جملات نمونه

<hr> سخت، شدیدا، بسنگینی، موقرانه

سخت، شدیدا، بسنگینی، موقرانه

gravely

<hr> اسم مفعول (اختیاری) فعل: grave، کندن، تراشیدن، نشاندن، درخاک دنهادن، جایگیرساختن

اسم مفعول (اختیاری) فعل: grave، کندن، تراشیدن، نشاندن، درخاک دنهادن، جایگیرساختن

graven

<hr> سختی، شدت، سنگینی، وقار

سختی، شدت، سنگینی، وقار

graveness

<hr> معنی : قلمزن، حکاک <hr> معانی دیگر : قلم حکاکی، میله ی سنگ تراشی، قلم سنگ تراشی (که با چکش بر آن کوبند)، اسکنه

معنی : قلمزن، حکاک معانی دیگر : قلم حکاکی، میله ی سنگ تراشی، قلم سنگ تراشی (که با چکش بر آن کوبند)، اسکنه

graver

<hr> شراب گراو (به رنگ سفید یا قرمز که از ناحیه ی بوردو در جنوب غربی فرانسه به دست می آید)، روبرت گریوز (شاعر و رمان نویس انگلیسی)

شراب گراو (به رنگ سفید یا قرمز که از ناحیه ی بوردو در جنوب غربی فرانسه به دست می آید)، روبرت گریوز (شاعر و رمان نویس انگلیسی)

graves

<hr> رجوع شود به: exophthalmic goiter

رجوع شود به: exophthalmic goiter

graves' disease

<hr> در کنار آرامگاه، مجاور قبر، اطراف قبر، محوطه ی گور

در کنار آرامگاه، مجاور قبر، اطراف قبر، محوطه ی گور

graveside

<hr> معنی : سنگ قبر، سنگ گور، لوحه قبر، پایه مجسمه <hr> معانی دیگر : گور سنگ، لوحه ی قبر، سنگ گور، سنگ قبر

معنی : سنگ قبر، سنگ گور، لوحه قبر، پایه مجسمه معانی دیگر : گور سنگ، لوحه ی قبر، سنگ گور، سنگ قبر

gravestone

<hr> معنی : مقبره، قبرستان <hr> معانی دیگر : گورستان، حیاط کلیسا (که در آن مرده خاک می کردند)

معنی : مقبره، قبرستان معانی دیگر : گورستان، حیاط کلیسا (که در آن مرده خاک می کردند)

graveyard

<hr> (آمریکا) نوبت کار شبانه (معمولا از نیمه شب تا هشت بامداد)، شیفت شبانه

(آمریکا) نوبت کار شبانه (معمولا از نیمه شب تا هشت بامداد)، شیفت شبانه

graveyard shift

<hr> معنی : ابستن، بار دار <hr> معانی دیگر : آبستن، حامله

معنی : ابستن، بار دار معانی دیگر : آبستن، حامله

gravid

<hr> زن ابستن، حامله، ابستن

زن ابستن، حامله، ابستن

gravida

<hr> (دستگاه سنجش وزن مخصوص آبگونه ها) گراوی متر، گرانی سنج، جاذبه سنج

(دستگاه سنجش وزن مخصوص آبگونه ها) گراوی متر، گرانی سنج، جاذبه سنج

gravimeter

<hr> وابسته به سنجش وزن، وزنی

وابسته به سنجش وزن، وزنی

gravimetric

<hr> سنجش وزن یا غلظت، وزن سنجی، چگالی سنجی، گرانی سنجی، اندازه گیری وزن یا غلظت

سنجش وزن یا غلظت، وزن سنجی، چگالی سنجی، گرانی سنجی، اندازه گیری وزن یا غلظت

gravimetry

<hr> وقار، سنگینی، ملاحظه، متانت، موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار

وقار، سنگینی، ملاحظه، متانت، موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار

gravitas

<hr> معنی : گرویدن، متمایل شدن بطرف، بوسیله قوه جاذبه حرکت کردن <hr> معانی دیگر : (تحت فشار قوه ی جاذبه ی زمین) حرکت کردن، سنگینی کردن، (به سوی چیزی) جذب شدن، جلب شدن، (به چیزی) گرایش پیدا کردن، جذب یا جلب کردن، به سوی خود کشیدن، (نادر) ته نشست کردن، فرو رفتن (در آب)، فرو افتادن، سنگین کردن، بطرف جاذبه یامرکز نفوذ متمایل شدن

معنی : گرویدن، متمایل شدن بطرف، بوسیله قوه جاذبه حرکت کردن معانی دیگر : (تحت فشار قوه ی جاذبه ی زمین) حرکت کردن، سنگینی کردن، (به سوی چیزی) جذب شدن، جلب شدن، (به چیزی) گرایش پیدا کردن، جذب یا جلب کردن، به سوی خود کشیدن، (نادر) ته نشست کردن، فرو رفتن (در آب)، فرو افتادن، سنگین کردن، بطرف جاذبه یامرکز

gravitate

<hr> معنی : تمایل، گرایش، جاذبه، کشش، قوه جاذبه <hr> معانی دیگر : (فیزیک) قوه ی جاذبه، گرانش (که کلیه ی اجسام را به سوی هم می کشد و نیروی آن به جرم بستگی دارد)، جذب

معنی : تمایل، گرایش، جاذبه، کشش، قوه جاذبه معانی دیگر : (فیزیک) قوه ی جاذبه، گرانش (که کلیه ی اجسام را به سوی هم می کشد و نیروی آن به جرم بستگی دارد)، جذب

gravitation

gravitational

gravitational field

gravitational mass

<hr> (فیزیک) ذره ی ریزتر از اتم (اتم ریزه ای) که فرض می شود جرم و بار مغناطیسی ندارد و احتمالا حامل نیروی جاذبه ی بین دو جسم است، یگانک (کوانتوم) نیروی هم کشش

(فیزیک) ذره ی ریزتر از اتم (اتم ریزه ای) که فرض می شود جرم و بار مغناطیسی ندارد و احتمالا حامل نیروی جاذبه ی بین دو جسم است، یگانک (کوانتوم) نیروی هم کشش

graviton

<hr> معنی : شدت، جدیت، سنگینی، اهمیت، وقار، ثقل، جاذبه زمین، درجه کشش، دشواری وضع <hr> معانی دیگر : نیروی جاذبه (به ویژه نیروی جاذبه ی کره ی زمین)، نیروی گرانش، وابسته به نیروی هم کشش، برکشندی، گرانی، متانت، خطر، تهدید، وخامت، وزن

معنی : شدت، جدیت، سنگینی، اهمیت، وقار، ثقل، جاذبه زمین، درجه کشش، دشواری وضع معانی دیگر : نیروی جاذبه (به ویژه نیروی جاذبه ی کره ی زمین)، نیروی گرانش، وابسته به نیروی هم کشش، برکشندی، گرانی، متانت، خطر، تهدید، وخامت، وزن

gravity

<hr> معنی : ابگوشت، استفاده نا مشروع، شیرهگوشت <hr> معانی دیگر : آب گوشت (که در اثر پختن گوشت حاصل شود)، عصاره ی گوشت، گریوی (سسی که از آمیختن آب گوشت و آرد و ادویه درست می شود)

معنی : ابگوشت، استفاده نا مشروع، شیرهگوشت معانی دیگر : آب گوشت (که در اثر پختن گوشت حاصل شود)، عصاره ی گوشت، گریوی (سسی که از آمیختن آب گوشت و آرد و ادویه درست می شود)

gravy

<hr> ظرف سس (که به شکل قایق است)

ظرف سس (که به شکل قایق است)

gravy boat

<hr> (آمریکا - خودمانی) منبع درآمد بی زحمت، پول مفت، منبع درامد بدون زحمت، منبع در امد نامشروع

(آمریکا - خودمانی) منبع درآمد بی زحمت، پول مفت، منبع درامد بدون زحمت، منبع در امد نامشروع

gravy train

<hr> معنی : کبود، نا امید، بی رنگ، پیر، کهنه، باستانی، خاکستری، سفید، سفید مایل بخاکستری، سفید شونده، رو به سفیدی رونده، بد بخت <hr> معانی دیگر : رنگ خاکستری، دیز، دیزه، (موی سر) سفید، جوگندمی، تیره و تار، غم افزا، گرفته، حد فاصل، مرز بین دو چیز، خاکستری رنگ شدن، (مو) سفید کردن یا شدن، (هوا) دلگیر شدن، (grey هم می نویسند)، آدم سفید موی، پیر و محترم، ملبس به لباس یا اونیفورم خاکستری، چیز یا حیوان خاکستری رنگ، اسب کبود، پارچه ی خاکستری، (اغلب g بزرگ) خاکستری پوش، نظامی خاکستری پوش (به ویژه سرباز ارتش جنوب در جنگ های داخلی آمریکا)، آسا گرای (گیاه شناس آمریکایی: 1810-88)، سفید درمورد موی سرو غیره

معنی : کبود، نا امید، بی رنگ، پیر، کهنه، باستانی، خاکستری، سفید، سفید مایل بخاکستری، سفید شونده، رو به سفیدی رونده، بد بخت معانی دیگر : رنگ خاکستری، دیز، دیزه، (موی سر) سفید، جوگندمی، تیره و تار، غم افزا، گرفته، حد فاصل، مرز بین دو چیز، خاکستری رنگ شدن، (مو) سفید کردن یا شدن، (هوا) دلگیر شدن، (grey 

gray

gray area

<hr> معنی : مغز، مادهخاکستری بافت عصبی <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) ماده ی خاکستری مغز و نخاع شوکی (شامل یاخته های عصبی چند رشته ی عصبی - مقایسه شود با: ماده ی سفید white matter)

معنی : مغز، مادهخاکستری بافت عصبی معانی دیگر : (کالبدشناسی) ماده ی خاکستری مغز و نخاع شوکی (شامل یاخته های عصبی چند رشته ی عصبی - مقایسه شود با: ماده ی سفید white matter)

gray matter

graying

grayish

<hr> (جانورشناسی)، انواع ماهیان قزل آلا (از جنس thymallus که در آب های قطبی و آب شیرین زیست می کنند و باله ی پشتی درازی دارند)، ماهیان وابسته به ماهی قزل الا

(جانورشناسی)، انواع ماهیان قزل آلا (از جنس thymallus که در آب های قطبی و آب شیرین زیست می کنند و باله ی پشتی درازی دارند)، ماهیان وابسته به ماهی قزل الا

grayling

<hr> خاکسترى بودن، رنگ خاکسترى

خاکسترى بودن، رنگ خاکسترى

grayness

<hr> معنی : خراش، خراشیدگی، خوراک دادن، چریدن، خراشیدن، چراندن، تغذیه کردن از، گله چراندن، چرانیدن <hr> معانی دیگر : چرا کردن، گله داری کردن، دام پروری کردن، (عامیانه) به جای سه وعده غذا تمام روز کم کم خوردن، خوراک را گلچین کردن، (ارتش) مسیر تراشنده، تیر تراشنده، (در مورد گلوله و شمشیر و غیره) خراشیدن، زخم سطحی زدن

معنی : خراش، خراشیدگی، خوراک دادن، چریدن، خراشیدن، چراندن، تغذیه کردن از، گله چراندن، چرانیدن معانی دیگر : چرا کردن، گله داری کردن، دام پروری کردن، (عامیانه) به جای سه وعده غذا تمام روز کم کم خوردن، خوراک را گلچین کردن، (ارتش) مسیر تراشنده، تیر تراشنده، (در مورد گلوله و شمشیر و غیره) خراشیدن، زخم سط

graze

grazer

<hr> چراگاه، علفزار، علف چری، علف چرانی

چراگاه، علفزار، علف چری، علف چرانی

grazing

<hr> معنی : روغن، مداهنه، چربی، گریس، روغن اتومبیل، چاپلوسی، چرب کردن، رشوه دادن، روغن زدن <hr> معانی دیگر : روغن زدن به، گریس مالی کردن، پیه ی گداخته، روغن دنبه، (دام پزشکی) آماس بخولق یا مچ پای اسب (که علامت آن ترکیدگی پوست و تراوش ماده ی چربی است) (grease heel هم می گویند)، چربی پشم شسته نشده، پشم پاک نشده (grease wool هم می گویند)

معنی : روغن، مداهنه، چربی، گریس، روغن اتومبیل، چاپلوسی، چرب کردن، رشوه دادن، روغن زدن معانی دیگر : روغن زدن به، گریس مالی کردن، پیه ی گداخته، روغن دنبه، (دام پزشکی) آماس بخولق یا مچ پای اسب (که علامت آن ترکیدگی پوست و تراوش ماده ی چربی است) (grease heel هم می گویند)، چربی پشم شسته نشده، پشم پاک نشده

grease

<hr> (آمریکا-خودمانی) کارگر مکانیک (به ویژه مکانیک اتومبیل و هواپیما)

(آمریکا-خودمانی) کارگر مکانیک (به ویژه مکانیک اتومبیل و هواپیما)

grease monkey

grease the wheels

greased

greasiness

<hr> معنی : چرب، روغنی، روغن دار، چاپلوسانه <hr> معانی دیگر : روغن مالی شده، گریس دار، پرروغن، گریس مانند، لیز

معنی : چرب، روغنی، روغن دار، چاپلوسانه معانی دیگر : روغن مالی شده، گریس دار، پرروغن، گریس مانند، لیز

greasy

<hr> معنی : فراوان، ماهر، بزرگ، کبیر، مهم، ابستن، عظیم، معتبر، عالی، مطنطن، بصیر، زیاد، خطیر، عالی مقام، متعال، هنگفت، تومند <hr> معانی دیگر : ابر، شگرف، مه، مهست، خوب، فوق العاده، کثیر، متعدد، طولانی، شدید، بسیار، علاقه مند، برجسته، (آمریکا-عامیانه) معرکه، خیلی خوب، محشر، پیشوند: یک نسل قبل یا یک نسل بعد [great-grandson]

معنی : فراوان، ماهر، بزرگ، کبیر، مهم، ابستن، عظیم، معتبر، عالی، مطنطن، بصیر، زیاد، خطیر، عالی مقام، متعال، هنگفت، تومند معانی دیگر : ابر، شگرف، مه، مهست، خوب، فوق العاده، کثیر، متعدد، طولانی، شدید، بسیار، علاقه مند، برجسته، (آمریکا-عامیانه) معرکه، خیلی خوب، محشر، پیشوند: یک نسل قبل یا یک نسل بعد [gr

great

<hr> معنی : میمون ادم وار <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) هر یک از میمون های آدم نما (از تیره pongidae) از قبیل گوریل و شامپانزه و عنتر

معنی : میمون ادم وار معانی دیگر : (جانورشناسی) هر یک از میمون های آدم نما (از تیره pongidae) از قبیل گوریل و شامپانزه و عنتر

great ape

<hr> سد آبسنگی کبیر (در ساحل شمال شرقی ایالت کوینز لند - استرالیا - طول 1150 کیلومتر آبسنگ مرجانی است)

سد آبسنگی کبیر (در ساحل شمال شرقی ایالت کوینز لند - استرالیا - طول 1150 کیلومتر آبسنگ مرجانی است)

great barrier reef

<hr> معنی : دب اکبر <hr> معانی دیگر : (نجوم) دب اکبر، کهکشان خرس بزرگ

معنی : دب اکبر معانی دیگر : (نجوم) دب اکبر، کهکشان خرس بزرگ

great bear

<hr> جزیره ی بریتانیای کبیر (شامل انگلستان و اسکاتلند و ویلز)

جزیره ی بریتانیای کبیر (شامل انگلستان و اسکاتلند و ویلز)

great britain

<hr> (هندسه و جغرافی) بزرگ دایره، دایره ی عظیمه، بزرگترین دایره محیط یک کره

(هندسه و جغرافی) بزرگ دایره، دایره ی عظیمه، بزرگترین دایره محیط یک کره

واژه های حرف "g" - جملات نمونه