جملات نمونه

regularise

<hr> معنی : ترتیب، نظم، نظم و قاعده، باقاعدگی <hr> معانی دیگر : نظم و قاعده، ترتیب

معنی : ترتیب، نظم، نظم و قاعده، باقاعدگی معانی دیگر : نظم و قاعده، ترتیب

regularity

regularization

<hr> معنی : تنظیم کردن، مرتب کردن، منظم کردن، نظم دادن <hr> معانی دیگر : ساماندهی کردن (رجوع شود به: regular)

معنی : تنظیم کردن، مرتب کردن، منظم کردن، نظم دادن معانی دیگر : ساماندهی کردن (رجوع شود به: regular)

regularize

regularly

<hr> معنی : تعدیل کردن، درست کردن، تنظیم کردن، میزان کردن، مرتب کردن، منظم کردن <hr> معانی دیگر : بهسامان کردن، نظم دادن، تحت قاعده در آوردن، سامان دادن، مهار کردن، تحت نظارت در آوردن

معنی : تعدیل کردن، درست کردن، تنظیم کردن، میزان کردن، مرتب کردن، منظم کردن معانی دیگر : بهسامان کردن، نظم دادن، تحت قاعده در آوردن، سامان دادن، مهار کردن، تحت نظارت در آوردن

regulate

regulated

regulating

<hr> معنی : تنظیم، تعدیل، دستور، ایین نامه، قانون، قاعده، مقرره <hr> معانی دیگر : نظارت، مهار، کنترل، واپاد، (جمع) مقررات، داتی ها، آیین ها، مقرر شده، قانونی، روا شده، معمولی، میزان سازی، سامان دهی، (رویان شناسی) گنارش، سازگاری

معنی : تنظیم، تعدیل، دستور، ایین نامه، قانون، قاعده، مقرره معانی دیگر : نظارت، مهار، کنترل، واپاد، (جمع) مقررات، داتی ها، آیین ها، مقرر شده، قانونی، روا شده، معمولی، میزان سازی، سامان دهی، (رویان شناسی) گنارش، سازگاری

regulation

<hr> اییننامه، مقررات قانون ـ فقه : مقررات روانشناسى : مقررات بازرگانى : مقررات، قوانین علوم نظامى : نظام نامه

اییننامه، مقررات قانون ـ فقه : مقررات روانشناسى : مقررات بازرگانى : مقررات، قوانین علوم نظامى : نظام نامه

regulations

<hr> معنی : تنظیمی <hr> معانی دیگر : تنظیمی

معنی : تنظیمی معانی دیگر : تنظیمی

regulative

<hr> معنی : تعدیل کننده، الت تعدیل، تنظیم کننده <hr> معانی دیگر : (شخص یا دستگاه) تنظیم کننده، مهارگر، رگلاتور، گنارشگر، سامانگر

معنی : تعدیل کننده، الت تعدیل، تنظیم کننده معانی دیگر : (شخص یا دستگاه) تنظیم کننده، مهارگر، رگلاتور، گنارشگر، سامانگر

regulator

regulatory

<hr> معنی : فلز ناخالص، شاه یا سلطان دست نشانده <hr> معانی دیگر : (نجوم) قلب الاسد، (ستاره ی) شیردل، (شیمی - فلزکاری - r کوچک) آنتیموان فلزی (نام کامل: regulus of antimony)، ستاره قلب الاسد

معنی : فلز ناخالص، شاه یا سلطان دست نشانده معانی دیگر : (نجوم) قلب الاسد، (ستاره ی) شیردل، (شیمی - فلزکاری - r کوچک) آنتیموان فلزی (نام کامل: regulus of antimony)، ستاره قلب الاسد

regulus

regurgitant

<hr> معنی : بر گرداندن، برگشتن، قی کردن <hr> معانی دیگر : بالاآوردن، وامیدن، استفراغ کردن، طب برگشتن

معنی : بر گرداندن، برگشتن، قی کردن معانی دیگر : بالاآوردن، وامیدن، استفراغ کردن، طب برگشتن

regurgitate

<hr> معنی : برگشت، قی، برگشت خون، استفراع <hr> معانی دیگر : وامش، استفراغ

معنی : برگشت، قی، برگشت خون، استفراع معانی دیگر : وامش، استفراغ

regurgitation

rehab

<hr> معنی : ترمیم کردن، دوباره ساختن، نوتوان کردن، توانبخشی کردن، دارای امتیازات اولیه کردن، تجدید اسکان کردن، اعاده حیثیت کردن، بحال نخست برگرداندن <hr> معانی دیگر : (حیثیت وغیره) اعاده کردن، پس داد کردن، مرمت کردن، بازساختن، بازسازی کردن، احیا کردن، توان بخشیدن، هدایت کردن، رهنمود دادن، بازآموزی کردن، (موسسه ی بازرگانی و غیره - دوباره) سودآور کردن، پربازده کردن، کارآمد کردن، کارا کردن

معنی : ترمیم کردن، دوباره ساختن، نوتوان کردن، توانبخشی کردن، دارای امتیازات اولیه کردن، تجدید اسکان کردن، اعاده حیثیت کردن، بحال نخست برگرداندن معانی دیگر : (حیثیت وغیره) اعاده کردن، پس داد کردن، مرمت کردن، بازساختن، بازسازی کردن، احیا کردن، توان بخشیدن، هدایت کردن، رهنمود دادن، بازآموزی کردن، (موسس

rehabilitate

<hr> معنی : نوسازی، توانبخشی، نوتوانی، تجدید اسکان، احیای شهرت یا اعتبار <hr> معانی دیگر : نوتوانی، نوسازی، توانبخشی، تجدید اسکان، احیای شهرت یا اعتبار

معنی : نوسازی، توانبخشی، نوتوانی، تجدید اسکان، احیای شهرت یا اعتبار معانی دیگر : نوتوانی، نوسازی، توانبخشی، تجدید اسکان، احیای شهرت یا اعتبار

rehabilitation

rehabilitation center

rehabilitative

<hr> معنی : تکرار مکررات، چیز تکراری، تعمیر کردن <hr> معانی دیگر : تکرار کردن، تکرار مکررات کردن، (دوباره) در میان گذاشتن، واکوفتن، (تداعی منفی) تکرار، مکررگویی (یا نویسی)، سرهم بندی، بحک های قدیمی را دوباره بصورت جدیدی مطرح کردن

معنی : تکرار مکررات، چیز تکراری، تعمیر کردن معانی دیگر : تکرار کردن، تکرار مکررات کردن، (دوباره) در میان گذاشتن، واکوفتن، (تداعی منفی) تکرار، مکررگویی (یا نویسی)، سرهم بندی، بحک های قدیمی را دوباره بصورت جدیدی مطرح کردن

rehash

<hr> (حقوق ) دوباره استماع کردن، دوباره مورد استماع قرار دادن، تجدید نظر کردن

(حقوق ) دوباره استماع کردن، دوباره مورد استماع قرار دادن، تجدید نظر کردن

rehear

<hr> جلسه دادرسی مجدد، تجدید جلسه دادگاه، اعاده دادرسى، تجدید محاکمه قانون ـ فقه : اعاده دادرسى، تجدید نظر

جلسه دادرسی مجدد، تجدید جلسه دادگاه، اعاده دادرسى، تجدید محاکمه قانون ـ فقه : اعاده دادرسى، تجدید نظر

rehearing

<hr> معنی : تمرین، مشق، تکرار، تمرین نمایش <hr> معانی دیگر : بازگویی، شرح مجدد، (نمایش و کنسرت وغیره) تمرین

معنی : تمرین، مشق، تکرار، تمرین نمایش معانی دیگر : بازگویی، شرح مجدد، (نمایش و کنسرت وغیره) تمرین

rehearsal

<hr> معنی : گفتن، تمرین کردن، تکرار کردن <hr> معانی دیگر : باز گفتن، واگویی کردن، بازگویی کردن، برشمردن، (دقیقا) شرح دادن، (به ترتیب) گفتن، (نمایش یا کنسرت و غیره) تمرین کردن، تمرین دادن، (با تمرین) آموزاندن

معنی : گفتن، تمرین کردن، تکرار کردن معانی دیگر : باز گفتن، واگویی کردن، بازگویی کردن، برشمردن، (دقیقا) شرح دادن، (به ترتیب) گفتن، (نمایش یا کنسرت و غیره) تمرین کردن، تمرین دادن، (با تمرین) آموزاندن

rehearse

<hr> دوباره گرم کردن، دوباره داغ کردن

دوباره گرم کردن، دوباره داغ کردن

reheat

reheating

rehire

rehnquist

rehouse

<hr> امپراطوری مقدس روم (first reich هم می گویند)، آلمان، دولت آلمان، رایش، امپراطوری آلمان (از 1871 تا reich second -1919 هم می گویند)

امپراطوری مقدس روم (first reich هم می گویند)، آلمان، دولت آلمان، رایش، امپراطوری آلمان (از 1871 تا reich second -1919 هم می گویند)

reich

<hr> مادیت، جسمیت دادن به

reification

<hr> چیزواره کردن، تنمند کردن، حالت مادی دادن، تبدیل بماده کردن، بصورت شیی یا ماده دراوردن، جسمیت دادن به

چیزواره کردن، تنمند کردن، حالت مادی دادن، تبدیل بماده کردن، بصورت شیی یا ماده دراوردن، جسمیت دادن به

reify

<hr> معنی : سلطنت، حکمفرمایی، حکمرانی، حکومت، حکمفرما بودن، سلطنت یا حکمرانی کردن <hr> معانی دیگر : پادشاهی، 2 - چیرگی، سلطه، تسلط، حکمروایی، 3 - دوران پادشاهی، دوران سلطنت، 4 - سلطنت کردن، پادشاهی کردن، 5 - چیره شدن یا بودن، فرمانروایی کردن، حاکم بودن، حکومت کردن

معنی : سلطنت، حکمفرمایی، حکمرانی، حکومت، حکمفرما بودن، سلطنت یا حکمرانی کردن معانی دیگر : پادشاهی، 2 - چیرگی، سلطه، تسلط، حکمروایی، 3 - دوران پادشاهی، دوران سلطنت، 4 - سلطنت کردن، پادشاهی کردن، 5 - چیره شدن یا بودن، فرمانروایی کردن، حاکم بودن، حکومت کردن

reign

<hr> (انقلاب کبیر فرانسه - 1793 تا1794) حکومت ترس و وحشت

(انقلاب کبیر فرانسه - 1793 تا1794) حکومت ترس و وحشت

reign of terror

reigning

reignite

reimbursable

<hr> معنی : جبران کردن، پرداختن، خرج چیزی را دادن، باز پرداخت کردن، باز پرداختن، هزینه کسی یا چیزی را پرداختن <hr> معانی دیگر : ( پول خرج شده یا پرداخت شده را ) پس دادن، توختن، (آسیب یا زیان) جبران کردن، شیاناندن

معنی : جبران کردن، پرداختن، خرج چیزی را دادن، باز پرداخت کردن، باز پرداختن، هزینه کسی یا چیزی را پرداختن معانی دیگر : ( پول خرج شده یا پرداخت شده را ) پس دادن، توختن، (آسیب یا زیان) جبران کردن، شیاناندن

reimburse

<hr> معنی : باز پرداخت <hr> معانی دیگر : باز پرداخت

معنی : باز پرداخت معانی دیگر : باز پرداخت

reimbursement

reimpose

<hr> معنی : لجام، افسار، عنان، کنترل، زمام، لجام زدن، افسار کردن، راندن، مانع شدن <hr> معانی دیگر : (جمع) زمام، وسیله ی کنترل، مهار، لگام، عنان در دست گرفتن، ( با کشیدن عنان) اسب را ایستاندن، متوقف کردن، ( با استفاده از عنان) راندن، (معمولا با: up یا in) مهار کردن، لگام کردن، کنترل کردن، واپاد کردن، ممانعت، مانع شدن <hr> rein(s) ورزش : لگام

معنی : لجام، افسار، عنان، کنترل، زمام، لجام زدن، افسار کردن، راندن، مانع شدن معانی دیگر : (جمع) زمام، وسیله ی کنترل، مهار، لگام، عنان در دست گرفتن، ( با کشیدن عنان) اسب را ایستاندن، متوقف کردن، ( با استفاده از عنان) راندن، (معمولا با: up یا in) مهار کردن، لگام کردن، کنترل کردن، واپاد کردن، ممانعت، م

rein

rein in

<hr> معنی : تجلی کردن، حلول کردن، تجسم یا زندگی تازه دادن <hr> معانی دیگر : روح کسی (در بدن دیگری) حلول کردن، باز تنیابی کردن (رجوع شود به: incarnate بعلاوه ی re-)

معنی : تجلی کردن، حلول کردن، تجسم یا زندگی تازه دادن معانی دیگر : روح کسی (در بدن دیگری) حلول کردن، باز تنیابی کردن (رجوع شود به: incarnate بعلاوه ی re-)

reincarnate

<hr> معنی : حلول، تناسخ در جسم تازه، تجدید تجسم <hr> معانی دیگر : ( به ویژه در آیین هندوها) حلول روح در بدن دیگر، بازتن یابی، تناس&nbsp; در جسم تازه

معنی : حلول، تناسخ در جسم تازه، تجدید تجسم معانی دیگر : ( به ویژه در آیین هندوها) حلول روح در بدن دیگر، بازتن یابی، تناس در جسم تازه

reincarnation

<hr> معنی : گوزن شمالی، وابسته بدوران کهنه سنگی اروپا <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) گوزن شمالی (جنس rangifer)

معنی : گوزن شمالی، وابسته بدوران کهنه سنگی اروپا معانی دیگر : (جانورشناسی) گوزن شمالی (جنس rangifer)

واژه های حرف "r" - جملات نمونه