جملات نمونه

disguised

<hr> معنی : انزجار، تنفر، بیزاری، نفرت، بی میلی، متنفر کردن، بیزار کردن <hr> معانی دیگر : (بیزاری و تنفر تهوع آور) انزجار، آریغ، چندش، دل سیری، بیزار کردن یا شدن، آریغ کردن، متنفر کردن یا شدن، دچار چندش شدن، حالت تهوع پیدا کردن، مشمئز کردن یا شدن

معنی : انزجار، تنفر، بیزاری، نفرت، بی میلی، متنفر کردن، بیزار کردن معانی دیگر : (بیزاری و تنفر تهوع آور) انزجار، آریغ، چندش، دل سیری، بیزار کردن یا شدن، آریغ کردن، متنفر کردن یا شدن، دچار چندش شدن، حالت تهوع پیدا کردن، مشمئز کردن یا شدن

disgust

<hr> متنفر، بیزار، سیر، ملول

متنفر، بیزار، سیر، ملول

disgusted

<hr> ازروی بیزاری، باتنفر

disgustedly

<hr> بیزار کننده، بیزارگر، مشمئز کننده، منزجر کننده

بیزار کننده، بیزارگر، مشمئز کننده، منزجر کننده

disgustful

<hr> معنی : زشت، زننده، منزجر کننده <hr> معانی دیگر : منزجر کننده

معنی : زشت، زننده، منزجر کننده معانی دیگر : منزجر کننده

disgusting

disgustingly

<hr> معنی : ظرف، غذا، بخشی از غذا، خوراک، بشقاب، ظروف، دوری، طعام، در بشقاب ریختن <hr> معانی دیگر : پیش دستی، دیس، قاب، (جمع) ظروف (اعم از کاسه و بشقاب و فنجان و غیره)، سرویس ظرف، خوراک (در بشقاب)، هرچیز بشقاب مانند، بشقاب دیس، بشقابی، (آنتن تلویزیون و ماهواره و غیره) بشقابک، بازتاب گر، (خودمانی - به ویژه در مورد زن) تیکه، لعبت، (عامیانه) دلپسند، (معمولا با: up یا out) کشیدن (خوراک)، (در بشقاب) ریختن، (انگلیس) گل زدن، از هستی ساقط کردن، نومید کردن، یک بشقاب پر، به اندازه ی یک بشقاب (dishful هم می گویند)، (فرورفتگی بشقاب مانند) کاوی بشقابی، تو گودی، میزان گودی، (معمولا با: out) مقعر کردن، بشقاب دیس کردن یا شدن، سینی، مقعر کردن

معنی : ظرف، غذا، بخشی از غذا، خوراک، بشقاب، ظروف، دوری، طعام، در بشقاب ریختن معانی دیگر : پیش دستی، دیس، قاب، (جمع) ظروف (اعم از کاسه و بشقاب و فنجان و غیره)، سرویس ظرف، خوراک (در بشقاب)، هرچیز بشقاب مانند، بشقاب دیس، بشقابی، (آنتن تلویزیون و ماهواره و غیره) بشقابک، بازتاب گر، (خودمانی - به ویژه در 

dish

<hr> (امریکا - خودمانی) مورد حمله قرار دادن، خدمت (کسی) رسیدن

(امریکا - خودمانی) مورد حمله قرار دادن، خدمت (کسی) رسیدن

dish it out

<hr> در بشقاب خوردن، در ظرف ریختن

در بشقاب خوردن، در ظرف ریختن

dish out

<hr> معنی : کهنهء ظرف شویی <hr> معانی دیگر : dishcloth : کهنه ء ظرف شویی، رجوع شود به: dishcloth

معنی : کهنهء ظرف شویی معانی دیگر : dishcloth : کهنه ء ظرف شویی، رجوع شود به: dishcloth

dish rag

<hr> حوله برای خشک کردن ظرف ها، ظرف خشک کن، حوله ی ظرف، کهنه ظرف خشک کنی، حوله ظرفشویی

حوله برای خشک کردن ظرف ها، ظرف خشک کن، حوله ی ظرف، کهنه ظرف خشک کنی، حوله ظرفشویی

dish towel

dish up

<hr> معنی : ناهماهنگ <hr> معانی دیگر : غیرمتجانس

معنی : ناهماهنگ معانی دیگر : غیرمتجانس

disharmonious

<hr> معنی : عدم هم اهنگی، عدم توافق <hr> معانی دیگر : ناهماهنگی، ناسازی، ناموزونی، ناهم سازی، تفرقه، ناهمراهی، نفاق، discord : عدم هم اهنگی

معنی : عدم هم اهنگی، عدم توافق معانی دیگر : ناهماهنگی، ناسازی، ناموزونی، ناهم سازی، تفرقه، ناهمراهی، نفاق، discord : عدم هم اهنگی

disharmony

<hr> معنی : کهنهء ظرف شویی، کهنه ظرف شویی <hr> معانی دیگر : کهنه ی ظرفشویی، پارچه ای که با آن ظرف می شویند، قاب دستمال

معنی : کهنهء ظرف شویی، کهنه ظرف شویی معانی دیگر : کهنه ی ظرفشویی، پارچه ای که با آن ظرف می شویند، قاب دستمال

dishcloth

<hr> معنی : دلسرد کردن، نومید کردن <hr> معانی دیگر : مایوس و مرعوب کردن، کم دل کردن، بدروحیه کردن، افسرده و نومید کردن، دلسرد و بیمناک کردن، نگران کردن

معنی : دلسرد کردن، نومید کردن معانی دیگر : مایوس و مرعوب کردن، کم دل کردن، بدروحیه کردن، افسرده و نومید کردن، دلسرد و بیمناک کردن، نگران کردن

dishearten

<hr> (verb transitive) دلسرد کردن، نومید کردن

(verb transitive) دلسرد کردن، نومید کردن

disheartened

disheartening

<hr> معنی : گود، مقعر <hr> معانی دیگر : به شکل بشقاب

معنی : گود، مقعر معانی دیگر : به شکل بشقاب

dished

dishes

<hr> معنی : پریشان کردن، ژولیده کردن، اشفته کردن <hr> معانی دیگر : (موی سر) ژولیده، پریشتن، (جامه) نامرتب و چروکدار کردن یا شدن، (جامه) نامرتب و ناجور کردن

معنی : پریشان کردن، ژولیده کردن، اشفته کردن معانی دیگر : (موی سر) ژولیده، پریشتن، (جامه) نامرتب و چروکدار کردن یا شدن، (جامه) نامرتب و ناجور کردن

dishevel

<hr> معنی : ژولیده، اشفته، پریشان، نا مرتب <hr> معانی دیگر : پریشان، ژولیده، اشفته، نامرتب

معنی : ژولیده، اشفته، پریشان، نا مرتب معانی دیگر : پریشان، ژولیده، اشفته، نامرتب

disheveled

disheveled or dishevelled

<hr> پریشان، ژولیده، اشفته، نامرتب

پریشان، ژولیده، اشفته، نامرتب

dishevelled

dishful

<hr> معنی : متقلب، نا درست، دغل، بی شرف، بی همه چیز، تقلبامیز <hr> معانی دیگر : بی امانت، نابکار، فریبکار، نانجیب، بانادرستی، فریبکارانه، تقلب آمیز، با فریبکاری، فاقد امانت

معنی : متقلب، نا درست، دغل، بی شرف، بی همه چیز، تقلبامیز معانی دیگر : بی امانت، نابکار، فریبکار، نانجیب، بانادرستی، فریبکارانه، تقلب آمیز، با فریبکاری، فاقد امانت

dishonest

<hr> ازروی نادرستی، متقلبانه، خائنانه

ازروی نادرستی، متقلبانه، خائنانه

dishonestly

<hr> معنی : نا درستی، عدم امانت <hr> معانی دیگر : بی امانتی، ناامینی، نادرستکاری، دغلی، نابکاری، دغلکاری، بی شرفی، تقلب، (جمع) دروغ پردازی، دوز و کلک، حقه بازی، خیانت

معنی : نا درستی، عدم امانت معانی دیگر : بی امانتی، ناامینی، نادرستکاری، دغلی، نابکاری، دغلکاری، بی شرفی، تقلب، (جمع) دروغ پردازی، دوز و کلک، حقه بازی، خیانت

dishonesty

<hr> معنی : ننگ، رسوایی، ابروریزی، بیشرفی، نکول، پستی، ننگین کردن، خوار کردن، بی احترامی کردن به، تجاوز کردن به عصمت <hr> معانی دیگر : آبروریزی، بی آبرویی، روسیاهی، بدنامی، مایه ی ننگ، سبب روسیاهی، آبروریزی کردن، مورد توهین قرار دادن، شرم زده کردن، هتک احترام کردن، روسیاه کردن، بی آبرو کردن، روسیاهی بالا آوردن، رسوا کردن، (زن را) بی سیرت کردن، دامن (زنی را) لکه دار کردن، بی عصمت کردن (در انگلیس: dishonour)، (چک) برگشت زدن، برگشت، (برات) نکول کردن، تجاوز کردن به عصمت کسی

معنی : ننگ، رسوایی، ابروریزی، بیشرفی، نکول، پستی، ننگین کردن، خوار کردن، بی احترامی کردن به، تجاوز کردن به عصمت معانی دیگر : آبروریزی، بی آبرویی، روسیاهی، بدنامی، مایه ی ننگ، سبب روسیاهی، آبروریزی کردن، مورد توهین قرار دادن، شرم زده کردن، هتک احترام کردن، روسیاه کردن، بی آبرو کردن، روسیاهی بالا آورد

dishonor

<hr> معنی : پست، بیابرو، از روی بیشرمی، نا شایسته <hr> معانی دیگر : ننگین، بی شرف، نابکار، روسیاه، بی آبرو، ناشرافتمندانه

معنی : پست، بیابرو، از روی بیشرمی، نا شایسته معانی دیگر : ننگین، بی شرف، نابکار، روسیاه، بی آبرو، ناشرافتمندانه

dishonorable

dishonorably

<hr> معنی : ابروریزی، بیشرفی، نکول، بی احترامی کردن به، تجاوز کردن به عصمت، ننگین کردن <hr> معانی دیگر : ننگ، رسوایی، تجاوز کردن به عصمت کسی

معنی : ابروریزی، بیشرفی، نکول، بی احترامی کردن به، تجاوز کردن به عصمت، ننگین کردن معانی دیگر : ننگ، رسوایی، تجاوز کردن به عصمت کسی

dishonour

<hr> پست، بی ابرو، بی شرف، ناشایسته، بی شرفانه

پست، بی ابرو، بی شرف، ناشایسته، بی شرفانه

dishonourable

<hr> بی شرفانه، ازروی پستی

dishonourably

<hr> (دیگ یا گنجانه ی بزرگی که ظرف ها را در آن می شویند) تشت ظرفشویی

(دیگ یا گنجانه ی بزرگی که ظرف ها را در آن می شویند) تشت ظرفشویی

dishpan

dishware

<hr> معنی : ماشین ظرفشویی، ظرفشو، کارگر طرفشو <hr> معانی دیگر : ماشین طرفشویی، علوم مهندسى : ماشین طرفشویى

معنی : ماشین ظرفشویی، ظرفشو، کارگر طرفشو معانی دیگر : ماشین طرفشویی، علوم مهندسى : ماشین طرفشویى

dishwasher

<hr> معنی : اب ظرف شویی <hr> معانی دیگر : آب ظرفشویی، پساب ظرفشویی، (مجازی) آب زیپو، ابی که دران ظرف شسته باشند

معنی : اب ظرف شویی معانی دیگر : آب ظرفشویی، پساب ظرفشویی، (مجازی) آب زیپو، ابی که دران ظرف شسته باشند

dishwater

<hr> (انگلیس - خودمانی) گیرا (به ویژه از نظر جنسی)، خوش تیپ، تیکه

(انگلیس - خودمانی) گیرا (به ویژه از نظر جنسی)، خوش تیپ، تیکه

dishy

<hr> آرمان زدایی کردن، تو ذوق کسی زدن، ناامید و دلسرد کردن، سرخورده کردن، از شیفتگی درآوردن، توهم زدایی کردن، کژانگار زدایی کردن، از اشتباه درآوردن، رهایی از شیفتگی، وارستگی از اغفال، بیداری از خواب و خیال، رفع اوهام

آرمان زدایی کردن، تو ذوق کسی زدن، ناامید و دلسرد کردن، سرخورده کردن، از شیفتگی درآوردن، توهم زدایی کردن، کژانگار زدایی کردن، از اشتباه درآوردن، رهایی از شیفتگی، وارستگی از اغفال، بیداری از خواب و خیال، رفع اوهام

disillusion

<hr> رهایی از شیفتگی، وارستگی از اغفال، بیداری از خوابو خیال، رفع اوهام

رهایی از شیفتگی، وارستگی از اغفال، بیداری از خوابو خیال، رفع اوهام

disillusioned

<hr> توهم زدایی، آرمان زدایی، دل سردی، سرخوردگی، سرخوردگی the disillusionment of the youth at the way the university was run دلسردی جوانان نسبت به طرز ادارهی دانشگاه her disillusionment with communism started during her trip to cuba سرخوردگی او نسبت به کمونیسیم طی سفرش به کوبا آغاز شد

توهم زدایی، آرمان زدایی، دل سردی، سرخوردگی، سرخوردگی the disillusionment of the youth at the way the university was run دلسردی جوانان نسبت به طرز ادارهی دانشگاه her disillusionment with communism started during her trip to cuba سرخوردگی او نسبت به کمونیسیم طی سفرش به کوبا آغاز شد

disillusionment

<hr> معنی : مانع شونده، بازدارنده، منع کننده <hr> معانی دیگر : عامل بازدارنده، انگیزه زدا، مناع، deterrent : مانع شونده، ترساننده

معنی : مانع شونده، بازدارنده، منع کننده معانی دیگر : عامل بازدارنده، انگیزه زدا، مناع، deterrent : مانع شونده، ترساننده

disincentive

<hr> معنی : بی میلی، عدمتمایل، بیرغبتی <hr> معانی دیگر : بی گرایشی، ناخواستاری، اکراه

معنی : بی میلی، عدمتمایل، بیرغبتی معانی دیگر : بی گرایشی، ناخواستاری، اکراه

disinclination

<hr> معنی : بیزار کردن، بی رغبت کردن، بی میل کردن <hr> معانی دیگر : نامتمایل کردن، ناگرا کردن، بی گرایش کردن، ناخواستار کردن، (از چیزی) زده کردن

معنی : بیزار کردن، بی رغبت کردن، بی میل کردن معانی دیگر : نامتمایل کردن، ناگرا کردن، بی گرایش کردن، ناخواستار کردن، (از چیزی) زده کردن

disincline

<hr> معنی : بی میل، بی تمایل <hr> معانی دیگر : ناگرا، ناخواستار، زده، نامتمایل

معنی : بی میل، بی تمایل معانی دیگر : ناگرا، ناخواستار، زده، نامتمایل

disinclined

<hr> معنی : گندزدایی کردن، ضد عفونی کردن <hr> معانی دیگر : گندزدایی کردن، ضدعفونی کردن

معنی : گندزدایی کردن، ضد عفونی کردن معانی دیگر : گندزدایی کردن، ضدعفونی کردن

واژه های حرف "d" - جملات نمونه