جملات نمونه

<hr> معنی : وابسته <hr> معانی دیگر : مربوط، مناسب، درخور، منتسب، خویش و قوم

معنی : وابسته معانی دیگر : مربوط، مناسب، درخور، منتسب، خویش و قوم

germane

<hr> معنی : المانی، ژرمنی، توتونیک، وابسته به المان <hr> معانی دیگر : وابسته به زبانهای ژرمانیک (آلمانی و هلندی و انگلیسی و غیره)

معنی : المانی، ژرمنی، توتونیک، وابسته به المان معانی دیگر : وابسته به زبانهای ژرمانیک (آلمانی و هلندی و انگلیسی و غیره)

germanic

<hr> معنی : ژرمانیوم، نوعی عنصر شبه فلز <hr> معانی دیگر : ژرمانیوم، نوعی عنصر شبه فلز

معنی : ژرمانیوم، نوعی عنصر شبه فلز معانی دیگر : ژرمانیوم، نوعی عنصر شبه فلز

germanium

<hr> معنی : المان <hr> معانی دیگر : آلمان، جمهوری فدرال آلمان (federal republic of germany)

معنی : المان معانی دیگر : آلمان، جمهوری فدرال آلمان (federal republic of germany)

germany

<hr> نطفه، شکل یا حالت اولیه ی هرچیز، وضع ابتدایی، زایگونه

نطفه، شکل یا حالت اولیه ی هرچیز، وضع ابتدایی، زایگونه

germen

<hr> معنی : ضد باکتری، وابسته به میکربکشی <hr> معانی دیگر : وابسته به میکرب کشی

معنی : ضد باکتری، وابسته به میکربکشی معانی دیگر : وابسته به میکرب کشی

germicidal

<hr> گندزدا، پادگند، پلشت بر، ضد عفونی، میکروب کش، زیواچه کش، نطفه کش، میکرب کش، ضد باکتری

گندزدا، پادگند، پلشت بر، ضد عفونی، میکروب کش، زیواچه کش، نطفه کش، میکرب کش، ضد باکتری

germicide

<hr> معنی : اصلی، بدوی، جنینی، نطفهای، تخمی، جرثومهای <hr> معانی دیگر : یاخته زا، زایشی، زایگونه ای، خلاقه، جرم مانند، جوانه زا، زایا، نوپا، تژه، در مرحله ی اولیه ی رشد جنینی

معنی : اصلی، بدوی، جنینی، نطفهای، تخمی، جرثومهای معانی دیگر : یاخته زا، زایشی، زایگونه ای، خلاقه، جرم مانند، جوانه زا، زایا، نوپا، تژه، در مرحله ی اولیه ی رشد جنینی

germinal

<hr> جوانه زن، رویان، زایا، زاینده، تندیدگر، جوانه زننده، سبز شونده

جوانه زن، رویان، زایا، زاینده، تندیدگر، جوانه زننده، سبز شونده

germinant

<hr> معنی : جوانه زدن، سبز شدن، شروع به رشد کردن، سبز کردن <hr> معانی دیگر : شکفتن، آغاز به وجود و رشد کردن، رویان شدن، تندیدن، تنده دار کردن یا شدن، روئیدن، رستن

معنی : جوانه زدن، سبز شدن، شروع به رشد کردن، سبز کردن معانی دیگر : شکفتن، آغاز به وجود و رشد کردن، رویان شدن، تندیدن، تنده دار کردن یا شدن، روئیدن، رستن

germinate

<hr> معنی : ریشه، جوانه زنی، رویش <hr> معانی دیگر : سبز شدن

معنی : ریشه، جوانه زنی، رویش معانی دیگر : سبز شدن

germination

germs

<hr> جرانی مو (نام رئیس قبیله ی سرخپوستان آپاچی در ایالات متحده ی آمریکا: 1829-1909)

جرانی مو (نام رئیس قبیله ی سرخپوستان آپاچی در ایالات متحده ی آمریکا: 1829-1909)

geronimo

<hr> پیرسالاری، حکومت پیران، هیئت حاکمه ای که سرانش پیر هستند، حکومت سالخوردگان

پیرسالاری، حکومت پیران، هیئت حاکمه ای که سرانش پیر هستند، حکومت سالخوردگان

gerontocracy

gerontological

gerontologist

<hr> (مطالعه ی علمی پیرشدن و علل آن و مسائل ناشی از آن) پیری شناسی، کهولت شناسی، زرمان شناسی، رشته ای از علوم که درباره پیری و مسایل مربوطبه سالخوردگان بحک میکند، علم پیری شناسی

(مطالعه ی علمی پیرشدن و علل آن و مسائل ناشی از آن) پیری شناسی، کهولت شناسی، زرمان شناسی، رشته ای از علوم که درباره پیری و مسایل مربوطبه سالخوردگان بحک میکند، علم پیری شناسی

gerontology

<hr> معنی : بطور غیر عادلانه تقسیم کردن <hr> معانی دیگر : (آمریکا) تعیین غیر منصفانه ی حوزه های انتخاباتی به طوری که حزب یا دسته یا نژاد خاصی دارای اکثریت گردد، (به منظور کسب اکثریت در انتخابات وغیره) دستکاری کردن، تقلب کردن، تقسیم حوزه های انتخاباتی و غیره بطور غیر عادلانه

معنی : بطور غیر عادلانه تقسیم کردن معانی دیگر : (آمریکا) تعیین غیر منصفانه ی حوزه های انتخاباتی به طوری که حزب یا دسته یا نژاد خاصی دارای اکثریت گردد، (به منظور کسب اکثریت در انتخابات وغیره) دستکاری کردن، تقلب کردن، تقسیم حوزه های انتخاباتی و غیره بطور غیر عادلانه

gerrymander

<hr> معنی : اسم مصدر، اسم فعل <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) اسم فعل (در انگلیس با اضافه کردن ing - به آخر مصدر به دست می آید)، اسمی که از اضافه کردن ing باخرفعل بدست میاید

معنی : اسم مصدر، اسم فعل معانی دیگر : (دستور زبان) اسم فعل (در انگلیس با اضافه کردن ing - به آخر مصدر به دست می آید)، اسمی که از اضافه کردن ing باخرفعل بدست میاید

gerund

<hr> معنی : بتونه، سطح پوشیده از بتونه، زاموسقه <hr> معانی دیگر : گسو (گچ آمیخته با سریشم یا سایر مواد چسبی که در گچکاری هنری بکار می رود و معمولا روی آن کنده کاری و نقاشی می کنند)، بتونه ی گچی، گچ و چسب

معنی : بتونه، سطح پوشیده از بتونه، زاموسقه معانی دیگر : گسو (گچ آمیخته با سریشم یا سایر مواد چسبی که در گچکاری هنری بکار می رود و معمولا روی آن کنده کاری و نقاشی می کنند)، بتونه ی گچی، گچ و چسب

gesso

<hr> معنی : عمل، حرکت، رفتار، اشاره، قیافه، کار نمایان <hr> معانی دیگر : (قدیمی) طرز رفتار، سلوک، سیما، geste حرکت، هم صحبت

معنی : عمل، حرکت، رفتار، اشاره، قیافه، کار نمایان معانی دیگر : (قدیمی) طرز رفتار، سلوک، سیما، geste حرکت، هم صحبت

gest

<hr> (روان شناسی) گشتالت، شکل بندی، هیئت کل، شکل کلی، تشکیل و ترکیب چندعامل یا پدیده فیزیکی وحیاتی وروانشناسی برای انجام کار واحدو دست داده جزئی ازکل شوند، معین بطوریکه اجزاء ان خواصمختصه خودراازطرح و یا شکلی که از این ترکیب بدست اید

(روان شناسی) گشتالت، شکل بندی، هیئت کل، شکل کلی، تشکیل و ترکیب چندعامل یا پدیده فیزیکی وحیاتی وروانشناسی برای انجام کار واحدو دست داده جزئی ازکل شوند، معین بطوریکه اجزاء ان خواصمختصه خودراازطرح و یا شکلی که از این ترکیب بدست اید

gestalt

<hr> روان شناسی گشتالت، روانشناسی هیئت نگر، روانشانسی مطالعه قوه ادراک و رفتار از نقطه نظرواکنش شخصی در برابر امورکلی

روان شناسی گشتالت، روانشناسی هیئت نگر، روانشانسی مطالعه قوه ادراک و رفتار از نقطه نظرواکنش شخصی در برابر امورکلی

gestalt psychology

<hr> معنی : گشتاپو، سازمان پلیس مخفی <hr> معانی دیگر : گشتاپو (پلیس مخفی آلمان هیتلری)، درالمان نازی گشتاپو

معنی : گشتاپو، سازمان پلیس مخفی معانی دیگر : گشتاپو (پلیس مخفی آلمان هیتلری)، درالمان نازی گشتاپو

gestapo

<hr> آبستن شدن یا بودن، در زهدان (رحم) پروراندن، (در اثر لقاح) بسته شدن (نطفه)، بارور شدن، در شکم داشتن، ابستن بودن، حمل کردن

آبستن شدن یا بودن، در زهدان (رحم) پروراندن، (در اثر لقاح) بسته شدن (نطفه)، بارور شدن، در شکم داشتن، ابستن بودن، حمل کردن

gestate

<hr> معنی : حاملگی، بارداری، ابستنی، وابسته بدوران رشد تخم یا نطفه <hr> معانی دیگر : حمل در زهدان (از هنگام انعقاد نطفه تا زایمان)، (دوره ی) آبستنی

معنی : حاملگی، بارداری، ابستنی، وابسته بدوران رشد تخم یا نطفه معانی دیگر : حمل در زهدان (از هنگام انعقاد نطفه تا زایمان)، (دوره ی) آبستنی

gestation

gestational

<hr> معنی : با ژست فهماندن، با سر و دست اشاره کردن <hr> معانی دیگر : با حرکت دست و انگشت بیان کردن، سر و دست تکان دادن، اشاره کردن، ضمن صحبت اشارات سر و دست بکار بردن

معنی : با ژست فهماندن، با سر و دست اشاره کردن معانی دیگر : با حرکت دست و انگشت بیان کردن، سر و دست تکان دادن، اشاره کردن، ضمن صحبت اشارات سر و دست بکار بردن

gesticulate

<hr> معنی : اشاره با سر و دست <hr> معانی دیگر : اشاره ی سر و دست، بیان به کمک حرکت دادن دست ها و انگشتان، ایما و اشاره، ژست

معنی : اشاره با سر و دست معانی دیگر : اشاره ی سر و دست، بیان به کمک حرکت دادن دست ها و انگشتان، ایما و اشاره، ژست

gesticulation

<hr> متضمن حرکات واشارات

gestural

<hr> معنی : حرکت، رفتار، اشاره، وضع، قیافه، ادا، ژست <hr> معانی دیگر : (حرکت بدن یا هریک از اعضای آن برای بیان احساسات یا اندیشه) جنبش اندام، تکان دادن دست و سر و غیره (به منظور بیان چیزی)، با سرو دست ( و حرکات صورت) اشاره کردن، با ایما و اشاره بیان کردن، ایما و اشاره، علامت، نشان، اشارات و حرکات در موقع سخن گفتن

معنی : حرکت، رفتار، اشاره، وضع، قیافه، ادا، ژست معانی دیگر : (حرکت بدن یا هریک از اعضای آن برای بیان احساسات یا اندیشه) جنبش اندام، تکان دادن دست و سر و غیره (به منظور بیان چیزی)، با سرو دست ( و حرکات صورت) اشاره کردن، با ایما و اشاره بیان کردن، ایما و اشاره، علامت، نشان، اشارات و حرکات در موقع سخن 

gesture

<hr> روانشناسى : حرکات بیانگر

روانشناسى : حرکات بیانگر

gestures

<hr> (آلمانی) عافیت باشد! (به کسی که عطسه کرده گفته می شود)، خیر باشد!

(آلمانی) عافیت باشد! (به کسی که عطسه کرده گفته می شود)، خیر باشد!

gesundheit

<hr> معنی : زایش، تولد، فهمیدن، فراهم کردن، کسب کردن، تصرف کردن، ربودن، رسیدن، تحصیل کردن، بدست اوردن، حاصل کردن، تهیه کردن، زدن <hr> معانی دیگر : به دست آوردن، گرفتن، تحصیل کردن (چیزی)، گیر آوردن، دریافت کردن، رسیدن به، وارد شدن، رفتن، (از راه تلفن و رادیو و غیره) ارتباط برقرار کردن، رفتن و آوردن، شدن، درک کردن، وا داشتن، کردن، باعث شدن، محکوم شدن، آبستن شدن یا کردن، تولید کردن، پس انداختن (در مورد حیوانات)، (عامیانه) مجبور بودن، الزام داشتن، بایستن، (عامیانه - معمولا با have یا has) داشتن، فایق آمدن بر، از پا درآوردن، تسلط یافتن، خوردن به، به عنوان فعل معین و فعل مجهول، توله، بچه ی حیوان، (تنیس) برگشت توپ، تحصیل شده، کسب کرده، بدست امده، فرزند، عادت کردن، فائق امدن، درمورد جانوران زایش

معنی : زایش، تولد، فهمیدن، فراهم کردن، کسب کردن، تصرف کردن، ربودن، رسیدن، تحصیل کردن، بدست اوردن، حاصل کردن، تهیه کردن، زدن معانی دیگر : به دست آوردن، گرفتن، تحصیل کردن (چیزی)، گیر آوردن، دریافت کردن، رسیدن به، وارد شدن، رفتن، (از راه تلفن و رادیو و غیره) ارتباط برقرار کردن، رفتن و آوردن، شدن، درک ک

<hr> (خودمانی) 1- گوش کردن، شنیدن 2- دیدن، نگاه کردن

(خودمانی) 1- گوش کردن، شنیدن 2- دیدن، نگاه کردن

get a load of

<hr> (امریکا - خودمانی) 1- نزدیک شدن (به منظور دستگیر کردن) 2- شتاب کردن، به هم جنبیدن، بجنب، زودباش، بشتاب

(امریکا - خودمانی) 1- نزدیک شدن (به منظور دستگیر کردن) 2- شتاب کردن، به هم جنبیدن، بجنب، زودباش، بشتاب

get a move on

<hr> (صحبت متکلم وحده ای را قطع کردن و حرفی زدن) حرف کسی را قطع کردن

(صحبت متکلم وحده ای را قطع کردن و حرفی زدن) حرف کسی را قطع کردن

get a word in edgeways

<hr> 1- از جایی به جایی رفتن، تحرک داشتن 2- معاشرت زیاد کردن، رفت و آمد کردن 3- (خبر و غیره) پراکنده شدن، منتشر شدن

1- از جایی به جایی رفتن، تحرک داشتن 2- معاشرت زیاد کردن، رفت و آمد کردن 3- (خبر و غیره) پراکنده شدن، منتشر شدن

get about

<hr> (معنی و غیره) رساندن، فهماندن، بیان کردن، 1- به وضوح بیان کردن، تفهیم کردن 2- فهمیدن، درک کردن

(معنی و غیره) رساندن، فهماندن، بیان کردن، 1- به وضوح بیان کردن، تفهیم کردن 2- فهمیدن، درک کردن

get across

<hr> (عامیانه) تعقیب کردن، پاپی کسی شدن، وادار کردن

(عامیانه) تعقیب کردن، پاپی کسی شدن، وادار کردن

get after

get ahead

<hr> جلو زدن از، برتری یافتن بر، بهتر شدن از

جلو زدن از، برتری یافتن بر، بهتر شدن از

get ahead of

<hr> 1- پیش رفتن 2- موفق بودن 3- جور بودن (با دیگران)، ساختن 4- (گفتاری) رفتن، دور شدن، سازگاری داشتن (با)، مماشات کردن با

1- پیش رفتن 2- موفق بودن 3- جور بودن (با دیگران)، ساختن 4- (گفتاری) رفتن، دور شدن، سازگاری داشتن (با)، مماشات کردن با

get along

get along with

<hr> 1- (به جای برخورد با چیزی آن را) دور زدن 2- رجوع شود به: get about

1- (به جای برخورد با چیزی آن را) دور زدن 2- رجوع شود به: get about

get around

<hr> 1- وقت یا فرصت (انجام کاری را) داشتن، مجال داشتن 2- (به کاری) پرداختن

1- وقت یا فرصت (انجام کاری را) داشتن، مجال داشتن 2- (به کاری) پرداختن

get around to

<hr> 1- رسیدن به، نزدیک شدن، دست یافتن 2- آگاه شدن به، دریافتن 3- اشاره کردن به، کنایه وار گفتن 4- (با تهدید یا تطمیع) تحت تاثیرقرار دادن

1- رسیدن به، نزدیک شدن، دست یافتن 2- آگاه شدن به، دریافتن 3- اشاره کردن به، کنایه وار گفتن 4- (با تهدید یا تطمیع) تحت تاثیرقرار دادن

get at

<hr> معنی : گمشو، برو، گریز، اغاز، دور شو، فرار، گمشو <hr> معانی دیگر : 1- رفتن، عزیمت کردن 2- گریختن، فرار کردن 3- آغاز کردن (مسابقه)، getaway اغاز، گریز، برو، دور شو، (در مسابقه و غیره) آغاز، شروع، away get اغاز، برو

معنی : گمشو، برو، گریز، اغاز، دور شو، فرار، گمشو معانی دیگر : 1- رفتن، عزیمت کردن 2- گریختن، فرار کردن 3- آغاز کردن (مسابقه)، getaway اغاز، گریز، برو، دور شو، (در مسابقه و غیره) آغاز، شروع، away get اغاز، برو

واژه های حرف "g" - جملات نمونه