جملات نمونه

normothermia

norms

<hr> نورس، اسکاندیناوی، وابسته به کشورهای دانمارک و نروژ و سوئد و ایسلند و فنلاند، زبان های نورس، زبان های اسکاندیناوی، زبان های اسکاندیناوی غربی (نروژی و ایسلندی و فارویی faeroese)، نروژی، اهل اسکاندیناوی، مربوط به اسکاندیناوی

نورس، اسکاندیناوی، وابسته به کشورهای دانمارک و نروژ و سوئد و ایسلند و فنلاند، زبان های نورس، زبان های اسکاندیناوی، زبان های اسکاندیناوی غربی (نروژی و ایسلندی و فارویی faeroese)، نروژی، اهل اسکاندیناوی، مربوط به اسکاندیناوی

norse

<hr> (عهد باستان) اسکاندیناوی، اهل کشورهای اسکاندیناوی (northman هم می نویسند)، northman اسکاندیناوی باستانی

(عهد باستان) اسکاندیناوی، اهل کشورهای اسکاندیناوی (northman هم می نویسند)، northman اسکاندیناوی باستانی

norseman

<hr> معنی : باد شمال، شمال، در شمال، رو به شمال، شمالی <hr> معانی دیگر : (n بزرگ - با the) بخش شمالی کشور یا سرزمین، شمال کشور، (در جنگ های داخلی امریکا) ایالت های شمالی، به شمال، به سوی شمال، (معمولا n بزرگ) شمالگان، نواحی قطبی

معنی : باد شمال، شمال، در شمال، رو به شمال، شمالی معانی دیگر : (n بزرگ - با the) بخش شمالی کشور یا سرزمین، شمال کشور، (در جنگ های داخلی امریکا) ایالت های شمالی، به شمال، به سوی شمال، (معمولا n بزرگ) شمالگان، نواحی قطبی

north

north africa

north america

north american

<hr> ایالت کارولینای شمالی (در خاور ایالات متحده - پایتخت: raleigh - مخفف: nc یا .136523 - n.c کیلومتر مربع)

ایالت کارولینای شمالی (در خاور ایالات متحده - پایتخت: raleigh - مخفف: nc یا .136523 - n.c کیلومتر مربع)

north carolina

<hr> ایالت داکوتای شمالی (در مرکز و شمال ایالات متحده - مرکز: bismarck - مخفف: nd یا .n.d یا 183022 - n dak کیلومتر مربع)

ایالت داکوتای شمالی (در مرکز و شمال ایالات متحده - مرکز: bismarck - مخفف: nd یا .n.d یا 183022 - n dak کیلومتر مربع)

north dakota

north korea

<hr> معنی : قطب شمال <hr> معانی دیگر : شمالگان

معنی : قطب شمال معانی دیگر : شمالگان

north pole

<hr> دریای شمال (بخشی از اقیانوس اطلس که میان شمال انگلیس و اروپای شمالی قرار دارد)

دریای شمال (بخشی از اقیانوس اطلس که میان شمال انگلیس و اروپای شمالی قرار دارد)

north sea

<hr> معنی : ستاره قطبی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: polaris

معنی : ستاره قطبی معانی دیگر : رجوع شود به: polaris

north star

<hr> معنی : عازم شمال <hr> معانی دیگر : به سوی شمال

معنی : عازم شمال معانی دیگر : به سوی شمال

northbound

<hr> معنی : شمال شرق، شمال خاوری، شمال شرقی <hr> معانی دیگر : شمال خاوری (45 درجه در شرق شمال)، شمال خاور، شمال شرق، شمال شرقی، در شمال خاور

معنی : شمال شرق، شمال خاوری، شمال شرقی معانی دیگر : شمال خاوری (45 درجه در شرق شمال)، شمال خاور، شمال شرق، شمال شرقی، در شمال خاور

northeast

<hr> (باد و طوفان و غیره) از شمال خاوری، از شمال شرق، شمال شرقی، شمال شرقی a northeasterly breeze نسیم شمال خاوری شمال شرق، در شمال خاوری، شمال شرقی، وابسته بشمال خاور، درشمال خاور

(باد و طوفان و غیره) از شمال خاوری، از شمال شرق، شمال شرقی، شمال شرقی a northeasterly breeze نسیم شمال خاوری شمال شرق، در شمال خاوری، شمال شرقی، وابسته بشمال خاور، درشمال خاور

northeasterly

<hr> معنی : شمال شرقی، مربوط به شمال شرقی <hr> معانی دیگر : از شمال خاوری، به سوی شمال شرق، رو به شمال شرق

معنی : شمال شرقی، مربوط به شمال شرقی معانی دیگر : از شمال خاوری، به سوی شمال شرق، رو به شمال شرق

northeastern

<hr> به سوی شمال خاور، در جهت شمال خاوری، شمال شرقی، شمال شرقی a northeastwardly wind باد شمال خاوری

به سوی شمال خاور، در جهت شمال خاوری، شمال شرقی، شمال شرقی a northeastwardly wind باد شمال خاوری

northeastwardly

<hr> معنی : باد سرد شمالی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در جنوب باختری ایالات متحده یا خلیج مکزیک) طوفان شمالی، تند باد شمالی، باد شمال، بیشتر بطرف شمال، شمالی

معنی : باد سرد شمالی معانی دیگر : (به ویژه در جنوب باختری ایالات متحده یا خلیج مکزیک) طوفان شمالی، تند باد شمالی، باد شمال، بیشتر بطرف شمال، شمالی

norther

<hr> معنی : شمالی <hr> معانی دیگر : در شمال، به سوی شمال، از شمال، از طرف شمال

معنی : شمالی معانی دیگر : در شمال، به سوی شمال، از شمال، از طرف شمال

northerly

<hr> معنی : باد شمالی، شمالی <hr> معانی دیگر : از شمال، رو به شمال، به سوی شمال، در شمال، (n بزرگ) وابسته به شمال کشور، ساکن شمال

معنی : باد شمالی، شمالی معانی دیگر : از شمال، رو به شمال، به سوی شمال، در شمال، (n بزرگ) وابسته به شمال کشور، ساکن شمال

northern

<hr> نیمکره ی شمالی (نیمه ای از کره ی زمین که در شمال استوا قرار دارد)

نیمکره ی شمالی (نیمه ای از کره ی زمین که در شمال استوا قرار دارد)

northern hemisphere

<hr> ایرلند شمالی (پایتخت: 14147 - belfast کیلومتر مربع)

ایرلند شمالی (پایتخت: 14147 - belfast کیلومتر مربع)

northern ireland

<hr> (رجوع شود به: aurora borealis) سپیده ی شمالی (با n و l بزرگ هم می نویسند)، شفق شمالی، نور فجر شمالی قطب

(رجوع شود به: aurora borealis) سپیده ی شمالی (با n و l بزرگ هم می نویسند)، شفق شمالی، نور فجر شمالی قطب

northern lights

northern mariana islands

<hr> (استرالیا) سرزمین شمالی (بخشی از شمال استرالیا - پایتخت: 519770 - darwin کیلومتر مربع)

(استرالیا) سرزمین شمالی (بخشی از شمال استرالیا - پایتخت: 519770 - darwin کیلومتر مربع)

northern territory

<hr> معنی : ساکن شمال، اهل شمال <hr> معانی دیگر : (آدم) شمالی

معنی : ساکن شمال، اهل شمال معانی دیگر : (آدم) شمالی

northerner

<hr> شمالی ترین نقطه یا بخش، دورترین محل در شمال

شمالی ترین نقطه یا بخش، دورترین محل در شمال

northernmost

<hr> معنی : رو بشمال، شمالا، بسوی شمال، قسمت شمالی <hr> معانی دیگر : به سوی شمال، شمال سوی، northwards بسوی شمال، قسمت شمالی <hr> northward(s) شمالا، سوی شمال

معنی : رو بشمال، شمالا، بسوی شمال، قسمت شمالی معانی دیگر : به سوی شمال، شمال سوی، northwards بسوی شمال، قسمت شمالی northward(s) شمالا، سوی شمال

northward

<hr> از شمال، شمالی، به سوی شمال، در جهت شمال، شمال سوی، سوی شمال، بطرف شمال

از شمال، شمالی، به سوی شمال، در جهت شمال، شمال سوی، سوی شمال، بطرف شمال

northwardly

<hr> معنی : شمالا، بسوی شمال، قسمت شمالی، رو بشمال <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: northward، northward بسوی شمال

معنی : شمالا، بسوی شمال، قسمت شمالی، رو بشمال معانی دیگر : رجوع شود به: northward، northward بسوی شمال

northwards

<hr> معنی : شمال غرب، شمال باختری، شمال غربی <hr> معانی دیگر : شمال غرب (45 درجه در غرب شمال)، سرزمین یا بخش شمال غربی، واقع در شمال غرب، به سوی شمال غرب، شمال غرب سوی، از شمال غرب، از طرف شمال غرب، شمال باختر، شمال غرب، شمال غربی، در حال باختر

معنی : شمال غرب، شمال باختری، شمال غربی معانی دیگر : شمال غرب (45 درجه در غرب شمال)، سرزمین یا بخش شمال غربی، واقع در شمال غرب، به سوی شمال غرب، شمال غرب سوی، از شمال غرب، از طرف شمال غرب، شمال باختر، شمال غرب، شمال غربی، در حال باختر

northwest

<hr> سرزمین های شمال غرب (بخشی از شمال کانادا - پایتخت: yellowknife - مخفف: nwt یا 3379700 - nwter کیلومتر مربع)

سرزمین های شمال غرب (بخشی از شمال کانادا - پایتخت: yellowknife - مخفف: nwt یا 3379700 - nwter کیلومتر مربع)

northwest territories

<hr> معنی : شمال غربی <hr> معانی دیگر : از شمال غرب، به سوی شمال غرب، به شمال غرب، در شمال غرب، شمال غربی

معنی : شمال غربی معانی دیگر : از شمال غرب، به سوی شمال غرب، به شمال غرب، در شمال غرب، شمال غربی

northwestern

<hr> معنی : نروژ <hr> معانی دیگر : کشور نروژ (در شمال اروپا - پایتخت: 323877 - oslo کیلومتر مربع)

معنی : نروژ معانی دیگر : کشور نروژ (در شمال اروپا - پایتخت: 323877 - oslo کیلومتر مربع)

norway

<hr> معنی : نروژی، نروژی <hr> معانی دیگر : اهل کشور نروژ

معنی : نروژی، نروژی معانی دیگر : اهل کشور نروژ

norwegian

<hr> معنی : دماغه، خیشوم، بینی، عضو بویایی، نوک بر امده هر چیزی، بو کشیدن، بینی مالیدن به <hr> معانی دیگر : دماغ، پوز، پوزه، بویایی، شامه، شم، استعداد پیگیری و درک، هر چیز بینی مانند: دماغه، سرلوله، سر شیرآب، جلو هواپیما، دماغه ی کشتی، ناوپوز، پی بردن، بوبردن، ( با بو کردن یا پیگیری) دریافتن، با بینی مالیدن به، با بینی فشاردادن، با بینی پرماسیدن، (با: aside یا open و غیره) با پوزه کنار زدن یا پیش راندن، پیش رفتن، رو به جلورفتن، از جلو وارد شدن، بوکردن، فضولی کردن، (در کار دیگران) کنجکاو شدن، (برای سردرآوردن از کار دیگران) کوشیدن، ته و توی چیزی را درآوردن، (شراب) بو، عطر، رایحه (bouquet هم می گویند)، (خودمانی) خبرکش، جاسوس پلیس، مواجه شدن با

معنی : دماغه، خیشوم، بینی، عضو بویایی، نوک بر امده هر چیزی، بو کشیدن، بینی مالیدن به معانی دیگر : دماغ، پوز، پوزه، بویایی، شامه، شم، استعداد پیگیری و درک، هر چیز بینی مانند: دماغه، سرلوله، سر شیرآب، جلو هواپیما، دماغه ی کشتی، ناوپوز، پی بردن، بوبردن، ( با بو کردن یا پیگیری) دریافتن، با بینی مالیدن ب

nose

<hr> (فضاناو و موشک) کلاهک، جلوگاه، دماغه مخروطی شکل نوک موشک و راکت، مخروط دماغه

(فضاناو و موشک) کلاهک، جلوگاه، دماغه مخروطی شکل نوک موشک و راکت، مخروط دماغه

nose cone

<hr> (به ویژه قیمت یا سود) نزول شدید یا ناگهانی، افت ناگهانی، سقوط، (هواپیما و پرنده و غیره) فرود عمودی، شیرجه، سرنگونی، افت ناگهانی کردن، نزول شدید کردن، سقوط کردن، شیرجه ناگهانی در هواپیما، تنزل ناگهانی قیمت، ناگهان شیرجه رفتن یا تنزل کردن

(به ویژه قیمت یا سود) نزول شدید یا ناگهانی، افت ناگهانی، سقوط، (هواپیما و پرنده و غیره) فرود عمودی، شیرجه، سرنگونی، افت ناگهانی کردن، نزول شدید کردن، سقوط کردن، شیرجه ناگهانی در هواپیما، تنزل ناگهانی قیمت، ناگهان شیرجه رفتن یا تنزل کردن

nose dive

<hr> داروی بینی، قطره ی بینی، بینی چکان

داروی بینی، قطره ی بینی، بینی چکان

nose drops

<hr> (عامیانه) جراحی پلاستیک بینی، عمل دماغ

(عامیانه) جراحی پلاستیک بینی، عمل دماغ

nose job

<hr> حلقه ی بینی (حلقه ی فلزی که در پوزه ی جانور قرار می دهند واز آن راه او را مهار می کنند)، حلقه ای که به بینی گاو میزنند تا بدان اورابکشند

حلقه ی بینی (حلقه ی فلزی که در پوزه ی جانور قرار می دهند واز آن راه او را مهار می کنند)، حلقه ای که به بینی گاو میزنند تا بدان اورابکشند

nose ring

<hr> معنی : خون دماغ، رعاف <hr> معانی دیگر : خونریزی از بینی، خون دماه

معنی : خون دماغ، رعاف معانی دیگر : خونریزی از بینی، خون دماه

nosebleed

nosed

<hr> معنی : دسته گل، گلدسته، دسته گل یا یک دسته علف <hr> معانی دیگر : دسته ی گل (به ویژه برای در دست نگهداشتن)

معنی : دسته گل، گلدسته، دسته گل یا یک دسته علف معانی دیگر : دسته ی گل (به ویژه برای در دست نگهداشتن)

nosegay

<hr> معنی : پوزه بند، رو دماغی، پل عینک <hr> معانی دیگر : بخشی از کلاه خود که بینی را می پوشاند، بینی پوش، رجوع شود به: noseband، پل عینک (اتصال میان دو شیشه ی عینک)، قسمتی از ریز بین که حامل عدسی شیئی است

معنی : پوزه بند، رو دماغی، پل عینک معانی دیگر : بخشی از کلاه خود که بینی را می پوشاند، بینی پوش، رجوع شود به: noseband، پل عینک (اتصال میان دو شیشه ی عینک)، قسمتی از ریز بین که حامل عدسی شیئی است

واژه های حرف "n" - جملات نمونه