<hr> معنی : وظیفه نشناسی، عدم مسولیت <hr> معانی دیگر : وظیفه نشناسی

معنی : وظیفه نشناسی، عدم مسولیت معانی دیگر : وظیفه نشناسی

irresponsibility

<hr> معنی : عاری از حس مسئولیت، نامعتبر، وظیفه نشناس، غیر مسئول <hr> معانی دیگر : لاابالی گرانه، وظیفه نشناسانه، کسی که مسئولیت سرش نمی شود، سهل انگار

معنی : عاری از حس مسئولیت، نامعتبر، وظیفه نشناس، غیر مسئول معانی دیگر : لاابالی گرانه، وظیفه نشناسانه، کسی که مسئولیت سرش نمی شود، سهل انگار

irresponsible

<hr> معنی : بر نگشتنی، غیر قابل استرداد، باز نیافتنی <hr> معانی دیگر : جبران ناپذیر، بازیافت ناپذیر

معنی : بر نگشتنی، غیر قابل استرداد، باز نیافتنی معانی دیگر : جبران ناپذیر، بازیافت ناپذیر

irretrievable

<hr> معنی : بی حرمتی، هتک حرمت، بی ادبی، عدم احترام <hr> معانی دیگر : بی احترامی، عدم رعایت احترام (کسی)

معنی : بی حرمتی، هتک حرمت، بی ادبی، عدم احترام معانی دیگر : بی احترامی، عدم رعایت احترام (کسی)

irreverence

<hr> معنی : بی ادب، هتاک <hr> معانی دیگر : بی ادب، هتاک

معنی : بی ادب، هتاک معانی دیگر : بی ادب، هتاک

irreverent

<hr> معنی : تغییر ناپذیری <hr> معانی دیگر : لغو ناپذیری

معنی : تغییر ناپذیری معانی دیگر : لغو ناپذیری

irreversibility

<hr> معنی : تغییر ناپذیر، بر نگشتنی، دگرگون نشدنی، بر نگرداندنی، لغو نشدنی <hr> معانی دیگر : باطل نکردنی (یا نشدنی)، برگشت ناپذیر، غیرقابل تغییر، غیر قابل پژوهش خواهی، پشت و رو نکردنی (یا نشدنی)، دو رو نکردنی، وارون نکردنی یا نشدنی

معنی : تغییر ناپذیر، بر نگشتنی، دگرگون نشدنی، بر نگرداندنی، لغو نشدنی معانی دیگر : باطل نکردنی (یا نشدنی)، برگشت ناپذیر، غیرقابل تغییر، غیر قابل پژوهش خواهی، پشت و رو نکردنی (یا نشدنی)، دو رو نکردنی، وارون نکردنی یا نشدنی

irreversible

<hr> معنی : قطعی، لازم، غیر قابل فسخ <hr> معانی دیگر : بی برگشت، لازم الاجرا، لغونشدنی، فسخ نشدنی، بائن، غیر قابل فس، در مورد عقد لازم

معنی : قطعی، لازم، غیر قابل فسخ معانی دیگر : بی برگشت، لازم الاجرا، لغونشدنی، فسخ نشدنی، بائن، غیر قابل فس، در مورد عقد لازم

irrevocable

<hr> معنی : اب دادن، ابیاری کردن <hr> معانی دیگر : آبیاری کردن، پاریاب کردن، پسانیدن، (به وسیله ی جوی یا لوله و غیره) آب رسانی کردن، اب دادن به

معنی : اب دادن، ابیاری کردن معانی دیگر : آبیاری کردن، پاریاب کردن، پسانیدن، (به وسیله ی جوی یا لوله و غیره) آب رسانی کردن، اب دادن به

irrigate

irrigated

<hr> معنی : ابیاری <hr> معانی دیگر : ابیاری

معنی : ابیاری معانی دیگر : ابیاری

irrigation

<hr> معنی : کج خلقی، زود رنجی <hr> معانی دیگر : کج خلقی، زود رنجی

معنی : کج خلقی، زود رنجی معانی دیگر : کج خلقی، زود رنجی

irritability

<hr> معنی : کج خلق، تند مزاج، زود رنج، تحریک پذیر <hr> معانی دیگر : تندخو، زودخشم، بدخلق، (روان شناسی) تحریک پذیر، زودافژول، زودافگار، زورد رنج

معنی : کج خلق، تند مزاج، زود رنج، تحریک پذیر معانی دیگر : تندخو، زودخشم، بدخلق، (روان شناسی) تحریک پذیر، زودافژول، زودافگار، زورد رنج

irritable

<hr> معنی : ازارنده، محرک، سوزش دار، برانگیزنده، سوزش اور، دلخراش، خشم اور، بخشم اورنده <hr> معانی دیگر : آزردگی انگیز، آنچه که موجب تحریک و آماس شود، حساسیت زا، التهاب آور، آزردگر، آزارنده، افگارگر، افژولگر، افژولنده، خراش اور

معنی : ازارنده، محرک، سوزش دار، برانگیزنده، سوزش اور، دلخراش، خشم اور، بخشم اورنده معانی دیگر : آزردگی انگیز، آنچه که موجب تحریک و آماس شود، حساسیت زا، التهاب آور، آزردگر، آزارنده، افگارگر، افژولگر، افژولنده، خراش اور

irritant

<hr> معنی : بر انگیختن، ازردن، خشمگین کردن، رنجاندن، عصبانی کردن، سوزش دادن <hr> معانی دیگر : آتشی کردن، تحریک کردن، پژولیدن، آزردن، اذیت کردن، آزار دادن، (اندام یا عضله و غیره را) آماسیده کردن، دردناک کردن، متورم کردن، خراش دادن

معنی : بر انگیختن، ازردن، خشمگین کردن، رنجاندن، عصبانی کردن، سوزش دادن معانی دیگر : آتشی کردن، تحریک کردن، پژولیدن، آزردن، اذیت کردن، آزار دادن، (اندام یا عضله و غیره را) آماسیده کردن، دردناک کردن، متورم کردن، خراش دادن

irritate

<hr> معنی : رنج اور، ازار دهنده <hr> معانی دیگر : برانگیزنده، خشم اور، برخورنده، رنجاننده، سوزش اور، محرک، مهیج

معنی : رنج اور، ازار دهنده معانی دیگر : برانگیزنده، خشم اور، برخورنده، رنجاننده، سوزش اور، محرک، مهیج

irritating

<hr> معنی : رنجش، ناراحتی، خشم، غضب، ازردگی، سوزش <hr> معانی دیگر : آزار، اذیت، دردسر، (پزشکی) آزردگی و آماس، افژولش، افژولیدگی، آزردگی، افگاری، فگاری، تحریک، عصبانیت، (هرچیزی که موجب آزردگی شود) عامل تحریک، ماده محرک، آزردگر، آزار (دهنده)، خراش

معنی : رنجش، ناراحتی، خشم، غضب، ازردگی، سوزش معانی دیگر : آزار، اذیت، دردسر، (پزشکی) آزردگی و آماس، افژولش، افژولیدگی، آزردگی، افگاری، فگاری، تحریک، عصبانیت، (هرچیزی که موجب آزردگی شود) عامل تحریک، ماده محرک، آزردگر، آزار (دهنده)، خراش

irritation

<hr> معنی : فوران کردن، اتش فشان کردن <hr> معانی دیگر : (با: into) هجوم آوردن (به درون)، (مردم) ریختن توی، ناگهان ایجاد شدن

معنی : فوران کردن، اتش فشان کردن معانی دیگر : (با: into) هجوم آوردن (به درون)، (مردم) ریختن توی، ناگهان ایجاد شدن

irrupt

<hr> معنی : فوران، ایجاد ناگهانی <hr> معانی دیگر : فوران، ایجاد ناگهانی

معنی : فوران، ایجاد ناگهانی معانی دیگر : فوران، ایجاد ناگهانی

irruption

<hr> معنی : است، هست <hr> معانی دیگر : هست، است (سوم شخص مفرد در زمان حال از فعل: be)، پیشوند: رجوع شود به: iso- (پیش از واکه می آید)، مخفف:، جزیره، است هست سوم شخص مفرد از فعل

معنی : است، هست معانی دیگر : هست، است (سوم شخص مفرد در زمان حال از فعل: be)، پیشوند: رجوع شود به: iso- (پیش از واکه می آید)، مخفف:، جزیره، است هست سوم شخص مفرد از فعل

is not

<hr> معنی : اسحق فرزند حضرت ابراهیم <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر

معنی : اسحق فرزند حضرت ابراهیم معانی دیگر : اسم خاص مذکر

isaac

<hr> معنی : غرا، سریشم، سریشمماهی، ورقه میکا <hr> معانی دیگر : سریشم ماهی (از ماهی به دست می آید)، طلق

معنی : غرا، سریشم، سریشمماهی، ورقه میکا معانی دیگر : سریشم ماهی (از ماهی به دست می آید)، طلق

isinglass

<hr> معنی : اسلام، دین اسلام <hr> معانی دیگر : مسلمین، مسلمانان، مسلمانی، اسلامی

معنی : اسلام، دین اسلام معانی دیگر : مسلمین، مسلمانان، مسلمانی، اسلامی

islam

<hr> معنی : اسلامی <hr> معانی دیگر : اسلامی

معنی : اسلامی معانی دیگر : اسلامی

islamic

<hr> معنی : اسلام گرایی، پیروی از دیناسلام <hr> معانی دیگر : پیروی از دین اسلام، اسلام گرایی

معنی : اسلام گرایی، پیروی از دیناسلام معانی دیگر : پیروی از دین اسلام، اسلام گرایی

islamism

<hr> معنی : جزیره، ابخست، جزیره ساختن، جزیره دار کردن <hr> معانی دیگر : آبخست، آداک، (مجازی) بخش ویژه، ناحیه ی مجزا، (کالبدشناسی: توده ی یاخته یا بافت که از نظر ساختمان و غیره با بافت های مجاور خود فرق دارد) جزیره، انبوهه، انبوهک، به صورت جزیره درآوردن، مجزا کردن، جدا کردن، آبخستی کردن، پر جزیره کردن، آبخست پوش (یا آبخست افشان) کردن، رجوع شود به: traffic island، (کشتی هواپیما بر) کابین عرشه (که رادارها و غیره در آن قرار دارد)، محل میخکوبی شده وسط خیابان و میدان و غیره

معنی : جزیره، ابخست، جزیره ساختن، جزیره دار کردن معانی دیگر : آبخست، آداک، (مجازی) بخش ویژه، ناحیه ی مجزا، (کالبدشناسی: توده ی یاخته یا بافت که از نظر ساختمان و غیره با بافت های مجاور خود فرق دارد) جزیره، انبوهه، انبوهک، به صورت جزیره درآوردن، مجزا کردن، جدا کردن، آبخستی کردن، پر جزیره کردن، آبخست پ

island

<hr> معنی : جزیرهنشین <hr> معانی دیگر : آبخست زی، ساکن جزیره

معنی : جزیرهنشین معانی دیگر : آبخست زی، ساکن جزیره

islander

<hr> معنی : جزیره کوچک، جزیره، جزیره نشین کردن <hr> معانی دیگر : جزیره ی کوچک، آبخستک، جزیرک، آداکچه، در آبخستک قرار دادن، آبخستک سان کردن، مجزا کردن

معنی : جزیره کوچک، جزیره، جزیره نشین کردن معانی دیگر : جزیره ی کوچک، آبخستک، جزیرک، آداکچه، در آبخستک قرار دادن، آبخستک سان کردن، مجزا کردن

isle

<hr> معنی : جزیره کوچک، جای پرت و دور افتاده <hr> معانی دیگر : جزیره ی بسیار کوچک، جزیرکچه، آبخستکچه

معنی : جزیره کوچک، جای پرت و دور افتاده معانی دیگر : جزیره ی بسیار کوچک، جزیرکچه، آبخستکچه

islet

<hr> معنی : گرایش، رویه، سیستمعملی <hr> معانی دیگر : انگاره، تئوری، n : اصول، عقیده، اعتقاد، مکتب، اصالت، suf : پسوندی بمعنی gt;عمل lt; و gt;کار lt; و gt;طریقه عمل lt; و gt;حالت lt; و gt;شرط lt; و gt;پیروی lt; <hr> ism _ پسوند: (اسم ساز)، عمل، کار، - کنی [terrorism]، حالت، بودن [pauperism]، ویژگی، خاصیت، - ی [patriotism]، مکتب، گرایی، تمایل به، انگاری [socialism یا cubism]، ... پرستی، ... دوستی [nationalism]، نمونه ی، مثالی از [witticism]

معنی : گرایش، رویه، سیستمعملی معانی دیگر : انگاره، تئوری، n : اصول، عقیده، اعتقاد، مکتب، اصالت، suf : پسوندی بمعنی gt;عمل lt; و gt;کار lt; و gt;طریقه عمل lt; و gt;حالت lt; و gt;شرط lt; و gt;پیروی lt; ism _ پسوند: (اسم ساز)، عمل، کار، - کنی [terrorism]، حالت، بودن [pauperism]، ویژگی، خاصیت، - ی [patr

<hr> معنی : نیست <hr> معانی دیگر : مخفف: is not

معنی : نیست معانی دیگر : مخفف: is not

isn't

<hr> معنی : هم رنگ، متساوی اللون <hr> معانی دیگر : (نورشناسی)، تکرنگی، تک فامی، رجوع شود به: orthochromatic

معنی : هم رنگ، متساوی اللون معانی دیگر : (نورشناسی)، تکرنگی، تک فامی، رجوع شود به: orthochromatic

isochromatic

<hr> معنی : هم زمان، متقارن <hr> معانی دیگر : (برابر از نظر طول زمان) برابرزمان، isochronous همزمان، واقع شونده در فواصل منظم ومساوی، متوازن

معنی : هم زمان، متقارن معانی دیگر : (برابر از نظر طول زمان) برابرزمان، isochronous همزمان، واقع شونده در فواصل منظم ومساوی، متوازن

isochronal

<hr> معنی : هم زمانی، تقارن، ایجاد تقارن، ایجاد همزمانی <hr> معانی دیگر : تقارن، ایجاد تقارن، همزمانی، ایجاد همزمانی

معنی : هم زمانی، تقارن، ایجاد تقارن، ایجاد همزمانی معانی دیگر : تقارن، ایجاد تقارن، همزمانی، ایجاد همزمانی

isochronism

<hr> معنی : هم زمان، متقارن <hr> معانی دیگر : isochronal همزمان، واقع شونده در فواصل منظم ومساوی، متوازن

معنی : هم زمان، متقارن معانی دیگر : isochronal همزمان، واقع شونده در فواصل منظم ومساوی، متوازن

isochronous

<hr> معنی : هم خواب، همشیب <hr> معانی دیگر : (تاقدیس یا ناودیس به هم فشرده که لایه های آن هم سو و هم شیب اند) هم سو - هم شیب، دارای شیب متقارن و مساوی، هم خواب در مخمل و غیره

معنی : هم خواب، همشیب معانی دیگر : (تاقدیس یا ناودیس به هم فشرده که لایه های آن هم سو و هم شیب اند) هم سو - هم شیب، دارای شیب متقارن و مساوی، هم خواب در مخمل و غیره

isocline

<hr> معنی : هم اندازه، دارای ابعاد مساوی، دارای قطر مساوی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد یاخته ها) هم پراز، جور قطر

معنی : هم اندازه، دارای ابعاد مساوی، دارای قطر مساوی معانی دیگر : (به ویژه در مورد یاخته ها) هم پراز، جور قطر

isodiametric

<hr> معنی : جورگان، هم گامیت <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) جورزامه، ایزوگامت، سلول جنسی که از نظر شکل و کار از سلول جنسی جفت خود قابل تشخیص نیست

معنی : جورگان، هم گامیت معانی دیگر : (زیست شناسی) جورزامه، ایزوگامت، سلول جنسی که از نظر شکل و کار از سلول جنسی جفت خود قابل تشخیص نیست

isogamete

<hr> معنی : مجزا کردن، سوا کردن، منفرد کردن، در قرنطینه نگاهداشتن، تنها گذاردن، عایق دار کردن <hr> معانی دیگر : منزوی کردن، (از دیگران) جدا کردن، گوشه گیر کردن، کناره گیر کردن، با خویش کردن، تک افتاده کردن، تنها کردن، دورافتاده کردن، (شیمی: عنصری را از سایر بخش های ترکیب جدا کردن و به صورت خالص درآوردن - زیست شناسی: میکروب و غیره را کشت کردن به طوری که کاملا خالص بماند) جدا سازی کردن، جدا کردن، یکه شده، تک و تنها، هر چیز جدا شده یا تک افتاده، چیز منزوی یا تجزیه شده، (روان شناسی - جامعه شناسی) آدم تک افتاده

معنی : مجزا کردن، سوا کردن، منفرد کردن، در قرنطینه نگاهداشتن، تنها گذاردن، عایق دار کردن معانی دیگر : منزوی کردن، (از دیگران) جدا کردن، گوشه گیر کردن، کناره گیر کردن، با خویش کردن، تک افتاده کردن، تنها کردن، دورافتاده کردن، (شیمی: عنصری را از سایر بخش های ترکیب جدا کردن و به صورت خالص درآوردن - زیست

isolate

<hr> معنی : مجرد، مشتق <hr> معانی دیگر : جدا، تنها، تک، منفرد، مجزا

معنی : مجرد، مشتق معانی دیگر : جدا، تنها، تک، منفرد، مجزا

isolated

<hr> معنی : کناره گیری، انزوا <hr> معانی دیگر : تنهایی، گوشه نشینی، گوشه گیری، تک افتادگی، دور افتادگی، (پزشکی) جدا سازی، ایزولاسیون

معنی : کناره گیری، انزوا معانی دیگر : تنهایی، گوشه نشینی، گوشه گیری، تک افتادگی، دور افتادگی، (پزشکی) جدا سازی، ایزولاسیون

isolation

<hr> معنی : انزوا گرایی، پیروی از سیاست انزوا <hr> معانی دیگر : پیروی از سیاست انزوا، انزوا گرایی

معنی : انزوا گرایی، پیروی از سیاست انزوا معانی دیگر : پیروی از سیاست انزوا، انزوا گرایی

isolationism

<hr> معنی : عایق <hr> معانی دیگر : جدا سازنده، مجزا کننده، مقره

معنی : عایق معانی دیگر : جدا سازنده، مجزا کننده، مقره

isolator

<hr> معنی : ایزومر، همترکیب، همفرمول <hr> معانی دیگر : (شیمی - فیزیک) همپار، جسمی که ترکیب ان با ترکیب جسم دیگریکی است، هم پاره

معنی : ایزومر، همترکیب، همفرمول معانی دیگر : (شیمی - فیزیک) همپار، جسمی که ترکیب ان با ترکیب جسم دیگریکی است، هم پاره

isomer

<hr> معنی : هم اندازه، دارای ذرات ریز متساوی، دارای یک میزان، هممتر <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: cubic، (جمع - ورزش) جور فشاری (فشار شدید وارد آوردن به جسم تکان ناپذیر یا به عضلاتی که متقابلا فشار می آورند)، وابسته به جور فشاری، سنگ شناسی دارای ذرات ریز متساوی، هم متر <hr> isometric(al) دارای یک میزان

معنی : هم اندازه، دارای ذرات ریز متساوی، دارای یک میزان، هممتر معانی دیگر : رجوع شود به: cubic، (جمع - ورزش) جور فشاری (فشار شدید وارد آوردن به جسم تکان ناپذیر یا به عضلاتی که متقابلا فشار می آورند)، وابسته به جور فشاری، سنگ شناسی دارای ذرات ریز متساوی، هم متر isometric(al) دارای یک میزان

isometric

<hr> معنی : همدیدی، تساوی دید دو چشم، تشابه انکسار نور در دو چشم <hr> معانی دیگر : (چشم پزشکی: برابری انکسار نور در دو چشم) هم شکستی، یکسانی قدرت بینایی

معنی : همدیدی، تساوی دید دو چشم، تشابه انکسار نور در دو چشم معانی دیگر : (چشم پزشکی: برابری انکسار نور در دو چشم) هم شکستی، یکسانی قدرت بینایی

isometropia

<hr> معنی : همشکل، همریخت، مواد همشکل، ماده یک شکل <hr> معانی دیگر : ایزومرف، زیست شناسی جانور یا گیاه ویاگروهی که مشابه گیاه یاگروه دیگری است

معنی : همشکل، همریخت، مواد همشکل، ماده یک شکل معانی دیگر : ایزومرف، زیست شناسی جانور یا گیاه ویاگروهی که مشابه گیاه یاگروه دیگری است

واژه های حرف "i" - مترادف و متضاد