (یهودیان باستان) یکان سنجش درازا (برابر با شش کوبیت cubit)، (دستگاه بافندگی) شانه، (سازهای بادی) قمیش، دهانگیر، (شعر قدیم) پیکان، تیر، (معماری) رجوع شود به: reeding، با نی یا قصب تزئین کردن، ساخته شده ازنی

معنی : نی، قصب، الت موسیقی بادی، نی شنی معانی دیگر : (موسیقی) نی لبک، نای، (گیاه شناسی) نی (انواع گیاهان جنس phragmites)، ساقه این گیاهان (که در ساختن بام در نواحی پرباران و مرطوب و سبدسازی و غیره به کار می رود)، ماشوره، (یهودیان باستان) یکان سنجش درازا (برابر با شش کوبیت cubit)، (دستگاه بافندگی) شا

reed

<hr> معنی : دوباره اموزش دادن، باز اموختن، دوباره تربیت و هدایت کردن <hr> معانی دیگر : دوباره تربیت و هدایت کردن، دوباره اموزش دادن، بازاموختن

معنی : دوباره اموزش دادن، باز اموختن، دوباره تربیت و هدایت کردن معانی دیگر : دوباره تربیت و هدایت کردن، دوباره اموزش دادن، بازاموختن

reeducate

<hr> تربیت مجدد، باز اموزش

reeducation

<hr> معنی : گره دار، باریک، نی زار، نی مانند، نایی، گیره دار <hr> معانی دیگر : پر از نی، نیزار مانند، نیستانی، ساخته شده از نی یا ماشوره، نی ای، قصبی، ماشوره ای، نیین، ماشوره مانند، لاغر، ظریف، زودشکن

معنی : گره دار، باریک، نی زار، نی مانند، نایی، گیره دار معانی دیگر : پر از نی، نیزار مانند، نیستانی، ساخته شده از نی یا ماشوره، نی ای، قصبی، ماشوره ای، نیین، ماشوره مانند، لاغر، ظریف، زودشکن

واژه های حرف "r" - جملات نمونه