جملات نمونه

<hr> نیچه، لوله شیشه ای باریک که بوسیله ان ابگونه ای راجابجامیکنند

نیچه، لوله شیشه ای باریک که بوسیله ان ابگونه ای راجابجامیکنند

pipette

pipework

<hr> معنی : لوله کشی، نی زنی <hr> معانی دیگر : فلوت زنی، نی لبک زنی، آهنگ ویژه ی نی یا نی لبک، لوله بندی، (خیاطی) نوار لوله مانندی که با آن حاشیه دوزی می کنند، قیطان، یراق، مغزی، (روی کیک) خامه به صورت خط های لوله مانند، وابسته به موسیقی آرام بخش (که با نی لبک سر و کار دارد نه با موسیقی جنگی که با شیپور و دهل زده می شود)، دارای صدای زیر

معنی : لوله کشی، نی زنی معانی دیگر : فلوت زنی، نی لبک زنی، آهنگ ویژه ی نی یا نی لبک، لوله بندی، (خیاطی) نوار لوله مانندی که با آن حاشیه دوزی می کنند، قیطان، یراق، مغزی، (روی کیک) خامه به صورت خط های لوله مانند، وابسته به موسیقی آرام بخش (که با نی لبک سر و کار دارد نه با موسیقی جنگی که با شیپور و دهل

piping

<hr> (عامیانه) کوچک، بی اهمیت، فسقلی، چلغوز، کوچول موچول، نارنجکی که صدای ان مانندkaeuqs-pip بگوش میرسد

(عامیانه) کوچک، بی اهمیت، فسقلی، چلغوز، کوچول موچول، نارنجکی که صدای ان مانندkaeuqs-pip بگوش میرسد

pipsqueak

<hr> معنی : گوشهداری، تند و تیزی، زنندگی، طعنهامیزی <hr> معانی دیگر : تندوتیزی، زنندگی، گوشه داری، طعنه امیزی

معنی : گوشهداری، تند و تیزی، زنندگی، طعنهامیزی معانی دیگر : تندوتیزی، زنندگی، گوشه داری، طعنه امیزی

piquancy

<hr> معنی : گوشه دار، گزنده، خوش طعم، خوش مزه، تند و با مزه <hr> معانی دیگر : انگیزان، جالب، هیجان انگیز، خوشایند، دل انگیز، (به طور خوشایند) تند، ادویه دار، اشتهاانگیز، هشیارکننده

معنی : گوشه دار، گزنده، خوش طعم، خوش مزه، تند و با مزه معانی دیگر : انگیزان، جالب، هیجان انگیز، خوشایند، دل انگیز، (به طور خوشایند) تند، ادویه دار، اشتهاانگیز، هشیارکننده

piquant

<hr> معنی : انزجار، رنجش، پیکه، پارچهء راهراهنخی، زخم زبان زدن، بالیدن، تحریک کردن <hr> معانی دیگر : دلخوری (در اثر بی اعتنایی و غیره)، آزردگی، دلخور شدن، رنجاندن، انگیزاندن، برانگیختن، مشاجره، منبت کاری

معنی : انزجار، رنجش، پیکه، پارچهء راهراهنخی، زخم زبان زدن، بالیدن، تحریک کردن معانی دیگر : دلخوری (در اثر بی اعتنایی و غیره)، آزردگی، دلخور شدن، رنجاندن، انگیزاندن، برانگیختن، مشاجره، منبت کاری

pique

<hr> یکجور بازی ورق که برکهای از‡دران بکارنمیرود

یکجور بازی ورق که برکهای از‡دران بکارنمیرود

piquet

<hr> معنی : دزدی دریایی، دزدی هنری یاادبی <hr> معانی دیگر : دزدی دریایی، دزدی هنری یاادبی

معنی : دزدی دریایی، دزدی هنری یاادبی معانی دیگر : دزدی دریایی، دزدی هنری یاادبی

piracy

<hr> (جانور شناسی) پیرانا (ماهی کوچک آب شیرین و بومی امریکای جنوبی از تیره serrasalmidae و راسته ی cypriniformes)

(جانور شناسی) پیرانا (ماهی کوچک آب شیرین و بومی امریکای جنوبی از تیره serrasalmidae و راسته ی cypriniformes)

piranha

<hr> معنی : غارتگر، دزد دریایی، دزد ادبی، دزدی دریایی کردن، دزدی ادبی کردن، غارت کردن <hr> معانی دیگر : دزدی انتشاراتی کردن، قاچاقی چاپ کردن، کشتی دزدان دریایی، دزد انتشاراتی (که بدون اجازه مولف اثر یا نوار او را تکثیر یا چاپ می کند)، بدون اجازه ناشر یا صاحب حق طبع چاپ کردن

معنی : غارتگر، دزد دریایی، دزد ادبی، دزدی دریایی کردن، دزدی ادبی کردن، غارت کردن معانی دیگر : دزدی انتشاراتی کردن، قاچاقی چاپ کردن، کشتی دزدان دریایی، دزد انتشاراتی (که بدون اجازه مولف اثر یا نوار او را تکثیر یا چاپ می کند)، بدون اجازه ناشر یا صاحب حق طبع چاپ کردن

pirate

piratical

piriformis

<hr> معنی : چرخ روی پاشنه، چرخ سریع، چرخ زدن <hr> معانی دیگر : (به ویژه در رقص باله) چرخش (به دور خود)، چرخش روی شست پا، در رقص چر&nbsp; سریع، چر&nbsp; روی پاشنه، چر&nbsp; زدن

معنی : چرخ روی پاشنه، چرخ سریع، چرخ زدن معانی دیگر : (به ویژه در رقص باله) چرخش (به دور خود)، چرخش روی شست پا، در رقص چر سریع، چر روی پاشنه، چر زدن

pirouette

<hr> شهر پیزا (که برج پیزا در آن قرار دارد)

شهر پیزا (که برج پیزا در آن قرار دارد)

pisa

<hr> معنی : وابسته به ماهیگیری، وابسته به صیدماهی <hr> معانی دیگر : وابسته به ماهیان و ماهیگیری و ماهیگیران (piscatory هم می گویند)، piscatory وابسته به ماهیگیری

معنی : وابسته به ماهیگیری، وابسته به صیدماهی معانی دیگر : وابسته به ماهیان و ماهیگیری و ماهیگیران (piscatory هم می گویند)، piscatory وابسته به ماهیگیری

piscatorial

<hr> معنی : برج حوت <hr> معانی دیگر : (دوازدهمین برج از برج های منطقه البروج) حوت، (نجوم) استارگان (مجمع الکواکب) ماهیان، استارگان حوت، (در برخی رده بندی های جانوران) ابر رده ی مهره داران (که شامل ماهیان نیز می شود)

معنی : برج حوت معانی دیگر : (دوازدهمین برج از برج های منطقه البروج) حوت، (نجوم) استارگان (مجمع الکواکب) ماهیان، استارگان حوت، (در برخی رده بندی های جانوران) ابر رده ی مهره داران (که شامل ماهیان نیز می شود)

pisces

<hr> معنی : پرورش ماهی <hr> معانی دیگر : ماهی پروری

معنی : پرورش ماهی معانی دیگر : ماهی پروری

pisciculture

<hr> معنی : حوض ماهی، حوض شنا، سنگاب کلیسا <hr> معانی دیگر : (کلیسای کاتولیک) سنگاب، تشت آب غسل تعمید، حو­ ماهی، حو­ شنا

معنی : حوض ماهی، حوض شنا، سنگاب کلیسا معانی دیگر : (کلیسای کاتولیک) سنگاب، تشت آب غسل تعمید، حو­ ماهی، حو­ شنا

piscina

<hr> معنی : شبیه ماهی، ماهیوار <hr> معانی دیگر : وابسته به یا شبیه ماهی، ماهی مانند، ماهی سان، ماهی شکل

معنی : شبیه ماهی، ماهیوار معانی دیگر : وابسته به یا شبیه ماهی، ماهی مانند، ماهی سان، ماهی شکل

piscine

<hr> معنی : شاش، شاشیدن <hr> معانی دیگر : پیشاب، بول، گمیز، ادرار، چامین، (کمی زننده - urinate بجاتر است) شاشیدن، پیشاب کردن، گمیز کردن، ادرار کردن، (آبگونه) دفع کردن، بیرون دادن

معنی : شاش، شاشیدن معانی دیگر : پیشاب، بول، گمیز، ادرار، چامین، (کمی زننده - urinate بجاتر است) شاشیدن، پیشاب کردن، گمیز کردن، ادرار کردن، (آبگونه) دفع کردن، بیرون دادن

piss

<hr> دلخور، رنجیده، ناخشنود، خشمگین، برزخ، (خودمانی - زننده)، (انگلیس) مست و خراب، سیاه مست، پاتیل

دلخور، رنجیده، ناخشنود، خشمگین، برزخ، (خودمانی - زننده)، (انگلیس) مست و خراب، سیاه مست، پاتیل

pissed

pissed off

<hr> معنی : پسته، درخت پسته <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی)، پسته (pestachio nut هم می گویند)، درخت پسته (pistacia vera از خانواده ی cashew)

معنی : پسته، درخت پسته معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی)، پسته (pestachio nut هم می گویند)، درخت پسته (pistacia vera از خانواده ی cashew)

pistachio

<hr> معنی : مادگی، الت مادگی گل، گرزن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) مادگی

معنی : مادگی، الت مادگی گل، گرزن معانی دیگر : (گیاه شناسی) مادگی

pistil

<hr> معنی : تپانچه، هفت تیر، تپانچه در کردن <hr> معانی دیگر : سلاح کمری، پیشتاب

معنی : تپانچه، هفت تیر، تپانچه در کردن معانی دیگر : سلاح کمری، پیشتاب

pistol

pistol-whip

<hr> (سابقا - در برخی کشورهای اروپا به ویژه اسپانیا) سکه ی طلا، پیستول، لیره اسپانیولی، سکه زرکه بیشتردراسپانی رواجداشت

(سابقا - در برخی کشورهای اروپا به ویژه اسپانیا) سکه ی طلا، پیستول، لیره اسپانیولی، سکه زرکه بیشتردراسپانی رواجداشت

pistole

<hr> معنی : سنبه، پیستون، میله متحرک <hr> معانی دیگر : والتر پیستون (آهنگساز امریکایی)

معنی : سنبه، پیستون، میله متحرک معانی دیگر : والتر پیستون (آهنگساز امریکایی)

piston

<hr> (مکانیک) حلقه ی پیستون، رینگ پیستون، بدنه پیستون

(مکانیک) حلقه ی پیستون، رینگ پیستون، بدنه پیستون

piston ring

<hr> معنی : خندق، حفره، گودال، چال، مغاک، سیاه چال، چاله، چاه، هسته البالو و گیلاس و غیره، چال دار کردن، به رقابت وا داشتن، هسته میوه را دراوردن، در گود مبارزه قرار دادن <hr> معانی دیگر : (پوسته ی سختی که دانه ی میوه در آن قرار دارد مثلا در هلو و زردآلو و بادام) هسته، استه، تکژ، (هسته ی میوه را) در آوردن، گودی، گوچاه، کریشک، لان، چوله، (با: the) جهنم، دوزخ، خطر نهان، دام، گزند پنهان، تله، صحنه ی گود، گود زورخانه، ناوردگاه (در گودی)، (در سطح بدن) فرورفتگی، (بورس سهام و کالا) محل ویژه، چاله دار کردن، دارای چاله چوله کردن یا شدن، حفره دار کردن یا شدن، (در گود زورخانه یا مسابقه و غیره) به جان هم انداختن، جنگاندن، مبارزه کردن، مقابله کردن، رجوع شود به: pitfall، دالان یا چاه معدن، کانراه، کان زغالسنگ، معدن زغال سنگ، جای آبله (pockmark هم می گویند)، جای زخم، (انگلیس) سالن تئاتر (به ویژه بخش عقب آن که از صحنه دور است)، تماشاچیان عقب سالن، (تئاتر) جایگاه ارکستر (که در گودال جلو صحنه قرار دارد)، (در تالارها و نمایشگاه ها و غیره) بخش گود صحن، بخش نیمه همکف، (تعمیرگاه اتومبیل و غیره) چال (که اتومبیل روی آن قرار می گیرد)، (گیاه ـ شناسی - فرورفتگی ریز در دیواره ی یاخته) لانچه، کاواکچه، در گودال قرار دادن (یا انبار کردن)، در چاه انداختن، (انگلیس - عامیانه) بستر، تخت خواب

معنی : خندق، حفره، گودال، چال، مغاک، سیاه چال، چاله، چاه، هسته البالو و گیلاس و غیره، چال دار کردن، به رقابت وا داشتن، هسته میوه را دراوردن، در گود مبارزه قرار دادن معانی دیگر : (پوسته ی سختی که دانه ی میوه در آن قرار دارد مثلا در هلو و زردآلو و بادام) هسته، استه، تکژ، (هسته ی میوه را) در آوردن، گود

<hr> (مسابقه ی اتومبیل رانی) توقف برای تعمیر و غیره، محل توقف

(مسابقه ی اتومبیل رانی) توقف برای تعمیر و غیره، محل توقف

pit stop

<hr> با ضربه های تند و متوالی، تپ تپ، تاپ تاپ، تپ تپ کردن، تاپ تاپ کردن، تاپ تاپ my heart went pitapat قلبم تاپ تاپ کرد she came running pitapat down the corridor in her bare feet او با پای برهنه تاپ تاپ در راهرو میدوید تپ تپ کردن، تاپ تاپ کردن love pitapatted in their hearts قلبهای آنها از شدت عشق تاپ تاپ میکرد، با ضربات تند و متوالی، درحال ضربان، درحال بال بال، زننده، بال بال زننده، تپیدن

با ضربه های تند و متوالی، تپ تپ، تاپ تاپ، تپ تپ کردن، تاپ تاپ کردن، تاپ تاپ my heart went pitapat قلبم تاپ تاپ کرد she came running pitapat down the corridor in her bare feet او با پای برهنه تاپ تاپ در راهرو میدوید تپ تپ کردن، تاپ تاپ کردن love pitapatted in their hearts قلبهای آنها از شدت عشق تاپ ت

pitapat

<hr> معنی : پرتاب، استقرار، سرازیری، اوج، درجه، گام، پلکان، زیر و بمی صدا، قیر، دانگ صدا، لباب، ضربت باچوگان، اوجپرواز، جای شیب، توپ را زدن، پرتاب کردن، اردو زدن، بر پا کردن، نصب کردن، استوار کردن <hr> معانی دیگر : زیف، شر پون، انواع انگم ها و بیتومن ها (bitumens) که از گیاهان یا مواد نفتی گرفته می شوند و دارای ویژگی های قیر هستند، افکندن، انداختن، پراندن، سوت کردن، (خیمه و غیره) برپا کردن، زدن، جایگزین شدن، اتراق کردن، دور انداختن، (مهجور) آرایش جنگی کردن، رزم آرایی کردن، (در اندازه یا حد معینی) تنظیم کردن، (آواز) دانگ، (صدا) زیروبمی، ارتفاع، (ساز موسیقی) کوک کردن، میزان کردن، نواک، از سر افتادن، شیرجه رفتن، فرو افتادن، نقش بر زمین شدن، سرازیر شدن، شیب دار شدن، (کشتی و هواپیما) تکان خوردن، (ناگهان) الاکلنگ کردن، (از سینه و سپس از پاشنه) بلند شدن، بالا و پایین رفتن، تکان (در دریا یا هوای طوفانی)، تلاطم، (بیس بال) گوی پران بودن، گوی پرانی کردن، حد، (انگلیس) زمین بازی، (معماری) میزان شیب بام، شیب داشتن، قله، بالاترین حد، هر چیز افکنده شده، طول پرتاب، میزان شیب، درجه ی سرازیری، نحوه ی حرف زدن، (به ویژه فروشندگان) چرب زبانی، محل خیمه زنی، محل پارک کردن تریلرها و کمپرسی ها، (دستفروش و روزنامه فروش و غیره) محل کسب (معمولا در پیاده رو)، دکه، (کان شناسی) فرو رفتگی رگه یا لایه، (بازی گلف) ضربه زدن به طوری که گوی در هوا قوس بزند، (این نوع ضربه) ضربه ی قوسی، (پروانه ی هواپیما) زاویه ی ملخ، گام ملخ، زاویه ی پره های پروانه، مسافتی که پروانه در یک دور زدن به جلو می رود، (مکانیک) فاصله ی مراکز دو دنده یا پیچ متوالی، فاصله ی یک شیار تا شیار مشابه، نصب، خیمه زدن، دربیسبال توپ رابه طرف چوگان زن پرتاب کردن

معنی : پرتاب، استقرار، سرازیری، اوج، درجه، گام، پلکان، زیر و بمی صدا، قیر، دانگ صدا، لباب، ضربت باچوگان، اوجپرواز، جای شیب، توپ را زدن، پرتاب کردن، اردو زدن، بر پا کردن، نصب کردن، استوار کردن معانی دیگر : زیف، شر پون، انواع انگم ها و بیتومن ها (bitumens) که از گیاهان یا مواد نفتی گرفته می شوند و دار

pitch

<hr> بسیار سیاه، قیرگون، خیلی سیاه

بسیار سیاه، قیرگون، خیلی سیاه

pitch black

<hr> (عامیانه) 1- با حرارت آغاز به کار کردن 2- همکاری کردن، سهیم شدن در کار، با سعی و جدیت شروع بکار کردن، شروع به خوردن غذاکردن

(عامیانه) 1- با حرارت آغاز به کار کردن 2- همکاری کردن، سهیم شدن در کار، با سعی و جدیت شروع بکار کردن، شروع به خوردن غذاکردن

pitch in

<hr> (عامیانه) حمله کردن (لفظی یا بدنی)

(عامیانه) حمله کردن (لفظی یا بدنی)

pitch into

pitch-black

<hr> (ماده ی معدنی سیاه یا قهوه ای که نوعی uraninite است) پیچ بلند، نوعی اورانیت uraninite

(ماده ی معدنی سیاه یا قهوه ای که نوعی uraninite است) پیچ بلند، نوعی اورانیت uraninite

pitchblende

<hr> منظم، حسابی، تهیه دیده

منظم، حسابی، تهیه دیده

pitched

<hr> نبرد با صفوف آراسته، نبرد رزم آرایی شده، جنگ صف ارایی شده، جنگ سخت تن به تن

نبرد با صفوف آراسته، نبرد رزم آرایی شده، جنگ صف ارایی شده، جنگ سخت تن به تن

pitched battle

<hr> معنی : پارچ، سبو، کوزه، افتابه، پرتاب کنندهء توپ <hr> معانی دیگر : صراحی، گلیزه، مشربه، کماش، بستک (کوزه و سبو می شوند: jug)، آفتابه، لولهنگ، به اندازه ی یک پارچ، (بیس بال) گوی انداز، پرتاب کننده

معنی : پارچ، سبو، کوزه، افتابه، پرتاب کنندهء توپ معانی دیگر : صراحی، گلیزه، مشربه، کماش، بستک (کوزه و سبو می شوند: jug)، آفتابه، لولهنگ، به اندازه ی یک پارچ، (بیس بال) گوی انداز، پرتاب کننده

pitcher

<hr> معنی : پنجه، چنگال، شانه، دو شاخه <hr> معانی دیگر : با چنگک بلند کردن و پرتاب کردن، (کشاورزی) چنگک، افشون

معنی : پنجه، چنگال، شانه، دو شاخه معانی دیگر : با چنگک بلند کردن و پرتاب کردن، (کشاورزی) چنگک، افشون

pitchfork

<hr> مایل، سنگفرش، فکافته عمران : سنگ فرش معمارى : سنگچین حفاظتى

مایل، سنگفرش، فکافته عمران : سنگ فرش معمارى : سنگچین حفاظتى

pitching

<hr> معنی : فروشنده سیار <hr> معانی دیگر : (در پیاده رو یا نمایشگاه و غیره) دستفروش اشیای تفننی و جدید، فروشندهی چاخان و سمج

معنی : فروشنده سیار معانی دیگر : (در پیاده رو یا نمایشگاه و غیره) دستفروش اشیای تفننی و جدید، فروشندهی چاخان و سمج

pitchman

<hr> معنی : قیرگون، سیاه و تاریک، زفت اندود، قیراندود <hr> معانی دیگر : سیاه، قیر مانند، چسبان و سیاه

معنی : قیرگون، سیاه و تاریک، زفت اندود، قیراندود معانی دیگر : سیاه، قیر مانند، چسبان و سیاه

pitchy

<hr> معنی : دلسوز، رقت انگیز، جانگداز، رقت بار <hr> معانی دیگر : ترحم انگیز، جگرسوز

معنی : دلسوز، رقت انگیز، جانگداز، رقت بار معانی دیگر : ترحم انگیز، جگرسوز

واژه های حرف "p" - جملات نمونه