جملات نمونه

<hr> معنی : تیماج <hr> معانی دیگر : آبجو سیاه آلمانی (که در قدیم در اوایل بهار نوشیده می شد) (bock beer هم می گویند)، یکنوع چرم پوست گوسفند که برای صحافی بکار میرود

معنی : تیماج معانی دیگر : آبجو سیاه آلمانی (که در قدیم در اوایل بهار نوشیده می شد) (bock beer هم می گویند)، یکنوع چرم پوست گوسفند که برای صحافی بکار میرود

bock

<hr> (عامیانه)، بدن انسان، مخفف: نیاز بیوشیمیایی به اکسیژن، شخص مخفف: نیاز بیوشیمیایی به اکسیژن

(عامیانه)، بدن انسان، مخفف: نیاز بیوشیمیایی به اکسیژن، شخص مخفف: نیاز بیوشیمیایی به اکسیژن

<hr> به طرز خودنمایانه ای چشمگیر، جلف، پر زرق و برق، پر سر و صدا، پر مدعا

به طرز خودنمایانه ای چشمگیر، جلف، پر زرق و برق، پر سر و صدا، پر مدعا

bodacious

<hr> معنی : خبر رسان، پیش گویی کردن، حاکی بودن از، دلالت داشتن، نشانه بودن، شگون داشتن <hr> معانی دیگر : از پیش آگاهی دادن، یمن داشتن (یا نداشتن)، یکی از دو زمان گذشته ی فعل: bide، نشانه بودن از، دلالت داشتن بر

معنی : خبر رسان، پیش گویی کردن، حاکی بودن از، دلالت داشتن، نشانه بودن، شگون داشتن معانی دیگر : از پیش آگاهی دادن، یمن داشتن (یا نداشتن)، یکی از دو زمان گذشته ی فعل: bide، نشانه بودن از، دلالت داشتن بر

bode

bodeful

<hr> (در نواحی اسپانیایی نشین امریکا) مغازه ی بقالی، شراب فروشی، میخانه

(در نواحی اسپانیایی نشین امریکا) مغازه ی بقالی، شراب فروشی، میخانه

bodega

bodge

<hr> (در مذهب بودا) بودی ساتوا (شخصی که از راه پارسایی به مدارج رفیع روحانی رسیده است و امکان بودا شدنش وجود دارد)

(در مذهب بودا) بودی ساتوا (شخصی که از راه پارسایی به مدارج رفیع روحانی رسیده است و امکان بودا شدنش وجود دارد)

bodhisattva

<hr> معنی : دارای بدن، جسیم <hr> معانی دیگر : دارای بدن یا بدنه ای خاص

معنی : دارای بدن، جسیم معانی دیگر : دارای بدن یا بدنه ای خاص

bodied

bodies

<hr> غیرجسمانی، بی بدن، معنوی

غیرجسمانی، بی بدن، معنوی

bodiless

<hr> معنی : دارای بدن، بدنی، جسمانی، واقعا <hr> معانی دیگر : جسمانی (در مقابل روحانی یا روانی: spiritual یا mental )، وابسته به بدن، شخصا، کلا، یکجا، در یک وهله، عملا

معنی : دارای بدن، بدنی، جسمانی، واقعا معانی دیگر : جسمانی (در مقابل روحانی یا روانی: spiritual یا mental )، وابسته به بدن، شخصا، کلا، یکجا، در یک وهله، عملا

bodily

<hr> معنی : خنجر، نوعی جوالدوز <hr> معانی دیگر : سوزن بزرگ، جوالدوز، میله ی سوراخدار (برای رد کردن روبان و غیره از پارچه)، گونند، درفش، گیره ی گیسو (که بلند و زینتی است)، گزنه، آلت سرتیز برای سوراخ کردن پارچه

معنی : خنجر، نوعی جوالدوز معانی دیگر : سوزن بزرگ، جوالدوز، میله ی سوراخدار (برای رد کردن روبان و غیره از پارچه)، گونند، درفش، گیره ی گیسو (که بلند و زینتی است)، گزنه، آلت سرتیز برای سوراخ کردن پارچه

bodkin

<hr> معنی : جسد، لاشه، بدن، بدنه، اندام، جسم، تن، تنه، پیکر، جرم، بالاتنه، اطاق ماشین، جرم سماوی، دارای جسم کردن <hr> معانی دیگر : جثه، کالبد، هیکل، تنه (بدون احتساب سر و دست و پا)، بخشی از لباس که تنه را می پوشاند، لاش، جسم (در مقابل روح: spirit)، گروه، دسته، جمع، گروهه، همبست، (اتومبیل و کامیون وغیره) بدنه، اتاق، باربند (هر چیز به جز شاسی)، بدنه ی کشتی و هواپیما، متن اصلی (سوای مقدمه و عنوان و غیره)، هرچیزی که دارای جسم باشد، مزه ی قوی و خوشایند، مقدار، کلفتی پارچه، غلظت، ضخامت، (عامیانه) انسان، شخص، اکثریت، بخش عمده ی هر چیز، (حقوق) انسان یا چیزی که دارای شخصیت حقوقی باشد، دارای حقوق قانونی، دارای بدن کردن، جسم دادن به، جسیم کردن، شامل شدن، تن مند کردن (بیشتر می گویند: embody)، ضخیم کردن، غلیظ کردن

معنی : جسد، لاشه، بدن، بدنه، اندام، جسم، تن، تنه، پیکر، جرم، بالاتنه، اطاق ماشین، جرم سماوی، دارای جسم کردن معانی دیگر : جثه، کالبد، هیکل، تنه (بدون احتساب سر و دست و پا)، بخشی از لباس که تنه را می پوشاند، لاش، جسم (در مقابل روح: spirit)، گروه، دسته، جمع، گروهه، همبست، (اتومبیل و کامیون وغیره) بدنه،

body

body and soul

<hr> معنی : شرکت، شرکت سهامی <hr> معانی دیگر : (حقوق) شرکت یا بنگاه دارای شخصیت حقوقی، موسسه یا شرکت قانونی و به ثبت رسیده، corporation : شرکت

معنی : شرکت، شرکت سهامی معانی دیگر : (حقوق) شرکت یا بنگاه دارای شخصیت حقوقی، موسسه یا شرکت قانونی و به ثبت رسیده، corporation : شرکت

body corporate

<hr> ارتباط غیرکلامی، (بیان به وسیله ی حرکات بدن و حالت قیافه) تنگویی

ارتباط غیرکلامی، (بیان به وسیله ی حرکات بدن و حالت قیافه) تنگویی

body language

body lotion

body odor

<hr> اجتماع سیاسی، مردمی که جملگی تشکیل یک واحد سیاسی تحت لوای یک دولت را می دهند، ملت

اجتماع سیاسی، مردمی که جملگی تشکیل یک واحد سیاسی تحت لوای یک دولت را می دهند، ملت

body politic

bodybuilder

<hr> (ورزش) پرورش اندام، زیبایی اندام، ورزش های وابسته به زیبایی اندام، بدنسازی

(ورزش) پرورش اندام، زیبایی اندام، ورزش های وابسته به زیبایی اندام، بدنسازی

bodybuilding

<hr> معنی : محافظ، مستحفظ شخص، گارد مخصوص <hr> معانی دیگر : نگهبان شخصی، محافظ شخصی، جان پاس، نگهبان، موکب، هنگ ویژه

معنی : محافظ، مستحفظ شخص، گارد مخصوص معانی دیگر : نگهبان شخصی، محافظ شخصی، جان پاس، نگهبان، موکب، هنگ ویژه

bodyguard

<hr> بدنه ی اتومبیل و طرح و شکل آن

بدنه ی اتومبیل و طرح و شکل آن

bodywork

<hr> (جمهوری افریقای جنوبی) سفید پوستی که نیاکانش در قرن هفدهم از هلند کوچ کردند، بوئر

(جمهوری افریقای جنوبی) سفید پوستی که نیاکانش در قرن هفدهم از هلند کوچ کردند، بوئر

boer

<hr> معنی : خنده بلند <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی)، خنده ی از ته دل، قهقهه، شوخی یا نمایش و غیره که هدفش ایجاد این نوع خنده باشد

معنی : خنده بلند معانی دیگر : (امریکا - خودمانی)، خنده ی از ته دل، قهقهه، شوخی یا نمایش و غیره که هدفش ایجاد این نوع خنده باشد

boff

<hr> (انگلیس - خودمانی) پژوهشگر علمی، ویژه گر علوم

(انگلیس - خودمانی) پژوهشگر علمی، ویژه گر علوم

boffin

<hr> (امریکا - خودمانی) بسیار موفق، محبوب (رجوع شود به: boff)

(امریکا - خودمانی) بسیار موفق، محبوب (رجوع شود به: boff)

boffo

<hr> معنی : باتلاق، باطلاق، گنداب، لجن زار، سیاه اب، لرزیدن، در باتلاق فرو رفتن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: down) در گل فرو رفتن، در باتلاق گیر کردن، گیرافتادن، (زمین نرم و خیس که از فساد و تلاشی خزه و برگ تشکیل شده است) خلاش، گیلاب، مرداب (کوچک)، لش آب، خفتاب

معنی : باتلاق، باطلاق، گنداب، لجن زار، سیاه اب، لرزیدن، در باتلاق فرو رفتن معانی دیگر : (معمولا با: down) در گل فرو رفتن، در باتلاق گیر کردن، گیرافتادن، (زمین نرم و خیس که از فساد و تلاشی خزه و برگ تشکیل شده است) خلاش، گیلاب، مرداب (کوچک)، لش آب، خفتاب

bog down

<hr> هامفری بوگارت (هنرپیشه ی امریکایی)

هامفری بوگارت (هنرپیشه ی امریکایی)

bogart

<hr> معنی : شیطان، دیو <hr> معانی دیگر : (ورزش گلف) پار (par) به ویژه برای بازیکنان معمولی، (امروزه بیشتر) یک ضربه بیشتر از پار، یک امتیاز بیشتر از پار آوردن

معنی : شیطان، دیو معانی دیگر : (ورزش گلف) پار (par) به ویژه برای بازیکنان معمولی، (امروزه بیشتر) یک ضربه بیشتر از پار، یک امتیاز بیشتر از پار آوردن

bogey

<hr> معنی : جن، مایه ترس ووحشت، لو لو <hr> معانی دیگر : لولو، مایه ترس ووحشت

معنی : جن، مایه ترس ووحشت، لو لو معانی دیگر : لولو، مایه ترس ووحشت

bogeyman

<hr> معنی : خوف، لو لو، ادم زشت، تامل کردن، رم کردن، کار سرم بندی کردن <hr> معانی دیگر : غرق در شگفتی شدن یا کردن، دستخوش اعجاب کردن یا شدن، یکه خوردن، هراسیدن، اکراه داشتن، تردید کردن، دو دل بودن (با at)، شگفتی، بهت، تحیر، باناشیگری یا بی دقتی انجام دادن، شورتی گری کردن، دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن، تامل کردن در اثر ترس وغیره، کارسرهم بندی کردن

معنی : خوف، لو لو، ادم زشت، تامل کردن، رم کردن، کار سرم بندی کردن معانی دیگر : غرق در شگفتی شدن یا کردن، دستخوش اعجاب کردن یا شدن، یکه خوردن، هراسیدن، اکراه داشتن، تردید کردن، دو دل بودن (با at)، شگفتی، بهت، تحیر، باناشیگری یا بی دقتی انجام دادن، شورتی گری کردن، دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شد

boggle

<hr> باطلاقى علوم نظامى : زمین باطلاقى

باطلاقى علوم نظامى : زمین باطلاقى

boggy

<hr> معنی : شیطان، دیو، جن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: bogy، (واگن راه آهن) بخش پیش آمده و کوتاه جلو و عقب هر واگن، واگن تخت، چرخ جفتی

معنی : شیطان، دیو، جن معانی دیگر : رجوع شود به: bogy، (واگن راه آهن) بخش پیش آمده و کوتاه جلو و عقب هر واگن، واگن تخت، چرخ جفتی

bogie

<hr> معنی : لو لو، ادم زشت <hr> معانی دیگر : شهر بوگوتا (پایتخت کشور کلمبیا)، رجوع شود به: bogy، boggle : لولو

معنی : لو لو، ادم زشت معانی دیگر : شهر بوگوتا (پایتخت کشور کلمبیا)، رجوع شود به: bogy، boggle : لولو

bogle

<hr> شهر بوگوتا (پایتخت کشور کلمبیا)

شهر بوگوتا (پایتخت کشور کلمبیا)

bogota

<hr> معنی : قلابی، جعلی، ساختگی <hr> معانی دیگر : لولو، مترسک، دیو، آدم خوره، لولو خرخره، عفریت (bogey هم می نویسند)، دروغین، من درآوردی، تقلبی

معنی : قلابی، جعلی، ساختگی معانی دیگر : لولو، مترسک، دیو، آدم خوره، لولو خرخره، عفریت (bogey هم می نویسند)، دروغین، من درآوردی، تقلبی

bogus

<hr> معنی : شیطان، دیو، جن، لو لو، غول <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: bogie، (برای ترساندن کودک) لولو، لولو خرخره، مترسک، آدم خوره، عفریت (bogey هم می نویسند)

معنی : شیطان، دیو، جن، لو لو، غول معانی دیگر : رجوع شود به: bogie، (برای ترساندن کودک) لولو، لولو خرخره، مترسک، آدم خوره، عفریت (bogey هم می نویسند)

bogy

<hr> معنی : صدای گاو یا جغد کردن <hr> معانی دیگر : اظهار تنفر، هو کردن

معنی : صدای گاو یا جغد کردن معانی دیگر : اظهار تنفر، هو کردن

<hr> ناحیه ی بوهم (که در سابق مستقل بوده و اکنون بخشی از کشور چک است)، قلندرستان

ناحیه ی بوهم (که در سابق مستقل بوده و اکنون بخشی از کشور چک است)، قلندرستان

bohemia

<hr> (معمولا b بزرگ) کسی (به ویژه هنرمند) که در رفتار و جامه پوشی و غیره سنت شکن و تکرو است، ناهمجور و سنت شکن، قلندر ماب، وابسته به ناحیه ی بوهم در کشور چک، اهل بوهم، چک، وابسته به بوهم و زبان و فرهنگ آن، اهل کمی که درزندگی یاکارخودبرسم وقانون دیگران کاری ندارد

(معمولا b بزرگ) کسی (به ویژه هنرمند) که در رفتار و جامه پوشی و غیره سنت شکن و تکرو است، ناهمجور و سنت شکن، قلندر ماب، وابسته به ناحیه ی بوهم در کشور چک، اهل بوهم، چک، وابسته به بوهم و زبان و فرهنگ آن، اهل کمی که درزندگی یاکارخودبرسم وقانون دیگران کاری ندارد

bohemian

bohemianism

<hr> نیلزبور (فیزیکدان دانمارکی)

نیلزبور (فیزیکدان دانمارکی)

bohr

<hr> معنی : دمل، تحریک، هیجان، کورک، جوش، التهاب، جوشاندن، بجوش آمدن <hr> معانی دیگر : جوش آمدن، جوشیدن (رسیدن به حرارتی که آب را به غلیان می آورد و بخار می کند)، غلیان کردن، به قل قل آمدن، قلقل زدن، قل زدن، در آب جوش پختن، آب پز کردن، جوشان بودن، خشمگین شدن، جوش زدن، خونسردی خود را از دست دادن، جوشش، جوشاک، جوش بزرگ و ریم دار، بناور، آتشک، بجوش امدن

معنی : دمل، تحریک، هیجان، کورک، جوش، التهاب، جوشاندن، بجوش آمدن معانی دیگر : جوش آمدن، جوشیدن (رسیدن به حرارتی که آب را به غلیان می آورد و بخار می کند)، غلیان کردن، به قل قل آمدن، قلقل زدن، قل زدن، در آب جوش پختن، آب پز کردن، جوشان بودن، خشمگین شدن، جوش زدن، خونسردی خود را از دست دادن، جوشش، جوشاک، 

boil

<hr> در اثر جوشیدن بخار شدن

boil away

<hr> 1- (در اثر جوشیدن) غلیظ کردن یا شدن 2- خلاصه کردن

1- (در اثر جوشیدن) غلیظ کردن یا شدن 2- خلاصه کردن

واژه های حرف "b" - جملات نمونه