جملات نمونه

<hr> (انگلیس) سرپرست انتخابات برزن

(انگلیس) سرپرست انتخابات برزن

returning officer

returns

retype

<hr> اسم خاص مذکر، (آمریکا - ساندویچ دارای گوشت گاو و پنیر سویسی و کلم شور) ساندویچ روبن

اسم خاص مذکر، (آمریکا - ساندویچ دارای گوشت گاو و پنیر سویسی و کلم شور) ساندویچ روبن

reuben

reunification

<hr> دوباره متحد یا یکپارچه کردن (رجوع شود به: unify بعلاوه ی re-)

دوباره متحد یا یکپارچه کردن (رجوع شود به: unify بعلاوه ی re-)

reunify

<hr> معنی : بهم پیوستگی، تجدید دیدار، تجدید جلسه، باز پیوست <hr> معانی دیگر : گردهمایی دوباره، بازدیدار، رجوع شود به: union بعلاوه ی re-

معنی : بهم پیوستگی، تجدید دیدار، تجدید جلسه، باز پیوست معانی دیگر : گردهمایی دوباره، بازدیدار، رجوع شود به: union بعلاوه ی re-

reunion

<hr> دوباره متحد یا یکپارچه کردن یا شدن (رجوع شود به: unite بعلاوه ی re-)، دوباره بهم پیوستن

دوباره متحد یا یکپارچه کردن یا شدن (رجوع شود به: unite بعلاوه ی re-)، دوباره بهم پیوستن

reunite

reusable

<hr> معنی : تکرار، دوباره استفاده کردن <hr> معانی دیگر : دوباره استفاده کردن

معنی : تکرار، دوباره استفاده کردن معانی دیگر : دوباره استفاده کردن

reuse

reuters

<hr> معنی : تند گشتن، دور برداشتن <hr> معانی دیگر : (معمولا با up) سرعت گرفتن یا دادن، تشدید کردن یا شدن، زیاد کردن یا شدن، (موتور را در جا) گاز دادن، (عامیانه - مخفف: revolution)، چرخش، (موتور) دور، گردش، دور موتور را زیاد کردن، دور برداشتن یا گرفتن، چرخش افزایی کردن، مخفف:، درآمد، معکوس، وارون، بازبین (شده)، بازنویسی شده، بازبینی، (انجیل) کتاب مکاشفه، دور موتور، گردش، تند گشتن، دور برداشتن

معنی : تند گشتن، دور برداشتن معانی دیگر : (معمولا با up) سرعت گرفتن یا دادن، تشدید کردن یا شدن، زیاد کردن یا شدن، (موتور را در جا) گاز دادن، (عامیانه - مخفف: revolution)، چرخش، (موتور) دور، گردش، دور موتور را زیاد کردن، دور برداشتن یا گرفتن، چرخش افزایی کردن، مخفف:، درآمد، معکوس، وارون، بازبین (شده)

revaluation

<hr> دوباره ارزیابی کردن

revalue

<hr> نوسازی کردن، تعمیر اساسی کردن، نونما کردن، نوسازمان کردن، نوسامان کردن، بهسازی کردن، تجدید نظر اصلاحی کردن، (رجوع شود به: vamp بعلاوه ی re-)، تجدید سازمان، تجدید بنا، دوباره رویه انداختن، دوباره وصله یا سرهم بندی کردن، وصله پینه کردن

نوسازی کردن، تعمیر اساسی کردن، نونما کردن، نوسازمان کردن، نوسامان کردن، بهسازی کردن، تجدید نظر اصلاحی کردن، (رجوع شود به: vamp بعلاوه ی re-)، تجدید سازمان، تجدید بنا، دوباره رویه انداختن، دوباره وصله یا سرهم بندی کردن، وصله پینه کردن

revamp

<hr> معنی : اشکار کردن، معلوم کردن، فاش کردن، ظاهر ساختن، ظاهرکردن <hr> معانی دیگر : آشکار کردن، هویدا کردن، نشان دادن، آفتابی کردن، افشا کردن، بروز دادن، پرده دری کردن، راز گشادن، افشاگری کردن، نمایاندن، برملا کردن، لودادن، (معماری)، تاقچه یا فاصله ی میان پنجره و لبه ی خارجی دیوار

معنی : اشکار کردن، معلوم کردن، فاش کردن، ظاهر ساختن، ظاهرکردن معانی دیگر : آشکار کردن، هویدا کردن، نشان دادن، آفتابی کردن، افشا کردن، بروز دادن، پرده دری کردن، راز گشادن، افشاگری کردن، نمایاندن، برملا کردن، لودادن، (معماری)، تاقچه یا فاصله ی میان پنجره و لبه ی خارجی دیوار

reveal

revealed

revealer

revealing

<hr> معنی : شیپور بیدارباش، طبل بیدار باش <hr> معانی دیگر : (ارتش)، شیپور تجمع، بیدار باش، بیداری، صبحگاه

معنی : شیپور بیدارباش، طبل بیدار باش معانی دیگر : (ارتش)، شیپور تجمع، بیدار باش، بیداری، صبحگاه

reveille

<hr> معنی : کیف، عیاشی کردن، لذت بردن، شادی کردن <hr> معانی دیگر : (با سروصدا) شادمانی کردن، جشن گرفتن، خوشی کردن، (با: in) محظوظ شدن یا بودن، کیف کردن، (بسیار) خوش آمدن، رجوع شود به: revelry

معنی : کیف، عیاشی کردن، لذت بردن، شادی کردن معانی دیگر : (با سروصدا) شادمانی کردن، جشن گرفتن، خوشی کردن، (با: in) محظوظ شدن یا بودن، کیف کردن، (بسیار) خوش آمدن، رجوع شود به: revelry

revel

<hr> معنی : الهام، اشکار سازی، افشاء، فاش سازی، وحی <hr> معانی دیگر : آشکار سازی، هویدا سازی، نمایان سازی، (الهیات) وحی، الهام الهی، مکاشفه، اشراق، کشف و شهود، تجلی (خواسته ی خداوند)، تجلی گری، رازگشایی، افشاگری، آفتابی سازی، پرده برداری

معنی : الهام، اشکار سازی، افشاء، فاش سازی، وحی معانی دیگر : آشکار سازی، هویدا سازی، نمایان سازی، (الهیات) وحی، الهام الهی، مکاشفه، اشراق، کشف و شهود، تجلی (خواسته ی خداوند)، تجلی گری، رازگشایی، افشاگری، آفتابی سازی، پرده برداری

revelation

revelational

revelations

<hr> معنی : الهامی، مکاشفه امیز <hr> معانی دیگر : الهامی، مکاشفه امیز

معنی : الهامی، مکاشفه امیز معانی دیگر : الهامی، مکاشفه امیز

revelatory

<hr> معنی : عیاش، لوطی <hr> معانی دیگر : reveller عیاش

معنی : عیاش، لوطی معانی دیگر : reveller عیاش

reveler

<hr> معنی : لوطی <hr> معانی دیگر : reveler عیاش

معنی : لوطی معانی دیگر : reveler عیاش

reveller

<hr> معنی : عیاشی <hr> معانی دیگر : جشن و سرور، شادیانه، شادمانه، سور و شادی، خوشگذرانی

معنی : عیاشی معانی دیگر : جشن و سرور، شادیانه، شادمانه، سور و شادی، خوشگذرانی

revelry

<hr> بازگشته (به ویژه پس از غیبت طولانی) برگشته، ادم از گور برخاسته، ادم زنده شده، کسیکه که ازغربت یاتبعیدبرگشته است

بازگشته (به ویژه پس از غیبت طولانی) برگشته، ادم از گور برخاسته، ادم زنده شده، کسیکه که ازغربت یاتبعیدبرگشته است

revenant

<hr> معنی : تلافی، انتقام، تلافی کردن، انتقام کشیدن، خونخواهی کردن، کینه جویی کردن <hr> معانی دیگر : خونخواهی، کین توزی، کین ورزی، کینه ورزی، دادخواهی، انتقام گرفتن، کین توختن، کینه توزیدن، کینه ورزیدن، (به ویژه باخت در مسابقه) تلافی کردن، عمل انتقام جویانه، روح انتقام جویی، پرکینگی، (به ویژه در مسابقات) فرصت تلافی، فرصت انتقام گیری

معنی : تلافی، انتقام، تلافی کردن، انتقام کشیدن، خونخواهی کردن، کینه جویی کردن معانی دیگر : خونخواهی، کین توزی، کین ورزی، کینه ورزی، دادخواهی، انتقام گرفتن، کین توختن، کینه توزیدن، کینه ورزیدن، (به ویژه باخت در مسابقه) تلافی کردن، عمل انتقام جویانه، روح انتقام جویی، پرکینگی، (به ویژه در مسابقات) فرصت

revenge

<hr> معنی : کینه توز <hr> معانی دیگر : کین توز، کینه جو، کین جو، کینه ورز

معنی : کینه توز معانی دیگر : کین توز، کینه جو، کین جو، کینه ورز

revengeful

<hr> معنی : درامد، سود سهام، عایدی، بازده، عملکرد <hr> معانی دیگر : درآمد، بازده سرمایه گذاری، درآمد دولت (از محل مالیات ها و گمرک و غیره)، درآمد مالیاتی، عوارض، منبع درآمد، اداره ی مالیات ها، منافع

معنی : درامد، سود سهام، عایدی، بازده، عملکرد معانی دیگر : درآمد، بازده سرمایه گذاری، درآمد دولت (از محل مالیات ها و گمرک و غیره)، درآمد مالیاتی، عوارض، منبع درآمد، اداره ی مالیات ها، منافع

revenue

<hr> بازرگانى : درامدهاى بودجه اى

بازرگانى : درامدهاى بودجه اى

revenues

<hr> معنی : پرانعکاس <hr> معانی دیگر : طنین افکن، پرطنین، بازآواگر، پرپژواک

معنی : پرانعکاس معانی دیگر : طنین افکن، پرطنین، بازآواگر، پرپژواک

reverberant

<hr> معنی : معکوس، منعکس کردن، ولوله انداختن، طنین انداختن، پیچیدن <hr> معانی دیگر : پژواک کردن، (صدا) منعکس کردن یا شدن، بازآوا کردن یا شدن، نوفیدن، طنین افکن شدن، خنیدن، (صدا) پیچیدن، (حرارت یا نور) باز تابیدن، بازتاب کردن یا شدن، (مجازی) واکنش داشتن، رجوع شود به: recoil

معنی : معکوس، منعکس کردن، ولوله انداختن، طنین انداختن، پیچیدن معانی دیگر : پژواک کردن، (صدا) منعکس کردن یا شدن، بازآوا کردن یا شدن، نوفیدن، طنین افکن شدن، خنیدن، (صدا) پیچیدن، (حرارت یا نور) باز تابیدن، بازتاب کردن یا شدن، (مجازی) واکنش داشتن، رجوع شود به: recoil

reverberate

<hr> معنی : طنین، ولوله <hr> معانی دیگر : بازآوا، پژواک، بازتاب، بازتافت، آوازه، (مجازی) واکنش، اثر، نتیجه، پیامد، عواقب

معنی : طنین، ولوله معانی دیگر : بازآوا، پژواک، بازتاب، بازتافت، آوازه، (مجازی) واکنش، اثر، نتیجه، پیامد، عواقب

reverberation

<hr> معنی : احترام، حرمت، حرمت کردن، احترام گذارندن <hr> معانی دیگر : پال ریویر (یکی از رهبران جنگ های استقلال آمریکا)، تکریم کردن، حرمت گذاشتن، مورد تکریم قرار دادن، تقدیس کردن، رجوع شود به: revers

معنی : احترام، حرمت، حرمت کردن، احترام گذارندن معانی دیگر : پال ریویر (یکی از رهبران جنگ های استقلال آمریکا)، تکریم کردن، حرمت گذاشتن، مورد تکریم قرار دادن، تقدیس کردن، رجوع شود به: revers

revere

revered

<hr> معنی : احترام، تکریم، حرمت، احترام گذاردن <hr> معانی دیگر : گرامیداشت، تقدیس، تعظیم، ادای ادب، تواضع، احترام گذاری، فروتنی، خشوع، خضوع، عزت، ارج، تکریم کردن، مورد عزت و احترام قرار دادن، تقدیس کردن، (r بزرگ - پس از your یا his یا her می آید - عنوان کشیش یا روحانی) حضرت

معنی : احترام، تکریم، حرمت، احترام گذاردن معانی دیگر : گرامیداشت، تقدیس، تعظیم، ادای ادب، تواضع، احترام گذاری، فروتنی، خشوع، خضوع، عزت، ارج، تکریم کردن، مورد عزت و احترام قرار دادن، تقدیس کردن، (r بزرگ - پس از your یا his یا her می آید - عنوان کشیش یا روحانی) حضرت

reverence

<hr> معنی : جناب کشیش، محترم <hr> معانی دیگر : (با: the - پیش از نام و سایر القاب می آید - r بزرگ) جناب (کشیش)، پدر روحانی، ارجمند، قابل احترام، گرامی، بزرگوار، وابسته به کشیش یا روحانی، کشیشی

معنی : جناب کشیش، محترم معانی دیگر : (با: the - پیش از نام و سایر القاب می آید - r بزرگ) جناب (کشیش)، پدر روحانی، ارجمند، قابل احترام، گرامی، بزرگوار، وابسته به کشیش یا روحانی، کشیشی

reverend

<hr> دارای احساس احترام، متواضع، فروتن، ارج گذار، مودب، احترام آمیز، خاشع، محترم

دارای احساس احترام، متواضع، فروتن، ارج گذار، مودب، احترام آمیز، خاشع، محترم

reverent

<hr> معنی : حرمتی، احترامی <hr> معانی دیگر : خاشعانه، فروتنانه، متواضعانه

معنی : حرمتی، احترامی معانی دیگر : خاشعانه، فروتنانه، متواضعانه

reverential

reverentially

reverently

<hr> معنی : خیال، خیال اندیشی <hr> معانی دیگر : خواب وخیال، وهم، خیال واهی، خیال خام

معنی : خیال، خیال اندیشی معانی دیگر : خواب وخیال، وهم، خیال واهی، خیال خام

reverie

<hr> معنی : برگردان، لبه برگشته <hr> معانی دیگر : (جامه) لبه ی برگشته، برگردان (مانند یقه ی پالتو)، آسترنما

معنی : برگردان، لبه برگشته معانی دیگر : (جامه) لبه ی برگشته، برگردان (مانند یقه ی پالتو)، آسترنما

revers

<hr> معنی : برگشت، نقض، واژگونی، واژگون سازی <hr> معانی دیگر : برگشت (معمولا در جهت بدشانسی یا مخالف خیر و صلاح)، بدبیاری، وارونگی، واژگونگی، نگون بختی، حرکت یا چرخش معکوس، وارونسازی، نق­

معنی : برگشت، نقض، واژگونی، واژگون سازی معانی دیگر : برگشت (معمولا در جهت بدشانسی یا مخالف خیر و صلاح)، بدبیاری، وارونگی، واژگونگی، نگون بختی، حرکت یا چرخش معکوس، وارونسازی، نق­

reversal

<hr> معنی : پشت، بدبختی، شکست، معکوس، وارونه، معکوس کننده، واژگون کردن، برگشتن، نقض کردن، بر گرداندن، پشت و رو کردن، وارونه کردن <hr> معانی دیگر : پشت به رو، عقب به جلو، بالا پایین، واژگونه، مقلوب، باژگون، برعکس، عکس، نقطه ی مقابل، معکوس کردن یا شدن، وارون کردن یا شدن، پشت و رو کردن یا شدن، واژگونه کردن، مقلوب کردن، برعکس کردن، برگاشتن، طرف مقابل، (سکه) خط، (اتومبیل و غیره - دنده) عقب، لغو کردن، حکم یا رای مخالف دادن، تغییر عقیده دادن، بدبیاری، عدم موفقیت، ناکامی، پس پسکی رفتن، به قهقرا رفتن، عقب عقب رفتن، از عقب رفتن، رجوع شود به: reversal، خلاف، ضد، پاد، (کاملا) عوض کردن یا شدن، تغییر دادن، تغییر یافتن، دگرگون کردن یا شدن

معنی : پشت، بدبختی، شکست، معکوس، وارونه، معکوس کننده، واژگون کردن، برگشتن، نقض کردن، بر گرداندن، پشت و رو کردن، وارونه کردن معانی دیگر : پشت به رو، عقب به جلو، بالا پایین، واژگونه، مقلوب، باژگون، برعکس، عکس، نقطه ی مقابل، معکوس کردن یا شدن، وارون کردن یا شدن، پشت و رو کردن یا شدن، واژگونه کردن، مقلو

واژه های حرف "r" - جملات نمونه