جملات نمونه

<hr> معنی : پیش گویی کردن، طالع دیدن، از پیش خبر دادن، از پیش اگاهی دادن، نبوت کردن <hr> معانی دیگر : پیش بینی کردن

معنی : پیش گویی کردن، طالع دیدن، از پیش خبر دادن، از پیش اگاهی دادن، نبوت کردن معانی دیگر : پیش بینی کردن

foretell

<hr> معنی : احتیاط، دوراندیشی، مال اندیشی، اندیشه قبلی <hr> معانی دیگر : پیش اندیشی، آینده نگری

معنی : احتیاط، دوراندیشی، مال اندیشی، اندیشه قبلی معانی دیگر : پیش اندیشی، آینده نگری

forethought

<hr> معنی : سابقه، روزگار پیشین، گذشته <hr> معانی دیگر : ایام سابق

معنی : سابقه، روزگار پیشین، گذشته معانی دیگر : ایام سابق

foretime

<hr> زمان گذشته و اسم مفعول فعل: foretell، پیشگویی کرد، ازپیش اگاهی داد

زمان گذشته و اسم مفعول فعل: foretell، پیشگویی کرد، ازپیش اگاهی داد

foretold

<hr> معنی : برای همیشه، پیوسته، تا ابد، تا ابدالاباد، جاویدان <hr> معانی دیگر : (برای) همیشه، همیشه، جاودانه، مدام، یکریز، همیشه، تاابد، پیوسته

معنی : برای همیشه، پیوسته، تا ابد، تا ابدالاباد، جاویدان معانی دیگر : (برای) همیشه، همیشه، جاودانه، مدام، یکریز، همیشه، تاابد، پیوسته

forever

<hr> همیشه، تاابد، پیوسته

forever and a day

<hr> معنی : برای همیشه، پیوسته، تا ابد، تا ابدالاباد، جاویدان <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: forever، همیشه، پیوسته، به طور مدام، تاابد

معنی : برای همیشه، پیوسته، تا ابد، تا ابدالاباد، جاویدان معانی دیگر : رجوع شود به: forever، همیشه، پیوسته، به طور مدام، تاابد

forevermore

<hr> معنی : قبلا اگاهانیدن، از پیش اخطار کردن <hr> معانی دیگر : (از) پیش هشدار دادن، برحذر داشتن، پیش آگاهی دادن

معنی : قبلا اگاهانیدن، از پیش اخطار کردن معانی دیگر : (از) پیش هشدار دادن، برحذر داشتن، پیش آگاهی دادن

forewarn

<hr> زمان گذشته ی فعل: forego

forewent

<hr> (هریک از دو بال پیشین برخی حشرات چهار باله) پیش بال، بال جلو، هریک از دوبال جلو حشرات چهار بال

(هریک از دو بال پیشین برخی حشرات چهار باله) پیش بال، بال جلو، هریک از دوبال جلو حشرات چهار بال

forewing

<hr> معنی : لیدرزن، زن سخنگو و رئیس در هیئت منصفه <hr> معانی دیگر : (زن) سرکارگر

معنی : لیدرزن، زن سخنگو و رئیس در هیئت منصفه معانی دیگر : (زن) سرکارگر

forewoman

<hr> معنی : مدخل، سراغاز، دیباچه، پیش گفتار <hr> معانی دیگر : پیش گفتار (مقدمه ی کتاب به ویژه اگر توسط کسی سوای نویسنده باشد)

معنی : مدخل، سراغاز، دیباچه، پیش گفتار معانی دیگر : پیش گفتار (مقدمه ی کتاب به ویژه اگر توسط کسی سوای نویسنده باشد)

foreword

<hr> معنی : زیان، جریمه، جریمه دادن، هدر کردن <hr> معانی دیگر : تاوان، جزا، ازدست دادن، به گرو دادن، ستانه دادن، محروم شدن از، (در برخی بازی ها: چیز یا امتیازی که در مقابل اشتباه یا باخت از بازیکن گرفته می شود و پس از انجام کاری برای برنده به او پس داده می شود) گرو، (جمع) این نوع بازی، رجوع شود به: forfeiture، گرویی، ستانه ای، تاوانی، ستانده، ازدست رفته، فقدان، ضبط شده، خطا کردن

معنی : زیان، جریمه، جریمه دادن، هدر کردن معانی دیگر : تاوان، جزا، ازدست دادن، به گرو دادن، ستانه دادن، محروم شدن از، (در برخی بازی ها: چیز یا امتیازی که در مقابل اشتباه یا باخت از بازیکن گرفته می شود و پس از انجام کاری برای برنده به او پس داده می شود) گرو، (جمع) این نوع بازی، رجوع شود به: forfeiture

forfeit

<hr> معنی : ضبط شده <hr> معانی دیگر : جریمه، فقدان، زیان، خطا کردن، جریمه دادن، هدر کردن

معنی : ضبط شده معانی دیگر : جریمه، فقدان، زیان، خطا کردن، جریمه دادن، هدر کردن

forfeited

<hr> معنی : فقدان، زیان، ضرر، جریمه، از دست دادگی <hr> معانی دیگر : از دست دهی، تاوان دادن، ستانه دهی، گرو گذاری

معنی : فقدان، زیان، ضرر، جریمه، از دست دادگی معانی دیگر : از دست دهی، تاوان دادن، ستانه دهی، گرو گذاری

forfeiture

<hr> معنی : دفع کردن، منع کردن <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، forefend : دفع کردن، ممانعت کردن، حفظکردن

معنی : دفع کردن، منع کردن معانی دیگر : (قدیمی)، forefend : دفع کردن، ممانعت کردن، حفظکردن

forfend

forgave

<hr> معنی : جعل، کوره اهنگری، دمگاه، کوره قالگری، تهیه جنس قلابی، اسناد ساختگی ساختن، اهنگری کردن، جلو رفتن، کوبیدن، ساختن، جعل کردن <hr> معانی دیگر : شکل دادن (به)، ازکار درآوردن، ازخود ساختن، چلاک کردن، (ریخته گری و آهنگری) کوره، دکان آهنگری، آهنگرخانه، (کارگاه تبدیل آهن خام به آهن ورزیده یا نرم آهن) آهن ورزگاه، (با حرارت و چکش کاری یا فشار) به آهن شکل دادن، آهن ورزی کردن، پیوسته پیش رفتن (علی رغم اشکالات)، (معمولا با: ahead) ناگهان و تند پیشرفت کردن

معنی : جعل، کوره اهنگری، دمگاه، کوره قالگری، تهیه جنس قلابی، اسناد ساختگی ساختن، اهنگری کردن، جلو رفتن، کوبیدن، ساختن، جعل کردن معانی دیگر : شکل دادن (به)، ازکار درآوردن، ازخود ساختن، چلاک کردن، (ریخته گری و آهنگری) کوره، دکان آهنگری، آهنگرخانه، (کارگاه تبدیل آهن خام به آهن ورزیده یا نرم آهن) آهن ور

forge

<hr> معنی : مصنوعی، ساخته <hr> معانی دیگر : ساختگی، جعلی

معنی : مصنوعی، ساخته معانی دیگر : ساختگی، جعلی

forged

<hr> معنی : جاعل، جعل کننده <hr> معانی دیگر : جعل کننده، جاعل

معنی : جاعل، جعل کننده معانی دیگر : جعل کننده، جاعل

forger

<hr> معنی : سند، ساختگی، جعل اسناد، سند جعلی، امضاء سازی <hr> معانی دیگر : هرچیز جعلی، مجعول، جعل، چلاک، بنچاک سازی

معنی : سند، ساختگی، جعل اسناد، سند جعلی، امضاء سازی معانی دیگر : هرچیز جعلی، مجعول، جعل، چلاک، بنچاک سازی

forgery

<hr> معنی : صرف نظر کردن، فراموش کردن، پشت سرگذاشتن <hr> معانی دیگر : ازیاد بردن، نادیده گرفتن، فراموشکاری کردن، فراموشی، غفلت

معنی : صرف نظر کردن، فراموش کردن، پشت سرگذاشتن معانی دیگر : ازیاد بردن، نادیده گرفتن، فراموشکاری کردن، فراموشی، غفلت

forget

<hr> معنی : فراموشکار <hr> معانی دیگر : کم یاد و هوش، کم حافظه، بی دقت، شورتی، بی توجه، غفلت کار، قصورگر

معنی : فراموشکار معانی دیگر : کم یاد و هوش، کم حافظه، بی دقت، شورتی، بی توجه، غفلت کار، قصورگر

forgetful

<hr> معنی : فراموشی، فراموشکاری <hr> معانی دیگر : نسیان، غفلت

معنی : فراموشی، فراموشکاری معانی دیگر : نسیان، غفلت

forgetfulness

<hr> معنی : از یاد بردنی <hr> معانی دیگر : از یاد بردنی

معنی : از یاد بردنی معانی دیگر : از یاد بردنی

forgettable

<hr> معنی : جعل، برسندان کوبیدن، جعل سند <hr> معانی دیگر : تقلب

معنی : جعل، برسندان کوبیدن، جعل سند معانی دیگر : تقلب

forging

<hr> معنی : بخشیدنی، قابل بخشایش، بخشش پذیر، قابل عفو <hr> معانی دیگر : قابل بخشایش، بخشیدنی، بخشش پذیر، قابل عفو

معنی : بخشیدنی، قابل بخشایش، بخشش پذیر، قابل عفو معانی دیگر : قابل بخشایش، بخشیدنی، بخشش پذیر، قابل عفو

forgivable

<hr> معنی : بخشیدن، امرزیدن، عفو کردن، تبرئه کردن <hr> معانی دیگر : بخشیدن (گناه و تقصیر و غیره)، (از تقصیر کسی) درگذشتن، گذشت کردن، وخشودن، آمرزیدن، گنه بخشی کردن، اغماض کردن، ندیده گرفتن، (در اظهار ادب) ببخشید، پوزش می خواهم (می خواهیم)، معذرت می خواهم، (وام و غیره) بخشودن

معنی : بخشیدن، امرزیدن، عفو کردن، تبرئه کردن معانی دیگر : بخشیدن (گناه و تقصیر و غیره)، (از تقصیر کسی) درگذشتن، گذشت کردن، وخشودن، آمرزیدن، گنه بخشی کردن، اغماض کردن، ندیده گرفتن، (در اظهار ادب) ببخشید، پوزش می خواهم (می خواهیم)، معذرت می خواهم، (وام و غیره) بخشودن

forgive

<hr> بخشیدن و فراموش کردن، آشتی کردن

بخشیدن و فراموش کردن، آشتی کردن

forgive and forget

<hr> (verb use participle) قسمت سوم فعل forgive

(verb use participle) قسمت سوم فعل forgive

forgiven

<hr> معنی : عفو، گذشت، بخشش، مغفرت <hr> معانی دیگر : بخشایش، آمرزش

معنی : عفو، گذشت، بخشش، مغفرت معانی دیگر : بخشایش، آمرزش

forgiveness

<hr> معنی : سخاوتمند، غفور <hr> معانی دیگر : بخشنده، بخشاینده، متمایل به عفو و گذشت، باگذشت، دل رحیم

معنی : سخاوتمند، غفور معانی دیگر : بخشنده، بخشاینده، متمایل به عفو و گذشت، باگذشت، دل رحیم

forgiving

<hr> معنی : رها کردن، صرفنظر کردن از، خودداری کردن از، چشم پوشیدن از <hr> معانی دیگر : (انتقام و غیره) نگرفتن، (از سر تعارف و غیره) گذشتن، صرف نظر کردن، استفاده نکردن (از)، (در اصل) جلو زدن از، سبقت گرفتن بر، (در اصل) نادیده انگاشتن، قصور کردن، کوتاهی کردن

معنی : رها کردن، صرفنظر کردن از، خودداری کردن از، چشم پوشیدن از معانی دیگر : (انتقام و غیره) نگرفتن، (از سر تعارف و غیره) گذشتن، صرف نظر کردن، استفاده نکردن (از)، (در اصل) جلو زدن از، سبقت گرفتن بر، (در اصل) نادیده انگاشتن، قصور کردن، کوتاهی کردن

forgo

<hr> زمان گذشته و اسم مفعول: forget، فراموش کرد، غفلت کرد

زمان گذشته و اسم مفعول: forget، فراموش کرد، غفلت کرد

forgot

<hr> معنی : فراموش <hr> معانی دیگر : اسم مفعول فعل: forget، فراموش کردن، غفلت کردن

معنی : فراموش معانی دیگر : اسم مفعول فعل: forget، فراموش کردن، غفلت کردن

forgotten

<hr> معنی : پنجه، چنگال، دو شاخه، سه شاخه، محل انشعاب، جند شاخه شدن، مثل چنگال شدن، منشعب شدن <hr> معانی دیگر : (هرچیز چنگال مانند) چنگاله، چنگالک، (تقسیم به دو یا چند شاخه ـ در مورد رودخانه و درخت و جاده و غیره) دو شاخه، چند شاخه، دوراهی، چندراهی، انشعاب، پراکنش، شعبه، محل دو شاخگی (یا دو راهی و غیره)، دو (یا چند) شاخه شدن (رود و راه و غیره)، شاخه شاخه شدن، با چنگال (یا چنگک یا چنگاله) بلند کردن، با چنگال فرو کردن به، (کشاورزی) چنگک، به شکل چنگال کردن، چنگال دیس کردن، چنگال مانند شدن، (شطرنج) با یک حرکت دو مهره ی حریف را به خطر انداختن

معنی : پنجه، چنگال، دو شاخه، سه شاخه، محل انشعاب، جند شاخه شدن، مثل چنگال شدن، منشعب شدن معانی دیگر : (هرچیز چنگال مانند) چنگاله، چنگالک، (تقسیم به دو یا چند شاخه ـ در مورد رودخانه و درخت و جاده و غیره) دو شاخه، چند شاخه، دوراهی، چندراهی، انشعاب، پراکنش، شعبه، محل دو شاخگی (یا دو راهی و غیره)، دو (ی

fork

fork lift truck

fork out

<hr> (عامیانه) دادن (با بی میلی)، سلفیدن

(عامیانه) دادن (با بی میلی)، سلفیدن

fork over

<hr> معنی : مبهم، شکافته، چنگال مانند، شاخه دار <hr> معانی دیگر : دوشاخه، چندشاخه، دوراهه، چندراهه، دوشقه، چنگالی، چنگال سان، چنگال دیس، (معمولا با هایفن) ـ شاخه

معنی : مبهم، شکافته، چنگال مانند، شاخه دار معانی دیگر : دوشاخه، چندشاخه، دوراهه، چندراهه، دوشقه، چنگالی، چنگال سان، چنگال دیس، (معمولا با هایفن) ـ شاخه

forked

<hr> (مجازی) نیرنگ آمیز، زبان دوشاخه (مانند زبان مار)

(مجازی) نیرنگ آمیز، زبان دوشاخه (مانند زبان مار)

forked tongue

forkful

<hr> معنی : جراثقال چنگک دار <hr> معانی دیگر : گرانکش چنگک دار، بار بردار چنگک دار، فورک لیفت، ماشین مخصوص بلند کردن چیزهای سنگین

معنی : جراثقال چنگک دار معانی دیگر : گرانکش چنگک دار، بار بردار چنگک دار، فورک لیفت، ماشین مخصوص بلند کردن چیزهای سنگین

forklift

forks

<hr> معنی : متروکه، متروک، بی چاره، بی کس، درمانده <hr> معانی دیگر : واهشته، هلیده، تنها و بی کس، یکه و تنها، بی نوا، (با: of) محروم (از)، بی بهره (از)، فاقد، نومید (انه)، مذبوحانه، بی حاصل، سرگردان

معنی : متروکه، متروک، بی چاره، بی کس، درمانده معانی دیگر : واهشته، هلیده، تنها و بی کس، یکه و تنها، بی نوا، (با: of) محروم (از)، بی بهره (از)، فاقد، نومید (انه)، مذبوحانه، بی حاصل، سرگردان

forlorn

<hr> (ارتش) گروه جانباز، جان نثاران، پیش مرگان، جانبازی، (اقدام به عمل خطرناکی که احتمال موفقیت آن کم است) جان نثاری، دسته ای که قبلامامورحمله وبمباران جای محصوری میشوند، طلایه

(ارتش) گروه جانباز، جان نثاران، پیش مرگان، جانبازی، (اقدام به عمل خطرناکی که احتمال موفقیت آن کم است) جان نثاری، دسته ای که قبلامامورحمله وبمباران جای محصوری میشوند، طلایه

forlorn hope

<hr> از روى پریشانى و درماندگى

از روى پریشانى و درماندگى

forlornly

<hr> معنی : ترکیب، ظرف، ظاهر، فرم، سیاق، صورت، برگه، گونه، تصویر، وجه، طرز، ریخت، ورقه، فورم، دیس، شکل، روش، سرشتن، تشکیل دادن، شکل گرفتن، فرم دادن، متشکل کردن، پروردن، ساختن، بشکل در اوردن، قالب کردن <hr> معانی دیگر : وش، پش، دیسه، قواره، کرپ، هیکل، شمایل، تنه، سنبات، پیکر، آدمک، مانکن، مدل (بدن انسان یا حیوان)، اندام، ماهیت، چیستی، (به ویژه در مورد ورزشکاران) آمادگی (دارا بودن بدن و مهارت لازم)، رفتار متداول، رسم، عرف، باب، جمله بندی، واژه آرایی، قاعده، پرسشنامه، درخواستنامه، نوع، قسم، رسته، جور، شکل دادن به، دیس دار کردن، دیس دادن، برپا کردن، ورزاندن، پرهیختن، آموزش و پرورش دادن، (از راه آموزش و پرورش) تبدیل کردن به، بارآوردن، (عادت) کردن، (خو) یاد گرفتن، (اندیشه و تصور و غیره) پروردن، به وجود آمدن (در مغز)، دیس دار شدن، تشکیل شدن، (به ویژه در ریختن سیمان) قالب، چهارچوب سیمان ریزی، دیس ده، فرم ریخته گری، ترتیب، طرز قرارگیری، دهناد، طرح، الگو، هیئت، نما، رجوع شود به: racing form، لانه یا سوراخ (خرگوش و غیره)، نیمکت بدون پشتی (که سابقا در مدارس انگلیس و امریکا به کار می رفت)، (در دبیرستان های انگلیس و برخی مدارس خصوصی) کلاس، مرتبه، (قدیمی) زیبایی، جمال، (دستور زبان) وجه، صیغه، (فلسفه ـ نهاد و ویژگی اساسی هرچیز در مقایسه با تجلی جسمانی و مادی آن) مینو، مفهوم فردی، (چاپخانه) فرم، حروف چیده شده (و در قالب گذاشته شده)، طریقه، فراگرفتن <hr> form_ پسوند: ـ شکل، ـ دیس، ـ سان [dentiform]

معنی : ترکیب، ظرف، ظاهر، فرم، سیاق، صورت، برگه، گونه، تصویر، وجه، طرز، ریخت، ورقه، فورم، دیس، شکل، روش، سرشتن، تشکیل دادن، شکل گرفتن، فرم دادن، متشکل کردن، پروردن، ساختن، بشکل در اوردن، قالب کردن معانی دیگر : وش، پش، دیسه، قواره، کرپ، هیکل، شمایل، تنه، سنبات، پیکر، آدمک، مانکن، مدل (بدن انسان یا حیو

واژه های حرف "f" - جملات نمونه