<hr> معنی : جریان، پخش بخارج، انتشار بخارج <hr> معانی دیگر : برون شاریدگی، برون ریزی، فیض، نشات، ساطع شدگی، (چیزی که به بیرون بریزد) برون ریزه، برون شاره، زیرآب

معنی : جریان، پخش بخارج، انتشار بخارج معانی دیگر : برون شاریدگی، برون ریزی، فیض، نشات، ساطع شدگی، (چیزی که به بیرون بریزد) برون ریزه، برون شاره، زیرآب

efflux

<hr> معنی : تقلا، کوشش، تلاش، سعی <hr> معانی دیگر : چالش، جد و جهد، (نتیجه ی کوشش) کار، دستیابی، (با: with) با سختی، به اشکال، با تقلا

معنی : تقلا، کوشش، تلاش، سعی معانی دیگر : چالش، جد و جهد، (نتیجه ی کوشش) کار، دستیابی، (با: with) با سختی، به اشکال، با تقلا

effort

effortful

<hr> بی کوشش، آسان، ناکوش، بی دردسر

بی کوشش، آسان، ناکوش، بی دردسر

effortless

<hr> معنی : خیرگی، جسارت، گستاخی، خیره چشمی، بی شرمی <hr> معانی دیگر : پررویی، وقاحت، چیرگی

معنی : خیرگی، جسارت، گستاخی، خیره چشمی، بی شرمی معانی دیگر : پررویی، وقاحت، چیرگی

effrontery

<hr> معنی : درخشندگی، تابش، شکوه <hr> معانی دیگر : رخشندگی، فروزش، تابناکی

معنی : درخشندگی، تابش، شکوه معانی دیگر : رخشندگی، فروزش، تابناکی

effulgence

<hr> معنی : درخشنده <hr> معانی دیگر : درخشنده

معنی : درخشنده معانی دیگر : درخشنده

effulgent

<hr> معنی : پراکنده و متفرق، بیرون ریختن از، ریختن ، پاشیدن، پخش کردن، فوران کردن <hr> معانی دیگر : بیرون ریختن، (به بیرون) جاری کردن یا شدن، پراکنده کردن یا شدن، پخش کردن یا شدن، (قدیمی) برون ریخته شده، آزادانه بیان شده، ریختن خون پاشیدن

معنی : پراکنده و متفرق، بیرون ریختن از، ریختن ، پاشیدن، پخش کردن، فوران کردن معانی دیگر : بیرون ریختن، (به بیرون) جاری کردن یا شدن، پراکنده کردن یا شدن، پخش کردن یا شدن، (قدیمی) برون ریخته شده، آزادانه بیان شده، ریختن خون پاشیدن

effuse

<hr> معنی : ریزش، اضافه، تظاهر، فوران، جریان بزور <hr> معانی دیگر : برون تراوی، برون شارندگی، برون ریزش، (نگارش یا سخن - بیان پر احساس و بی پروا) سرشارگویی، سرشار نویسی، برون ریزی احساسات، (پزشکی - ریزش خون و غیره به درون حفره های بدن یا بافت ها) تن چال ریزی، تن چال انباشتگی، (آبگونه یا خونی که درون حفره های بدن انباشته شود) برون ریزه، برون شاره، نشد

معنی : ریزش، اضافه، تظاهر، فوران، جریان بزور معانی دیگر : برون تراوی، برون شارندگی، برون ریزش، (نگارش یا سخن - بیان پر احساس و بی پروا) سرشارگویی، سرشار نویسی، برون ریزی احساسات، (پزشکی - ریزش خون و غیره به درون حفره های بدن یا بافت ها) تن چال ریزی، تن چال انباشتگی، (آبگونه یا خونی که درون حفره های 

effusion

<hr> معنی : فوران کننده، پرحرارت و علاقه <hr> معانی دیگر : (قدیمی) جاری، بیرون ریز، برون تراو، (بیان احساسات) افراط آمیز

معنی : فوران کننده، پرحرارت و علاقه معانی دیگر : (قدیمی) جاری، بیرون ریز، برون تراو، (بیان احساسات) افراط آمیز

effusive

<hr> معنی : تساوی گرای، طرفدار تساوی انسان <hr> معانی دیگر : (این باور: همه ی مردم باید از حقوق سیاسی و اجتماعی و اقتصادی مساوی برخوردار باشند) مساوات طلب، برابرگرای، equalitarian طرفدار تساوی انسان

معنی : تساوی گرای، طرفدار تساوی انسان معانی دیگر : (این باور: همه ی مردم باید از حقوق سیاسی و اجتماعی و اقتصادی مساوی برخوردار باشند) مساوات طلب، برابرگرای، equalitarian طرفدار تساوی انسان

egalitarian

<hr> معنی : مکتب مساوات بشر <hr> معانی دیگر : مکتب مساوات بشر

معنی : مکتب مساوات بشر معانی دیگر : مکتب مساوات بشر

egalitarianism

<hr> معنی : تخم، تخم مرغ <hr> معانی دیگر : تخم جانور (به ویژه ماهی و خزنده)، (خودمانی) آدم، (زن) تخمک، تخم زا (ovum و egg cell هم می گویند)، تخم مرغی شکل، تخم دیس، بیضوی، تخم مرغ مانند، (به ویژه در آشپزی) تخم مرغ زدن به، (امریکا - عامیانه) تخم مرغ پرتاب کردن، (با: on) تحریک کردن (به کار بد یا احمقانه)، برانگیختن، برشوراندن، واداشتن، تخم مره، تحریک کردن

معنی : تخم، تخم مرغ معانی دیگر : تخم جانور (به ویژه ماهی و خزنده)، (خودمانی) آدم، (زن) تخمک، تخم زا (ovum و egg cell هم می گویند)، تخم مرغی شکل، تخم دیس، بیضوی، تخم مرغ مانند، (به ویژه در آشپزی) تخم مرغ زدن به، (امریکا - عامیانه) تخم مرغ پرتاب کردن، (با: on) تحریک کردن (به کار بد یا احمقانه)، برانگی

<hr> معنی : تحریک کردن

egg on

<hr> معنی : دارای افکار بلند، روشن فکر <hr> معانی دیگر : (خودمانی - تداعی منفی) پر مغز، متفکر (ولی نه اهل عمل)، اندیش پیشه، intellectual : روشنفکر

معنی : دارای افکار بلند، روشن فکر معانی دیگر : (خودمانی - تداعی منفی) پر مغز، متفکر (ولی نه اهل عمل)، اندیش پیشه، intellectual : روشنفکر

egghead

<hr> معنی : مخلوط زرده تخم مرغ و شیر <hr> معانی دیگر : (مشروب حاوی تخم مرغ و شیر و شکر و ویسکی یا شراب و غیره) اگ ناگ، مخلوط زرده تخم مره و شیر

معنی : مخلوط زرده تخم مرغ و شیر معانی دیگر : (مشروب حاوی تخم مرغ و شیر و شکر و ویسکی یا شراب و غیره) اگ ناگ، مخلوط زرده تخم مره و شیر

eggnog

<hr> معنی : بادمجان، بادنجان <hr> معانی دیگر : بادنجان، بادمجان، بادنجان

معنی : بادمجان، بادنجان معانی دیگر : بادنجان، بادمجان، بادنجان

eggplant

<hr> معنی : پوست تخم مرغ، نازک، ترد <hr> معانی دیگر : (مانند پوست تخم مرغ) نازک و شکننده، پوست تخم مرغ مانند، پوست تخم مرغی، پوسته مانند، پوسته ی تخم مرغ (یا تخم سایر جانداران)، پوست تخم مره، پوست تخم، مانندپوست تخم مره، نازک

معنی : پوست تخم مرغ، نازک، ترد معانی دیگر : (مانند پوست تخم مرغ) نازک و شکننده، پوست تخم مرغ مانند، پوست تخم مرغی، پوسته مانند، پوسته ی تخم مرغ (یا تخم سایر جانداران)، پوست تخم مره، پوست تخم، مانندپوست تخم مره، نازک

eggshell

<hr> معنی : نسترن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) نسترن (rosa eglanteria)

معنی : نسترن معانی دیگر : (گیاه شناسی) نسترن (rosa eglanteria)

eglantine

<hr> معنی : نفس، خود، ضمیر <hr> معانی دیگر : عزت نفس، خود ارج، غرور، خودپسندی، خودپرستی، ابرتنی، بادسری، خویش کامگی، خودخواهی، خود (انسان خودآگاه)، خویشتن، (فلسفه) نفس، منیت

معنی : نفس، خود، ضمیر معانی دیگر : عزت نفس، خود ارج، غرور، خودپسندی، خودپرستی، ابرتنی، بادسری، خویش کامگی، خودخواهی، خود (انسان خودآگاه)، خویشتن، (فلسفه) نفس، منیت

<hr> معنی : خود بین، خود خواه، خودمدار <hr> معانی دیگر : خودمحور، خودمدار (self-centered هم می گویند)، (فلسفه - این پندار: وجود جهان و ماهیت آن منوط است به فکر و مغز هر فرد) خود کانون، خودپسندی

معنی : خود بین، خود خواه، خودمدار معانی دیگر : خودمحور، خودمدار (self-centered هم می گویند)، (فلسفه - این پندار: وجود جهان و ماهیت آن منوط است به فکر و مغز هر فرد) خود کانون، خودپسندی

egocentric

<hr> معنی : خود بینی، خودپسندی، خود پرستی

معنی : خود بینی، خودپسندی، خود پرستی

egocentrism

<hr> معنی : خود بینی، خود پرستی، خودخواهی <hr> معانی دیگر : خویش کامگی، غرور، ابرتنی، بادسری، از خود راضی گری (egotism هم می گویند)

معنی : خود بینی، خود پرستی، خودخواهی معانی دیگر : خویش کامگی، غرور، ابرتنی، بادسری، از خود راضی گری (egotism هم می گویند)

egoism

<hr> معنی : خودخواه، خود پرست <hr> معانی دیگر : آدم خودپرست، خودخواه -2 آدم مغرور، بادسر، egotist خودپرست

معنی : خودخواه، خود پرست معانی دیگر : آدم خودپرست، خودخواه -2 آدم مغرور، بادسر، egotist خودپرست

egoist

<hr> معنی : خود خواه <hr> معانی دیگر : خودپرست، خودپرستانه، خود خواهانه، رجوع شود به: egoist، مبنی براصول خودپرستی که ازروی مسلک وعقیده باشد، وابسته بخود

معنی : خود خواه معانی دیگر : خودپرست، خودپرستانه، خود خواهانه، رجوع شود به: egoist، مبنی براصول خودپرستی که ازروی مسلک وعقیده باشد، وابسته بخود

egoistic

<hr> معنی : خود بینی، خودپسندی، خود پرستی، قابلیت نانیت <hr> معانی دیگر : (اشاره ی مکرر به خود در سخن یا نگارش) منم منم، خودپیشاوری، خودستایی، از خودگویی، غرور، ابرتنی، بادسری، منت، خودستانی

معنی : خود بینی، خودپسندی، خود پرستی، قابلیت نانیت معانی دیگر : (اشاره ی مکرر به خود در سخن یا نگارش) منم منم، خودپیشاوری، خودستایی، از خودگویی، غرور، ابرتنی، بادسری، منت، خودستانی

egotism

<hr> معنی : خود پرست <hr> معانی دیگر : آدم خودخواه، خودستا، مغرور، از خود راضی

معنی : خود پرست معانی دیگر : آدم خودخواه، خودستا، مغرور، از خود راضی

egotist

<hr> معنی : خود خواه <hr> معانی دیگر : خودپسندانه، خودپرستانه، مبنی برخودپرستی یاخودبینی

معنی : خود خواه معانی دیگر : خودپسندانه، خودپرستانه، مبنی برخودپرستی یاخودبینی

egotistic

<hr> خودپرستانه، ازروی خودبینی

خودپرستانه، ازروی خودبینی

egotistically

<hr> معنی : بزرگ، برجسته، انگشت نما، نمایان، فاحش <hr> معانی دیگر : (با تداعی بد) چشمگیر، لپی، رسواگر، افتضاح آور

معنی : بزرگ، برجسته، انگشت نما، نمایان، فاحش معانی دیگر : (با تداعی بد) چشمگیر، لپی، رسواگر، افتضاح آور

egregious

<hr> معنی : خروج، در رو، خارج شدن <hr> معانی دیگر : برون رفت، برون رو (egression هم می گویند)، خروجی

معنی : خروج، در رو، خارج شدن معانی دیگر : برون رفت، برون رو (egression هم می گویند)، خروجی

egress

<hr> معنی : خروج <hr> معانی دیگر : خروج

معنی : خروج معانی دیگر : خروج

egression

<hr> معنی : مرغ ماهیخوار سفید، حواصیل <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی)، غم خورک (انواع heron های سپیدپر به ویژه غم خورک بزرگ: casmerodius albus - بومی ایالات متحده)، مره ماهیخوار سفید

معنی : مرغ ماهیخوار سفید، حواصیل معانی دیگر : (جانورشناسی)، غم خورک (انواع heron های سپیدپر به ویژه غم خورک بزرگ: casmerodius albus - بومی ایالات متحده)، مره ماهیخوار سفید

egret

<hr> معنی : کشور مصر <hr> معانی دیگر : کشور جمهوری مصر (نام رسمی: arab republic of egypt)، مخفف: مصری

معنی : کشور مصر معانی دیگر : کشور جمهوری مصر (نام رسمی: arab republic of egypt)، مخفف: مصری

egypt

<hr> معنی : مصری، مصری <hr> معانی دیگر : وابسته به مصر و مردم و فرهنگ آن، اهل مصر، (مهجور) کولی

معنی : مصری، مصری معانی دیگر : وابسته به مصر و مردم و فرهنگ آن، اهل مصر، (مهجور) کولی

egyptian

<hr> معنی : مصرشناسی <hr> معانی دیگر : مصرشناسی (شناخت زبان و فرهنگ و معماری و تاریخ مصر باستان)

معنی : مصرشناسی معانی دیگر : مصرشناسی (شناخت زبان و فرهنگ و معماری و تاریخ مصر باستان)

egyptology

<hr> معنی : مرغابی شمالی، قوی شمالی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی)، انواع مرغان دریایی بزرگ (به ویژه جنس somateria ـ بومی نواحی شمالی - eider duck هم می گویند)، ش مرغابی شمالی

معنی : مرغابی شمالی، قوی شمالی معانی دیگر : (جانور شناسی)، انواع مرغان دریایی بزرگ (به ویژه جنس somateria ـ بومی نواحی شمالی - eider duck هم می گویند)، ش مرغابی شمالی

eider

<hr> معنی : لحاف، پرقو <hr> معانی دیگر : نرمپر (پر نرم سینه ی مرغان دریایی که مانند پر قو است)، پرنرمی که از مرغابی شمالی بدست می اید، پرنرمی که ازمرغابی شمالی بدست میاید، پرقو

معنی : لحاف، پرقو معانی دیگر : نرمپر (پر نرم سینه ی مرغان دریایی که مانند پر قو است)، پرنرمی که از مرغابی شمالی بدست می اید، پرنرمی که ازمرغابی شمالی بدست میاید، پرقو

eiderdown

<hr> معنی : روشن، هویدا <hr> معانی دیگر : (وابسته به تصویرهای ذهنی که زنده و همچون تصویر عکاسی دقیق می باشند) فرتور ذهنی، اندیش فرتور، تصویر روشن ذهنی

معنی : روشن، هویدا معانی دیگر : (وابسته به تصویرهای ذهنی که زنده و همچون تصویر عکاسی دقیق می باشند) فرتور ذهنی، اندیش فرتور، تصویر روشن ذهنی

eidetic

<hr> معنی : شبح، تصویر خیالی، بت <hr> معانی دیگر : (نماد یا نگاره ی غیر واقعی) شبح

معنی : شبح، تصویر خیالی، بت معانی دیگر : (نماد یا نگاره ی غیر واقعی) شبح

eidolon

<hr> معنی : عددهشت <hr> معانی دیگر : هشت، (گروه) هشت نفری، هشت تایی، هشت یکانی، هشت واحدی، (اتومبیل) هشت سیلندری

معنی : عددهشت معانی دیگر : هشت، (گروه) هشت نفری، هشت تایی، هشت یکانی، هشت واحدی، (اتومبیل) هشت سیلندری

eight

<hr> معنی : هجده، هیجده <hr> معانی دیگر : هیجده، هجده

معنی : هجده، هیجده معانی دیگر : هیجده، هجده

eighteen

<hr> معنی : هجدهم، هجدهمین <hr> معانی دیگر : هیجدهم، هیجدهمین (18th هم می نویسند)، شماره ی هیجدهم

معنی : هجدهم، هجدهمین معانی دیگر : هیجدهم، هیجدهمین (18th هم می نویسند)، شماره ی هیجدهم

eighteenth

<hr> معنی : یک هشتم، اکتاو، هشتمین <hr> معانی دیگر : هشتم، (موسیقی) رجوع شود به: octave

معنی : یک هشتم، اکتاو، هشتمین معانی دیگر : هشتم، (موسیقی) رجوع شود به: octave

eighth

<hr> معنی : نت اکتاو، نت یک هشتم <hr> معانی دیگر : (موسیقی) یک هشتم نت

معنی : نت اکتاو، نت یک هشتم معانی دیگر : (موسیقی) یک هشتم نت

eighth note

<hr> معنی : یک هشتادم، هشتادمین، هشتادم <hr> معانی دیگر : هشتادم، هشتادمین، یک هشتادم

معنی : یک هشتادم، هشتادمین، هشتادم معانی دیگر : هشتادم، هشتادمین، یک هشتادم

eightieth

<hr> معنی : عدد هشتاد، هشتاد <hr> معانی دیگر : شماره ی هشتاد

معنی : عدد هشتاد، هشتاد معانی دیگر : شماره ی هشتاد

واژه های حرف "e" - مترادف و متضاد