جملات نمونه

foreign minister

foreign policy

foreign trade

<hr> معنی : بیگانه، خارجی، غریب، اجنبی <hr> معانی دیگر : (شخص)، غریبه

معنی : بیگانه، خارجی، غریب، اجنبی معانی دیگر : (شخص)، غریبه

foreigner

foreknew

<hr> معنی : از پیش دانستن، از غیب اگاهی داشتن <hr> معانی دیگر : پیش دانی کردن

معنی : از پیش دانستن، از غیب اگاهی داشتن معانی دیگر : پیش دانی کردن

foreknow

<hr> معنی : اطلاع قبلی، علم غیب، اگاهی از پیش <hr> معانی دیگر : پیش دانی

معنی : اطلاع قبلی، علم غیب، اگاهی از پیش معانی دیگر : پیش دانی

foreknowledge

<hr> معنی : زمین جلو آمده <hr> معانی دیگر : دماغه، سنگ پوز، headland promontory : زمین جلو امده

معنی : زمین جلو آمده معانی دیگر : دماغه، سنگ پوز، headland promontory : زمین جلو امده

foreland

<hr> معنی : دست چارپایان، پاچه جلو، پای جلو حیوان، عضو جلو <hr> معانی دیگر : (جانوران دارای چهار پا یا بیشتر) پای جلو، پیش پای، دست

معنی : دست چارپایان، پاچه جلو، پای جلو حیوان، عضو جلو معانی دیگر : (جانوران دارای چهار پا یا بیشتر) پای جلو، پیش پای، دست

foreleg

<hr> معنی : باله جلو <hr> معانی دیگر : اندام جلو (مانند دست یا بال یا باله ی قدامی)، پیش اندام، عضو جلو

معنی : باله جلو معانی دیگر : اندام جلو (مانند دست یا بال یا باله ی قدامی)، پیش اندام، عضو جلو

forelimb

<hr> معنی : سگدست، کاکل، موی پیشانی، میخ محور <hr> معانی دیگر : (موی سر) کاکل، میخ آسه، می&nbsp; محور

معنی : سگدست، کاکل، موی پیشانی، میخ محور معانی دیگر : (موی سر) کاکل، میخ آسه، می محور

forelock

<hr> معنی : مدیر، متصدی، مباشر، سر کارگر، سر عمله <hr> معانی دیگر : سرگروه، مباشرت کردن

معنی : مدیر، متصدی، مباشر، سر کارگر، سر عمله معانی دیگر : سرگروه، مباشرت کردن

foreman

foremanship

<hr> معنی : پیش دگل، دگل جلو و پایین کشتی <hr> معانی دیگر : دکل جلوی کشتی، پیش دکل، پیش دیرک

معنی : پیش دگل، دگل جلو و پایین کشتی معانی دیگر : دکل جلوی کشتی، پیش دکل، پیش دیرک

foremast

forementioned

<hr> معنی : بهترین، جلوترین، پیش ترین، در درجه نخست <hr> معانی دیگر : (از نظر زمان یا مکان) نخست، اول، پیشاپیش، (رتبه و مقام) ارشد، سرشناس ترین، نخبه ترین، پیش نشین، سرور، از همه مهمتر، اول همه، قبل از هرچیز دیگر

معنی : بهترین، جلوترین، پیش ترین، در درجه نخست معانی دیگر : (از نظر زمان یا مکان) نخست، اول، پیشاپیش، (رتبه و مقام) ارشد، سرشناس ترین، نخبه ترین، پیش نشین، سرور، از همه مهمتر، اول همه، قبل از هرچیز دیگر

foremost

<hr> معنی : اسم اول، نام نخست <hr> معانی دیگر : نام، اسم کوچک

معنی : اسم اول، نام نخست معانی دیگر : نام، اسم کوچک

forename

<hr> معنی : مذکور، در پیش، سابقا نامیده شده <hr> معانی دیگر : فوق الذکر، پیش نگاشت، پیش گفت

معنی : مذکور، در پیش، سابقا نامیده شده معانی دیگر : فوق الذکر، پیش نگاشت، پیش گفت

forenamed

<hr> معنی : قبل از ظهر، بامداد، پیش از ظهر، پیش از نیم روز، چاشتگاه <hr> معانی دیگر : (از سحر تا ظهر) پیش از ظهر، پیش نیمروز، صبح، بامدادی

معنی : قبل از ظهر، بامداد، پیش از ظهر، پیش از نیم روز، چاشتگاه معانی دیگر : (از سحر تا ظهر) پیش از ظهر، پیش نیمروز، صبح، بامدادی

forenoon

<hr> معنی : جدلی، قانونی، دادگاهی، بحثی، مربوط به سخنرانی <hr> معانی دیگر : ستیهشی، مناظره ای، (وابسته به کاربرد علم به ویژه علم پزشکی در حل مسایل حقوقی به ویژه جنایات) پزشکی قانونی، کالبدسنجی

معنی : جدلی، قانونی، دادگاهی، بحثی، مربوط به سخنرانی معانی دیگر : ستیهشی، مناظره ای، (وابسته به کاربرد علم به ویژه علم پزشکی در حل مسایل حقوقی به ویژه جنایات) پزشکی قانونی، کالبدسنجی

forensic

<hr> پزشکی قانونی، کالبدسنجی، پزشکی ستیهشی، مرده پژوهی (medical jurisprudence هم می گویند)، طب قانونی

پزشکی قانونی، کالبدسنجی، پزشکی ستیهشی، مرده پژوهی (medical jurisprudence هم می گویند)، طب قانونی

forensic medicine

forensics

<hr> معنی : تقدیر کردن، از پیش مقرر کردن <hr> معانی دیگر : مقدر کردن، مشیت (الهی) بودن

معنی : تقدیر کردن، از پیش مقرر کردن معانی دیگر : مقدر کردن، مشیت (الهی) بودن

foreordain

<hr> (verb transitive) از پیش مقرر کردن، تقدیر کردن

(verb transitive) از پیش مقرر کردن، تقدیر کردن

foreordained

foreordination

<hr> معنی : جلو، قبل، مقدمه، قسمت جلو <hr> معانی دیگر : اولین بخش، قدیم ترین بخش، پیشین ترین بخش، سر ودست

معنی : جلو، قبل، مقدمه، قسمت جلو معانی دیگر : اولین بخش، قدیم ترین بخش، پیشین ترین بخش، سر ودست

forepart

<hr> معنی : پنجه پای جلو، پنجه دست حیوانات <hr> معانی دیگر : پنجه ی دست (حیوان)، پنجه ی پیشین، پنجه پای جلو حیوانات

معنی : پنجه پای جلو، پنجه دست حیوانات معانی دیگر : پنجه ی دست (حیوان)، پنجه ی پیشین، پنجه پای جلو حیوانات

forepaw

<hr> معنی : جد، پیشرو <hr> معانی دیگر : پیش قراول، چاوش، پیک، پیام رسان، قاصد، طلیعه، پیشگام، پیش آهنگ، طلایه دار، پیش کسوت، (نشانه ی رویداد یا حالتی در آینده) مقدمه، پیش درآمد، نمونه ی اولیه، نیا

معنی : جد، پیشرو معانی دیگر : پیش قراول، چاوش، پیک، پیام رسان، قاصد، طلیعه، پیشگام، پیش آهنگ، طلایه دار، پیش کسوت، (نشانه ی رویداد یا حالتی در آینده) مقدمه، پیش درآمد، نمونه ی اولیه، نیا

forerunner

foresaw

<hr> معنی : پیش بینی کردن، از پیش دانستن، قبلا تهیه دیدن <hr> معانی دیگر : پیش نگری کردن

معنی : پیش بینی کردن، از پیش دانستن، قبلا تهیه دیدن معانی دیگر : پیش نگری کردن

foresee

<hr> قانون ـ فقه : قابل پیش بینى

قانون ـ فقه : قابل پیش بینى

foreseeable

foreseen

<hr> معنی : از پیش خبر دادن، از پیش حاکی بودن از <hr> معانی دیگر : حکایت از چیزی کردن (معمولا چیز بد)، از پیش سایه (ی شوم) افکندن بر، نشانه (ی چیزی) بودن، پیش آگاهی دادن

معنی : از پیش خبر دادن، از پیش حاکی بودن از معانی دیگر : حکایت از چیزی کردن (معمولا چیز بد)، از پیش سایه (ی شوم) افکندن بر، نشانه (ی چیزی) بودن، پیش آگاهی دادن

foreshadow

<hr> (زلزله ی خفیف که پیش از زلزله ی اصلی و در حوالی آن به وقوع می پیوندد) پیش لرزه

(زلزله ی خفیف که پیش از زلزله ی اصلی و در حوالی آن به وقوع می پیوندد) پیش لرزه

foreshock

<hr> معنی : کنار دریا، موج شکن <hr> معانی دیگر : لب دریا، حاشیه ی ساحل (و آب)، مرز آب، کنار ساحل، کنار آب

معنی : کنار دریا، موج شکن معانی دیگر : لب دریا، حاشیه ی ساحل (و آب)، مرز آب، کنار ساحل، کنار آب

foreshore

<hr> معنی : خلاصه کردن، بهم فشردن، کوتاه نمودار کردن <hr> معانی دیگر : (نقاشی و چاپ و غیره ـ کوتاه نشان دادن برخی خطوط و ابعاد به منظور ژرف نمایی یا perspective) پیش بری کردن، کوچک نمایی کردن

معنی : خلاصه کردن، بهم فشردن، کوتاه نمودار کردن معانی دیگر : (نقاشی و چاپ و غیره ـ کوتاه نشان دادن برخی خطوط و ابعاد به منظور ژرف نمایی یا perspective) پیش بری کردن، کوچک نمایی کردن

foreshorten

<hr> معنی : تخمین زدن، پیش بینی کردن، از پیش نشان دادن <hr> معانی دیگر : از پیش خبر دادن از، پیش نمایی کردن، پیش آگاهی دادن

معنی : تخمین زدن، پیش بینی کردن، از پیش نشان دادن معانی دیگر : از پیش خبر دادن از، پیش نمایی کردن، پیش آگاهی دادن

foreshow

<hr> معنی : پیش بینی، بصیرت، دوراندیشی، مال اندیشی <hr> معانی دیگر : آینده نگری، احتیاط، پایان بینی

معنی : پیش بینی، بصیرت، دوراندیشی، مال اندیشی معانی دیگر : آینده نگری، احتیاط، پایان بینی

foresight

<hr> معنی : قابل پیشبینی

foresighted

foresightedness

<hr> معنی : بیشه، جنگل، درخت کاری کردن، تبدیل به جنگل کردن <hr> معانی دیگر : جنگل کاری کردن، درخت نشانی کردن، از جنگل پوشاندن، جنگلی، (مجازی) توده، انبوهه، (سابقا در انگلیس) شکارگاه (به ویژه سلطنتی)

معنی : بیشه، جنگل، درخت کاری کردن، تبدیل به جنگل کردن معانی دیگر : جنگل کاری کردن، درخت نشانی کردن، از جنگل پوشاندن، جنگلی، (مجازی) توده، انبوهه، (سابقا در انگلیس) شکارگاه (به ویژه سلطنتی)

forest

<hr> معنی : کمین، کمینگاه، سبقت جستن، پیش گویی کردن، پیش افتادن، پیش دستی کردن بر، پیش جستن بر <hr> معانی دیگر : پیشدستی کردن، مال اندیشی کردن، قبل از دیگری (کاری را) کردن، سبقت گرفتن بر، پیشی گرفتن، (بازرگانی و بازار سهام ـ از راه پیش خرید و احتکار یا تبانی با سایر فروشندگان) احتکار کردن، بازار رندی کردن، ممانعت کردن

معنی : کمین، کمینگاه، سبقت جستن، پیش گویی کردن، پیش افتادن، پیش دستی کردن بر، پیش جستن بر معانی دیگر : پیشدستی کردن، مال اندیشی کردن، قبل از دیگری (کاری را) کردن، سبقت گرفتن بر، پیشی گرفتن، (بازرگانی و بازار سهام ـ از راه پیش خرید و احتکار یا تبانی با سایر فروشندگان) احتکار کردن، بازار رندی کردن، مم

forestall

<hr> جنگل کاری، جنگل داری، جنگل بانی، احداک جنگل، جنگل سازی

جنگل کاری، جنگل داری، جنگل بانی، احداک جنگل، جنگل سازی

forestation

<hr> (کشتی بادبان دار ـ طنابی که از شاه تیر جلو کشتی به سینه ی کشتی وصل است و شاه تیر را ثابت نگه می دارد) طناب پشت بند، مهار بین پیش دگل وعرشه کشتی

(کشتی بادبان دار ـ طنابی که از شاه تیر جلو کشتی به سینه ی کشتی وصل است و شاه تیر را ثابت نگه می دارد) طناب پشت بند، مهار بین پیش دگل وعرشه کشتی

forestay

<hr> جنگل، بیشه، تبدیل به جنگل کردن، درختکاری کردن

جنگل، بیشه، تبدیل به جنگل کردن، درختکاری کردن

forested

<hr> معنی : جنگل نشین، جانور جنگلی، جنگل بان <hr> معانی دیگر : جنگل دار، مامور جنگل بانی، (انسان یا جانور) جنگل زی، جنگلی، سی اس فورستر (نویسنده ی انگلیسی)

معنی : جنگل نشین، جانور جنگلی، جنگل بان معانی دیگر : جنگل دار، مامور جنگل بانی، (انسان یا جانور) جنگل زی، جنگلی، سی اس فورستر (نویسنده ی انگلیسی)

forester

<hr> معنی : جنگلداری، جنگلبانی، احدای جنگل <hr> معانی دیگر : (علم نگهداری از جنگل) جنگل داری، (بهره برداری درست از جنگل و چوب آن) جنگل پروری، احداک جنگل

معنی : جنگلداری، جنگلبانی، احدای جنگل معانی دیگر : (علم نگهداری از جنگل) جنگل داری، (بهره برداری درست از جنگل و چوب آن) جنگل پروری، احداک جنگل

forestry

<hr> معنی : پیش چشی، ازمایش قبلی، پیش بینی کردن <hr> معانی دیگر : (مزه ی اولیه ی هرچیز) پیش چش، پیش مزه، نمونه، پیش درآمد، مقدمه، مشتی از خروار

معنی : پیش چشی، ازمایش قبلی، پیش بینی کردن معانی دیگر : (مزه ی اولیه ی هرچیز) پیش چش، پیش مزه، نمونه، پیش درآمد، مقدمه، مشتی از خروار

واژه های حرف "f" - جملات نمونه