جملات نمونه

<hr> معنی : کسر وزن، دارای کسر وزن <hr> معانی دیگر : کمتر از وزن معمول (یا مجاز یا دلخواه)، سبک

معنی : کسر وزن، دارای کسر وزن معانی دیگر : کمتر از وزن معمول (یا مجاز یا دلخواه)، سبک

underweight

<hr> زمان گذشته ی فعل: undergo

underwent

<hr> معنی : زیر بوته، گیاهی که در زیردرختی روییده <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: underbrush

معنی : زیر بوته، گیاهی که در زیردرختی روییده معانی دیگر : رجوع شود به: underbrush

underwood

<hr> معنی : عالم اموات، زیرین جهان، دنیای تبه کاران و اراذل <hr> معانی دیگر : دنیای تبهکاران، محیط جنایتکاران حرفه ای، (قدیمی) کره ی زمین، جهان خاکی، رجوع شود به: hades

معنی : عالم اموات، زیرین جهان، دنیای تبه کاران و اراذل معانی دیگر : دنیای تبهکاران، محیط جنایتکاران حرفه ای، (قدیمی) کره ی زمین، جهان خاکی، رجوع شود به: hades

underworld

<hr> معنی : تعهد کردن، امضاء کردن، در زیر سندی نوشتن <hr> معانی دیگر : هزینه ی چیزی را تامین کردن، (قدیمی) زیر چیزی نوشتن، زیر نویس کردن، زیر نویسی کردن، (سهام و اوراق بهادار) پذیره نویسی کردن، (خرید سهام و غیره را در آینده) تعهد کردن، متقبل شدن، بیمه کردن، تضمین کردن، ضامن شدن، امضاکردن

معنی : تعهد کردن، امضاء کردن، در زیر سندی نوشتن معانی دیگر : هزینه ی چیزی را تامین کردن، (قدیمی) زیر چیزی نوشتن، زیر نویس کردن، زیر نویسی کردن، (سهام و اوراق بهادار) پذیره نویسی کردن، (خرید سهام و غیره را در آینده) تعهد کردن، متقبل شدن، بیمه کردن، تضمین کردن، ضامن شدن، امضاکردن

underwrite

<hr> معنی : متعهد، بیمه گر، تقبل کننده <hr> معانی دیگر : پذیره نویس، نماینده ی شرکت بیمه، (شرکت بیمه) برآوردگر، محاسب

معنی : متعهد، بیمه گر، تقبل کننده معانی دیگر : پذیره نویس، نماینده ی شرکت بیمه، (شرکت بیمه) برآوردگر، محاسب

underwriter

<hr> معنی : بدون استحقاق

undeserved

undeserving

<hr> معنی : نامطلوبی <hr> معانی دیگر : نامطلوبی

معنی : نامطلوبی معانی دیگر : نامطلوبی

undesirability

<hr> معنی : ناخوش آیند، نا مطلوب، ناخواسته <hr> معانی دیگر : ناخواستنی، ناخوشایند، عنصر نامطلوب، آدم ناخوانده

معنی : ناخوش آیند، نا مطلوب، ناخواسته معانی دیگر : ناخواستنی، ناخوشایند، عنصر نامطلوب، آدم ناخوانده

undesirable

undesired

<hr> معنی : غیر قابل کشف، نایافتنی <hr> معانی دیگر : نایافتنی، غیر قابل کشف

معنی : غیر قابل کشف، نایافتنی معانی دیگر : نایافتنی، غیر قابل کشف

undetectable

<hr> معنی : کشف نشده، نایافته <hr> معانی دیگر : ناشناخته، مخفیانه

معنی : کشف نشده، نایافته معانی دیگر : ناشناخته، مخفیانه

undetected

<hr> معنی : نا معین، سیال <hr> معانی دیگر : نامعین

معنی : نا معین، سیال معانی دیگر : نامعین

undetermined

<hr> دلسرد نشده، منصرف نشده، بی هراس

دلسرد نشده، منصرف نشده، بی هراس

undeterred

<hr> بایر، کشت نشده، آباد نشده، توسعه نیافته

بایر، کشت نشده، آباد نشده، توسعه نیافته

undeveloped

<hr> معنی : مستقیم، بدون انحراف، بدون تردید رای <hr> معانی دیگر : مصمم

معنی : مستقیم، بدون انحراف، بدون تردید رای معانی دیگر : مصمم

undeviating

undiagnosed

undid

<hr> معنی : زیر جامه، زیرلباس، زیر پوش کودکان <hr> معانی دیگر : (عامیانه - زنانه) زیرپوش، زیر جامه زنانه

معنی : زیر جامه، زیرلباس، زیر پوش کودکان معانی دیگر : (عامیانه - زنانه) زیرپوش، زیر جامه زنانه

undies

undifferentiated

undigested

undignified

undiluted

undiminished

undiplomatic

<hr> معنی : هدایت نشده، رهبری نشده، راهنمایی نشده <hr> معانی دیگر : (نامه و غیره) بی نشانی، فاقد آدرس

معنی : هدایت نشده، رهبری نشده، راهنمایی نشده معانی دیگر : (نامه و غیره) بی نشانی، فاقد آدرس

undirected

<hr> (adjective) تربیت نشده، تادیب نشده، بی انتظام

(adjective) تربیت نشده، تادیب نشده، بی انتظام

undisciplined

undisclosed

undiscovered

undiscriminating

<hr> (adjective) اشکار، بی تلبیس

undisguised

undismayed

undisputable

<hr> بی چون وچرابی، بحک ناپذیری، مسلم بودن

بی چون وچرابی، بحک ناپذیری، مسلم بودن

undisputed

undissolved

undistinguishable

undistinguished

undistorted

undistributed

<hr> معنی : مختل نشده، غیر مختل <hr> معانی دیگر : غیر مختل، مختل نشده

معنی : مختل نشده، غیر مختل معانی دیگر : غیر مختل، مختل نشده

undisturbed

undivided

<hr> معنی : باطل کردن، خنثی کردن، خراب کردن، بی اثر کردن، باز کردن، واچیدن، بیابرو کردن <hr> معانی دیگر : به حالت اول برگرداندن، واکردن (در برابر: کردن do)، جبران کردن، (بافتنی و غیره) شکافتن، (چفت در یا گره و غیره را) باز کردن، گشودن، تباه کردن، از هستی ساقط کردن، نیست کردن، نابود کردن، بدبخت کردن، از راه به در کردن، ضایع کردن

معنی : باطل کردن، خنثی کردن، خراب کردن، بی اثر کردن، باز کردن، واچیدن، بیابرو کردن معانی دیگر : به حالت اول برگرداندن، واکردن (در برابر: کردن do)، جبران کردن، (بافتنی و غیره) شکافتن، (چفت در یا گره و غیره را) باز کردن، گشودن، تباه کردن، از هستی ساقط کردن، نیست کردن، نابود کردن، بدبخت کردن، از راه به

undo

undoable

<hr> فاقد مدارک قانونی، بی سند، فاقد ویزا (یا پاسپورت)

فاقد مدارک قانونی، بی سند، فاقد ویزا (یا پاسپورت)

undocumented

<hr> علت نابودی، سبب بدبختی، عمل گشودن، باز کردن، وا کردن (واچیدن یا وا پیچیدن و غیره)، خنثی سازی، تباه سازی، نیست سازی، نابودی، فنا، سبب بدبختی laziness will be your undoing! تنبلی موجب فلاکت تو خواهد شد!

علت نابودی، سبب بدبختی، عمل گشودن، باز کردن، وا کردن (واچیدن یا وا پیچیدن و غیره)، خنثی سازی، تباه سازی، نیست سازی، نابودی، فنا، سبب بدبختی laziness will be your undoing! تنبلی موجب فلاکت تو خواهد شد!

undoing

undomesticated

<hr> معنی : خام <hr> معانی دیگر : اسم مفعول: undo، فنا شده، نابود، نیست، تباه، انجام نشده، به پایان نرسیده، نکرده، ناکرده، ناتمام، خراب

معنی : خام معانی دیگر : اسم مفعول: undo، فنا شده، نابود، نیست، تباه، انجام نشده، به پایان نرسیده، نکرده، ناکرده، ناتمام، خراب

واژه های حرف "u" - جملات نمونه