جملات نمونه

<hr> به وجود آوردن، موجب شدن

به وجود آوردن، موجب شدن

give rise to

give someone the benefit of the doubt

<hr> پاداش کار خوب همه حتی شیطان را باید داد، حتی حق شیطان را هم نباید پایمال کرد

پاداش کار خوب همه حتی شیطان را باید داد، حتی حق شیطان را هم نباید پایمال کرد

give the devil his due

<hr> معنی : ترک کردن، تسلیم کردن، منصرف شدن، ول کردن، دست برداشتن از <hr> معانی دیگر : 1- تسلیم کردن یا شدن، پس دادن، (از حق خود) گذشتن، دست کشیدن، دست برداشتن، دست شستن، دلسرد شدن، 2- فدا کردن

معنی : ترک کردن، تسلیم کردن، منصرف شدن، ول کردن، دست برداشتن از معانی دیگر : 1- تسلیم کردن یا شدن، پس دادن، (از حق خود) گذشتن، دست کشیدن، دست برداشتن، دست شستن، دلسرد شدن، 2- فدا کردن

give up

give up the ghost

<hr> 1- راه دادن به، راه (چیزی را) باز کردن 2- تبدیل شدن به، 1- عقب نشینی کردن، تسلیم شدن 2- فرو ریختن، از هم گسستن

1- راه دادن به، راه (چیزی را) باز کردن 2- تبدیل شدن به، 1- عقب نشینی کردن، تسلیم شدن 2- فرو ریختن، از هم گسستن

give way

<hr> 1- عقب نشینی کردن، خود را کنار کشیدن 2- دستخوش چیزی شدن، به عملی پرداختن

1- عقب نشینی کردن، خود را کنار کشیدن 2- دستخوش چیزی شدن، به عملی پرداختن

give way to

<hr> معنی : معتاد، معلوم، معین، مبتلا، داده <hr> معانی دیگر : هدیه شده، تقدیم شده، متمایل، عادت کرده، مذکور، تعیین شده، مشخص، مفروض، مسلم، اذعان شده، (اسم مفعول فعل: give)

معنی : معتاد، معلوم، معین، مبتلا، داده معانی دیگر : هدیه شده، تقدیم شده، متمایل، عادت کرده، مذکور، تعیین شده، مشخص، مفروض، مسلم، اذعان شده، (اسم مفعول فعل: give)

given

<hr> اسم اول، اسم مادرزادی

given name

<hr> معنی : دهنده <hr> معانی دیگر : اهدا کننده (معمولا به صورت ترکیب: صدقه دهنده almsgiver و قانون گذار lawgiver)

معنی : دهنده معانی دیگر : اهدا کننده (معمولا به صورت ترکیب: صدقه دهنده almsgiver و قانون گذار lawgiver)

giver

gives

giving

giving birth

giving up

<hr> شهر گیزا (در نزدیکی قاهره که سه اهرام و مجسمه ابوالهول در مجاورت آن قرار دارند gizeh هم می نویسند)

شهر گیزا (در نزدیکی قاهره که سه اهرام و مجسمه ابوالهول در مجاورت آن قرار دارند gizeh هم می نویسند)

giza

<hr> معنی : اسباب، جزء، ابزار، مکانیکی، الت کوچک <hr> معانی دیگر : (هر چیزی که اسم آن فراموش شده است)، فلان (چیز)، (خودمانی)، بازیچه، وسیله ی انجام هرکار

معنی : اسباب، جزء، ابزار، مکانیکی، الت کوچک معانی دیگر : (هر چیزی که اسم آن فراموش شده است)، فلان (چیز)، (خودمانی)، بازیچه، وسیله ی انجام هرکار

gizmo

<hr> (در پرندگان) سنگدان، معده ی دوم، چینه دان، سنگدان

(در پرندگان) سنگدان، معده ی دوم، چینه دان، سنگدان

gizzard

<hr> (در اصل) ورقه ی آهن آبکاری شده، حلبی، (عامیانه) نظامی، ارتشی، وابسته به افسران بازنشسته، وابسته به نظامیان سابق، ساز و برگ نظامیان (به ویژه پوشاک)، سخت گیر، پرانضباط، (عامیانه) سرباز، سرباز وظیفه، مخفف issue general امر، ملزومات ارتش، تدارکات ارتش

(در اصل) ورقه ی آهن آبکاری شده، حلبی، (عامیانه) نظامی، ارتشی، وابسته به افسران بازنشسته، وابسته به نظامیان سابق، ساز و برگ نظامیان (به ویژه پوشاک)، سخت گیر، پرانضباط، (عامیانه) سرباز، سرباز وظیفه، مخفف issue general امر، ملزومات ارتش، تدارکات ارتش

<hr> برآمدگی پیشانی بین دو ابرو، ابرومیان، برامدگی پیشانی میان دو ابرو

برآمدگی پیشانی بین دو ابرو، ابرومیان، برامدگی پیشانی میان دو ابرو

glabella

<hr> معنی : طاس، بی مو، صاف، بدون کرک <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی و گیاه شناسی) بی کرک، بی پرز، بی پشم، کچل

معنی : طاس، بی مو، صاف، بدون کرک معانی دیگر : (زیست شناسی و گیاه شناسی) بی کرک، بی پرز، بی پشم، کچل

glabrous

<hr> معنی : ماده صاف و براق، دسر سردو یخ بسته، شربت سرد، لعابدار، بستنی، صاف، نرم، مسطح <hr> معانی دیگر : براق، پوشیده ازشکر، دسر سردو ی&nbsp; بسته

معنی : ماده صاف و براق، دسر سردو یخ بسته، شربت سرد، لعابدار، بستنی، صاف، نرم، مسطح معانی دیگر : براق، پوشیده ازشکر، دسر سردو ی بسته

glace

<hr> معنی : یخبندان <hr> معانی دیگر : وابسته به یخرود، وابسته به دوران یخرودی، یخ دورانی، سرد، منجمد، سرد و غیر دوستانه، (مثل حرکت یخرود) آهسته، خیلی یواش، یخ مانند، یخرفت مانند، یخرودی

معنی : یخبندان معانی دیگر : وابسته به یخرود، وابسته به دوران یخرودی، یخ دورانی، سرد، منجمد، سرد و غیر دوستانه، (مثل حرکت یخرود) آهسته، خیلی یواش، یخ مانند، یخرفت مانند، یخرودی

glacial

glacial period

glacially

<hr> ازی&nbsp; پوشیده شده، زیرتاثیرعمل ی&nbsp; واقع شده

ازی پوشیده شده، زیرتاثیرعمل ی واقع شده

glaciated

glaciation

<hr> معنی : یخچال طبیعی، توده یخ غلتان، یخ رود، برف رود، رودخانه یخ <hr> معانی دیگر : (زمین شناسی) یخرود (در جاهایی که میزان ریزش برف از میزان ذوب آن بیشتر است برف اضافی انباشته می شود و کم کم به صورت رودی از برف و یخ با سرعتی بسیار کم به حرکت در می آید)، یخسار، یخ پهنه، توچال، ی&nbsp; رود، توده ی&nbsp; غلتان، رودخانه ی

معنی : یخچال طبیعی، توده یخ غلتان، یخ رود، برف رود، رودخانه یخ معانی دیگر : (زمین شناسی) یخرود (در جاهایی که میزان ریزش برف از میزان ذوب آن بیشتر است برف اضافی انباشته می شود و کم کم به صورت رودی از برف و یخ با سرعتی بسیار کم به حرکت در می آید)، یخسار، یخ پهنه، توچال، ی رود، توده ی غلتان، رودخانه ی

glacier

glaciologist

<hr> یخرود شناسی، یخرفت شناسی، یخسارشناسی، یخ پهنه شناسی، علمی که در باره تجمع برف و ی&nbsp; و انجماد در دوره های یخبندان بحک میکند، برف رود شناسی، یخبندان شناسی

یخرود شناسی، یخرفت شناسی، یخسارشناسی، یخ پهنه شناسی، علمی که در باره تجمع برف و ی و انجماد در دوره های یخبندان بحک میکند، برف رود شناسی، یخبندان شناسی

glaciology

<hr> معنی : شیب، سرازیری ملایم، حصار یا مانع محافظ <hr> معانی دیگر : شیب ملایم، سرازیری تدریجی

معنی : شیب، سرازیری ملایم، حصار یا مانع محافظ معانی دیگر : شیب ملایم، سرازیری تدریجی

glacis

<hr> معنی : خوشحال، مسرور، شاد، خرسند، خوشنود، محظوظ، خوش وقت، خشنود <hr> معانی دیگر : مشعوف، شادی آور، پرسرور، مسرت بخش، خوشایند، سعید، میمون، بسیار مایل، حاکی از شادی، درخشان و شادی بخش، زیبا، دلپسند، (قدیمی) شادطینت، خوش خلق، (قدیمی) شاد کردن یا شدن، رجوع شود به: gladiolus، خوشرو

معنی : خوشحال، مسرور، شاد، خرسند، خوشنود، محظوظ، خوش وقت، خشنود معانی دیگر : مشعوف، شادی آور، پرسرور، مسرت بخش، خوشایند، سعید، میمون، بسیار مایل، حاکی از شادی، درخشان و شادی بخش، زیبا، دلپسند، (قدیمی) شادطینت، خوش خلق، (قدیمی) شاد کردن یا شدن، رجوع شود به: gladiolus، خوشرو

glad

<hr> (آمریکا - خودمانی) لباس پلو خوری، پوشاک عالی

(آمریکا - خودمانی) لباس پلو خوری، پوشاک عالی

glad rags

<hr> معنی : خوشحالی کردن، خرسند کردن، خوشی دادن، خوشحال کردن، خوشنود کردن، شاد شدن، خشنود ساختن، مشعوف ساختن <hr> معانی دیگر : شاد کردن، دلشاد کردن

معنی : خوشحالی کردن، خرسند کردن، خوشی دادن، خوشحال کردن، خوشنود کردن، شاد شدن، خشنود ساختن، مشعوف ساختن معانی دیگر : شاد کردن، دلشاد کردن

gladden

<hr> معنی : بیشه، درختستان، خیابان یا کوچه جنگل، سبزه میان جنگل، فضای میان جنگل <hr> معانی دیگر : فضای باز میان جنگل، چمنزار میان بیشه

معنی : بیشه، درختستان، خیابان یا کوچه جنگل، سبزه میان جنگل، فضای میان جنگل معانی دیگر : فضای باز میان جنگل، چمنزار میان بیشه

glade

<hr> (گیاه شناسی - برگ) شمشیر مانند، شمشیری

(گیاه شناسی - برگ) شمشیر مانند، شمشیری

gladiate

<hr> معنی : سلحشور، پهلوان از جان گذشته، گلادیاتور <hr> معانی دیگر : (در امپراطوری روم) گلادیاتور (کسی که در مقابل تماشاچیان با حیوان یا انسانی دیگر نبرد تن به تن می کرد)، رزم پیشه

معنی : سلحشور، پهلوان از جان گذشته، گلادیاتور معانی دیگر : (در امپراطوری روم) گلادیاتور (کسی که در مقابل تماشاچیان با حیوان یا انسانی دیگر نبرد تن به تن می کرد)، رزم پیشه

gladiator

<hr> وابسته به شمشیرزنان یاپهلوانان روم باستان، پهلوانانه

وابسته به شمشیرزنان یاپهلوانان روم باستان، پهلوانانه

gladiatorial

<hr> معنی : سوسن اصفر <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گلایول (جنس gladiolus از خانواده ی iris)، سوسن، زنبق

معنی : سوسن اصفر معانی دیگر : (گیاه شناسی) گلایول (جنس gladiolus از خانواده ی iris)، سوسن، زنبق

gladiolus

<hr> باخرسندی، بامسرت، مسرورانه، ازروی میل، بامیل

باخرسندی، بامسرت، مسرورانه، ازروی میل، بامیل

gladly

<hr> معنی : خوشی، خرسندی، خوش وقتی، خوشحالی <hr> معانی دیگر : شادی، مسرت خاطر، سرور، میل

معنی : خوشی، خرسندی، خوش وقتی، خوشحالی معانی دیگر : شادی، مسرت خاطر، سرور، میل

gladness

<hr> ویلیام گلادستون (نخست وزیر انگلیس در اواخر قرن نوزدهم)، کیف سفری لولادار (که مثل کتاب باز می شود)، نوعی کیف سبک سفری، نوعی شراب ارزان

ویلیام گلادستون (نخست وزیر انگلیس در اواخر قرن نوزدهم)، کیف سفری لولادار (که مثل کتاب باز می شود)، نوعی کیف سبک سفری، نوعی شراب ارزان

gladstone

<hr> معنی : سفیده تخم مرغ، لعاب، سفیده، مالیدن به <hr> معانی دیگر : سفیده ی تخم مرغ (که در آهار دادن و لعاب دادن کاربرد دارد)، آهار یا لعاب ساخته شده از سفیده ی تخم مرغ، هر ماده ی چسبناک شبیه سفیده تخم مرغ، glaire سفیده تخم مره، لعاب وغیره مالیدن به

معنی : سفیده تخم مرغ، لعاب، سفیده، مالیدن به معانی دیگر : سفیده ی تخم مرغ (که در آهار دادن و لعاب دادن کاربرد دارد)، آهار یا لعاب ساخته شده از سفیده ی تخم مرغ، هر ماده ی چسبناک شبیه سفیده تخم مرغ، glaire سفیده تخم مره، لعاب وغیره مالیدن به

glair

<hr> (مهجور) شمشیر، شمشیر پهن، قداره

(مهجور) شمشیر، شمشیر پهن، قداره

glaive

<hr> معنی : افسون، جادو، دلیری، فریبندگی، زرق و برق <hr> معانی دیگر : glamour طلسم

معنی : افسون، جادو، دلیری، فریبندگی، زرق و برق معانی دیگر : glamour طلسم

glamor

<hr> (آمریکا) فریبنده کردن، دلربا کردن، طلسم انگیز کردن، افسون کردن، glamourize فریبا نمودن، طلسم کردن، پر زرق و برق کردن

(آمریکا) فریبنده کردن، دلربا کردن، طلسم انگیز کردن، افسون کردن، glamourize فریبا نمودن، طلسم کردن، پر زرق و برق کردن

glamorize

<hr> معنی : فریبنده، مسحور کننده، طلسم امیز <hr> معانی دیگر : فریبنده، طلسم امیز، مسحور کننده

معنی : فریبنده، مسحور کننده، طلسم امیز معانی دیگر : فریبنده، طلسم امیز، مسحور کننده

glamorous

<hr> معنی : فریبندگی <hr> معانی دیگر : glamor طلسم، جادو، دلیری، افسون، زرق و برق

معنی : فریبندگی معانی دیگر : glamor طلسم، جادو، دلیری، افسون، زرق و برق

واژه های حرف "g" - جملات نمونه