جملات نمونه

<hr> معنی : قلعه، حصار یانرده اطراف خانه یا شهر <hr> معانی دیگر : (در اصل) شهر مستحکم و بارودار، قصبه، قلعه <hr> burg_ پسوند: شهر، ده، بلوک

معنی : قلعه، حصار یانرده اطراف خانه یا شهر معانی دیگر : (در اصل) شهر مستحکم و بارودار، قصبه، قلعه burg_ پسوند: شهر، ده، بلوک

burg

<hr> معنی : هدف، جوانه زدن، شروع برشد کردن، در امدن <hr> معانی دیگر : شاخ و برگ درآوردن، شکوفه دادن، شکوفا شدن، شکفیدن، رونق گرفتن، آباد شدن، شکوفیدن، رشد سریع کردن

معنی : هدف، جوانه زدن، شروع برشد کردن، در امدن معانی دیگر : شاخ و برگ درآوردن، شکوفه دادن، شکوفا شدن، شکفیدن، رونق گرفتن، آباد شدن، شکوفیدن، رشد سریع کردن

burgeon

<hr> (امریکا - عامیانه) مخفف: همبرگر، چیز برگر، پسوند:، همبرگر [cheeseburger]، تکه ای گوشت سر&nbsp; کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود مثل hamburger

(امریکا - عامیانه) مخفف: همبرگر، چیز برگر، پسوند:، همبرگر [cheeseburger]، تکه ای گوشت سر کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود مثل hamburger

burger

<hr> معنی : شهری، حاکم یا قاضی شهر، شهر نشین <hr> معانی دیگر : (مهجور) شهروند یک بلوک یا شهرستان، (انگلیس - قدیم) عضو پارلمان انگلیس (که از سوی بلوک یا شهرک یا دانشگاه انتخاب شده بود)

معنی : شهری، حاکم یا قاضی شهر، شهر نشین معانی دیگر : (مهجور) شهروند یک بلوک یا شهرستان، (انگلیس - قدیم) عضو پارلمان انگلیس (که از سوی بلوک یا شهرک یا دانشگاه انتخاب شده بود)

burgess

<hr> معنی : قصبه، شهر <hr> معانی دیگر : (انگلیس ) رجوع شود به: borough، اسکاتلند قصبه <hr> burgh _ پسوند: رجوع شود به: -burg

معنی : قصبه، شهر معانی دیگر : (انگلیس ) رجوع شود به: borough، اسکاتلند قصبه burgh _ پسوند: رجوع شود به: -burg

burgh

<hr> معنی : شهرنشینان <hr> معانی دیگر : (در اصل) ساکن شهر یا بلوک، (امروزه) شهروند محافظه کار از طبقه ی متوسط یا بالاتر، مردم ازاد شهر یاقصبه

معنی : شهرنشینان معانی دیگر : (در اصل) ساکن شهر یا بلوک، (امروزه) شهروند محافظه کار از طبقه ی متوسط یا بالاتر، مردم ازاد شهر یاقصبه

burgher

<hr> معنی : دزد، غارتگر، سارق منازل <hr> معانی دیگر : کسی که (معمولا شب) برای دزدی به خانه مردم می رود، دزدخانه، شب دزد، سارق

معنی : دزد، غارتگر، سارق منازل معانی دیگر : کسی که (معمولا شب) برای دزدی به خانه مردم می رود، دزدخانه، شب دزد، سارق

burglar

burglar alarm

<hr> شب دزدی کردن، مورد دستبرد قرار دادن، (برای دزدی به خانه مردم) دستبرد زدن، شبانه دزدیدن، سرقت مسلحانه کردن

شب دزدی کردن، مورد دستبرد قرار دادن، (برای دزدی به خانه مردم) دستبرد زدن، شبانه دزدیدن، سرقت مسلحانه کردن

burglarize

<hr> معنی : دزدی <hr> معانی دیگر : (حقوق)، ورود غیرمجاز (به هرگونه ساختمان در هر موقع به منظور دزدی یا هر عمل غیرقانونی)، ورود بخانه ای درشب بقصد ارتکاب جرم

معنی : دزدی معانی دیگر : (حقوق)، ورود غیرمجاز (به هرگونه ساختمان در هر موقع به منظور دزدی یا هر عمل غیرقانونی)، ورود بخانه ای درشب بقصد ارتکاب جرم

burglary

<hr> (عامیانه) شب دزدی کردن، (به منزل مردم) دستبرد زدن

(عامیانه) شب دزدی کردن، (به منزل مردم) دستبرد زدن

burgle

<hr> ناحیه ی بورگاندی (در فرانسه)، گونه های شراب بورگاندی که سفید و قرمز و معمولا سک هستند، هرگونه شراب قرمز و سک

ناحیه ی بورگاندی (در فرانسه)، گونه های شراب بورگاندی که سفید و قرمز و معمولا سک هستند، هرگونه شراب قرمز و سک

burgundy

<hr> معنی : دفن، تدفین، بخاک سپاری <hr> معانی دیگر : به خاک سپاری، خاک کردن، وابسته به دفن و کفن، تدفینی، تدفدین

معنی : دفن، تدفین، بخاک سپاری معانی دیگر : به خاک سپاری، خاک کردن، وابسته به دفن و کفن، تدفینی، تدفدین

burial

<hr> گورستان، قبرستان، آرامگاه، (کاشانی) رویه ی مزار، مقبره

گورستان، قبرستان، آرامگاه، (کاشانی) رویه ی مزار، مقبره

burial ground

<hr> بخاک سپردن، دفن کردن، از نظر پوشاندن

بخاک سپردن، دفن کردن، از نظر پوشاندن

buried

<hr> اسکنه ی حجاری، قلم حکاکی، بشنگ

اسکنه ی حجاری، قلم حکاکی، بشنگ

burin

burka

<hr> معنی : کشتن، خفه کردن <hr> معانی دیگر : بی سر و صدا کلک شخص یا چیزی را کندن، سر به نیست کردن، (در پارلمان و غیره) جلوی بحث لایحه یا چیزی را گرفتن، مسکوت گذاشتن، (در اصل) خفه کردن انسان و فروش جسد او به سالن های تشریح (دویست سال پیش در اسکاتلند مردی به نام بورک مرتکب این جنایت شد)، ادموند بورک (نویسنده و سخنور انگلیسی - زاده ی ایرلند)، بطوراهسته وغیر مستقیم از شرکسی راحت شدن

معنی : کشتن، خفه کردن معانی دیگر : بی سر و صدا کلک شخص یا چیزی را کندن، سر به نیست کردن، (در پارلمان و غیره) جلوی بحث لایحه یا چیزی را گرفتن، مسکوت گذاشتن، (در اصل) خفه کردن انسان و فروش جسد او به سالن های تشریح (دویست سال پیش در اسکاتلند مردی به نام بورک مرتکب این جنایت شد)، ادموند بورک (نویسنده و 

burke

<hr> معنی : کورک، گره چوب، گره پشم یا پارچه <hr> معانی دیگر : (در ریسمان یا کاموا یا الیاف و غیره) گره (که حالت زبری و پستی و بلندی به پارچه می دهد)، گره گیری و پرداخت کردن پارچه، (تنه و ریشه ی برخی گیاهان) گره، قلمبه شدگی، (نجاری) روکش یا رویه ی چوبی که گره دار باشد (مثل چوب گردو)، خار

معنی : کورک، گره چوب، گره پشم یا پارچه معانی دیگر : (در ریسمان یا کاموا یا الیاف و غیره) گره (که حالت زبری و پستی و بلندی به پارچه می دهد)، گره گیری و پرداخت کردن پارچه، (تنه و ریشه ی برخی گیاهان) گره، قلمبه شدگی، (نجاری) روکش یا رویه ی چوبی که گره دار باشد (مثل چوب گردو)، خار

burl

<hr> معنی : پارچه کیسهای، کرباس <hr> معانی دیگر : پارچه ی زبر و ضخیم از الیاف جوت یا کنف، گونی

معنی : پارچه کیسهای، کرباس معانی دیگر : پارچه ی زبر و ضخیم از الیاف جوت یا کنف، گونی

burlap

<hr> معنی : تقلید، رقص لخت، مضحک، مسخره امیز، تقلید و هجو کردن <hr> معانی دیگر : تقلیدآمیز و خنده آور، تقلیدی (به منظور طنزگری و خنداندن)، (به منظور انتقاد یا خنده انگیزی) تقلید کردن از، هجو کردن، (در ادبیات و تئاتر و غیره) تقلید خنده آور، تقلید انتقادی، (امریکای قرن گذشته) نمایش خنده آور که در آن شوخی های رکیک و عریان نمایی می کردند

معنی : تقلید، رقص لخت، مضحک، مسخره امیز، تقلید و هجو کردن معانی دیگر : تقلیدآمیز و خنده آور، تقلیدی (به منظور طنزگری و خنداندن)، (به منظور انتقاد یا خنده انگیزی) تقلید کردن از، هجو کردن، (در ادبیات و تئاتر و غیره) تقلید خنده آور، تقلید انتقادی، (امریکای قرن گذشته) نمایش خنده آور که در آن شوخی های رک

burlesque

<hr> توتون بورلی (که در ایالت کنتاکی و نواحی مجاور آن کشت می شود و برگ های آن نازکتر و کم نیکوتین تر و روشن رنگ تر از توتون های دیگر است)

توتون بورلی (که در ایالت کنتاکی و نواحی مجاور آن کشت می شود و برگ های آن نازکتر و کم نیکوتین تر و روشن رنگ تر از توتون های دیگر است)

burley

<hr> معنی : تنومندی، زبری <hr> معانی دیگر : ستبری، خشونت

معنی : تنومندی، زبری معانی دیگر : ستبری، خشونت

burliness

burlington

<hr> معنی : سفت، تنومند، کلفت، ستبر، زبر و خشن، گره دار <hr> معانی دیگر : سترگ، بزرگ و سنگین، سنگین و عضلانی، زمخت و گردن کلفت، کلندر، زمخت و سرحال و خونگرم، برای پارچه ولباس زبر وخشن

معنی : سفت، تنومند، کلفت، ستبر، زبر و خشن، گره دار معانی دیگر : سترگ، بزرگ و سنگین، سنگین و عضلانی، زمخت و گردن کلفت، کلندر، زمخت و سرحال و خونگرم، برای پارچه ولباس زبر وخشن

burly

burma

<hr> معنی : اهل برمه، برمهای <hr> معانی دیگر : اهل کشور برمه (میانمار)، وابسته به برمه، برمه ای (burman هم می گویند)، انواع گربه هایی که اصل آنها از برمه است و پشم نرم و براق به رنگ قهوه ای پررنگ و چشمان گرد و زرد دارند، گربه ی برمه

معنی : اهل برمه، برمهای معانی دیگر : اهل کشور برمه (میانمار)، وابسته به برمه، برمه ای (burman هم می گویند)، انواع گربه هایی که اصل آنها از برمه است و پشم نرم و براق به رنگ قهوه ای پررنگ و چشمان گرد و زرد دارند، گربه ی برمه

burmese

<hr> معنی : سوختگی، اثر سوختگی، در اتش شهوت سوختن، محترق شدن، سوزش کردن، اتش زدن، سوختن، سو زاندن، چریدن <hr> معانی دیگر : آتش زدن یا گرفتن، مشتعل کردن یا شدن، سوختگی (در اثر حرارت یا تابش)، سوخته شدن (در اثر آفتاب)، سوزش داشتن، (با سوزاندن در آتش) کشتن، (به عنوان سوخت) مصرف کردن، (در اثر سوخت و ساز) تبدیل به انرژی کردن، (خودمانی) کلاهبرداری کردن، گوشبری کردن، چاپیدن، درخشیدن، (عامیانه) احساس گرمی کردن، در اشتیاق (یا خشم و غیره) سوختن، سوزه، (حیوانات را به منظور شناسایی) داغ کردن، نشان داغی زدن به، (پزشکی) سوزاندن (زخم و غیره)، تفتن، (خشت و غیره را در کوره) پختن، (امریکا - خودمانی) با جریان شدید برق اعدام کردن، آتش کردن (موشک فضایی)، مشتعل شدن

معنی : سوختگی، اثر سوختگی، در اتش شهوت سوختن، محترق شدن، سوزش کردن، اتش زدن، سوختن، سو زاندن، چریدن معانی دیگر : آتش زدن یا گرفتن، مشتعل کردن یا شدن، سوختگی (در اثر حرارت یا تابش)، سوخته شدن (در اثر آفتاب)، سوزش داشتن، (با سوزاندن در آتش) کشتن، (به عنوان سوخت) مصرف کردن، (در اثر سوخت و ساز) تبدیل به

burn

burn away

<hr> کاملا سوختن یا سوزاندن، در اثر حریق نابود کردن یا شدن

کاملا سوختن یا سوزاندن، در اثر حریق نابود کردن یا شدن

burn down

<hr> اثر سوختگی، جای سوختگی

اثر سوختگی، جای سوختگی

burn mark

burn off

<hr> 1- (در اثر تمام شدن سوخت) خاموش شدن، 2- (در اثر استعمال زیاد یا حرارت و غیره) سوختن، 3- (در اثر کار زیاد و غیره) از پا درآمدن، خسته و بیمار شدن، (در اثر تمام شدن سوخت) خاموش شدن، (پرتابه شناسی) تمام شدن سوخت موشک و ورود آن به مرحله ی افت آزاد (free fall) یا به مرحله ی دورافکنی (being jettisoned)، صدمه یا زیان حاصل در اثر حرارت زیاد

1- (در اثر تمام شدن سوخت) خاموش شدن، 2- (در اثر استعمال زیاد یا حرارت و غیره) سوختن، 3- (در اثر کار زیاد و غیره) از پا درآمدن، خسته و بیمار شدن، (در اثر تمام شدن سوخت) خاموش شدن، (پرتابه شناسی) تمام شدن سوخت موشک و ورود آن به مرحله ی افت آزاد (free fall) یا به مرحله ی دورافکنی (being jettisoned)، صد

burn out

<hr> بیش از حد کار و تقلا کردن (به طوری که به سلامتی و پویایی گزند بزند)

بیش از حد کار و تقلا کردن (به طوری که به سلامتی و پویایی گزند بزند)

burn the candle at both ends

<hr> تا پاسی از شب کار کردن، دود چراغ خوردن

تا پاسی از شب کار کردن، دود چراغ خوردن

burn the midnight oil

<hr> 1- کاملا سوختن، 2- (سوخت) زیاد مصرف کردن، 3- (امریکا - خودمانی) خشمگین کردن یا شدن

1- کاملا سوختن، 2- (سوخت) زیاد مصرف کردن، 3- (امریکا - خودمانی) خشمگین کردن یا شدن

burn up

<hr> سوختنی، قابل احتراق، آتشگیر، آنچه سوختن آن ممکن یا مجاز باشد

سوختنی، قابل احتراق، آتشگیر، آنچه سوختن آن ممکن یا مجاز باشد

burnable

<hr> معنی : سوخته <hr> معانی دیگر : سوخته علوم نظامى : کلمه رمز براى تعیین اینکه عامل مخفى اطلاعاتى در معرض کشف قرار گرفته یا قابلیت اعتماد به او کم شده است

معنی : سوخته معانی دیگر : سوخته علوم نظامى : کلمه رمز براى تعیین اینکه عامل مخفى اطلاعاتى در معرض کشف قرار گرفته یا قابلیت اعتماد به او کم شده است

burned

<hr> معنی : اتشخان، چراغ خوراکپزی یاگرم کن، سرپیچ <hr> معانی دیگر : (در چراغ خوراک پزی و بخاری و کوره و غیره) دهانه یا زبانه ای که آتش یا حرارت از آن بیرون می آید، فتیله، چراغ، شعله، سوختگر، دیگدان، آتشدان، چراه خوراکپزی یاگرم کن

معنی : اتشخان، چراغ خوراکپزی یاگرم کن، سرپیچ معانی دیگر : (در چراغ خوراک پزی و بخاری و کوره و غیره) دهانه یا زبانه ای که آتش یا حرارت از آن بیرون می آید، فتیله، چراغ، شعله، سوختگر، دیگدان، آتشدان، چراه خوراکپزی یاگرم کن

burner

<hr> معنی : سوزش، سوز، سوزنده، محترق، سوزش دار، سوزان، سوزش اور <hr> معانی دیگر : بسیار مهم، حیاتی، خطیر، تفتان، مشتعل، سوختنی، قابل اشتعال، خطیر a burning question پرسش بسیار مهم

معنی : سوزش، سوز، سوزنده، محترق، سوزش دار، سوزان، سوزش اور معانی دیگر : بسیار مهم، حیاتی، خطیر، تفتان، مشتعل، سوختنی، قابل اشتعال، خطیر a burning question پرسش بسیار مهم

burning

<hr> (گیاه شناسی) ونگ، گل آهو، علف آهو، شمشاد سرخ (انواع بته ها و درختچه های امریکایی از جنس euonymus از خانواده ی staff-tree که برگ یا گل های قرمز دارند - gas plant هم می گویند)، گل شعله

(گیاه شناسی) ونگ، گل آهو، علف آهو، شمشاد سرخ (انواع بته ها و درختچه های امریکایی از جنس euonymus از خانواده ی staff-tree که برگ یا گل های قرمز دارند - gas plant هم می گویند)، گل شعله

burning bush

<hr> معنی : صیقل، پرداخت، جلا، پرداخت کردن، پرداختن، صیقل دادن، جلا دادن، صیقل کردن <hr> معانی دیگر : (با مالش) براق کردن، (تقریبا هم معنی polish است)، برق

معنی : صیقل، پرداخت، جلا، پرداخت کردن، پرداختن، صیقل دادن، جلا دادن، صیقل کردن معانی دیگر : (با مالش) براق کردن، (تقریبا هم معنی polish است)، برق

burnish

<hr> جلا دادن، پرداخت کردن، صیقل دادن

جلا دادن، پرداخت کردن، صیقل دادن

burnished

<hr> رابرت برنز (شاعر اسکاتلندی)

رابرت برنز (شاعر اسکاتلندی)

burns

<hr> یکی از دو زمان گذشته و اسم مفعول فعل: burn، سوختگی، سوزش، داه

یکی از دو زمان گذشته و اسم مفعول فعل: burn، سوختگی، سوزش، داه

burnt

<hr> معنی : اروغ، اروغ زدن <hr> معانی دیگر : آروغ زدن، (عامیانه)، اروه، اروه زدن

معنی : اروغ، اروغ زدن معانی دیگر : آروغ زدن، (عامیانه)، اروه، اروه زدن

burp

burqa

<hr> معنی : تیغ، بر امدگی، پوست زبرو خاردارمیوه، گره، غلیظ تلفظ کردن، با مته سوراخ کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: bur، ناصافی یا تیزی لبه ی فلز (در اثر مته کردن یا برش)، برقو، پلیسه، خارفلز، ناصاف کردن، پلیسه دار کردن فلز، دارای لبه ی اره مانند کردن، صدای فرفره کردن، ور ور کردن، (زبان شناسی)، تلفظ مشدد صدای "r" (مثلا در گویش اسکاتلندی)، صدای ور ور، صدایی شبیه صدای باد زن برقی، حرف r را اداءکردن، پره یادندانه دار کردن، بامته سورا&nbsp; کردن

معنی : تیغ، بر امدگی، پوست زبرو خاردارمیوه، گره، غلیظ تلفظ کردن، با مته سوراخ کردن معانی دیگر : رجوع شود به: bur، ناصافی یا تیزی لبه ی فلز (در اثر مته کردن یا برش)، برقو، پلیسه، خارفلز، ناصاف کردن، پلیسه دار کردن فلز، دارای لبه ی اره مانند کردن، صدای فرفره کردن، ور ور کردن، (زبان شناسی)، تلفظ مشدد ص

واژه های حرف "b" - جملات نمونه