جملات نمونه

<hr> معنی : ژرفاسنج، هر چیزیکه صدا میکند <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) صدا ساز، (شخص یا چیز) ژرفایاب

معنی : ژرفاسنج، هر چیزیکه صدا میکند معانی دیگر : (شخص یا چیز) صدا ساز، (شخص یا چیز) ژرفایاب

sounder

<hr> صدا سازی، تولید صدا، آوازایی، پرطنین، ژرفایابی، ژرفاسنجی، عمق سنجی، فضا پژوهی، آسمان پژوهی (با موشک یا امواج رادیو)، (جمع) داده های گردآوری شده در اثر ژرفاسنجی یا فضا پژوهی، عمق پیمایی، تعمیق، جای کم عمق که پیمایش ان اسان باشد

صدا سازی، تولید صدا، آوازایی، پرطنین، ژرفایابی، ژرفاسنجی، عمق سنجی، فضا پژوهی، آسمان پژوهی (با موشک یا امواج رادیو)، (جمع) داده های گردآوری شده در اثر ژرفاسنجی یا فضا پژوهی، عمق پیمایی، تعمیق، جای کم عمق که پیمایش ان اسان باشد

sounding

<hr> معنی : کمان ویولن و تار، تخته موجد صدا، عامل انتشار عقاید <hr> معانی دیگر : (ساز موسیقی) تخته ی صداافزا، طنین زا، (در پس صحنه یا میز خطابه و غیره) دیوار صدا برگردان، آوا برگردان، مبلغ، تبلیغات چی، فرارسان، بز اخفش، soundboard تخته موجد صدا

معنی : کمان ویولن و تار، تخته موجد صدا، عامل انتشار عقاید معانی دیگر : (ساز موسیقی) تخته ی صداافزا، طنین زا، (در پس صحنه یا میز خطابه و غیره) دیوار صدا برگردان، آوا برگردان، مبلغ، تبلیغات چی، فرارسان، بز اخفش، soundboard تخته موجد صدا

sounding board

soundings

<hr> معنی : ساکت، بی صدا، خاموش <hr> معانی دیگر : صامت، بی آوا، بسیار ژرف، بی انتها، بی ته

معنی : ساکت، بی صدا، خاموش معانی دیگر : صامت، بی آوا، بسیار ژرف، بی انتها، بی ته

soundless

soundlessly

<hr> معنی : کاملا <hr> معانی دیگر : بطورصحیح وسالم

معنی : کاملا معانی دیگر : بطورصحیح وسالم

soundly

<hr> معنی : خوشفکری <hr> معانی دیگر : تندرستی، صحت، درستی

معنی : خوشفکری معانی دیگر : تندرستی، صحت، درستی

soundness

<hr> معنی : عایق صدا، ضد صدا <hr> معانی دیگر : ضدصوت، پادآوا، مانع نفوذ صدا

معنی : عایق صدا، ضد صدا معانی دیگر : ضدصوت، پادآوا، مانع نفوذ صدا

soundproof

sounds

<hr> معنی : ابگوشت، سوپ، غذای مایع، اشامه <hr> معانی دیگر : آبگوشت، گوشاب، گوشتابه، هریس، هریسه، آشامه، (خودمانی) مه غلیظ، (خودمانی) نیتروگلیسیرین

معنی : ابگوشت، سوپ، غذای مایع، اشامه معانی دیگر : آبگوشت، گوشاب، گوشتابه، هریس، هریسه، آشامه، (خودمانی) مه غلیظ، (خودمانی) نیتروگلیسیرین

soup

soup bowl

<hr> معنی : نوانخانه، محل اطعام فقرا، دار المساکین <hr> معانی دیگر : محل اطعام فقرا، نوانخانه، دار المساکین

معنی : نوانخانه، محل اطعام فقرا، دار المساکین معانی دیگر : محل اطعام فقرا، نوانخانه، دار المساکین

soup kitchen

<hr> (خودمانی - به ویژه اتومبیل) موتور را قوی تر کردن، بر توان (موتور و غیره) افزودن، تندروتر کردن، گنجاتر کردن

(خودمانی - به ویژه اتومبیل) موتور را قوی تر کردن، بر توان (موتور و غیره) افزودن، تندروتر کردن، گنجاتر کردن

soup up

<hr> معنی : کمی، مقدار کم، اندازه کم <hr> معانی دیگر : مقدار کم، اندازه کم، کمی

معنی : کمی، مقدار کم، اندازه کم معانی دیگر : مقدار کم، اندازه کم، کمی

soupcon

<hr> قاشق سوپ خوری، قاشق بزرگ (یا معمولی)

قاشق سوپ خوری، قاشق بزرگ (یا معمولی)

soupspoon

<hr> معنی : ابکی، شبیه ابگوشت <hr> معانی دیگر : (عامیانه) غلیظ و مرطوب، گرم و مرطوب، آبکی

معنی : ابکی، شبیه ابگوشت معانی دیگر : (عامیانه) غلیظ و مرطوب، گرم و مرطوب، آبکی

soupy

<hr> معنی : تند، ترش، مثل غوره، ترش بودن، مزه اسید داشتن، ترش شدن <hr> معانی دیگر : ترشیده، بد خلق، بد عنق، دمغ، زود خشم، کم حوصله، کج خلق، ترشخو، کمتر یا بدتر از حد معمول، پس رفته، (صدا یا موسیقی) ناهنجار، ناموزون، عوضی، غلط، ترشیدن، ترش شدن یا کردن، ناخوشایند، زننده، (خاک) اسیدی (در برابر: قلیایی alkaline)، مثل غوره وغیره

معنی : تند، ترش، مثل غوره، ترش بودن، مزه اسید داشتن، ترش شدن معانی دیگر : ترشیده، بد خلق، بد عنق، دمغ، زود خشم، کم حوصله، کج خلق، ترشخو، کمتر یا بدتر از حد معمول، پس رفته، (صدا یا موسیقی) ناهنجار، ناموزون، عوضی، غلط، ترشیدن، ترش شدن یا کردن، ناخوشایند، زننده، (خاک) اسیدی (در برابر: قلیایی alkaline)،

sour

<hr> خامه، سرشیر (که گذاشته اند برای مزه کمی ترش و غلیظ بشود)

خامه، سرشیر (که گذاشته اند برای مزه کمی ترش و غلیظ بشود)

sour cream

sour grapes

<hr> معنی : ماخذ، مایه، خاستگاه، منشاء، مبدا، منبع، سر چشمه، عین، چشمه، مصدر، مایه مبداء <hr> معانی دیگر : نشتگاه، منشا، زایگر، زایه، زادگاه، (شخص یا کتاب و غیره) مرجع، پس گشتگاه، پس گشتنامه، (نقطه یا مرکزی که امواج نور یا صدا و غیره از آن ساطع می شود) تابشگاه، (عامیانه - از منبع تولید یا مرکز فروش و غیره کالا یا اسباب یدکی) به دست آوردن

معنی : ماخذ، مایه، خاستگاه، منشاء، مبدا، منبع، سر چشمه، عین، چشمه، مصدر، مایه مبداء معانی دیگر : نشتگاه، منشا، زایگر، زایه، زادگاه، (شخص یا کتاب و غیره) مرجع، پس گشتگاه، پس گشتنامه، (نقطه یا مرکزی که امواج نور یا صدا و غیره از آن ساطع می شود) تابشگاه، (عامیانه - از منبع تولید یا مرکز فروش و غیره کال

source

source code

source document

sources

sourcing

<hr> معنی : خمیر ترش <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: leaven

معنی : خمیر ترش معانی دیگر : رجوع شود به: leaven

sourdough

<hr> از روی کج خلقی، بتندی

sourly

sourness

<hr> (آمریکا - خودمانی) ترشرو، تندخو، بد خلق، عبوس، اخمو، دمغ

(آمریکا - خودمانی) ترشرو، تندخو، بد خلق، عبوس، اخمو، دمغ

sourpuss

<hr> معنی : شستشو، ترشی، اهار فروبری، اب نمک، انداختن، بطور کامل پوشاندن، بسختی افتادن، مست کردن یاشدن، در ترشی فرو بردن، با ترشی مخلوط کردن، در اب غوطه ور شدن، حمله کردن، مست کردن <hr> معانی دیگر : (خودمانی) مست کردن یا شدن، (خوراک مشتمل بر کله پاچه ی خوک که ترشی انداخته اند) ساوس، آب نمک، آب و نمک و سرکه (برای ترشی انداختن گوشت خوک)، (آمریکا - خودمانی) میخواره، بدمست، ترشی انداختن، آبروت کردن، (در آب یا آب نمک) خیساندن، کاملا خیس کردن یا شدن، (مهجور - شکار با باز) شیرجه رفتن باز (بر روی شکار)، مست، غسل دادن

معنی : شستشو، ترشی، اهار فروبری، اب نمک، انداختن، بطور کامل پوشاندن، بسختی افتادن، مست کردن یاشدن، در ترشی فرو بردن، با ترشی مخلوط کردن، در اب غوطه ور شدن، حمله کردن، مست کردن معانی دیگر : (خودمانی) مست کردن یا شدن، (خوراک مشتمل بر کله پاچه ی خوک که ترشی انداخته اند) ساوس، آب نمک، آب و نمک و سرکه (ب

souse

soused

<hr> معنی : نیم روز، جنوب، جنوبی <hr> معانی دیگر : رو به جنوب، وابسته به جنوب، از جنوب، (s بزرگ) نیمکره ی جنوبی (به ویژه جنوبگان یا قطب جنوب)، (معمولا s بزرگ) جنوب هر کشور یا ناحیه، بسوی جنوب

معنی : نیم روز، جنوب، جنوبی معانی دیگر : رو به جنوب، وابسته به جنوب، از جنوب، (s بزرگ) نیمکره ی جنوبی (به ویژه جنوبگان یا قطب جنوب)، (معمولا s بزرگ) جنوب هر کشور یا ناحیه، بسوی جنوب

south

<hr> جمهوری آفریقای جنوبی (مرکز: 1223000 - cape town کیلومتر مربع)، افریقای جنوبی

جمهوری آفریقای جنوبی (مرکز: 1223000 - cape town کیلومتر مربع)، افریقای جنوبی

south africa

<hr> اقلیم آمریکای جنوبی (17823000 کیلومتر مربع)

اقلیم آمریکای جنوبی (17823000 کیلومتر مربع)

south america

south american

<hr> استان استرالیای جنوبی (مرکز: 984000 - adelaide کیلومتر مربع)

استان استرالیای جنوبی (مرکز: 984000 - adelaide کیلومتر مربع)

south australia

<hr> ایالت کارولینای جنوبی (در جنوب خاوری آمریکا - مرکز: columbia - مخفف: sc یا .80432 - s.c کیلومتر مربع)

ایالت کارولینای جنوبی (در جنوب خاوری آمریکا - مرکز: columbia - مخفف: sc یا .80432 - s.c کیلومتر مربع)

south carolina

<hr> دریای جنوب چین (شاخه ای از اقیانوس آرام میان چین و ویتنام و فیلیپین و برنئو)

دریای جنوب چین (شاخه ای از اقیانوس آرام میان چین و ویتنام و فیلیپین و برنئو)

south china sea

<hr> ایالت داکوتای جنوبی (در شمال و مرکز آمریکا - مرکز: pierre - مخفف: sd یا .s.d یا 199550 - s dak کیلومتر مربع)

ایالت داکوتای جنوبی (در شمال و مرکز آمریکا - مرکز: pierre - مخفف: sd یا .s.d یا 199550 - s dak کیلومتر مربع)

south dakota

south korea

<hr> قطب جنوب (واقع در اقلیم جنوبگان یا antarctica)

قطب جنوب (واقع در اقلیم جنوبگان یا antarctica)

south pole

<hr> معنی : عازم جنوب <hr> معانی دیگر : راهی جنوب

معنی : عازم جنوب معانی دیگر : راهی جنوب

southbound

<hr> معنی : جنوب شرقی، جنوب خاوری <hr> معانی دیگر : جنوب خاوری (در قطب نما: 45 درجه در شرق جنوب)، از سمت جنوب خاوری، جنوب شرق، جنوب خاوری، جنوب شرقی، سوی جنوب خاور، در جنوب خاور

معنی : جنوب شرقی، جنوب خاوری معانی دیگر : جنوب خاوری (در قطب نما: 45 درجه در شرق جنوب)، از سمت جنوب خاوری، جنوب شرق، جنوب خاوری، جنوب شرقی، سوی جنوب خاور، در جنوب خاور

southeast

southeast asia

<hr> به سوی یا از سوی جنوب خاوری، جنوب خاوری، جنوب شرقی

به سوی یا از سوی جنوب خاوری، جنوب خاوری، جنوب شرقی

southeastern

<hr> در جهت یا از سوی جنوب خاوری، در جهت یا از سوی جنوب خاوری a southeastwardly wind بادی از جانب جنوب شرقی

در جهت یا از سوی جنوب خاوری، در جهت یا از سوی جنوب خاوری a southeastwardly wind بادی از جانب جنوب شرقی

southeastwardly

<hr> توفان یا باد قوی از جانب جنوب، جنوبی، باد جنوبی

توفان یا باد قوی از جانب جنوب، جنوبی، باد جنوبی

souther

<hr> به سوی جنوب، در جنوب، جنوبی، سوی جنوب، جنوبا

به سوی جنوب، در جنوب، جنوبی، سوی جنوب، جنوبا

واژه های حرف "s" - جملات نمونه