جملات نمونه

<hr> معنی : مسلم، بدون شک، بدون تردید <hr> معانی دیگر : بی شک، بی تردید، محرز، بی چون و چرا

معنی : مسلم، بدون شک، بدون تردید معانی دیگر : بی شک، بی تردید، محرز، بی چون و چرا

undoubted

<hr> معنی : مسلما <hr> معانی دیگر : بدون شک، بلاتردید

معنی : مسلما معانی دیگر : بدون شک، بلاتردید

undoubtedly

undrained

undramatic

undreamed of

<hr> معنی : جامه معمولی، عریان کردن، لباس کندن <hr> معانی دیگر : لباس در آوردن، رخت کندن، لخت کردن یا شدن، برهنگی، عریانی، لختی، (تنزیب یا پارچه ی زخم را) باز کردن، جامه معمولی در مقایسه با اونیفورم

معنی : جامه معمولی، عریان کردن، لباس کندن معانی دیگر : لباس در آوردن، رخت کندن، لخت کردن یا شدن، برهنگی، عریانی، لختی، (تنزیب یا پارچه ی زخم را) باز کردن، جامه معمولی در مقایسه با اونیفورم

undress

undressed

undrinkable

<hr> معنی : بی مورد، غیر ضروری، زیادی، ناروا <hr> معانی دیگر : (قسط و غیره) پیش از موعد، سر نرسیده، نامناسب، بیجا، بی خود

معنی : بی مورد، غیر ضروری، زیادی، ناروا معانی دیگر : (قسط و غیره) پیش از موعد، سر نرسیده، نامناسب، بیجا، بی خود

undue

<hr> معنی : موج دار، دارای عوارض پست و بلند <hr> معانی دیگر : مواج، پر خیزاب، دارای عوار­ پست و بلند

معنی : موج دار، دارای عوارض پست و بلند معانی دیگر : مواج، پر خیزاب، دارای عوار­ پست و بلند

undulant

<hr> معنی : موج دار کردن، نوسان داشتن، تموج داشتن <hr> معانی دیگر : موج زدن، موج دار بودن یا شدن، ترنجیدن، موج وار حرکت کردن، حرکت موجی داشتن

معنی : موج دار کردن، نوسان داشتن، تموج داشتن معانی دیگر : موج زدن، موج دار بودن یا شدن، ترنجیدن، موج وار حرکت کردن، حرکت موجی داشتن

undulate

undulating

<hr> معنی : نوسان، زیر و بم، حرکت موجی، تموج <hr> معانی دیگر : موج زنی، ترنجش، حرکت موجی شکل یا مار مانند، جنبش موجی

معنی : نوسان، زیر و بم، حرکت موجی، تموج معانی دیگر : موج زنی، ترنجش، حرکت موجی شکل یا مار مانند، جنبش موجی

undulation

<hr> موج دیس، موج سان، خیزاب سان، موجی، مواج

موج دیس، موج سان، خیزاب سان، موجی، مواج

undulatory

<hr> معنی : ناروا، بی جهت، بی خود <hr> معانی دیگر : بیش از حد، به طور افراط آمیز، بیجا، بی دلیل، به طور نامناسب

معنی : ناروا، بی جهت، بی خود معانی دیگر : بیش از حد، به طور افراط آمیز، بیجا، بی دلیل، به طور نامناسب

unduly

<hr> معنی : پایدار، لایزال، فنا ناپذیر، غیر فانی <hr> معانی دیگر : همیشگی، ابدی، نمردنی، جاودانی

معنی : پایدار، لایزال، فنا ناپذیر، غیر فانی معانی دیگر : همیشگی، ابدی، نمردنی، جاودانی

undying

<hr> کسب نشده، از طریق کار به دست نیامده (مانند سود سهام یا بهره ی بانک)، باد آورده، ناسزاوار، بیش از استحقاق

کسب نشده، از طریق کار به دست نیامده (مانند سود سهام یا بهره ی بانک)، باد آورده، ناسزاوار، بیش از استحقاق

unearned

unearned income

<hr> معنی : حفاری کردن، از زیرخاک در اوردن، از لانه بیرون کردن، افتابی کردن، از زیر دراوردن <hr> معانی دیگر : آشکار کردن، افشا کردن، آفتابی کردن، برملا کردن، (از زیر خاک) درآوردن

معنی : حفاری کردن، از زیرخاک در اوردن، از لانه بیرون کردن، افتابی کردن، از زیر دراوردن معانی دیگر : آشکار کردن، افشا کردن، آفتابی کردن، برملا کردن، (از زیر خاک) درآوردن

unearth

<hr> معنی : عجیب و غریب، غیرزمینی <hr> معانی دیگر : ناوابسته به کره ی زمین، فوق طبیعی، ماوراالطبیعه، اسرار آمیز، سری، شبح گونه

معنی : عجیب و غریب، غیرزمینی معانی دیگر : ناوابسته به کره ی زمین، فوق طبیعی، ماوراالطبیعه، اسرار آمیز، سری، شبح گونه

unearthly

<hr> ناراحتی، پریشان حالی

unease

uneasily

<hr> ناراحتی، پریشانی، خاطر، تشویش، اضطراب، بهم خوردگی، کسالت

ناراحتی، پریشانی، خاطر، تشویش، اضطراب، بهم خوردگی، کسالت

uneasiness

<hr> معنی : پریشان خیال، مضطرب، ناراحت، بیارام <hr> معانی دیگر : پر آشوب، ناامن، تشویش انگیز، معذب، نگران، دلواپس، مشوش، بی آرام

معنی : پریشان خیال، مضطرب، ناراحت، بیارام معانی دیگر : پر آشوب، ناامن، تشویش انگیز، معذب، نگران، دلواپس، مشوش، بی آرام

uneasy

<hr> (adjective) (غذا) غیر قابل خوردن

(adjective) (غذا) غیر قابل خوردن

uneatable

<hr> (adjective) (فعالیت) غیر اقتصادی، (فعالیتی) که مقرون به صرفه نیست، (فعالیتی) که سود آور نیست (adjective) پرهزینه، پر خرچ

(adjective) (فعالیت) غیر اقتصادی، (فعالیتی) که مقرون به صرفه نیست، (فعالیتی) که سود آور نیست (adjective) پرهزینه، پر خرچ

uneconomic

<hr> (adjective) پرهزینه، پرخرج

uneconomical

<hr> ویرایش نشده، ویراستاری نشده، حک و اصلاح نشده

ویرایش نشده، ویراستاری نشده، حک و اصلاح نشده

unedited

<hr> تحصیل نکرده، آموزش ندیده، بیسواد

تحصیل نکرده، آموزش ندیده، بیسواد

uneducated

unembarrassed

unemotional

unemotionally

<hr> معنی : غیرفابل استخدام <hr> معانی دیگر : غیر قابل استخدام، فاقد شرایط استخدام

معنی : غیرفابل استخدام معانی دیگر : غیر قابل استخدام، فاقد شرایط استخدام

unemployable

<hr> معنی : بی مصرف، بی کار، بکار بیفتاده <hr> معانی دیگر : عاطل

معنی : بی مصرف، بی کار، بکار بیفتاده معانی دیگر : عاطل

unemployed

<hr> معنی : بی کاری، عدم اشتغال <hr> معانی دیگر : بی شغلی

معنی : بی کاری، عدم اشتغال معانی دیگر : بی شغلی

unemployment

unemployment benefit

<hr> (امریکا) کمک هزینه ی بیکاری (که برای مدت معین به افرادی که از کار بیکار شده اند پرداخت می شود)

(امریکا) کمک هزینه ی بیکاری (که برای مدت معین به افرادی که از کار بیکار شده اند پرداخت می شود)

unemployment compensation

unemployment rate

unencumbered

<hr> معنی : بی پایان <hr> معانی دیگر : بی پایان

واژه های حرف "u" - جملات نمونه