جملات نمونه

<hr> (خوراک پزی) سوپ بویابس (که از ماهی و جانوران صدفدار و سبزیجات درست می شود)

(خوراک پزی) سوپ بویابس (که از ماهی و جانوران صدفدار و سبزیجات درست می شود)

bouillabaisse

<hr> معنی : ابگوشت <hr> معانی دیگر : آبگوشت رقیق (معمولا از گوشت گاو)، بویون

معنی : ابگوشت معانی دیگر : آبگوشت رقیق (معمولا از گوشت گاو)، بویون

bouillon

<hr> معنی : تخته سنگ، سنگ، گرداله <hr> معانی دیگر : تخته سنگ (که در اثر آب و هوا ساییده و گرد شده باشد)، سنگ بزرگ، پرنیخ، شهر بولدر (در ایالت کلرادو - امریکا)

معنی : تخته سنگ، سنگ، گرداله معانی دیگر : تخته سنگ (که در اثر آب و هوا ساییده و گرد شده باشد)، سنگ بزرگ، پرنیخ، شهر بولدر (در ایالت کلرادو - امریکا)

boulder

<hr> (یونان باستان) مجلس شورای پیران قوم، (بعدها) مجلس شورا، توده ی کوچک و گرد، گوی بلورین

(یونان باستان) مجلس شورای پیران قوم، (بعدها) مجلس شورا، توده ی کوچک و گرد، گوی بلورین

boule

<hr> معنی : تفرجگاه <hr> معانی دیگر : خیابان پهنی که دو طرف آن درخت و گلگاری یا چمن باشد، بولوار، باغراه، چارباغ، خیابان پهنی که دراطراف ان درخت باشد بولوارد

معنی : تفرجگاه معانی دیگر : خیابان پهنی که دو طرف آن درخت و گلگاری یا چمن باشد، بولوار، باغراه، چارباغ، خیابان پهنی که دراطراف ان درخت باشد بولوارد

boulevard

<hr> معنی : گزاف گویی، پرش، جست، پریدن، گزاف گویی کردن، بالا جستن، پس جستن، بیرون انداختن، مورد توپ و تشر قرار دادن <hr> معانی دیگر : (مانند توپی که به زمین بخورد) جهیدن، ورجه ورجه کردن، ورجهیدن، جهاندن، سیستن، جهمند بودن، جهش، ورجهش، جهندگی، جهمندی، (خودمانی - معمول در قمار خانه یا میخانه) آدم مزاحم یا بد مست را بیرون انداختن، اخراج، ورپریدن، ناگهان پریدن، برجستن، (بانکداری) چک بی محل را برگرداندن، وازدن، واخواست شدن، بالا و پایین پریدن، (انگلیس) گستاخی، هارت و پورت، (عامیانه) پویایی، انرژی، پرتکاپویی، انعطاف، سرسختی

معنی : گزاف گویی، پرش، جست، پریدن، گزاف گویی کردن، بالا جستن، پس جستن، بیرون انداختن، مورد توپ و تشر قرار دادن معانی دیگر : (مانند توپی که به زمین بخورد) جهیدن، ورجه ورجه کردن، ورجهیدن، جهاندن، سیستن، جهمند بودن، جهش، ورجهش، جهندگی، جهمندی، (خودمانی - معمول در قمار خانه یا میخانه) آدم مزاحم یا بد مس

bounce

<hr> (عامیانه - انرژی یا جرات و غیره) دوباره به دست آوردن، به حال اول بازگشتن

(عامیانه - انرژی یا جرات و غیره) دوباره به دست آوردن، به حال اول بازگشتن

bounce back

<hr> (verb intransitive) (توپ و غیره) برگشتن، پس جهیدن، جهیدن، بالا و پایین پریدن (verb intransitive) (شخص) ورجه وورجه کردن، جست و خیز کردن، بالا پایین پریدن، پریدن، جستن، خیز برداشتن (verb intransitive) (محاوره) (چک) برگشت خوردن، برگشتن due to insufficient funds, my check bounced به خاطر نبودن وجه کافی در حساب چکم برگشت خورد (verb transitive) (توپ و غیره) زدن و گرفتن، به زمین زدن، (به جایی) زدن (verb transitive) (شخص) به جست و خیز واداشتن، به ورجه ورجه درآوردن، از جا پراندن، (عامیانه) بیرون انداختن، به بیرون پرت کردن (verb transitive) (محاوره) (چک) برگشت زدن (noun) (توپ و غیره) جهش، پرش، جست و خیز the grenade bounced twice and exploded نارنجک دو بار جهش کرد و منفجر شد he kept bouncing the ball off the floor مرتب توپ را به زمین می زد (noun) (شخص) جنب و جوش، نشاط، سرزندگی bounce back (پس از رکود، پسرفت) بازگشت کردن، دوباره گُل کردن، دوباره قد راست کردن

(verb intransitive) (توپ و غیره) برگشتن، پس جهیدن، جهیدن، بالا و پایین پریدن (verb intransitive) (شخص) ورجه وورجه کردن، جست و خیز کردن، بالا پایین پریدن، پریدن، جستن، خیز برداشتن (verb intransitive) (محاوره) (چک) برگشت خوردن، برگشتن due to insufficient funds, my check bounced به خاطر نبودن وجه کافی 

bounced

<hr> معنی : لافزن، خود ستا، دروغ بزرگ و فاحش، لی لی کننده <hr> معانی دیگر : جهنده، ورجه کننده، جهمند، شخص پویا و پرانعطاف، دروه بزرگ وفاحش، ماموری که درنمایش ها وغیره اشخاصاخلالگر راخارج میکند

معنی : لافزن، خود ستا، دروغ بزرگ و فاحش، لی لی کننده معانی دیگر : جهنده، ورجه کننده، جهمند، شخص پویا و پرانعطاف، دروه بزرگ وفاحش، ماموری که درنمایش ها وغیره اشخاصاخلالگر راخارج میکند

bouncer

<hr> معنی : پرعضله، قوی، تندرست <hr> معانی دیگر : سالم و نیرومند، پویا، سرزنده، buxom : پرعضله، خوش بنیه

معنی : پرعضله، قوی، تندرست معانی دیگر : سالم و نیرومند، پویا، سرزنده، buxom : پرعضله، خوش بنیه

bouncing

<hr> معنی : فنری، پس جهنده <hr> معانی دیگر : سبکروح، خوشحال

معنی : فنری، پس جهنده معانی دیگر : سبکروح، خوشحال

bouncy

<hr> معنی : کران، جست و خیز، حد، مرز، سرحد، خیز، بسته، موظف، مقید، اماده رفتن، منتسب، باقید و بند بسته شده، هممرز بودن، جهیدن، خیز زدن، محدود ساختن، محدود کردن، مجاور بودن <hr> معانی دیگر : (بیشتر در مورد جانداران) ورجستن، با جهش های پیاپی حرکت کردن، جست و خیز کردن، جهش، جهاندن، به جست و خیز آوردن، رجوع شود به: bounce، بستن، (با طناب و غیره) بسته، وابسته، همبسته، ملزم، متعهد، مجبور، پایبند، (کتاب) صحافی شده، پشت دوزی شده، (عامیانه) مصمم، (زمان گذشته و اسم مفعول فعل: bind)، یبس، دچار یبوست، (زبان شناسی) مقید، (تک واژ) وابسته، عازم، درصدد رفتن، روانه (معمولا با: for)، (جمع) محدوده، ناحیه ی مرزدار، سرزمین مرزی، مرزدار کردن، محدود کردن یا بودن، تعیین کردن، مشرف بودن on یا with، adj : اماده رفتن، عازم رفتن، مهیا، موجود، موظف <hr> bound _ پسوند:، عازم، روانه [southbound]

معنی : کران، جست و خیز، حد، مرز، سرحد، خیز، بسته، موظف، مقید، اماده رفتن، منتسب، باقید و بند بسته شده، هممرز بودن، جهیدن، خیز زدن، محدود ساختن، محدود کردن، مجاور بودن معانی دیگر : (بیشتر در مورد جانداران) ورجستن، با جهش های پیاپی حرکت کردن، جست و خیز کردن، جهش، جهاندن، به جست و خیز آوردن، رجوع شود ب

bound

<hr> معنی : جزء لایتجزی، مقید <hr> معانی دیگر : مجبور

معنی : جزء لایتجزی، مقید معانی دیگر : مجبور

bound up

boundaries

<hr> معنی : مرز، سرحد، خط سرحدی، کرانه، کرانی <hr> معانی دیگر : حد، کران

معنی : مرز، سرحد، خط سرحدی، کرانه، کرانی معانی دیگر : حد، کران

boundary

<hr> معنی : محدود، کراندار <hr> معانی دیگر : کران دار

معنی : محدود، کراندار معانی دیگر : کران دار

bounded

<hr> معنی : مقید، ضروری، در اسارت <hr> معانی دیگر : اجباری، الزام آور، (قدیمی) ملزم، مجبور، دارای تعهد قانونی، مدیون، باقید وبند بسته شده

معنی : مقید، ضروری، در اسارت معانی دیگر : اجباری، الزام آور، (قدیمی) ملزم، مجبور، دارای تعهد قانونی، مدیون، باقید وبند بسته شده

bounden

<hr> (انگلیس - عامیانه) ناجوانمرد، نالوطی، بی ادب

(انگلیس - عامیانه) ناجوانمرد، نالوطی، بی ادب

bounder

<hr> حرکت خیز به خیز، با خیز رفتن علوم هوایى : اتصال علوم نظامى : خیز به خیز

حرکت خیز به خیز، با خیز رفتن علوم هوایى : اتصال علوم نظامى : خیز به خیز

bounding

<hr> معنی : خارج از حدود <hr> معانی دیگر : بی کران، نامحدود، بی حد و حصر، لایتناهی، بی پایان

معنی : خارج از حدود معانی دیگر : بی کران، نامحدود، بی حد و حصر، لایتناهی، بی پایان

boundless

boundlessly

bounds

<hr> معنی : فراوان، سخی، سخاوتمند، بخشنده، باسخاوت، پربرکت، راد <hr> معانی دیگر : گشاده دست، پر سخاوت، وافر، پر نعمت، پلاو

معنی : فراوان، سخی، سخاوتمند، بخشنده، باسخاوت، پربرکت، راد معانی دیگر : گشاده دست، پر سخاوت، وافر، پر نعمت، پلاو

bounteous

<hr> معنی : سخی، بخشنده، باسخاوت، خوب ومهربان <hr> معانی دیگر : گشاده دست، پر سخاوت

معنی : سخی، بخشنده، باسخاوت، خوب ومهربان معانی دیگر : گشاده دست، پر سخاوت

bountiful

<hr> سخاوت مندانه، بفراوانی

سخاوت مندانه، بفراوانی

bountifully

<hr> معنی : وفور، شهامت، انعام، بخشش، اعانه، سخاوت، بخشندگی، ازادمنشی <hr> معانی دیگر : گشاده دستی، کرامت، خیر و برکت، هدیه، ارمغان، موهبت، جایزه (به ویژه جایزه ی نقدی که به دستگیر کنندگان جنایتکاران و یا کشندگان حیوانات مضر یا خطرناک داده می شد)، کله گرگی، بخشایندگی

معنی : وفور، شهامت، انعام، بخشش، اعانه، سخاوت، بخشندگی، ازادمنشی معانی دیگر : گشاده دستی، کرامت، خیر و برکت، هدیه، ارمغان، موهبت، جایزه (به ویژه جایزه ی نقدی که به دستگیر کنندگان جنایتکاران و یا کشندگان حیوانات مضر یا خطرناک داده می شد)، کله گرگی، بخشایندگی

bounty

<hr> کسی که کارش دستگیری یا کشتن جنایتکاران فراری یا حیوانات مضر بود (برای دریافت جایزه)

کسی که کارش دستگیری یا کشتن جنایتکاران فراری یا حیوانات مضر بود (برای دریافت جایزه)

bounty hunter

<hr> معنی : دسته گل <hr> معانی دیگر : دسته ی گل، بو، رایحه (به ویژه بوی شراب)

معنی : دسته گل معانی دیگر : دسته ی گل، بو، رایحه (به ویژه بوی شراب)

bouquet

<hr> معنی : بوربن <hr> معانی دیگر : ویسکی بوربن (که در جنوب شرقی ایالات متحده به عمل می آید و لااقل پنجاه و یک درصد ماده ی اولیه ی آن آرد ذرت است)، بوربن (نام سلسله ای که قرن ها بر فرانسه و بخشی از اسپانیا و ایتالیا سلطنت می کرد)، واپس گرا

معنی : بوربن معانی دیگر : ویسکی بوربن (که در جنوب شرقی ایالات متحده به عمل می آید و لااقل پنجاه و یک درصد ماده ی اولیه ی آن آرد ذرت است)، بوربن (نام سلسله ای که قرن ها بر فرانسه و بخشی از اسپانیا و ایتالیا سلطنت می کرد)، واپس گرا

bourbon

<hr> معنی : عصای زوار <hr> معانی دیگر : (موسیقی - در نی انبان یا bagpipe) نی یا لوله ی صدا ساز، باتون

معنی : عصای زوار معانی دیگر : (موسیقی - در نی انبان یا bagpipe) نی یا لوله ی صدا ساز، باتون

bourdon

<hr> (قرون وسطی) شهرک یا قصبه (به ویژه در مجاورت دژ)، محل یاشخصی که مجاور قلعه باشد، شهر بازارگاه یامحل مکاره

(قرون وسطی) شهرک یا قصبه (به ویژه در مجاورت دژ)، محل یاشخصی که مجاور قلعه باشد، شهر بازارگاه یامحل مکاره

bourg

<hr> معنی : عضوطبقه متوسط جامعه، عضو طبقه سوم <hr> معانی دیگر : (در اصل) شهروند شهر قرون وسطی، کاسب کار، بازرگان، بازاری، دکان دار، سوداگر، از طبقه ی متوسط، بورژوا، عضو طبقه ی بورژوا، آدمی که اندیشه ها و کارها و اعتقاداتش میانگونه و کاسبکارانه است، بورژوا منش، pl عضوطبقه متوسط جامعه، عضو طبقه دوم، طبقه کاسب ودکاندار

معنی : عضوطبقه متوسط جامعه، عضو طبقه سوم معانی دیگر : (در اصل) شهروند شهر قرون وسطی، کاسب کار، بازرگان، بازاری، دکان دار، سوداگر، از طبقه ی متوسط، بورژوا، عضو طبقه ی بورژوا، آدمی که اندیشه ها و کارها و اعتقاداتش میانگونه و کاسبکارانه است، بورژوا منش، pl عضوطبقه متوسط جامعه، عضو طبقه دوم، طبقه کاسب و

bourgeois

<hr> معنی : بورژوازی، سرمایهداری، طبقه کاسب ودکاندار، طبقه سوداگر، حکومت طبقه دوم <hr> معانی دیگر : طبقه ای که بین اشراف و کارگران قرار داشت، طبقه ی کاسب کار، سوداگران، (در دیدگاه مارکسیستی) طبقه ی سرمایه دار و دشمن طبقه ی کارگر

معنی : بورژوازی، سرمایهداری، طبقه کاسب ودکاندار، طبقه سوداگر، حکومت طبقه دوم معانی دیگر : طبقه ای که بین اشراف و کارگران قرار داشت، طبقه ی کاسب کار، سوداگران، (در دیدگاه مارکسیستی) طبقه ی سرمایه دار و دشمن طبقه ی کارگر

bourgeoisie

<hr> معنی : هدف <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: burgeon، burgeon : سرحد، مرز، قلمرو

معنی : هدف معانی دیگر : رجوع شود به: burgeon، burgeon : سرحد، مرز، قلمرو

bourgeon

<hr> معنی : مرز، سرحد، هدف، قلمرو <hr> معانی دیگر : جوی، نهرکوچک

معنی : مرز، سرحد، هدف، قلمرو معانی دیگر : جوی، نهرکوچک

bourn

bourn or bourne

<hr> معنی : مرز، سرحد، هدف، قلمرو <hr> معانی دیگر : حد، کنار، پایان، اندازه

معنی : مرز، سرحد، هدف، قلمرو معانی دیگر : حد، کنار، پایان، اندازه

bourne

<hr> معنی : صرافی، کیسه، بورس، حمل، قیمت <hr> معانی دیگر : (فرانسه و برخی کشورهای دیگر) بازار سهام، بهابازار، بازار بورس (به انگلیسی می گویند: stock exchange)، (b بزرگ) بورس سهام پاریس، مبادله

معنی : صرافی، کیسه، بورس، حمل، قیمت معانی دیگر : (فرانسه و برخی کشورهای دیگر) بازار سهام، بهابازار، بازار بورس (به انگلیسی می گویند: stock exchange)، (b بزرگ) بورس سهام پاریس، مبادله

bourse

<hr> معنی : تقلا، کشمکش، یک دور مسابقه یا بازی <hr> معانی دیگر : مسابقه، هماوری، زور آزمایی، مدت زمانی که صرف کار یا بیماری و غیره می شود

معنی : تقلا، کشمکش، یک دور مسابقه یا بازی معانی دیگر : مسابقه، هماوری، زور آزمایی، مدت زمانی که صرف کار یا بیماری و غیره می شود

bout

<hr> معنی : بوتیک، دکان <hr> معانی دیگر : مغازه ی کوچک (یا دکه ای در فروشگاه بزرگ) که در آن جامه های آخرین مد و گرانقیمت به فروش می رسد

معنی : بوتیک، دکان معانی دیگر : مغازه ی کوچک (یا دکه ای در فروشگاه بزرگ) که در آن جامه های آخرین مد و گرانقیمت به فروش می رسد

boutique

<hr> معنی : مادگی <hr> معانی دیگر : گلی که درسورا&nbsp; دکمه کت زده می شود، بریدگی یاشکاف جای دکمه

معنی : مادگی معانی دیگر : گلی که درسورا دکمه کت زده می شود، بریدگی یاشکاف جای دکمه

boutonniere

<hr> معنی : گاو خوی، گاوی، شبیه گاو <hr> معانی دیگر : وابسته به گاو، گاو مانند، گاو منش، کند ذهن و آهسته

معنی : گاو خوی، گاوی، شبیه گاو معانی دیگر : وابسته به گاو، گاو مانند، گاو منش، کند ذهن و آهسته

bovine

<hr> معنی : سجود، قوس، کمان، تعظیم، سر فرود اوردن، خمیده شدن، سجود کردن، خم شدن، تعظیم کردن، سرتکان دادن، خم کردن، خمیدن <hr> معانی دیگر : خماندن، خم کردن یا شدن، سر فرود آوردن، سرخم کردن، تسلیم شدن، رضایت دادن، کمر خم کردن (زیر بار غم و غیره)، کج شدن، کرنش، خمش، انحنا، خم شدگی، هرچیز خم شده یا قوس دار، کمانه، کمانش، کباده، هلال، کمانگیر، کمانکش، (مثل کمان) خم کردن یا شدن، انحنا پیدا کردن، قوس دار کردن یا شدن، (ویولن و کمانچه و غیره) آرشه، ضربه یا مالش آرشه بر سیم ویولن و غیره، گره، گره تزیینی (دارای دو یا چند حلقه)، روبان گره زده، دسته ی عینک، کمانی شکل، قوسی، خمیده، خمش دار، (کشتی) سینه، (هواپیما) دماغ، جهت حرکتی که چهل و پنج درجه به سوی راست یا چپ سینه ی کشتی باشد، (کشتی پارویی) پاروزنی که از همه به سینه ی کشتی نزدیک تر است، وابسته به جلو یا سینه ی کشتی، سینه ای، جلویی (fore هم می گویند - در مقابل: stern)، با down مطیع شدن

معنی : سجود، قوس، کمان، تعظیم، سر فرود اوردن، خمیده شدن، سجود کردن، خم شدن، تعظیم کردن، سرتکان دادن، خم کردن، خمیدن معانی دیگر : خماندن، خم کردن یا شدن، سر فرود آوردن، سرخم کردن، تسلیم شدن، رضایت دادن، کمر خم کردن (زیر بار غم و غیره)، کج شدن، کرنش، خمش، انحنا، خم شدگی، هرچیز خم شده یا قوس دار، کمانه

bow and arrow

<hr> خیلی اظهار ادب کردن، خضوع و خشوع کردن

خیلی اظهار ادب کردن، خضوع و خشوع کردن

bow and scrape

<hr> معنی : سرفرود آوردن <hr> معانی دیگر : تعظیم کردن

معنی : سرفرود آوردن معانی دیگر : تعظیم کردن

bow down

<hr> پاچنبری، کجپا، پاچنبری، پاکمانی، پاقوسی، گشادپا، دارای پای کچ یاکمانی

پاچنبری، کجپا، پاچنبری، پاکمانی، پاقوسی، گشادپا، دارای پای کچ یاکمانی

واژه های حرف "b" - جملات نمونه