جملات نمونه

virion

<hr> معنی : متخصص ویروس شناس، ویروسشناس، ویژهگرعلم ویروسشناسی <hr> معانی دیگر : متخصص ویروس شناس، ویژه گرعلم ویروس شناسی، ویروس شناس

معنی : متخصص ویروس شناس، ویروسشناس، ویژهگرعلم ویروسشناسی معانی دیگر : متخصص ویروس شناس، ویژه گرعلم ویروس شناسی، ویروس شناس

virologist

<hr> معنی : ویروسشناسی <hr> معانی دیگر : ویش شناسی

معنی : ویروسشناسی معانی دیگر : ویش شناسی

virology

<hr> معنی : ذوق، عشق و هنر، اثرهنری <hr> معانی دیگر : (علاقه به آثار هنری به ویژه عتیقه) سالینه دوستی، هنردوستی، آثار هنری (به ویژه قدیمی یا استثنایی)، عتیقه جات، سالینه ها، ویژگی های هنری، زیبایی هنری، vertu ذوق، فضیلت

معنی : ذوق، عشق و هنر، اثرهنری معانی دیگر : (علاقه به آثار هنری به ویژه عتیقه) سالینه دوستی، هنردوستی، آثار هنری (به ویژه قدیمی یا استثنایی)، عتیقه جات، سالینه ها، ویژگی های هنری، زیبایی هنری، vertu ذوق، فضیلت

virtu

<hr> معنی : واقعی، مجازی، موجود بالقوه، تقدیری <hr> معانی دیگر : بالقوه، ذاتی، تقریبی، کمابیشی، (کامپیوتر) مجازی، نمودین، معنوی

معنی : واقعی، مجازی، موجود بالقوه، تقدیری معانی دیگر : بالقوه، ذاتی، تقریبی، کمابیشی، (کامپیوتر) مجازی، نمودین، معنوی

virtual

<hr> تصویر مجازی، فرتور نمودین

تصویر مجازی، فرتور نمودین

virtual image

virtual machine

virtual memory

virtual reality

<hr> تقریبا، کمابیش، عملا، در معنی، واقعا، تقدیرا، معنا

تقریبا، کمابیش، عملا، در معنی، واقعا، تقدیرا، معنا

virtually

<hr> معنی : پرهیز گاری، حسن، عفت، پاکدامنی، پرهیز کاری، تقوا، تقوی <hr> معانی دیگر : خوبی، فضیلت، هنر (در برابر عیب)، ستودگی، هژیری، وشتی، (به ویژه در زن) پاکدامنی، نجابت، مزیت، برتری، (به ویژه دارو) خاصیت، اثر، (نادر) مردانگی، جوانمردی، نیکی، خاصیت

معنی : پرهیز گاری، حسن، عفت، پاکدامنی، پرهیز کاری، تقوا، تقوی معانی دیگر : خوبی، فضیلت، هنر (در برابر عیب)، ستودگی، هژیری، وشتی، (به ویژه در زن) پاکدامنی، نجابت، مزیت، برتری، (به ویژه دارو) خاصیت، اثر، (نادر) مردانگی، جوانمردی، نیکی، خاصیت

virtue

virtues

<hr> معنی : ذوق هنرپیشگی، استعداد هنرهای زیبا یا فنون <hr> معانی دیگر : هنرمندی، ذوق هنری، (نوازندگی) مهارت، خوشنوازی

معنی : ذوق هنرپیشگی، استعداد هنرهای زیبا یا فنون معانی دیگر : هنرمندی، ذوق هنری، (نوازندگی) مهارت، خوشنوازی

virtuosity

<hr> معنی : هنرمند، هنرشناس، دارای ذوق هنری <hr> معانی دیگر : (در امور هنری) خبره، (در اصل) علامه، بسیار دانا، خوش قریحه

معنی : هنرمند، هنرشناس، دارای ذوق هنری معانی دیگر : (در امور هنری) خبره، (در اصل) علامه، بسیار دانا، خوش قریحه

virtuoso

<hr> معنی : پرهیزکار، پاکدامن، عفیف، مقدس، متقی، با فضیلت، باتقوا، فرهومند <hr> معانی دیگر : پرمحسنات، شریف، پارسا، باتقوی، وارسته، حاکی از وارستگی، پرهیزکارانه، (زن) نجیب

معنی : پرهیزکار، پاکدامن، عفیف، مقدس، متقی، با فضیلت، باتقوا، فرهومند معانی دیگر : پرمحسنات، شریف، پارسا، باتقوی، وارسته، حاکی از وارستگی، پرهیزکارانه، (زن) نجیب

virtuous

<hr> پرهیزگارانه، از روی تقوی، ازروی پاکدامنی، عفیفانه، ازروی فضیلت

پرهیزگارانه، از روی تقوی، ازروی پاکدامنی، عفیفانه، ازروی فضیلت

virtuously

<hr> پرهیزگاری، تقوی، پاکدامنی، عفت، هنرنمایی، فضیلت نمایی

پرهیزگاری، تقوی، پاکدامنی، عفت، هنرنمایی، فضیلت نمایی

virtuousness

<hr> معنی : تندی، خصومت، تلخی، واگیری، زهراگینی <hr> معانی دیگر : نیش (virulency هم می گویند)، ویشناکی، قدرت عفونت زایی یا بیماری زایی (میکروب ها)، پلشت زایی، زهرآگینی، کینه، بدخواهی

معنی : تندی، خصومت، تلخی، واگیری، زهراگینی معانی دیگر : نیش (virulency هم می گویند)، ویشناکی، قدرت عفونت زایی یا بیماری زایی (میکروب ها)، پلشت زایی، زهرآگینی، کینه، بدخواهی

virulence

<hr> معنی : تند، تلخ، ساری، مسری، بدخیم، کینه جو، زهراگین <hr> معانی دیگر : زهرین، زهرآگین، سمی، تندنیش، خصومت آمیز، بدخواهانه، خصمانه، بدجنسانه، دشمنانه، کینه خواه، (پزشکی) ویشناک، مهلک، کشنده، سم دار

معنی : تند، تلخ، ساری، مسری، بدخیم، کینه جو، زهراگین معانی دیگر : زهرین، زهرآگین، سمی، تندنیش، خصومت آمیز، بدخواهانه، خصمانه، بدجنسانه، دشمنانه، کینه خواه، (پزشکی) ویشناک، مهلک، کشنده، سم دار

virulent

virulently

<hr> معنی : ویروس، عامل نقل وانتقال امراض <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) ویروس، ویش، (در اصل) زهر (به ویژه زهر مار)، مایه ی تباهی و فساد، عامل نقل وانتقال امرا­

معنی : ویروس، عامل نقل وانتقال امراض معانی دیگر : (زیست شناسی) ویروس، ویش، (در اصل) زهر (به ویژه زهر مار)، مایه ی تباهی و فساد، عامل نقل وانتقال امرا­

virus

viruses

<hr> معنی : قوت، قدرت، نیرو، پیچ، زور <hr> معانی دیگر : (لاتین) زور، مخفف:

معنی : قوت، قدرت، نیرو، پیچ، زور معانی دیگر : (لاتین) زور، مخفف:

vis-à-vis

<hr> معنی : ویزا، روادید، روادید گذرنامه، ویزا دادن <hr> معانی دیگر : ویزا زدن (به گذرنامه)، روادید دادن

معنی : ویزا، روادید، روادید گذرنامه، ویزا دادن معانی دیگر : ویزا زدن (به گذرنامه)، روادید دادن

visa

<hr> معنی : سیما، نما، منظر، صورت، رخ، چهره، رو، رخسار <hr> معانی دیگر : قیافه، دیم، لچ، ظاهر، جنبه، لقا

معنی : سیما، نما، منظر، صورت، رخ، چهره، رو، رخسار معانی دیگر : قیافه، دیم، لچ، ظاهر، جنبه، لقا

visage

<hr> معنی : اندرونه، احشا، دل وروده و جگر و امثال ان <hr> معانی دیگر : امعا و احشا، آگنه

معنی : اندرونه، احشا، دل وروده و جگر و امثال ان معانی دیگر : امعا و احشا، آگنه

viscera

<hr> معنی : احشایی <hr> معانی دیگر : فطری، غریزی، ویری، سرشتی، از ته دل، با تمام وجود، درونی، وابسته به امعا و احشا، اندرونه ای، آگنه ای، احشائی، اندرونی

معنی : احشایی معانی دیگر : فطری، غریزی، ویری، سرشتی، از ته دل، با تمام وجود، درونی، وابسته به امعا و احشا، اندرونه ای، آگنه ای، احشائی، اندرونی

visceral

viscerally

<hr> معنی : چسبنده، چسبناک، غلیظ وشیره مانند <hr> معانی دیگر : پوشیده از ماده ی چسبناک، چسب پوش، لزج، دوسنده (رجوع شود به: viscous)

معنی : چسبنده، چسبناک، غلیظ وشیره مانند معانی دیگر : پوشیده از ماده ی چسبناک، چسب پوش، لزج، دوسنده (رجوع شود به: viscous)

viscid

<hr> معنی : چسبناکی <hr> معانی دیگر : چسبناکی

معنی : چسبناکی معانی دیگر : چسبناکی

viscidity

<hr> (دستگاه سنجش گران روی آبگونه ها) ویسکومتر، گران روی سنج، غلظت سنج، ناروانی سنج (viscosimeter هم می گویند)

(دستگاه سنجش گران روی آبگونه ها) ویسکومتر، گران روی سنج، غلظت سنج، ناروانی سنج (viscosimeter هم می گویند)

viscometer

<hr> معنی : چسبناک، لزج، ناروان، چسبناک <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: viscous، (ماده ی زردفام که از سلولز به دست می آید) ویسکوز، غیظ، پرقوام

معنی : چسبناک، لزج، ناروان، چسبناک معانی دیگر : رجوع شود به: viscous، (ماده ی زردفام که از سلولز به دست می آید) ویسکوز، غیظ، پرقوام

viscose

<hr> معنی : چسبناکی، ناروانی <hr> معانی دیگر : گران روی، ویسکوزیته، لزجت، دش روانی، وشکسانی

معنی : چسبناکی، ناروانی معانی دیگر : گران روی، ویسکوزیته، لزجت، دش روانی، وشکسانی

viscosity

<hr> معنی : وایکانت <hr> معانی دیگر : (در اصل ـ انگلیس) نایب ارباب یا لرد، کلانتر، وایکانت لقب اشرافی

معنی : وایکانت معانی دیگر : (در اصل ـ انگلیس) نایب ارباب یا لرد، کلانتر، وایکانت لقب اشرافی

viscount

<hr> معنی : چسبناک <hr> معانی دیگر : (فیزیک) گران رو، ویسکوز، چسبنده، دوسناک، لزج

معنی : چسبناک معانی دیگر : (فیزیک) گران رو، ویسکوز، چسبنده، دوسناک، لزج

viscous

<hr> معنی : اندرون، احشاء، عضوی که در احشاء واقع شده است <hr> معانی دیگر : مفرد واژه ی : viscera

معنی : اندرون، احشاء، عضوی که در احشاء واقع شده است معانی دیگر : مفرد واژه ی : viscera

viscus

<hr> معنی : گیره نجاری، گیره اهنگری، در پرس قرار دادن <hr> معانی دیگر : در گیره نگهداشتن یا فشار دادن (انگلیس: vice)، گیره ی آهنگری و نجاری، پرس

معنی : گیره نجاری، گیره اهنگری، در پرس قرار دادن معانی دیگر : در گیره نگهداشتن یا فشار دادن (انگلیس: vice)، گیره ی آهنگری و نجاری، پرس

vise

<hr> (آیین هندوها) ویشنو (که جلوه ی انسانی آن کریشنا است)، ویشن خدای دوم ازتثلیک هندوها

(آیین هندوها) ویشنو (که جلوه ی انسانی آن کریشنا است)، ویشن خدای دوم ازتثلیک هندوها

vishnu

<hr> معنی : دید، میدان دید، پدیداری، قابلیت دیدن <hr> معانی دیگر : قابلیت رویت، دیدپذیری، پیدایی، نمایانی، قدرت دید، دیدوری، میزان دید

معنی : دید، میدان دید، پدیداری، قابلیت دیدن معانی دیگر : قابلیت رویت، دیدپذیری، پیدایی، نمایانی، قدرت دید، دیدوری، میزان دید

visibility

<hr> معنی : پیدا، پدیدار، نمایان، مریی، وابسته به بینایی، قابل رویت، دیده شدنی <hr> معانی دیگر : مرئی، دیدپذیر، دیدنی، چشمگیر، آشکار، آفتابی، انگشت نما، مشهود

معنی : پیدا، پدیدار، نمایان، مریی، وابسته به بینایی، قابل رویت، دیده شدنی معانی دیگر : مرئی، دیدپذیر، دیدنی، چشمگیر، آشکار، آفتابی، انگشت نما، مشهود

visible

visible light

<hr> معنی : بطور مریی <hr> معانی دیگر : بطور مریی

معنی : بطور مریی معانی دیگر : بطور مریی

visibly

<hr> (عضو قبایل ژرمنی که در قرن چهارم فرانسه و اسپانیا را گرفتند) ویزی گات

(عضو قبایل ژرمنی که در قرن چهارم فرانسه و اسپانیا را گرفتند) ویزی گات

visigoth

<hr> معنی : بینایی، الهام، خیال، بصیرت، تصور، دید، وحی، منظره، رویا، دیدن <hr> معانی دیگر : حس باصره، بینش، نظر، ژرف بینی، خواب و خیال، تیناب، (به ویژه زن) مه روی، مه پیکر، خوش جمال، زیبا، در عالم خواب و خیال دیدن، تصور کردن، شبح، هاوند، رویت، یا نشان دادن دررویا

معنی : بینایی، الهام، خیال، بصیرت، تصور، دید، وحی، منظره، رویا، دیدن معانی دیگر : حس باصره، بینش، نظر، ژرف بینی، خواب و خیال، تیناب، (به ویژه زن) مه روی، مه پیکر، خوش جمال، زیبا، در عالم خواب و خیال دیدن، تصور کردن، شبح، هاوند، رویت، یا نشان دادن دررویا

vision

<hr> تصوری، خیالی، رویایی، واهی

تصوری، خیالی، رویایی، واهی

visional

<hr> معنی : رویا گرای، خیالی، خیال اندیش، رویایی، الهامی، نظری، تصور غیر عملی، وابسته بدلایل نظری، رویابین <hr> معانی دیگر : تصوری، غیر واقعی، ناراستینه، غیر عملی، نشدنی، آدمی که خواب نما می شود، غیبگو، رازبین، خیالباف، آرمان گرای افراطی، اهل خواب و خیال، پندارپرست، وابسته به یا اهل خواب نمایی

معنی : رویا گرای، خیالی، خیال اندیش، رویایی، الهامی، نظری، تصور غیر عملی، وابسته بدلایل نظری، رویابین معانی دیگر : تصوری، غیر واقعی، ناراستینه، غیر عملی، نشدنی، آدمی که خواب نما می شود، غیبگو، رازبین، خیالباف، آرمان گرای افراطی، اهل خواب و خیال، پندارپرست، وابسته به یا اهل خواب نمایی

visionary

<hr> معنی : بازدید، دیدار، عیادت، دیدن کردن از، زیارت کردن، دید و بازدید کردن، عیادت کردن، سر زدن، خدمت کسی رسیدن، ملاقات کردن <hr> معانی دیگر : دیدار کردن، به دیدن (کسی یا چیزی) رفتن، به ملاقات رفتن، بازدید کردن، سرکشی کردن، رفتن (به محلی)، سر زدن (به)، (عامیانه) گپ زدن، صحبت دوستانه کردن، اختلاط کردن، سراغ کسی رفتن، به سر وقت کسی رفتن، به سر کسی آمدن، دچار شدن یا کردن، تلافی کردن، تقاص گرفتن، انتقام گرفتن، (به فکر و غیره) خطور کردن، دید و بازدید، مسافرت، اقامت کوتاه (به عنوان مهمان)، ویزیت دکتر، رفتن نزد پزشک

معنی : بازدید، دیدار، عیادت، دیدن کردن از، زیارت کردن، دید و بازدید کردن، عیادت کردن، سر زدن، خدمت کسی رسیدن، ملاقات کردن معانی دیگر : دیدار کردن، به دیدن (کسی یا چیزی) رفتن، به ملاقات رفتن، بازدید کردن، سرکشی کردن، رفتن (به محلی)، سر زدن (به)، (عامیانه) گپ زدن، صحبت دوستانه کردن، اختلاط کردن، سراغ 

واژه های حرف "v" - جملات نمونه