جملات نمونه

<hr> معنی : اجتناب، طفره روی، طفره زن، طفره رو، شانه خالی کردن از، روی گرداندن از، از زیر کاری در رفتن، طفره زدن، طفره رفتن، عدول کردن <hr> معانی دیگر : (از زیر بار مسئولیت و وظیفه و غیره) دررفتن، شانه خالی کردن، کوتاهی کردن

معنی : اجتناب، طفره روی، طفره زن، طفره رو، شانه خالی کردن از، روی گرداندن از، از زیر کاری در رفتن، طفره زدن، طفره رفتن، عدول کردن معانی دیگر : (از زیر بار مسئولیت و وظیفه و غیره) دررفتن، شانه خالی کردن، کوتاهی کردن

shirk

<hr> معنی : ادم طفره رو <hr> معانی دیگر : ادم طفره رو

معنی : ادم طفره رو معانی دیگر : ادم طفره رو

shirker

<hr> معنی : چین زنی، کوک زنی <hr> معانی دیگر : چین، پلیسه (به ویژه در حاشیه ی پرده و پشت دری)

معنی : چین زنی، کوک زنی معانی دیگر : چین، پلیسه (به ویژه در حاشیه ی پرده و پشت دری)

shirring

<hr> معنی : پیراهن، پیراهن پوشیدن <hr> معانی دیگر : (مردانه) پیراهن (پیراهن زنانه: dress)، (مردانه) زیر پیراهنی

معنی : پیراهن، پیراهن پوشیدن معانی دیگر : (مردانه) پیراهن (پیراهن زنانه: dress)، (مردانه) زیر پیراهنی

shirt

shirt-sleeve

<hr> معنی : پشت پیراهن، دامن پیراهن <hr> معانی دیگر : بخشی از پیراهن مردانه که زیر شلوار می رود، ته پیراهن، (خودمانی) اطلاعاتی که در آخر مقاله ی روزنامه افزوده می شود (معمولا توسط یک نویسنده ی دیگر)

معنی : پشت پیراهن، دامن پیراهن معانی دیگر : بخشی از پیراهن مردانه که زیر شلوار می رود، ته پیراهن، (خودمانی) اطلاعاتی که در آخر مقاله ی روزنامه افزوده می شود (معمولا توسط یک نویسنده ی دیگر)

shirttail

<hr> (زنانه) بلوز به طرح پیراهن مردانه، پیراهن کوتاه، بلوز کوتاه، بلوز زنانه

(زنانه) بلوز به طرح پیراهن مردانه، پیراهن کوتاه، بلوز کوتاه، بلوز زنانه

shirtwaist

<hr> (انگلیس - خودمانی) بدخلق، زودخشم، زودرنج

(انگلیس - خودمانی) بدخلق، زودخشم، زودرنج

shirty

<hr> (از ریشه ی فارسی و عربی) شیشلیک، کباب (shish kabob هم می نویسند)، امر، چلوکباب برگ

(از ریشه ی فارسی و عربی) شیشلیک، کباب (shish kabob هم می نویسند)، امر، چلوکباب برگ

shish kebab

<hr> معنی : عن، گه، ریدن <hr> معانی دیگر : (زننده) گه، مدفوع، ککه، پخ، سرگین، ریق، ریدمان، عن کردن، ترکمان کردن، (خودمانی) دست انداختن، سر به سر گذاشتن، گول زدن، (خودمانی) بد، بی ارزش، چرند، احمقانه، (خودمانی) ماری جوانا، هروئین، ماده ی مخدر، (ندا حاکی از خشم یا تنفر و غیره) اه !، گه !، کثافت !

معنی : عن، گه، ریدن معانی دیگر : (زننده) گه، مدفوع، ککه، پخ، سرگین، ریق، ریدمان، عن کردن، ترکمان کردن، (خودمانی) دست انداختن، سر به سر گذاشتن، گول زدن، (خودمانی) بد، بی ارزش، چرند، احمقانه، (خودمانی) ماری جوانا، هروئین، ماده ی مخدر، (ندا حاکی از خشم یا تنفر و غیره) اه !، گه !، کثافت !

shit

shitty

<hr> (خودمانی) چاقو، دشنه

shiv

<hr> (یهود - سوگواری هفت روزه) شیوا، رجوع شود به: siva

(یهود - سوگواری هفت روزه) شیوا، رجوع شود به: siva

shiva

<hr> چوب پنبه ی بزرگ (برای بطری دهان گشاد)

چوب پنبه ی بزرگ (برای بطری دهان گشاد)

shive

<hr> معنی : خرده، ریزه، لرز، لرزه، ارتعاش، مرتعش کردن، خرد کردن، از سرما لرزیدن، لرزاندن، لرزیدن <hr> معانی دیگر : (تکه ی هر چیزی که شکسته است) تکه شیشه، پاره سفال، پاره آجر، تکه ی چینی، (از ترس یا سرما و غیره) لرزیدن، لرزه بر اندام افکندن، لرز کردن، مورمور شدن، (با حرکت دادن کشتی به طور اریب نسبت به باد) بادبان ها را به لرزه انداختن، بادبان ها را مرتعش کردن

معنی : خرده، ریزه، لرز، لرزه، ارتعاش، مرتعش کردن، خرد کردن، از سرما لرزیدن، لرزاندن، لرزیدن معانی دیگر : (تکه ی هر چیزی که شکسته است) تکه شیشه، پاره سفال، پاره آجر، تکه ی چینی، (از ترس یا سرما و غیره) لرزیدن، لرزه بر اندام افکندن، لرز کردن، مورمور شدن، (با حرکت دادن کشتی به طور اریب نسبت به باد) باد

shiver

shivering

shivers

<hr> معنی : شکننده، لرزه، لرزان، مرتعش <hr> معانی دیگر : زودشکن، زود خردشو، مرتعش (از ترس یا سرما)

معنی : شکننده، لرزه، لرزان، مرتعش معانی دیگر : زودشکن، زود خردشو، مرتعش (از ترس یا سرما)

shivery

<hr> معنی : گروه، کم ژرفا، تپه زیرابی، کم عمق شدن، دسته شدن <hr> معانی دیگر : جماعت کثیر، توده ی انبوه (از مردم)، دسته ی بزرگ ماهی، گله ی ماهی، (جای کم عمق در دریا و رود و غیره) آبتل، سنار، پایاب، گدار، کم ژرفا شدن یا کردن، کم عمق شدن یا کردن، تنگ، کم جای

معنی : گروه، کم ژرفا، تپه زیرابی، کم عمق شدن، دسته شدن معانی دیگر : جماعت کثیر، توده ی انبوه (از مردم)، دسته ی بزرگ ماهی، گله ی ماهی، (جای کم عمق در دریا و رود و غیره) آبتل، سنار، پایاب، گدار، کم ژرفا شدن یا کردن، کم عمق شدن یا کردن، تنگ، کم جای

shoal

<hr> معنی : تلاطم، ضرب، ضغطه، لطمه، تصادم، صدمه، تکان، خرمن، هول، تشنج سخت، هراس ناگهانی، توده، توده کردن، تکان دادن، ترساندن، تکان سخت خوردن، دچار هراس سخت شدن، هول و هراس پیدا کردن <hr> معانی دیگر : تکانه، تکان شدید، کوبه، ضربه، برخورد شدید، کوبش، برق زدگی، شوک برقی، برق گرفتگی، (پزشکی - افت شدید و ناگهانی فشار خون و فعالیت کلیه ها و فزونی تپش قلب) تنکوب، توی شوک (رفتن)، روانکوب کردن، شوکه کردن، شوک وارد کردن، یکه وارد کردن، روانکوب شدن، شوکه شدن، یکه خوردن، تکان روانی، ضربه ی روحی، (عامیانه - مخفف) رجوع شود به: shock absorber، تنکوب کردن، (قدیمی) تصادم کردن، بنو، غله ی درو شده و توده شده، بستک -2خرمن کردن، بنو کردن، بستک کردن، (هر چیز پرپشت و درهم گوریده) خرمن گیسو، کاکل، انبوهه، ضربت سخت، خرمن کردن، ضربت سخت زدن

معنی : تلاطم، ضرب، ضغطه، لطمه، تصادم، صدمه، تکان، خرمن، هول، تشنج سخت، هراس ناگهانی، توده، توده کردن، تکان دادن، ترساندن، تکان سخت خوردن، دچار هراس سخت شدن، هول و هراس پیدا کردن معانی دیگر : تکانه، تکان شدید، کوبه، ضربه، برخورد شدید، کوبش، برق زدگی، شوک برقی، برق گرفتگی، (پزشکی - افت شدید و ناگهانی 

shock

<hr> معنی : سپر، ضد ضربه، فنر، ضرب خور، کمک فنر، تکانگیر <hr> معانی دیگر : (مکانیک) ضربه گیر، کوبه گیر، تکانکاه

معنی : سپر، ضد ضربه، فنر، ضرب خور، کمک فنر، تکانگیر معانی دیگر : (مکانیک) ضربه گیر، کوبه گیر، تکانکاه

shock absorber

<hr> (درمان بیماری روانی با شوک برقی) کوبه درمانی، شوک درمانی (shock treatment هم می گویند)

(درمان بیماری روانی با شوک برقی) کوبه درمانی، شوک درمانی (shock treatment هم می گویند)

shock therapy

<hr> (ارتش) یکان ضربت، یکان کوبش، گروه پیشتاز، گروه تهاجمی، گروه حمله

(ارتش) یکان ضربت، یکان کوبش، گروه پیشتاز، گروه تهاجمی، گروه حمله

shock troops

<hr> موج ضربه ای، موج کوبشی، کوبشکوهه، کوبشکوهه رجوع شود به: blast

موج ضربه ای، موج کوبشی، کوبشکوهه، کوبشکوهه رجوع شود به: blast

shock wave

shocked

<hr> معنی : تحریک کننده، مطالب مهیج، اخبار موحش <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) کوبه آور، تکان دهنده، روانکوب

معنی : تحریک کننده، مطالب مهیج، اخبار موحش معانی دیگر : (شخص یا چیز) کوبه آور، تکان دهنده، روانکوب

shocker

<hr> معنی : بد، تکان دهنده، هولناک، برخورنده <hr> معانی دیگر : روانکوب، زننده، بسیار ناخوشایند، مستهجن، ناپسند، قبیح، زشت، منزجر کننده، مایه انزجار، موحش، بسیار بد

معنی : بد، تکان دهنده، هولناک، برخورنده معانی دیگر : روانکوب، زننده، بسیار ناخوشایند، مستهجن، ناپسند، قبیح، زشت، منزجر کننده، مایه انزجار، موحش، بسیار بد

shocking

<hr> بطور انزجاراور، چنانکه موجب برخوردن شود، بطور موحش

بطور انزجاراور، چنانکه موجب برخوردن شود، بطور موحش

shockingly

<hr> ضد ضربه، پادکوبه، پادکوبه a shockproof watch ساعت ضد ضربه

ضد ضربه، پادکوبه، پادکوبه a shockproof watch ساعت ضد ضربه

shockproof

shocks

<hr> معنی : کفش پوشیده، گل الود <hr> معانی دیگر : گذشته و اسم مفعول: shoe، نعل کفش

معنی : کفش پوشیده، گل الود معانی دیگر : گذشته و اسم مفعول: shoe، نعل کفش

shod

shoddily

<hr> معنی : پارچه پست، پست، جازده، جنس بنجل، بدساخت، کالای تقلبی <hr> معانی دیگر : هر چیز بد یا تقلیدی: بنجل، بدلی، قلابی، سرهم بندی شده، فکسنی، پیزری، زپرتی، وانمودین، متظاهرانه، ظاهری، قابل تحقیر، فرومایه، نابکار(انه)، نخی که از پشم مستعمل ساخته می شود، پشم باز ریشته، پارچه ای که از پشم باز ریشته ساخته می شود، پارچه ی بد، واخورده

معنی : پارچه پست، پست، جازده، جنس بنجل، بدساخت، کالای تقلبی معانی دیگر : هر چیز بد یا تقلیدی: بنجل، بدلی، قلابی، سرهم بندی شده، فکسنی، پیزری، زپرتی، وانمودین، متظاهرانه، ظاهری، قابل تحقیر، فرومایه، نابکار(انه)، نخی که از پشم مستعمل ساخته می شود، پشم باز ریشته، پارچه ای که از پشم باز ریشته ساخته می ش

shoddy

<hr> معنی : کفش، نعل اسب، کفش پوشیدن، نعل زدن به، دارای کفش کردن <hr> معانی دیگر : پاافزار، پوتین، پاچیله، لالک، کفش دار کردن، نعل کردن، (نوک یا بدنه ی چیزی را با فلز پوشاندن) فلزپوش کردن، روکش کردن، نیام فلزی زدن (به)، (مخفف) horse shoe، (مکانیک) کفشک، پاشنه، (ناودان) پاشنه ی آبریز

معنی : کفش، نعل اسب، کفش پوشیدن، نعل زدن به، دارای کفش کردن معانی دیگر : پاافزار، پوتین، پاچیله، لالک، کفش دار کردن، نعل کردن، (نوک یا بدنه ی چیزی را با فلز پوشاندن) فلزپوش کردن، روکش کردن، نیام فلزی زدن (به)، (مخفف) horse shoe، (مکانیک) کفشک، پاشنه، (ناودان) پاشنه ی آبریز

shoe

shoe polish

shoe store

shoed

<hr> معنی : پاشنه کش، پاشنه کش کفش، پاشنه کش بکار بردن <hr> معانی دیگر : پاشنه کش، پاشنه کش کفش، پاشنه کش بکار بردن

معنی : پاشنه کش، پاشنه کش کفش، پاشنه کش بکار بردن معانی دیگر : پاشنه کش، پاشنه کش کفش، پاشنه کش بکار بردن

shoehorn

<hr> معنی : بندپوتین، بند کفش <hr> معانی دیگر : بند کفش

معنی : بندپوتین، بند کفش معانی دیگر : بند کفش

shoelace

shoeless

<hr> معنی : کفاش، کفش دوز <hr> معانی دیگر : کفش ساز، پینه دوز، لالک دوز، تعمیرکار کفش، کفشدوز

معنی : کفاش، کفش دوز معانی دیگر : کفش ساز، پینه دوز، لالک دوز، تعمیرکار کفش، کفشدوز

shoemaker

shoes

<hr> (کفش) واکس زنی و جلااندازی

(کفش) واکس زنی و جلااندازی

shoeshine

<hr> معنی : بند کفش <hr> معانی دیگر : سرمایه ی کم، مبلغ ناچیز، در نزدیکی قوزک پا، از پایین، بند کفش (shoelace هم می گویند)

معنی : بند کفش معانی دیگر : سرمایه ی کم، مبلغ ناچیز، در نزدیکی قوزک پا، از پایین، بند کفش (shoelace هم می گویند)

shoestring

<hr> (هر یک از فرمانداران موروثی ژاپن که همه کاره ی محل خود بودند و تا سال 1867 حتی امپراطور را هم تحت سلطه داشتند) شوگان

(هر یک از فرمانداران موروثی ژاپن که همه کاره ی محل خود بودند و تا سال 1867 حتی امپراطور را هم تحت سلطه داشتند) شوگان

shogun

shogunate

<hr> گذشته و اسم مفعول: shine

shone

<hr> معنی : کیش کیش کردن، باکیش فرار دادن <hr> معانی دیگر : (ندایی که برای دور کردن مرغ و سگ و غیره به کار می رود) چخ !، برو!، کیش برای راندن مره وغیره کیش کردن

معنی : کیش کیش کردن، باکیش فرار دادن معانی دیگر : (ندایی که برای دور کردن مرغ و سگ و غیره به کار می رود) چخ !، برو!، کیش برای راندن مره وغیره کیش کردن

واژه های حرف "s" - جملات نمونه