جملات نمونه

<hr> معنی : دسته، بسته کردن <hr> معانی دیگر : تخته ی جعبه یا چلیک، زمان گذشته و (محلی) اسم مفعول: shake، زمان ماضی فعل shake، vt : مجموع تخته های لازم برای ساختن بشکه وچلیک وامثال ان، روکش چوب مخصوص جعبه یا مبل وغیره، بسته

معنی : دسته، بسته کردن معانی دیگر : تخته ی جعبه یا چلیک، زمان گذشته و (محلی) اسم مفعول: shake، زمان ماضی فعل shake، vt : مجموع تخته های لازم برای ساختن بشکه وچلیک وامثال ان، روکش چوب مخصوص جعبه یا مبل وغیره، بسته

shook

<hr> معنی : درد، انشعاب، فرزند، رگه معدن، رویش انشعابی، رویش شاخه، حرکت تند و چابک، رها کردن، عکسبرداری کردن، گلوله زدن، رها شدن، امپول زدن، فیلمبرداری کردن، درد کردن، درکردن، سبز شدن، پرتاب کردن، جوانه زدن، زدن <hr> معانی دیگر : (به سرعت - در امتداد یا در میان چیزی) گذشتن، حرکت کردن، مانند تیر رفتن، (به سرعت) به حرکت در آوردن، بردن، مثل برق راه انداختن، (مثلا در چاهک) خالی کردن، ریختن، (با بی دقتی) قرار دادن، (بیرون) افکندن، بیرون زدن، فشاندن، چفت در را کشیدن (بستن یا باز کردن)، (با: with) رنگارنگ کردن، رنگ آمیزی کردن، (رنگ ها را ) در آمیختن، (ناگهان) بیرون آمدن، بیرون زدن یا دادن یا پراندن، (گیاه) جوانه زدن، (گل یا برگ و غیره) درآوردن، (سریع) رستن، جوانه زنی، رشد سریع، تنیدن، (گلوله و غیره) در کردن، (موشک و غیره) انداختن، شلیک کردن، (تیر) زدن، (پرسش یا نگاه و غیره) کردن، (حرف و غیره) زدن، (نجوم - با زاویه سنج) فرازیابی کردن (ستارگان)، (با دوربین عکاسی یا فیلمبرداری و غیره) عکس گرفتن، (فیلم یا عکس) برداشتن، (مواد مخدر به ویژه هروئین را با آمپول) زدن، تزریق کردن، (برخی ورزش ها مانند بسکتبال و فوتبال - توپ را) شوت کردن، پراندن، فوران کردن، فواره زدن، جهش کردن، (درد و غیره) تیر کشیدن، زوک زوک کردن، درد (ناگهان و شدید)، تیر اندازی، شکار، نشانه گیری، قلمه، ستاک، پای جوش، شاخریزه، تیرباران کردن، شکار کردن (با سلاح)، (برخی بازی ها) بازی کردن، (لنگر یا تور ماهیگیری و غیره) انداختن، (پول و فرصت و وقت و غیره) از دست دادن، به هدر دادن، حرام کردن، (امریکا - خودمانی - باشتاب) فرستادن یا دادن، فواره زنی، (موشک و غیره) پرتاب، (معدن) شاخه ی سنگ کانی، شاخه ی کانه، رگه ی کوچک، (ندا حاکی از نومیدی یا دلزدگی یا تنفر) اه !، کوفت !، درک !، وای !، درکردن گلوله وغیره، رها کردن از کمان وغیره، سوزش داشتن

معنی : درد، انشعاب، فرزند، رگه معدن، رویش انشعابی، رویش شاخه، حرکت تند و چابک، رها کردن، عکسبرداری کردن، گلوله زدن، رها شدن، امپول زدن، فیلمبرداری کردن، درد کردن، درکردن، سبز شدن، پرتاب کردن، جوانه زدن، زدن معانی دیگر : (به سرعت - در امتداد یا در میان چیزی) گذشتن، حرکت کردن، مانند تیر رفتن، (به سرعت

shoot

<hr> (عامیانه) تلاش کردن (برای چیزی)، هدفگیری کردن، کوشیدن

(عامیانه) تلاش کردن (برای چیزی)، هدفگیری کردن، کوشیدن

shoot at

<hr> 1- سرنگون کردن، به زیر افکندن 2- (خودمانی) ردکردن، وازدن، تباه کردن

1- سرنگون کردن، به زیر افکندن 2- (خودمانی) ردکردن، وازدن، تباه کردن

shoot down

<hr> عجولانه یا بدون فکر عمل کردن یا حرف زدن، نسنجیده کار کردن

عجولانه یا بدون فکر عمل کردن یا حرف زدن، نسنجیده کار کردن

shoot from the hip

shoot out

<hr> (امریکا - خودمانی) گپ زدن، اختلاط کردن، وراجی کردن

(امریکا - خودمانی) گپ زدن، اختلاط کردن، وراجی کردن

shoot the breeze

shoot the moon

<hr> 1- (قمار) موجودی خود را شرط بندی کردن، رست زدن 2- حداکثر کوشش را کردن، (امریکا - خودمانی) 1- (پوکر) رست زدن، همه چیز را یکباره به خطر انداختن 2- سخت کوشیدن، شدیدا تقلا کردن

1- (قمار) موجودی خود را شرط بندی کردن، رست زدن 2- حداکثر کوشش را کردن، (امریکا - خودمانی) 1- (پوکر) رست زدن، همه چیز را یکباره به خطر انداختن 2- سخت کوشیدن، شدیدا تقلا کردن

shoot the works

<hr> 1- سریع رشد کردن 2- با چندین گلوله زدن 3- مواد مخدر تزریق کردن

1- سریع رشد کردن 2- با چندین گلوله زدن 3- مواد مخدر تزریق کردن

shoot up

<hr> معنی : تیرانداز، تفنگ درکن <hr> معانی دیگر : تیرانداز، تفنگ درکن

معنی : تیرانداز، تفنگ درکن معانی دیگر : تیرانداز، تفنگ درکن

shooter

<hr> تیراندازی، شکار با تفنگ، دردکش، جوانه زنی، تیر کشنده

تیراندازی، شکار با تفنگ، دردکش، جوانه زنی، تیر کشنده

shooting

<hr> (در سیرک ها و بازارهای مکاره و غیره) محل تمرین تیراندازی (معمولا با تفنگ بادی)، میدان تیراندازی تمرینی

(در سیرک ها و بازارهای مکاره و غیره) محل تمرین تیراندازی (معمولا با تفنگ بادی)، میدان تیراندازی تمرینی

shooting gallery

shooting range

<hr> معنی : شهاب ثاقب، تیر شهاب، ستاره ثاقب <hr> معانی دیگر : شهاب، نیزک (meteor هم می گویند)

معنی : شهاب ثاقب، تیر شهاب، ستاره ثاقب معانی دیگر : شهاب، نیزک (meteor هم می گویند)

shooting star

<hr> معنی : کارگاه، دکان، فروشگاه، دکه، مغازه، مغازه گردی کردن، خرید کردن، خریدن، خریداری کردن <hr> معانی دیگر : فروشگاه (به ویژه اگر کوچک باشد)، (در فروشگاه های بزرگ) دکه، بخش، به مغازه رفتن، (به) خرید رفتن، (امریکا - برخی دبیرستان ها) کلاس مکانیکی، کلاس عملی، کلاس فنی، (انگلیس - خودمانی) خبرکشی کردن، چغلی کردن، (به پلیس) گزارش دادن، (انگلیس - خودمانی) زندانی کردن، بازداشت کردن، تعمیر گاه

معنی : کارگاه، دکان، فروشگاه، دکه، مغازه، مغازه گردی کردن، خرید کردن، خریدن، خریداری کردن معانی دیگر : فروشگاه (به ویژه اگر کوچک باشد)، (در فروشگاه های بزرگ) دکه، بخش، به مغازه رفتن، (به) خرید رفتن، (امریکا - برخی دبیرستان ها) کلاس مکانیکی، کلاس عملی، کلاس فنی، (انگلیس - خودمانی) خبرکشی کردن، چغلی ک

shop

<hr> 1- از یک مغازه به مغازه ی دیگر رفتن، قیمت کردن در چند جا 2- دنبال (شغل یا ایده ی جدید و غیره) رفتن، جستجو کردن

1- از یک مغازه به مغازه ی دیگر رفتن، قیمت کردن در چند جا 2- دنبال (شغل یا ایده ی جدید و غیره) رفتن، جستجو کردن

shop around

shop assistant

<hr> معنی : طرح <hr> معانی دیگر : نقشه یا تفصیل مشخصات فنی که بکارخانه ای فرستاده میشود

معنی : طرح معانی دیگر : نقشه یا تفصیل مشخصات فنی که بکارخانه ای فرستاده میشود

shop drawing

shop floor

<hr> رئیس گروه (اتحادیه ی کارگری)

رئیس گروه (اتحادیه ی کارگری)

shop steward

shopaholic

shopfront

<hr> معنی : مغازه دار، دکان دار <hr> معانی دیگر : کاسب، دکان دار، صاحب دکان

معنی : مغازه دار، دکان دار معانی دیگر : کاسب، دکان دار، صاحب دکان

shopkeeper

shoplift

<hr> معنی : دزد، دزد مغازه <hr> معانی دیگر : کسی که از مغازه چیز بلند می کند، ناخنک زننده، دکان بر، دزد مشتری نما

معنی : دزد، دزد مغازه معانی دیگر : کسی که از مغازه چیز بلند می کند، ناخنک زننده، دکان بر، دزد مشتری نما

shoplifter

<hr> معنی : بلند کردن جنس از مغازه <hr> معانی دیگر : بلند کردن جنس از مغازه

معنی : بلند کردن جنس از مغازه معانی دیگر : بلند کردن جنس از مغازه

shoplifting

<hr> معنی : فروشنده <hr> معانی دیگر : دکاندار، کارگر کارخانه

معنی : فروشنده معانی دیگر : دکاندار، کارگر کارخانه

shopman

<hr> معنی : خریدار، کاسب خرده فروش، مغازه رو <hr> معانی دیگر : مشتری فروشگاه، ورقه ای که نام و نشانی و آگهی مغازه های محل را روی آن چاپ می کنند

معنی : خریدار، کاسب خرده فروش، مغازه رو معانی دیگر : مشتری فروشگاه، ورقه ای که نام و نشانی و آگهی مغازه های محل را روی آن چاپ می کنند

shopper

<hr> مغازه گردی برای خرید

shopping

<hr> پاکت فروشگاه، پاکت یا کیسه ی پلاستیکی (که اشیای خریداری شده را در آن می گذارند)

پاکت فروشگاه، پاکت یا کیسه ی پلاستیکی (که اشیای خریداری شده را در آن می گذارند)

shopping bag

shopping cart

<hr> معنی : مرکز خرید <hr> معانی دیگر : پاساژ، مجتمع فروشگاه ها، تیمچه، خریدستان، سوق، واجار، بازار، بازارچه

معنی : مرکز خرید معانی دیگر : پاساژ، مجتمع فروشگاه ها، تیمچه، خریدستان، سوق، واجار، بازار، بازارچه

shopping center

shopping centre

shopping list

<hr> پاساژ، مجتمع فروشگاهها

پاساژ، مجتمع فروشگاهها

shopping mall

<hr> واژه ها و اصطلاحات حرفه یا شغل بخصوص

واژه ها و اصطلاحات حرفه یا شغل بخصوص

shoptalk

shopwindow

<hr> مستعمل یا رنگ و رو رفته (در اثر ماندن در مغازه)، کهنه ورنگ رفته در اثر ماندن در مغازه

مستعمل یا رنگ و رو رفته (در اثر ماندن در مغازه)، کهنه ورنگ رفته در اثر ماندن در مغازه

shopworn

<hr> معنی : ساحل، لب، کنار دریا، کرانه، بساحل رفتن، پیاده شدن در ساحل، ترساندن، فرود امدن <hr> معانی دیگر : کناره، ایراه، دریاکنار، ساحلی، کرانی، خشکی (در برابر: دریا)، ایراهستان، (حقوق) رجوع شود به: seashore، (معمولا با: up) محکم کردن، پادیر زدن، پشت بنددار کردن، شمع زدن به، دیرک زدن، (چوب ها و تیرهایی که کشتی را هنگام ساخت یا تعمیر بر آن سوار می کنند) پادیرناو، شمع کشتی، (قدیمی - محلی) گذشته و اسم مفعول: shear، لب دریا، بساحل رتفن

معنی : ساحل، لب، کنار دریا، کرانه، بساحل رفتن، پیاده شدن در ساحل، ترساندن، فرود امدن معانی دیگر : کناره، ایراه، دریاکنار، ساحلی، کرانی، خشکی (در برابر: دریا)، ایراهستان، (حقوق) رجوع شود به: seashore، (معمولا با: up) محکم کردن، پادیر زدن، پشت بنددار کردن، شمع زدن به، دیرک زدن، (چوب ها و تیرهایی که کش

shore

<hr> (نیروی دریایی) مرخصی (در ساحل یا خشکی)، مرخصی ملوانان وافسران برای رفتن بخشکی

(نیروی دریایی) مرخصی (در ساحل یا خشکی)، مرخصی ملوانان وافسران برای رفتن بخشکی

shore leave

<hr> خط ساحلی، کران راسته

shore line

<hr> معنی : شمع زنی <hr> معانی دیگر : عمل مستحکم سازی با پادیر و شمع، پشت بندسازی (رجوع شود به: shore)، شمع زنی در ساختمان، پیاده شدن در ساحل

معنی : شمع زنی معانی دیگر : عمل مستحکم سازی با پادیر و شمع، پشت بندسازی (رجوع شود به: shore)، شمع زنی در ساختمان، پیاده شدن در ساحل

shoring

<hr> اسم مفعول: shear، اسم مفعول فعل shear

اسم مفعول: shear، اسم مفعول فعل shear

shorn

<hr> معنی : خلاصه، کوچک، کوتاه، موجز، غیر کافی، کمتر، قاصر، کسردار، بی مقدمه، مختصر، اتصالی پیدا کردن <hr> معانی دیگر : کوتاه (کم بلندی)، کوتاه (کم درازا)، کم، کوتاه (کم مدت)، کم زمان، زودگذر، (حافظه) ناپایا، ضعیف، رک و گستاخ، کم حرف تا سرحد بی ادبی، زود خشم، زود رنج، زود...، کمتر از حد لازم، دارای کمبود، کوتاهتر از حد لازم، پوسته پوسته شونده، ترد، شکننده، - شکن، کوتاه مدت، فیلم کوتاه (معمولا کمتر از 30 دقیقه)، (جمع) شلوار کوتاه، شورت، ناگهان، غفلتا، به طور خلاصه، لب کلام، با شگفتی، در تعجب، (بازرگانی) سلف فروشی کردن، سلف فروختن، (آواشناسی) کوته آوا، (هجا در شعر انگلیسی) بی تکیه (در برابر: با تکیه accentual)، (مردانه) زیرشلواری (underpants هم می گویند)، رجوع شود به: short circuit، گستاخانه، با گستاخی، بی ادبانه، مخفف، کوتهواره، باقی دار، شلوار کوتاه، تنکه، یکمرتبه، پیش از وقت، ندرتا، کوتاه کردن، برق اتصالی پیدا کردن

معنی : خلاصه، کوچک، کوتاه، موجز، غیر کافی، کمتر، قاصر، کسردار، بی مقدمه، مختصر، اتصالی پیدا کردن معانی دیگر : کوتاه (کم بلندی)، کوتاه (کم درازا)، کم، کوتاه (کم مدت)، کم زمان، زودگذر، (حافظه) ناپایا، ضعیف، رک و گستاخ، کم حرف تا سرحد بی ادبی، زود خشم، زود رنج، زود...، کمتر از حد لازم، دارای کمبود، کوت

short

short and sweet

<hr> (برق)، اتصالی، قطع برق، (برق) اتصالی کردن، (مقررات یا سلسله مراتب و غیره را) دور زدن، نادیده گرفتن، اتصالی شدن دو سیم برق، اتصال کوتاه

(برق)، اتصالی، قطع برق، (برق) اتصالی کردن، (مقررات یا سلسله مراتب و غیره را) دور زدن، نادیده گرفتن، اتصالی شدن دو سیم برق، اتصال کوتاه

واژه های حرف "s" - جملات نمونه