جملات نمونه

<hr> (کتاب) جلد مقوایی، جلد پارچه ای، جلد گالینگوری

(کتاب) جلد مقوایی، جلد پارچه ای، جلد گالینگوری

hardbound

<hr> وابسته به کتاب جلد مقوایی یا جلد پارچه ای، پارچه پوش، پارچه پوش the book was first published in a hardcover edition در ابتدا آن کتاب به صورت جلد مقوایی منتشر شد کتاب جلد مقوایی

وابسته به کتاب جلد مقوایی یا جلد پارچه ای، پارچه پوش، پارچه پوش the book was first published in a hardcover edition در ابتدا آن کتاب به صورت جلد مقوایی منتشر شد کتاب جلد مقوایی

hardcover

<hr> معنی : سفت شدن، سخت شدن، سخت کردن، ماسیدن، سفت کردن، تبدیل به جسم جامد کردن <hr> معانی دیگر : سخت شدن یا کردن، سفت شدن یا کردن، ماساندن، شتک زدن، سختیدن، (عاری از احساس یا رحم کردن) سنگدل کردن، (به شرایط سخت) عادت دادن یا کردن، پر تاب و توان کردن، پر طاقت کردن، (مثل) گرگ باران دیده کردن، مصمم تر کردن، پر اراده تر کردن، نیرومندتر کردن، محکم کردن، پابرجا کردن، مشکل کردن

معنی : سفت شدن، سخت شدن، سخت کردن، ماسیدن، سفت کردن، تبدیل به جسم جامد کردن معانی دیگر : سخت شدن یا کردن، سفت شدن یا کردن، ماساندن، شتک زدن، سختیدن، (عاری از احساس یا رحم کردن) سنگدل کردن، (به شرایط سخت) عادت دادن یا کردن، پر تاب و توان کردن، پر طاقت کردن، (مثل) گرگ باران دیده کردن، مصمم تر کردن، پر

harden

<hr> (تداعی منفی) سرسخت، خوگرفته، اصلاح ناپذیر، سخت شده (رجوع شود به: harden)، سفت شده

(تداعی منفی) سرسخت، خوگرفته، اصلاح ناپذیر، سخت شده (رجوع شود به: harden)، سفت شده

hardened

<hr> سخت شدگی، سختگری، سختشآور

سخت شدگی، سختگری، سختشآور

hardening

<hr> لجوج، لجباز، کله شق، کله خر، زرنگ، حسابگر، سختگیر و واقع بین، کله خر she was always hardheaded about what she wanted او همیشه دربارهی آنچه که میخواست لجاجت میکرد، مردمنطقى، مردعملى

لجوج، لجباز، کله شق، کله خر، زرنگ، حسابگر، سختگیر و واقع بین، کله خر she was always hardheaded about what she wanted او همیشه دربارهی آنچه که میخواست لجاجت میکرد، مردمنطقى، مردعملى

hardheaded

hardhearted

<hr> معنی : جسارت، خود سری، بی باکی <hr> معانی دیگر : دلیری، بی پروایی، سرسختی، نیرومندی

معنی : جسارت، خود سری، بی باکی معانی دیگر : دلیری، بی پروایی، سرسختی، نیرومندی

hardihood

<hr> دلیری، شهامت، دلداری، شجاعت (رجوع شود به: hardy)، طاقت، بنیه

دلیری، شهامت، دلداری، شجاعت (رجوع شود به: hardy)، طاقت، بنیه

hardiness

<hr> معنی : بشدت <hr> معانی دیگر : (مودبانه یا طعنه آمیز) به سختی، به ندرت، کم، نه چندان، (نادر) با دشواری، با شدت تمام، با سفتی، سخت، بسختی، مشکل، بزحمت، بادرشتی

معنی : بشدت معانی دیگر : (مودبانه یا طعنه آمیز) به سختی، به ندرت، کم، نه چندان، (نادر) با دشواری، با شدت تمام، با سفتی، سخت، بسختی، مشکل، بزحمت، بادرشتی

hardly

hardly ever

<hr> معنی : شدت، سختی، اشکال، سفتی، دشواری <hr> معانی دیگر : سنگدلی (رجوع شود به: hard)

معنی : شدت، سختی، اشکال، سفتی، دشواری معانی دیگر : سنگدلی (رجوع شود به: hard)

hardness

<hr> معنی : پرمشغله، سخت مشغول، دارای زندگانی سخت و مشکل <hr> معانی دیگر : کم تولید، کم بازده، کم فرآور، کم حاصل، کم بر

معنی : پرمشغله، سخت مشغول، دارای زندگانی سخت و مشکل معانی دیگر : کم تولید، کم بازده، کم فرآور، کم حاصل، کم بر

hardscrabble

<hr> معنی : ذلت، سختی، مشقت، محنت <hr> معانی دیگر : مضیقه، تنگنا، گرفتاری زندگی، تنگدستی، عسرت، تهیدستی، سختی (زندگی)

معنی : ذلت، سختی، مشقت، محنت معانی دیگر : مضیقه، تنگنا، گرفتاری زندگی، تنگدستی، عسرت، تهیدستی، سختی (زندگی)

hardship

<hr> (امریکا - بخشی از آذوقه ی سربازان در سابق) نان فطیر

(امریکا - بخشی از آذوقه ی سربازان در سابق) نان فطیر

hardtack

<hr> معنی : ظروف فلزی، فلز الات <hr> معانی دیگر : (ابزار و اشیای فلزی مانند دیگ و میخ و چکش) فلزآلات، چیلان، ایخشت گان، (کامپیوتر و فضاناو و غیره) سخت افزار، اهن الات، افزار، ظروف فلزی مثل دیگ وقابلمه وغیره، فلز الات

معنی : ظروف فلزی، فلز الات معانی دیگر : (ابزار و اشیای فلزی مانند دیگ و میخ و چکش) فلزآلات، چیلان، ایخشت گان، (کامپیوتر و فضاناو و غیره) سخت افزار، اهن الات، افزار، ظروف فلزی مثل دیگ وقابلمه وغیره، فلز الات

hardware

hardware store

hardwearing

<hr> معنی : چوب جنگلی، چوب بادوام، چوب سفت <hr> معانی دیگر : چوب سخت (چوب سنگین و محکم)، (جنگل داری - چوب درختان نهاندانه که آوند دارند: در برابر چوب بازدانگان) چوب نهاندانگان، چوب درختان برگ ریز، چوب سفت، چوب بادوام، چوب جنگلی

معنی : چوب جنگلی، چوب بادوام، چوب سفت معانی دیگر : چوب سخت (چوب سنگین و محکم)، (جنگل داری - چوب درختان نهاندانه که آوند دارند: در برابر چوب بازدانگان) چوب نهاندانگان، چوب درختان برگ ریز، چوب سفت، چوب بادوام، چوب جنگلی

hardwood

<hr> معنی : جسور، دلیر، متهور، بادوام، سر سخت، شکیبا، بردبار، پرطاقت، دلیر نما <hr> معانی دیگر : توماس هاردی (نویسنده ی انگلیسی: 1840-1928)، بی باک، نترس، (در مقابل سرما و خستگی و غیره) پر طاقت، پر توش، پر تاب و توان، رنج پذیر، بی پروا، بی فکر، عجول، (گیاهی که طاقت سرما دارد) سرماپذیر، مقاوم (در برابر سرما)، اسکنه ی فلزتراشی (که دسته ی آن چهارگوش است و در سوراخ چهارگوش سندان hardy hole قرار می گیرد)

معنی : جسور، دلیر، متهور، بادوام، سر سخت، شکیبا، بردبار، پرطاقت، دلیر نما معانی دیگر : توماس هاردی (نویسنده ی انگلیسی: 1840-1928)، بی باک، نترس، (در مقابل سرما و خستگی و غیره) پر طاقت، پر توش، پر تاب و توان، رنج پذیر، بی پروا، بی فکر، عجول، (گیاهی که طاقت سرما دارد) سرماپذیر، مقاوم (در برابر سرما)، 

hardy

<hr> معنی : خرگوش، خرگوش صحرایی، گوشت خرگوش، مسافر بی بلیط، بستوه اوردن <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) خرگوش صحرایی (راسته ی lagomorpha تیره ی leporidae که از خرگوش درشت تر است و لب بالای آن شکاف دارد)، خرگوش لب شکری، رم دادن

معنی : خرگوش، خرگوش صحرایی، گوشت خرگوش، مسافر بی بلیط، بستوه اوردن معانی دیگر : (جانور شناسی) خرگوش صحرایی (راسته ی lagomorpha تیره ی leporidae که از خرگوش درشت تر است و لب بالای آن شکاف دارد)، خرگوش لب شکری، رم دادن

hare

<hr> کم خرد، نابخرد، بی فکرو خیال، احمق، احمقانه، احمقانه the purchase of salt marshes was another of his harebrained projects خرید شورهزارهای مردابی یکی دیگر از نقشههای نابخردانهی او بود، گیج، سبک مغز، دیوانه، بی پروا، وحشی گیج

کم خرد، نابخرد، بی فکرو خیال، احمق، احمقانه، احمقانه the purchase of salt marshes was another of his harebrained projects خرید شورهزارهای مردابی یکی دیگر از نقشههای نابخردانهی او بود، گیج، سبک مغز، دیوانه، بی پروا، وحشی گیج

harebrained

<hr> معنی : لب شکری، لب خرگوشی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) لب شکری، سکنج، سه لنج، لب شکری، لب خرگوشی

معنی : لب شکری، لب خرگوشی معانی دیگر : (پزشکی) لب شکری، سکنج، سه لنج، لب شکری، لب خرگوشی

harelip

harelipped

<hr> حرمسرا، مشکو، مشکوی، حرم خانه، اندرونی، (از ریشه ی عربی: حریم)، زنان حرمسرا، شبستان، جای مقدس

حرمسرا، مشکو، مشکوی، حرم خانه، اندرونی، (از ریشه ی عربی: حریم)، زنان حرمسرا، شبستان، جای مقدس

harem

<hr> معنی : خوراک راگو با لوبیا سبز <hr> معانی دیگر : (خوراک پزی) آبگوشت سبزی (گوشت گوسفند و ادویه ی زیاد)، خوراک لوبیا، (انگلیس) باقلا، دانه های رسیده یانارس لوبیای سبز

معنی : خوراک راگو با لوبیا سبز معانی دیگر : (خوراک پزی) آبگوشت سبزی (گوشت گوسفند و ادویه ی زیاد)، خوراک لوبیا، (انگلیس) باقلا، دانه های رسیده یانارس لوبیای سبز

haricot

<hr> معنی : گوش دادن، استماع کردن، تعلیم از راه گوش دادن <hr> معانی دیگر : (معمولا به صورت امر) گوش دادن (با دقت)، (قدیمی) شنیدن، شنودن، گوش دادن به، انگلیس نجوا کردن

معنی : گوش دادن، استماع کردن، تعلیم از راه گوش دادن معانی دیگر : (معمولا به صورت امر) گوش دادن (با دقت)، (قدیمی) شنیدن، شنودن، گوش دادن به، انگلیس نجوا کردن

hark

<hr> معنی : عطف کردن، برگشتن <hr> معانی دیگر : (سخن یا اندیشه) بازگشتن به، عطف کردن به، بازگشت

معنی : عطف کردن، برگشتن معانی دیگر : (سخن یا اندیشه) بازگشتن به، عطف کردن به، بازگشت

hark back

<hr> معنی : استماع کردن، گوش دادن به، گوش کردن به، بگوش دل پذیرفتن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: hearken

معنی : استماع کردن، گوش دادن به، گوش کردن به، بگوش دل پذیرفتن معانی دیگر : رجوع شود به: hearken

harken

<hr> محله ی هارلم (برزن سیاه پوستان در شهر نیویورک)

محله ی هارلم (برزن سیاه پوستان در شهر نیویورک)

harlem

harlem renaissance

<hr> معنی : حقه بازی، دلقک، لوده، نوعی سگ کوچک خالدار، مضحک <hr> معانی دیگر : خنده آور، خنده دار، رنگارنگ، رنگ به رنگ، (در نمایش های ((پانتومیم))) بازیگر خنده داری که نقاب و جامه ی چسبان و شطرنجی و رنگارنگ می پوشد، (h کوچک) لوده، لوده ای که درنمایش هاولال بازی هاجامه رنگارنگ میپوشد، مسخره

معنی : حقه بازی، دلقک، لوده، نوعی سگ کوچک خالدار، مضحک معانی دیگر : خنده آور، خنده دار، رنگارنگ، رنگ به رنگ، (در نمایش های ((پانتومیم))) بازیگر خنده داری که نقاب و جامه ی چسبان و شطرنجی و رنگارنگ می پوشد، (h کوچک) لوده، لوده ای که درنمایش هاولال بازی هاجامه رنگارنگ میپوشد، مسخره

harlequin

harley street

<hr> معنی : هرزگی، فساد، فاحشگی، فحشاء <hr> معانی دیگر : فاحشه گری، روسپی گری

معنی : هرزگی، فساد، فاحشگی، فحشاء معانی دیگر : فاحشه گری، روسپی گری

harlotry

<hr> معنی : صدمه، خسارت، زیان، ضرر، اسیب، خسران، اذیت، گزند، اسیب رساندن، خسارت وارد کردن، خسارت زدن، خسارت رساندن، خسارت وارد اوردن، صدمه زدن <hr> معانی دیگر : گزند زدن، آسیب رساندن، گزاییدن، زیان رساندن، گزایش، (اخلاقا) بد، اهریمنی، گناه آمیز، ناحق، اسیب رساندن به

معنی : صدمه، خسارت، زیان، ضرر، اسیب، خسران، اذیت، گزند، اسیب رساندن، خسارت وارد کردن، خسارت زدن، خسارت رساندن، خسارت وارد اوردن، صدمه زدن معانی دیگر : گزند زدن، آسیب رساندن، گزاییدن، زیان رساندن، گزایش، (اخلاقا) بد، اهریمنی، گناه آمیز، ناحق، اسیب رساندن به

harm

<hr> معنی : مضر، موذی، پرگزند <hr> معانی دیگر : آسیب آور، زیان بخش، پرزیان، گزایان، آسیب ناک

معنی : مضر، موذی، پرگزند معانی دیگر : آسیب آور، زیان بخش، پرزیان، گزایان، آسیب ناک

harmful

<hr> چنانکه اسیب رساند یاصدمه زند، بطورمضریاموذی

چنانکه اسیب رساند یاصدمه زند، بطورمضریاموذی

harmfully

<hr> اسیب رسانی، صدمه، مضرت

اسیب رسانی، صدمه، مضرت

harmfulness

<hr> معنی : بی ضرر <hr> معانی دیگر : (نادر) آسیب ندیده، صحیح و سالم، بی زیان، بی آزار، بی گزند، بی آسیب

معنی : بی ضرر معانی دیگر : (نادر) آسیب ندیده، صحیح و سالم، بی زیان، بی آزار، بی گزند، بی آسیب

harmless

<hr> بی انکه اسیبی رساند، بدون صدمه، بطوربی اذیت

بی انکه اسیبی رساند، بدون صدمه، بطوربی اذیت

harmlessly

<hr> معنی : خوش اهنگ، همساز، هم اهنگ، موزون، هارمونیک <hr> معانی دیگر : متوافق، همنوا، سازگار، همدل، هم آوا، همصدا، (ریاضی) همساز، توافقی، مثلثاتی، (برق) هارمونیک، بسامان، (موسیقی) وابسته به هارمونی (نه به ملودی)، آهنگین (در برابر: نوایی melodic)

معنی : خوش اهنگ، همساز، هم اهنگ، موزون، هارمونیک معانی دیگر : متوافق، همنوا، سازگار، همدل، هم آوا، همصدا، (ریاضی) همساز، توافقی، مثلثاتی، (برق) هارمونیک، بسامان، (موسیقی) وابسته به هارمونی (نه به ملودی)، آهنگین (در برابر: نوایی melodic)

harmonic

<hr> (ریاضی - فیزیک) جنبش هماهنگ، حرکت سینوسی، جنبش آونگی، الحان مرکب، اهنگ مرکبی که از ترکیب چند موجصوتی ساده تر ترکیب شده باشد

(ریاضی - فیزیک) جنبش هماهنگ، حرکت سینوسی، جنبش آونگی، الحان مرکب، اهنگ مرکبی که از ترکیب چند موجصوتی ساده تر ترکیب شده باشد

harmonic motion

<hr> معنی : سازدهنی، الت موسیقی شبیه سنتور <hr> معانی دیگر : ساز دهنی، الت موسیقی شبیه سنتور

معنی : سازدهنی، الت موسیقی شبیه سنتور معانی دیگر : ساز دهنی، الت موسیقی شبیه سنتور

harmonica

harmonically

<hr> معنی : همسازها، مبحی الحان موزون <hr> معانی دیگر : مبحک مطالعه خواص ومختصات اصوات موسیقی، مبحک الحان موزون

معنی : همسازها، مبحی الحان موزون معانی دیگر : مبحک مطالعه خواص ومختصات اصوات موسیقی، مبحک الحان موزون

harmonics

<hr> متناسب و متوازن، جور، موزون، سازگار، (اندیشه یا سلیقه یا احساس و غیره) متوافق، همدل، همدل و همصدا، فراخور، هم آواز، هم عقیده، هم اندیش، (موسیقی) هماهنگ، دارای هارمونی، همساز، آهنگین، خوش آهنگ، هم نواخت، خوش صدا، موافق

متناسب و متوازن، جور، موزون، سازگار، (اندیشه یا سلیقه یا احساس و غیره) متوافق، همدل، همدل و همصدا، فراخور، هم آواز، هم عقیده، هم اندیش، (موسیقی) هماهنگ، دارای هارمونی، همساز، آهنگین، خوش آهنگ، هم نواخت، خوش صدا، موافق

harmonious

<hr> بطورخوش اهنگیاموزون، چنانکه بگوش خوش صداباشد

بطورخوش اهنگیاموزون، چنانکه بگوش خوش صداباشد

واژه های حرف "h" - جملات نمونه