جملات نمونه

unmarred

<hr> معنی : عزب <hr> معانی دیگر : غیر متاهل، عروسی نکرده

معنی : عزب معانی دیگر : غیر متاهل، عروسی نکرده

unmarried

<hr> معنی : چیزی را اشکار کردن، نقاب برداشتن از <hr> معانی دیگر : (ماهیت چیزی را) آشکار کردن، نشان دادن، پرده برداری کردن، لو دادن، افشاگری کردن، نقاب از چهره برداشتن، رخپوش (را) کنار زدن

معنی : چیزی را اشکار کردن، نقاب برداشتن از معانی دیگر : (ماهیت چیزی را) آشکار کردن، نشان دادن، پرده برداری کردن، لو دادن، افشاگری کردن، نقاب از چهره برداشتن، رخپوش (را) کنار زدن

unmask

unmasked

unmatchable

<hr> معنی : بی همتا، بی تا <hr> معانی دیگر : بی همتا، بی تا

معنی : بی همتا، بی تا معانی دیگر : بی همتا، بی تا

unmatched

unmeasurable

unmediated

unmemorable

<hr> معنی : نگفتنی، غیر قابل تذکر، غیر قابل گوشزد <hr> معانی دیگر : ذکر نکردی، برزبان نیاوردنی

معنی : نگفتنی، غیر قابل تذکر، غیر قابل گوشزد معانی دیگر : ذکر نکردی، برزبان نیاوردنی

unmentionable

<hr> معنی : بی رحم، نامهربان، جبار <hr> معانی دیگر : بی مروت، ظالم، ستمگر، دل سنگ، ستمکار

معنی : بی رحم، نامهربان، جبار معانی دیگر : بی مروت، ظالم، ستمگر، دل سنگ، ستمکار

unmerciful

<hr> معنی : نامهربان <hr> معانی دیگر : unmerciful بی رحم، جبار، ستمکار

معنی : نامهربان معانی دیگر : unmerciful بی رحم، جبار، ستمکار

unmercifully

unmerited

unmet

<hr> دچار غفلت، بی خبر، بی اطلاع، بی دقت، بی مبالات، بی توجه، بی اعتنا، بی اعتنا unmindful of danger بیاعتنا به خطر

دچار غفلت، بی خبر، بی اطلاع، بی دقت، بی مبالات، بی توجه، بی اعتنا، بی اعتنا unmindful of danger بیاعتنا به خطر

unmindful

<hr> معنی : بی تردید، خالی از اشتباه و سوء تفاهم <hr> معانی دیگر : غیر قابل اشتباه، غیر قابل تردید، حتمی، بی چون و چرا، اشتباه نشدنی، محرز

معنی : بی تردید، خالی از اشتباه و سوء تفاهم معانی دیگر : غیر قابل اشتباه، غیر قابل تردید، حتمی، بی چون و چرا، اشتباه نشدنی، محرز

unmistakable

unmistakably

<hr> معنی : کامل، کاسته نشده، تخفیف نیافته <hr> معانی دیگر : بی امان، شدید، سخت، مطلق، بی قید و شرط، صرف، تمام عیار

معنی : کامل، کاسته نشده، تخفیف نیافته معانی دیگر : بی امان، شدید، سخت، مطلق، بی قید و شرط، صرف، تمام عیار

unmitigated

<hr> معنی : خالص، یک دست

unmixed

unmodified

<hr> ازار رساندن، معتر­ شدن

ازار رساندن، معتر­ شدن

unmolested

<hr> معنی : غیراخلاقی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: amoral، غریب

معنی : غیراخلاقی معانی دیگر : رجوع شود به: amoral، غریب

unmoral

unmotivated

unmovable

unmoved

unmoving

unmusical

unnamed

<hr> معنی : غیر طبیعی، بر خلاف اصول طبیعت، ناسرشت <hr> معانی دیگر : ناسرشتی، (گیلکی) آچون، ساختگی، وانمودین، تصنعی، مصنوعی، خبیث، بد، ناهنجار، نابهنجار، ناروال، غیر عادی

معنی : غیر طبیعی، بر خلاف اصول طبیعت، ناسرشت معانی دیگر : ناسرشتی، (گیلکی) آچون، ساختگی، وانمودین، تصنعی، مصنوعی، خبیث، بد، ناهنجار، نابهنجار، ناروال، غیر عادی

unnatural

unnaturally

unnavigable

unnecessarily

<hr> معنی : غیر ضروری، غیر واجب، بیش از حد لزوم، غیر لازم، نالازم <hr> معانی دیگر : نابایسته، نبایست

معنی : غیر ضروری، غیر واجب، بیش از حد لزوم، غیر لازم، نالازم معانی دیگر : نابایسته، نبایست

unnecessary

unneeded

<hr> معنی : عصبانی کردن، دلسرد کردن، مرعوب کردن، فاقد عصب کردن <hr> معانی دیگر : اعصاب کسی را تضعیف کردن، عصبی کردن، (خود را) باختن، ضعیف کردن

معنی : عصبانی کردن، دلسرد کردن، مرعوب کردن، فاقد عصب کردن معانی دیگر : اعصاب کسی را تضعیف کردن، عصبی کردن، (خود را) باختن، ضعیف کردن

unnerve

unnoticeable

unnoticed

<hr> معنی : بی شمار، شماره گذاری نشده <hr> معانی دیگر : نا شمردنی، شمرده نشده

معنی : بی شمار، شماره گذاری نشده معانی دیگر : نا شمردنی، شمرده نشده

unnumbered

<hr> اعترا­ ناپذیر، بی عیب

unobjectionable

unobservant

unobserved

unobstructed

<hr> (adjective) بدست نیآمدنی، نایافتنی، غیر قابل حصول، نامیسر

(adjective) بدست نیآمدنی، نایافتنی، غیر قابل حصول، نامیسر

unobtainable

<hr> معنی : ساده، محجوب، فاقد جسارت <hr> معانی دیگر : محجوب، فاقد جسارت

معنی : ساده، محجوب، فاقد جسارت معانی دیگر : محجوب، فاقد جسارت

unobtrusive

unobtrusively

<hr> معنی : خالی، بدون مستاجر، اشغال نشده <hr> معانی دیگر : غیر مشغول، در فراغت، دارای وقت آزاد

معنی : خالی، بدون مستاجر، اشغال نشده معانی دیگر : غیر مشغول، در فراغت، دارای وقت آزاد

unoccupied

<hr> معنی : غیر رسمی، دارای عدم رسمیت، غیر مستند <hr> معانی دیگر : تایید نشده، غیر مجاز

معنی : غیر رسمی، دارای عدم رسمیت، غیر مستند معانی دیگر : تایید نشده، غیر مجاز

واژه های حرف "u" - جملات نمونه