جملات نمونه

<hr> ایالت آیوا (در بخش شمالی و مرکزی ایالات متحده - مخفف آن: ia، 146 هزار کیلومتر مربع)، رود آیوا (از شمال آیوا به جنوب می رود و به می سی سی پی می ریزد)، قبیله ی سرخپوستان ایوا (که بقایای آنان امروزه در ایالت های کانزاس و نبراسکا زیست می کنند)

ایالت آیوا (در بخش شمالی و مرکزی ایالات متحده - مخفف آن: ia، 146 هزار کیلومتر مربع)، رود آیوا (از شمال آیوا به جنوب می رود و به می سی سی پی می ریزد)، قبیله ی سرخپوستان ایوا (که بقایای آنان امروزه در ایالت های کانزاس و نبراسکا زیست می کنند)

iowa

iowan

<hr> معنی : اپیکا، عرق الذهب، الیون کوکی <hr> معانی دیگر : (دارو سازی) ریشه ی ایپکا (ریشه ی گیاهی به نام cephaelis ipecacuanha از خانواده ی madder - بومی نواحی حاره ی امریکای جنوبی - از آن emetine و آلکالوییدهای دیگر می گیرند)، داروی قی آور، ipecacuanha گ

معنی : اپیکا، عرق الذهب، الیون کوکی معانی دیگر : (دارو سازی) ریشه ی ایپکا (ریشه ی گیاهی به نام cephaelis ipecacuanha از خانواده ی madder - بومی نواحی حاره ی امریکای جنوبی - از آن emetine و آلکالوییدهای دیگر می گیرند)، داروی قی آور، ipecacuanha گ

ipecac

<hr> (وابسته به یا در همان طرف بدن) همان سوی، هم کنار، قرار گرفته و یا ظاهر شده روی همان سمت بدن

(وابسته به یا در همان طرف بدن) همان سوی، هم کنار، قرار گرفته و یا ظاهر شده روی همان سمت بدن

ipsilateral

ipso

<hr> معنی : بالفعل، بواسطه ماهیت خود فعل، در نفس خود، عضویت خود بخودی <hr> معانی دیگر : (لاتین) به صرف همین واقعیت، به همین دلیل

معنی : بالفعل، بواسطه ماهیت خود فعل، در نفس خود، عضویت خود بخودی معانی دیگر : (لاتین) به صرف همین واقعیت، به همین دلیل

ipso facto

<hr> مخفف: (لاتین) همان، مخفف: هوش بهر، بهره هوشی

مخفف: (لاتین) همان، مخفف: هوش بهر، بهره هوشی

<hr> مخفف:، ایران، ایرانی، ایرلند، (شیمی) ایریدیم، رجوع شود به: in- (پیش از r می آید)

مخفف:، ایران، ایرانی، ایرلند، (شیمی) ایریدیم، رجوع شود به: in- (پیش از r می آید)

<hr> مخفف: (امریکا) حساب پس انداز بازنشستگی فردی (که تا هنگام برداشت از پرداخت مالیات معاف است)، اسم خاص مذکر، مخفف: ارتش جمهوریخواه ایرلند

مخفف: (امریکا) حساب پس انداز بازنشستگی فردی (که تا هنگام برداشت از پرداخت مالیات معاف است)، اسم خاص مذکر، مخفف: ارتش جمهوریخواه ایرلند

<hr> معنی : ایران <hr> معانی دیگر : ایران (1648000 کیلومترمربع - نام دیگر آن در زبان انگلیسی: persia)، مخفف: ایرانی

معنی : ایران معانی دیگر : ایران (1648000 کیلومترمربع - نام دیگر آن در زبان انگلیسی: persia)، مخفف: ایرانی

iran

<hr> معنی : پارسی، ایرانی، اهل ایران، وابسته به ایران <hr> معانی دیگر : وابسته به زبان و فرهنگ ایران (persian هم می گویند)

معنی : پارسی، ایرانی، اهل ایران، وابسته به ایران معانی دیگر : وابسته به زبان و فرهنگ ایران (persian هم می گویند)

iranian

<hr> کشور عراق (که در قدیم بین النهرین mesopotamia نامیده می شد - 444439 کیلومتر مربع)

کشور عراق (که در قدیم بین النهرین mesopotamia نامیده می شد - 444439 کیلومتر مربع)

iraq

<hr> معنی : عراقی، وابسته به عراق <hr> معانی دیگر : وابسته به مردم عراق و فرهنگ آنان

معنی : عراقی، وابسته به عراق معانی دیگر : وابسته به مردم عراق و فرهنگ آنان

iraqi

<hr> معنی : تند خویی، زود خشمی <hr> معانی دیگر : زود خشمی، تند خویی

معنی : تند خویی، زود خشمی معانی دیگر : زود خشمی، تند خویی

irascibility

<hr> معنی : سودایی، اتشی مزاج، تند طبع، زود خشم، زود غضب <hr> معانی دیگر : تندخو، آتشی مزاج، ارغند، حاکی از خشم، خشم آلود

معنی : سودایی، اتشی مزاج، تند طبع، زود خشم، زود غضب معانی دیگر : تندخو، آتشی مزاج، ارغند، حاکی از خشم، خشم آلود

irascible

<hr> معنی : خشمگین، خشمناک <hr> معانی دیگر : خشم آلود، عصبانی، قهرآلود، ارغند، غضبناک، غضب آلود

معنی : خشمگین، خشمناک معانی دیگر : خشم آلود، عصبانی، قهرآلود، ارغند، غضبناک، غضب آلود

irate

<hr> معنی : خشم، عصبانیت، غضب، از جا در رفتگی <hr> معانی دیگر : غیظ، قهر، ایرلند

معنی : خشم، عصبانیت، غضب، از جا در رفتگی معانی دیگر : غیظ، قهر، ایرلند

<hr> معنی : ایرلند <hr> معانی دیگر : جزیره ی ایرلند (در باختر جزیره ی بریتانیای کبیر - 84420 کیلومتر مربع)، جزیره ای در باختر جزیره برطانی

معنی : ایرلند معانی دیگر : جزیره ی ایرلند (در باختر جزیره ی بریتانیای کبیر - 84420 کیلومتر مربع)، جزیره ای در باختر جزیره برطانی

ireland

irene

<hr> (جراحی - برداشتن بخشی از عنبیه) رنگینه برداری، بریدن یا در اوردن جزئی از عنبیه

(جراحی - برداشتن بخشی از عنبیه) رنگینه برداری، بریدن یا در اوردن جزئی از عنبیه

iridectomy

<hr> معنی : نمایش رنگین کمان، نمایش قوس قزحی <hr> معانی دیگر : iridescency نمایش قوس قزحی

معنی : نمایش رنگین کمان، نمایش قوس قزحی معانی دیگر : iridescency نمایش قوس قزحی

iridescence

<hr> معنی : رنگین کمانی، قوس قزحی <hr> معانی دیگر : (دارای رنگ های رنگین کمان و متغیر بر حسب نور و زاویه ی دید) رنگین کمانی، رنگین کمان سان، قزح سان، رنگ به رنگ شونده، (مجازی) درخشان، مشعشع

معنی : رنگین کمانی، قوس قزحی معانی دیگر : (دارای رنگ های رنگین کمان و متغیر بر حسب نور و زاویه ی دید) رنگین کمانی، رنگین کمان سان، قزح سان، رنگ به رنگ شونده، (مجازی) درخشان، مشعشع

iridescent

<hr> (شیمی) ایریدیم (عنصر فلزی سپید و سنگین و شکننده که در خاک های کانی پلاتین دار یافت می شود - نشان آن: ir، وزن اتمی: 192/2، شماره ی اتمی: 77، نقطه ی گداز 2410c، نقطه ی جوش : 4130c)، ایریدم، جسم بسیط فلزی سیمین که مانند پلاتین و از ان سخت تر است

(شیمی) ایریدیم (عنصر فلزی سپید و سنگین و شکننده که در خاک های کانی پلاتین دار یافت می شود - نشان آن: ir، وزن اتمی: 192/2، شماره ی اتمی: 77، نقطه ی گداز 2410c، نقطه ی جوش : 4130c)، ایریدم، جسم بسیط فلزی سیمین که مانند پلاتین و از ان سخت تر است

iridium

iridocyclitis

<hr> شکافتن عنبه، برش عنبیه

شکافتن عنبه، برش عنبیه

iridotomy

<hr> معنی : عنبیه، عنبیه چشم، رنگین کمان <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) رنگینه، (گیاه شناسی) زنبق (نام انواع جنس زنبق iris که برگ های شمشیری و گل های سه گلبرگی و کاسبرگی می دهند)، گل زنبق، زنبقیان (iridaceae از راسته ی liliales - یک لپه ای)، (شعر) رنگین کمان، قوس و قزح، اسم خاص مونث، جنس زنبق و سوسن

معنی : عنبیه، عنبیه چشم، رنگین کمان معانی دیگر : (کالبدشناسی) رنگینه، (گیاه شناسی) زنبق (نام انواع جنس زنبق iris که برگ های شمشیری و گل های سه گلبرگی و کاسبرگی می دهند)، گل زنبق، زنبقیان (iridaceae از راسته ی liliales - یک لپه ای)، (شعر) رنگین کمان، قوس و قزح، اسم خاص مونث، جنس زنبق و سوسن

iris

<hr> (دیافراگم باز و بسته شونده ی عدسی دوربین عکاسی و غیره) دیافراگم قابل تنظیم، ترابند نرمش دار

(دیافراگم باز و بسته شونده ی عدسی دوربین عکاسی و غیره) دیافراگم قابل تنظیم، ترابند نرمش دار

iris diaphragm

<hr> معنی : ایرلندی، ایرلندی <hr> معانی دیگر : (وابسته به ایرلند و مردم و فرهنگ آن) ایرلندی، رجوع شود به: irish gaelic، گویش ایرلندی (از زبان انگلیسی)

معنی : ایرلندی، ایرلندی معانی دیگر : (وابسته به ایرلند و مردم و فرهنگ آن) ایرلندی، رجوع شود به: irish gaelic، گویش ایرلندی (از زبان انگلیسی)

irish

<hr> ارتش جمهوری خواه ایرلند (که سازمان سری و هوادار استقلال ایرلند بود)

ارتش جمهوری خواه ایرلند (که سازمان سری و هوادار استقلال ایرلند بود)

irish republican army

<hr> (پزشکی) آماس رنگینه، ورم عنبیه ی چشم، التهاب عنبیه

(پزشکی) آماس رنگینه، ورم عنبیه ی چشم، التهاب عنبیه

iritis

<hr> معنی : ازردن، رنجاندن، عذاب دادن، بد دانستن، بیزار بودن، فرسوده شدن، بی میل بودن <hr> معانی دیگر : آزردن، رنج دادن، رنجه داشتن، ملول کردن، خسته شدن

معنی : ازردن، رنجاندن، عذاب دادن، بد دانستن، بیزار بودن، فرسوده شدن، بی میل بودن معانی دیگر : آزردن، رنج دادن، رنجه داشتن، ملول کردن، خسته شدن

irked

<hr> معنی : کسل کننده، خستگی اور، ازرده <hr> معانی دیگر : رنج آور، آزار دهنده، خسته کننده، ملالت آور، متنفر

معنی : کسل کننده، خستگی اور، ازرده معانی دیگر : رنج آور، آزار دهنده، خسته کننده، ملالت آور، متنفر

irksome

<hr> معنی : اهن، اطو، فلز، اتو، اتو کردن، اتو زدن، اهن پوش کردن، اتو کشیدن <hr> معانی دیگر : آهن (نشان آن: fe، وزن اتمی: 55/847، شماره ی اتمی: 26، چگالی: 7/86، نقطه ی گداز: 1535c، نقطه ی جوش: 3000c)، اتو کردن یا شدن، نیرو، نیرومندی، آهنین، استوار، قوی، آهن موجود در خون و خوراک و غیره، آهن پوش کردن، آهن زدن به، آهن دار کردن، ابزار آهنی، چیلان، شمشیر، (آلت داغ زدن و نشانه گذاری کردن دام ها) داغ (branding iron هم می گویند)، (جمع) غل و زنجیر، قید و بند، پابند و دست بند، غل و زنجیر کردن، (خودمانی) هفت تیر، (بازی گلف) چوگان آهنی، (داروسازی) شربت آهن(دار)، سنگدل، بی رحم

معنی : اهن، اطو، فلز، اتو، اتو کردن، اتو زدن، اهن پوش کردن، اتو کشیدن معانی دیگر : آهن (نشان آن: fe، وزن اتمی: 55/847، شماره ی اتمی: 26، چگالی: 7/86، نقطه ی گداز: 1535c، نقطه ی جوش: 3000c)، اتو کردن یا شدن، نیرو، نیرومندی، آهنین، استوار، قوی، آهن موجود در خون و خوراک و غیره، آهن پوش کردن، آهن زدن به

iron

<hr> دوران آهن (که پس از دوران برنز آمد و آغاز آن حدود سه هزار سال پیش بود)، عصر اهن

دوران آهن (که پس از دوران برنز آمد و آغاز آن حدود سه هزار سال پیش بود)، عصر اهن

iron age

<hr> (اشاره به شوروی سابق و کشورهای زیر سلطه ی آن) پرده ی آهنین، پرده اهنین

(اشاره به شوروی سابق و کشورهای زیر سلطه ی آن) پرده ی آهنین، پرده اهنین

iron curtain

iron fist

<hr> (پزشکی) ریه ی آهنی، دستگاه تنفس مصنوعی، ریه مصنوعی

(پزشکی) ریه ی آهنی، دستگاه تنفس مصنوعی، ریه مصنوعی

iron lung

<hr> 1- (با اتو) صاف کردن، چروک گیری کردن 2- برطرف کردن

1- (با اتو) صاف کردن، چروک گیری کردن 2- برطرف کردن

iron out

<hr> سنگلاخ، (دارای لبه ی) پرسنگ و صخره، خمش ناپذیر، انعطاف ناپذیر، غل و زنجیر شده، آهن بند شده، با اهن بسته، نجیر شده، خشن، با اهن بسته، دورتا دورخاره دار، ناهموار، سخت، سفت

سنگلاخ، (دارای لبه ی) پرسنگ و صخره، خمش ناپذیر، انعطاف ناپذیر، غل و زنجیر شده، آهن بند شده، با اهن بسته، نجیر شده، خشن، با اهن بسته، دورتا دورخاره دار، ناهموار، سخت، سفت

ironbound

<hr> معنی : سفت، سخت، زره پوش، اهن پوش <hr> معانی دیگر : (مجازی) محکم، عدول ناپذیر، تخطی ناپذیر، پوشیده از آهن، آهن پوش، کشتی زره دار، زره پوش، اهن پوش، اهن دار، سخت، سفت، کشتی زره پوش

معنی : سفت، سخت، زره پوش، اهن پوش معانی دیگر : (مجازی) محکم، عدول ناپذیر، تخطی ناپذیر، پوشیده از آهن، آهن پوش، کشتی زره دار، زره پوش، اهن پوش، اهن دار، سخت، سفت، کشتی زره پوش

ironclad

ironed

<hr> معنی : طعنه امیز، کنایه دار، طعنهای <hr> معانی دیگر : طعنه آمیز، گواژه آمیز، تفشه آمیز، تفش آمیز (رجوع شود به: irony)، اهل طنز و طعنه، گواژه گر، تفشه گر (ironical هم می گویند)، طعنه زن

معنی : طعنه امیز، کنایه دار، طعنهای معانی دیگر : طعنه آمیز، گواژه آمیز، تفشه آمیز، تفش آمیز (رجوع شود به: irony)، اهل طنز و طعنه، گواژه گر، تفشه گر (ironical هم می گویند)، طعنه زن

ironic

<hr> معنی : طعنه امیز <hr> معانی دیگر : طعنه امیز، طعنه امیز، طعنه زن، طعنه ای

معنی : طعنه امیز معانی دیگر : طعنه امیز، طعنه امیز، طعنه زن، طعنه ای

واژه های حرف "i" - جملات نمونه