مترادف و متضاد

<hr> معنی : تنزل دادن، کوچک کردن، اهمیت ندادن <hr> معانی دیگر : بزرگ جلوه ندادن، غلو نکردن، کمتر از واقعیت نمایاندن، اهمیت ندادن، تنزل دادن، کوچک کردن

معنی : تنزل دادن، کوچک کردن، اهمیت ندادن معانی دیگر : بزرگ جلوه ندادن، غلو نکردن، کمتر از واقعیت نمایاندن، اهمیت ندادن، تنزل دادن، کوچک کردن

play down

<hr> معنی : مسابقهحدفی، وابسته به مسابقات حذفی، مسابقه را باتمام رساندن، در مسابقه حذفی شرکت کردن <hr> معانی دیگر : 1- به هم جنگ انداختن، با هم مخالفت کردن 2- (در مسابقات - هنگام مساوی بودن طرفین) مسابقه ی حذفی یا نهایی انجام دادن، نشان دادن فیلم، مسابقهی حذفی

معنی : مسابقهحدفی، وابسته به مسابقات حذفی، مسابقه را باتمام رساندن، در مسابقه حذفی شرکت کردن معانی دیگر : 1- به هم جنگ انداختن، با هم مخالفت کردن 2- (در مسابقات - هنگام مساوی بودن طرفین) مسابقه ی حذفی یا نهایی انجام دادن، نشان دادن فیلم، مسابقهی حذفی

play off

<hr> معنی : بپایان رساندن، تا اخر بازی کردن، تا اخر ایستادگی کردن، تا اخر ایفا کردن <hr> معانی دیگر : 1- تا پایان ادامه دادن 2- (طناب و غیره) کم کم رها کردن

معنی : بپایان رساندن، تا اخر بازی کردن، تا اخر ایستادگی کردن، تا اخر ایفا کردن معانی دیگر : 1- تا پایان ادامه دادن 2- (طناب و غیره) کم کم رها کردن

play out

<hr> معنی : تاکید کردن، اطمینان دادن به <hr> معانی دیگر : (عامیانه) مهم جلوه دادن، (کسی یا رویدادی را) بزرگ کردن

معنی : تاکید کردن، اطمینان دادن به معانی دیگر : (عامیانه) مهم جلوه دادن، (کسی یا رویدادی را) بزرگ کردن

play up

<hr> معنی : پشتیبانی کردن از <hr> معانی دیگر : (عامیانه) خود شیرینی کردن، تعریف بی جا کردن، چاپلوسی کردن

معنی : پشتیبانی کردن از معانی دیگر : (عامیانه) خود شیرینی کردن، تعریف بی جا کردن، چاپلوسی کردن

play up to

<hr> معنی : بخود بستن، رل بازی کردن، در تاتر بازی کردن، هنرپیشه شدن، رفتار متظاهر داشتن <hr> معانی دیگر : (در نمایش) بازی کردن، نقش داشتن

معنی : بخود بستن، رل بازی کردن، در تاتر بازی کردن، هنرپیشه شدن، رفتار متظاهر داشتن معانی دیگر : (در نمایش) بازی کردن، نقش داشتن

playact

<hr> معنی : بازنواخت <hr> معانی دیگر : (ضبط صوت و ویدئو و غیره) بازنواخت، تکرار صحنه یا قطعه، بازنواختن

معنی : بازنواخت معانی دیگر : (ضبط صوت و ویدئو و غیره) بازنواخت، تکرار صحنه یا قطعه، بازنواختن

playback

<hr> معنی : برنامه نمایش، اعلان نمایش <hr> معانی دیگر : آگهی دیوارکوب تئاتر (معمولا با ذکر نام بازیگران و ساعات نمایش)، پوستر تئاتر، اعلان نمایش با ذکر نام بازیکنان وغیره، اگهی نمایش، اعلان نمایش

معنی : برنامه نمایش، اعلان نمایش معانی دیگر : آگهی دیوارکوب تئاتر (معمولا با ذکر نام بازیگران و ساعات نمایش)، پوستر تئاتر، اعلان نمایش با ذکر نام بازیکنان وغیره، اگهی نمایش، اعلان نمایش

playbill

<hr> معنی : جوان دخترباز، جوان عیاش <hr> معانی دیگر : (مرد - به ویژه پولدار) عیاش، الواط، خانم باز

معنی : جوان دخترباز، جوان عیاش معانی دیگر : (مرد - به ویژه پولدار) عیاش، الواط، خانم باز

playboy

<hr> معنی : هنرپیشه، نوازنده، بازیکن، بازیکن ورزشی <hr> معانی دیگر : (موسیقی) نوازنده، بازیگر، هنرپیشه (تئاتر و غیره)، قمارباز

معنی : هنرپیشه، نوازنده، بازیکن، بازیکن ورزشی معانی دیگر : (موسیقی) نوازنده، بازیگر، هنرپیشه (تئاتر و غیره)، قمارباز

player

<hr> معنی : همبازی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: playmate، همبازی کودکان

معنی : همبازی معانی دیگر : رجوع شود به: playmate، همبازی کودکان

playfellow

<hr> معنی : بازیگوش، اهل تفریح و بازی، سرزنده و شوخ <hr> معانی دیگر : از روی شوخی (نه جدی)، خرمدل، سر حال، اهل شوخی، سربهواه، سرزنده و شو

معنی : بازیگوش، اهل تفریح و بازی، سرزنده و شوخ معانی دیگر : از روی شوخی (نه جدی)، خرمدل، سر حال، اهل شوخی، سربهواه، سرزنده و شو

playful

<hr> معنی : نمایشرو، ادمی که قالبا بنمایش میرود <hr> معانی دیگر : کسی که مرتب به تئاتر می رود، تئاتر دوست

معنی : نمایشرو، ادمی که قالبا بنمایش میرود معانی دیگر : کسی که مرتب به تئاتر می رود، تئاتر دوست

playgoer

<hr> معنی : زمین بازی، تفریحگاه <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مدرسه) زمین بازی

معنی : زمین بازی، تفریحگاه معانی دیگر : (به ویژه در مدرسه) زمین بازی

playground

<hr> معنی : تاتر، نمایشگاه، اطاق بازی بچه، اطاق عروسک بچه <hr> معانی دیگر : تماشاخانه، تئاتر، (بچه ها) عروسک بازی و خانه بازی کردن

معنی : تاتر، نمایشگاه، اطاق بازی بچه، اطاق عروسک بچه معانی دیگر : تماشاخانه، تئاتر، (بچه ها) عروسک بازی و خانه بازی کردن

playhouse

<hr> معنی : ورقبازی <hr> معانی دیگر : ورق بازی

معنی : ورقبازی معانی دیگر : ورق بازی

playing card

<hr> (فوتبال و غیره) زمین بازی، میدان بازی

(فوتبال و غیره) زمین بازی، میدان بازی

playing field

<hr> معنی : نمایش کوتاه <hr> معانی دیگر : (تئاتر) نمایش کوتاه

معنی : نمایش کوتاه معانی دیگر : (تئاتر) نمایش کوتاه

playlet

<hr> معنی : پا، یار، مرد، همبازی <hr> معانی دیگر : همبازی، یار

معنی : پا، یار، مرد، همبازی معانی دیگر : همبازی، یار

playmate

<hr> معنی : لباس ورزش <hr> معانی دیگر : (زنانه و بچگانه) لباس ورزش، لباس بازی، لباس ورزش

معنی : لباس ورزش معانی دیگر : (زنانه و بچگانه) لباس ورزش، لباس بازی، لباس ورزش

playsuit

<hr> معنی : بازیچه، اسباب بازی <hr> معانی دیگر : اسباب بازی، بازیچه

معنی : بازیچه، اسباب بازی معانی دیگر : اسباب بازی، بازیچه

plaything

<hr> معنی : هنگام بازی، موقع شروع نمایش <hr> معانی دیگر : وقت بازی، وقت تفریح

معنی : هنگام بازی، موقع شروع نمایش معانی دیگر : وقت بازی، وقت تفریح

playtime

<hr> معنی : نمایشنامه نویس، پیس نویس <hr> معانی دیگر : نمایشنامه نویس (dramatist هم می گویند)

معنی : نمایشنامه نویس، پیس نویس معانی دیگر : نمایشنامه نویس (dramatist هم می گویند)

playwright

<hr> معنی : نمایشنامه نویس

playwriter

<hr> معنی : بازار، میدان، میدان عمومی، میدان محل معامله <hr> معانی دیگر : (شهر) میدان، پلازا، (معمولا در میدان شهر) بازار، مرکز خرید، (امریکا) گروهی از چندین مغازه، مجتمع فروشگاه ها، فروشگاه سرا، تیمچه

معنی : بازار، میدان، میدان عمومی، میدان محل معامله معانی دیگر : (شهر) میدان، پلازا، (معمولا در میدان شهر) بازار، مرکز خرید، (امریکا) گروهی از چندین مغازه، مجتمع فروشگاه ها، فروشگاه سرا، تیمچه

plaza

<hr> معنی : بهانه، ادعا، پیشنهاد، استدعاء، تقاضا، عذر، دادخواست، وعده مشروط <hr> معانی دیگر : مستمسک، دستاویز، استدعا، درخواست (عاجزانه یا صمیمانه یا فوری)، خواهش، تمنا، التماس، (حقوق) مدافعه، پاسخ دعوی، اظهاریه، منازعه، مشاجره، مدافعه

معنی : بهانه، ادعا، پیشنهاد، استدعاء، تقاضا، عذر، دادخواست، وعده مشروط معانی دیگر : مستمسک، دستاویز، استدعا، درخواست (عاجزانه یا صمیمانه یا فوری)، خواهش، تمنا، التماس، (حقوق) مدافعه، پاسخ دعوی، اظهاریه، منازعه، مشاجره، مدافعه

plea

<hr> معنی : در هم بافتن، درهم پیچیدن، درهم گیر افتادن <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم) بافتن (گیسو)

معنی : در هم بافتن، درهم پیچیدن، درهم گیر افتادن معانی دیگر : (شعر قدیم) بافتن (گیسو)

pleach

<hr> معنی : لابه کردن، درخواست دادن، درخواست کردن، عرضحال دادن، در دادگاه اقامه یا ادعا کردن <hr> معانی دیگر : (در دادگاه) مدافعه کردن، دعوی را اقامه کردن، (از سوی هر یک از طرفین دعوی) وکالت و اقامه ی دلیل کردن، ادعا کردن، (اتهام خود را) قبول یا رد کردن، التماس کردن، استدعا کردن، درخواهیدن، (عاجزانه) درخواست کردن، دست به دامان (کسی) شدن، کشتیار (کسی) شدن، (چیزی را) بهانه کردن، بهانه آوردن، عذر آوردن

معنی : لابه کردن، درخواست دادن، درخواست کردن، عرضحال دادن، در دادگاه اقامه یا ادعا کردن معانی دیگر : (در دادگاه) مدافعه کردن، دعوی را اقامه کردن، (از سوی هر یک از طرفین دعوی) وکالت و اقامه ی دلیل کردن، ادعا کردن، (اتهام خود را) قبول یا رد کردن، التماس کردن، استدعا کردن، درخواهیدن، (عاجزانه) درخواست 

plead

<hr> معنی : عرضحال دهنده <hr> معانی دیگر : درخواست دادن

معنی : عرضحال دهنده معانی دیگر : درخواست دادن

pleader

<hr> معنی : دفاع، دادخواهی، شفاعت، برهان نمایی <hr> معانی دیگر : دفاع، برهان نمایی، شفاعت، دادخواهی

معنی : دفاع، دادخواهی، شفاعت، برهان نمایی معانی دیگر : دفاع، برهان نمایی، شفاعت، دادخواهی

pleading

pleading a cause

<hr> معنی : شادی، خوشی، ادب، عیش، مطبوع بودن <hr> معانی دیگر : (در اصل) خشنودی، خوش ایندی

معنی : شادی، خوشی، ادب، عیش، مطبوع بودن معانی دیگر : (در اصل) خشنودی، خوش ایندی

pleasance

<hr> معنی : پسندیده، خوب، خوش ایند، دلپذیر، مطبوع، خوشحال، خوش نما، باصفا، خوش، خوش مشرب، نیکو، مورد پسند <hr> معانی دیگر : مهنا، گوارا، هنجار، دلپسند، (آدم) دوست داشتنی، خرم

معنی : پسندیده، خوب، خوش ایند، دلپذیر، مطبوع، خوشحال، خوش نما، باصفا، خوش، خوش مشرب، نیکو، مورد پسند معانی دیگر : مهنا، گوارا، هنجار، دلپسند، (آدم) دوست داشتنی، خرم

pleasant

<hr> معنی : خوش، بطور دلپذیر <hr> معانی دیگر : بطور مطبوع، بطوردلگشا، ازروی خوش مشربی

معنی : خوش، بطور دلپذیر معانی دیگر : بطور مطبوع، بطوردلگشا، ازروی خوش مشربی

pleasantly

<hr> معنی : شوخی، بذله گویی، لطیف طبعی <hr> معانی دیگر : تعارف، خوش و بش، خوش مشربی، دلپذیری، دلپسندی، خوشی، شوخ طبعی، مزاح، لطیفه، جوک

معنی : شوخی، بذله گویی، لطیف طبعی معانی دیگر : تعارف، خوش و بش، خوش مشربی، دلپذیری، دلپسندی، خوشی، شوخ طبعی، مزاح، لطیفه، جوک

pleasantry

<hr> معنی : سرگرم کردن، خوشحال کردن، خشنود ساختن، لطفا، دلپذیر کردن، کیف کردن، خواهشمند است، بفرمایید <hr> معانی دیگر : خواهشمندم، خواهش می کنم، خشنود کردن، خرسند کردن، مشعوف کردن، خوشوقت کردن، راضی کردن، دل خواستن، خوش آمدن، میل کردن، خرسند بودن، خشنود بودن، مشعوف شدن یا بودن، خوشوقت بودن یا شدن

معنی : سرگرم کردن، خوشحال کردن، خشنود ساختن، لطفا، دلپذیر کردن، کیف کردن، خواهشمند است، بفرمایید معانی دیگر : خواهشمندم، خواهش می کنم، خشنود کردن، خرسند کردن، مشعوف کردن، خوشوقت کردن، راضی کردن، دل خواستن، خوش آمدن، میل کردن، خرسند بودن، خشنود بودن، مشعوف شدن یا بودن، خوشوقت بودن یا شدن

please

<hr> معنی : محظوظ، خوش وقت <hr> معانی دیگر : خشنود، خرسند، راضی، خوشنود، ممنون

معنی : محظوظ، خوش وقت معانی دیگر : خشنود، خرسند، راضی، خوشنود، ممنون

pleased

<hr> معنی : موجب مسرت، خوش ایند، بشاش، باصفا، خوش، دلگشا <hr> معانی دیگر : مطبوع، دلپسند، دلپذیر، خرسند کننده، رضایت بخش

معنی : موجب مسرت، خوش ایند، بشاش، باصفا، خوش، دلگشا معانی دیگر : مطبوع، دلپسند، دلپذیر، خرسند کننده، رضایت بخش

pleasing

<hr> معنی : عیاش، فرح بخش، لذیذ، لذت بخش، مغتنم <hr> معانی دیگر : کیف آور

معنی : عیاش، فرح بخش، لذیذ، لذت بخش، مغتنم معانی دیگر : کیف آور

pleasurable

<hr> معنی : لذت، کیف، خوشی، انبساط، خوش وقتی، عیش، شهوترانی، خوشایند بودن، لذت بردن <hr> معانی دیگر : مسرت، حظ، رامش، میل، خواسته، دلخواه، مایه ی لذت، مایه ی دلخوشی، لذت بخش، لذت بردن از، کیف کردن، محظوظ کردن یا شدن، تفریحی، خوش گذرانی، لذت جنسی، لذت جنسی دادن یا بردن، جماع کردن، مقاربت کردن، بخشیدن

معنی : لذت، کیف، خوشی، انبساط، خوش وقتی، عیش، شهوترانی، خوشایند بودن، لذت بردن معانی دیگر : مسرت، حظ، رامش، میل، خواسته، دلخواه، مایه ی لذت، مایه ی دلخوشی، لذت بخش، لذت بردن از، کیف کردن، محظوظ کردن یا شدن، تفریحی، خوش گذرانی، لذت جنسی، لذت جنسی دادن یا بردن، جماع کردن، مقاربت کردن، بخشیدن

pleasure

<hr> معنی : عیاش، خوش گذران <hr> معانی دیگر : ادم خوش گدران یا عیاش، ادم کیفی

معنی : عیاش، خوش گذران معانی دیگر : ادم خوش گدران یا عیاش، ادم کیفی

pleasure seeker

<hr> معنی : چین، چین و شکن، چین چین کردن، تاه زده <hr> معانی دیگر : (پارچه و لباس و غیره) چین، پلیسه، پیلی

معنی : چین، چین و شکن، چین چین کردن، تاه زده معانی دیگر : (پارچه و لباس و غیره) چین، پلیسه، پیلی

pleat

<hr> معنی : پلیسه دار، تاه دار <hr> معانی دیگر : پلیسه دار، تاه دار

معنی : پلیسه دار، تاه دار معانی دیگر : پلیسه دار، تاه دار

pleated

<hr> معنی : ادم طبقه سوم، دانشجوی سال اول نیروی دریایی، خشن ورذل <hr> معانی دیگر : plebe ادم طبقه سوم

معنی : ادم طبقه سوم، دانشجوی سال اول نیروی دریایی، خشن ورذل معانی دیگر : plebe ادم طبقه سوم

pleb

<hr> معنی : ادم طبقه سوم، دانشجوی سال اول نیروی دریایی <hr> معانی دیگر : (روم باستان) پایین ترین طبقه ی اجتماع، عامی، پلب، (مهجور) مردم عامی، مردم عادی، عوام الناس، pleb ادم طبقه سوم، خشن ورذل

معنی : ادم طبقه سوم، دانشجوی سال اول نیروی دریایی معانی دیگر : (روم باستان) پایین ترین طبقه ی اجتماع، عامی، پلب، (مهجور) مردم عامی، مردم عادی، عوام الناس، pleb ادم طبقه سوم، خشن ورذل

plebe

<hr> معنی : توده مردم، عامی، ادم طبقه سوم، دانشجوی سال اول نیروی دریایی، بی ادب، خشن، خشن ورذل <hr> معانی دیگر : (روم باستان) عضو پایین ترین طبقه ی اجتماعی، عامی (در برابر: اشرافی یا اعیان patrician)، آدم بی نزاکت، آدم بی ادب و خشن، وابسته به مردم عامی، pleb ادم طبقه سوم، adj : روم قدیم توده مردم، طبقه سوم

معنی : توده مردم، عامی، ادم طبقه سوم، دانشجوی سال اول نیروی دریایی، بی ادب، خشن، خشن ورذل معانی دیگر : (روم باستان) عضو پایین ترین طبقه ی اجتماعی، عامی (در برابر: اشرافی یا اعیان patrician)، آدم بی نزاکت، آدم بی ادب و خشن، وابسته به مردم عامی، pleb ادم طبقه سوم، adj : روم قدیم توده مردم، طبقه سوم

plebeian

plebeians

<hr> معنی : همه پرسی، مردم خواست، رای قاطبه مردم، مراجعه باراء عمومی <hr> معانی دیگر : رفراندوم

معنی : همه پرسی، مردم خواست، رای قاطبه مردم، مراجعه باراء عمومی معانی دیگر : رفراندوم

واژه های حرف "p" - مترادف و متضاد