جملات نمونه

<hr> اسکاتلند (در شمال انگلستان - پایتخت: 78761 - edinburgh کیلومترمربع)

اسکاتلند (در شمال انگلستان - پایتخت: 78761 - edinburgh کیلومترمربع)

scotland

<hr> نام خیابانی در مرکز لندن که اداره ی مرکزی پلیس در آن قرار گرفته، اداره کاراگاهی لندن

نام خیابانی در مرکز لندن که اداره ی مرکزی پلیس در آن قرار گرفته، اداره کاراگاهی لندن

scotland yard

<hr> (چشم پزشکی - در میدان دید) لکه، لکه ی تاریک، لکه یا نقطه سیاه در میدان دید

(چشم پزشکی - در میدان دید) لکه، لکه ی تاریک، لکه یا نقطه سیاه در میدان دید

scotoma

<hr> معنی : اسکاتلندی <hr> معانی دیگر : اسکاتلندی

معنی : اسکاتلندی معانی دیگر : اسکاتلندی

scots

<hr> معنی : اسکاتلندی <hr> معانی دیگر : (مرد) اسکاتلندی، scotchman اسکاتلندی

معنی : اسکاتلندی معانی دیگر : (مرد) اسکاتلندی، scotchman اسکاتلندی

scotsman

<hr> سروالتر اسکات (نویسنده ی اسکاتلندی)

سروالتر اسکات (نویسنده ی اسکاتلندی)

scott

scottie

<hr> معنی : اسکاتلندی <hr> معانی دیگر : وابسته به اسکاتلند و مردم و گویش انگلیسی و فرهنگ آن، گویش انگلیسی متداول در اسکاتلند، لهجه ی اسکاتلندی، خسیسانه

معنی : اسکاتلندی معانی دیگر : وابسته به اسکاتلند و مردم و گویش انگلیسی و فرهنگ آن، گویش انگلیسی متداول در اسکاتلند، لهجه ی اسکاتلندی، خسیسانه

scottish

<hr> معنی : ادم پست، رذل، ارقه <hr> معانی دیگر : آدم سفله، نامرد، الدنگ، آپاردی، پست فطرت، villain : ارقه، لات

معنی : ادم پست، رذل، ارقه معانی دیگر : آدم سفله، نامرد، الدنگ، آپاردی، پست فطرت، villain : ارقه، لات

scoundrel

<hr> معنی : جستجو کردن، زدودن، پرداخت کردن، تکاپو کردن، تطهیر کردن، شستن، صیقلی کردن، صابون زدن <hr> معانی دیگر : (با مالیدن چیزی زبر یا صابون) پاک کردن، براق کردن، (با آب پرفشار) شستن، سائیدن، زداییدن، ساباندن، (معمولا با: off) با خود بردن، فرسایش ایجاد کردن، پشم خام را شستن، مسهل خوردن، مزاج را پاک کردن، (گندم و غیره) بوجاری کردن، (با ساییدن) پاک شدن، شستشو (همراه با سایش)، (معمولا جمع با فعل مفرد) اسهال دام ها، (در بدر) دنبال چیزی یا کسی گشتن، همه جا را زیر پا گذاشتن، همه جا را گشتن، با شتاب رفتن، شتافتن، پاک کردن

معنی : جستجو کردن، زدودن، پرداخت کردن، تکاپو کردن، تطهیر کردن، شستن، صیقلی کردن، صابون زدن معانی دیگر : (با مالیدن چیزی زبر یا صابون) پاک کردن، براق کردن، (با آب پرفشار) شستن، سائیدن، زداییدن، ساباندن، (معمولا با: off) با خود بردن، فرسایش ایجاد کردن، پشم خام را شستن، مسهل خوردن، مزاج را پاک کردن، (گ

scour

<hr> معنی : شلاق، تازیانه، گوشمالی، وسیله تنبیه، بلاء، تازیانه زدن، تنبیه کردن <hr> معانی دیگر : (وسیله ی تنبیه) آفت، بلا، انتقام، مصیبت، بلازده کردن، آفت فرستادن، غضب خداوند

معنی : شلاق، تازیانه، گوشمالی، وسیله تنبیه، بلاء، تازیانه زدن، تنبیه کردن معانی دیگر : (وسیله ی تنبیه) آفت، بلا، انتقام، مصیبت، بلازده کردن، آفت فرستادن، غضب خداوند

scourge

<hr> معنی : تمیز کاری، پشم شویی <hr> معانی دیگر : پشم شویی، تمیز کاری

معنی : تمیز کاری، پشم شویی معانی دیگر : پشم شویی، تمیز کاری

scouring

<hr> معنی : دیده بان، طلایه دار، مامور اکتشاف، پیش اهنگ، دیده بانی کردن، پیشاهنگی کردن، عملیات اکتشافی کردن پوییدن <hr> معانی دیگر : مامور استخدام ورزشکاران (دارای آینده ی درخشان)، مامور شناسایی، دیده وری کردن، جاسوسی کردن، (دنبال چیزی) گشتن، جستجو کردن، (سرباز یا هواپیما یا کشتی) دیده ور، جاسوس ورزشی، (دختر یا پسر) پیشاهنگ، دیدزنی، شناسایی، (خودمانی) شخص، آدم، یارو، (معمولا با: up یا out) با جستجو یافتن یا به دست آوردن، مورد تمسخر قرار دادن، تسخر زدن، (به ریش کسی) خندیدن

معنی : دیده بان، طلایه دار، مامور اکتشاف، پیش اهنگ، دیده بانی کردن، پیشاهنگی کردن، عملیات اکتشافی کردن پوییدن معانی دیگر : مامور استخدام ورزشکاران (دارای آینده ی درخشان)، مامور شناسایی، دیده وری کردن، جاسوسی کردن، (دنبال چیزی) گشتن، جستجو کردن، (سرباز یا هواپیما یا کشتی) دیده ور، جاسوس ورزشی، (دختر 

scout

<hr> معنی : سراغ <hr> معانی دیگر : دیده وری، پیشاهنگی

معنی : سراغ معانی دیگر : دیده وری، پیشاهنگی

scouting

<hr> (مرد) سرپرست پیشاهنگان (پسر)، در پیشاهنگی :سررسد

(مرد) سرپرست پیشاهنگان (پسر)، در پیشاهنگی :سررسد

scoutmaster

<hr> معنی : قایق تفریحی، قایق چهار گوش، وته پهن <hr> معانی دیگر : (کشتی ته پهن و بی موتور که برای حمل شن یا زباله و غیره به کار می رود و توسط کشتی دیگر یدک کشیده می شود) کشتی شن کش، با قایق چهارگوش حمل کردن

معنی : قایق تفریحی، قایق چهار گوش، وته پهن معانی دیگر : (کشتی ته پهن و بی موتور که برای حمل شن یا زباله و غیره به کار می رود و توسط کشتی دیگر یدک کشیده می شود) کشتی شن کش، با قایق چهارگوش حمل کردن

scow

<hr> معنی : اخم، ترشرویی، ابرو درهم کشی، اخم کردن <hr> معانی دیگر : عبوسی کردن، ابرو درهم کشیدن، ترشرویی کردن، نگاه تهدید آمیز کردن، چشم زهره رفتن، تهدید

معنی : اخم، ترشرویی، ابرو درهم کشی، اخم کردن معانی دیگر : عبوسی کردن، ابرو درهم کشیدن، ترشرویی کردن، نگاه تهدید آمیز کردن، چشم زهره رفتن، تهدید

scowl

<hr> معنی : تقلا، تلاش، دستمالی، دستمالی کردن، سرسری چیز نوشتن، خط خط کردن <hr> معانی دیگر : (برای یافتن چیزی) پنجه (بر زمین) کشیدن، خراشاندن، چنگ زدن، (با خط بد یا با شتاب) نوشتن، تقلا کردن، تکاپو کردن، (خوراک و غیره) با شتاب تهیه کردن، سرهم کردن، رجوع شود به: scribble، چنگ زنی، خراشیدن (با پنجه یا چنگال)

معنی : تقلا، تلاش، دستمالی، دستمالی کردن، سرسری چیز نوشتن، خط خط کردن معانی دیگر : (برای یافتن چیزی) پنجه (بر زمین) کشیدن، خراشاندن، چنگ زدن، (با خط بد یا با شتاب) نوشتن، تقلا کردن، تکاپو کردن، (خوراک و غیره) با شتاب تهیه کردن، سرهم کردن، رجوع شود به: scribble، چنگ زنی، خراشیدن (با پنجه یا چنگال)

scrabble

<hr> معنی : ادم لاغر، جانور نحیف، چیز لاغر، گلوی کسی یا چیزی را گرفتن، خفه کردن، بدار اویختن <hr> معانی دیگر : (با فشردن گردن) خفه کردن، گردن (پرنده) را پیچاندن، کشتن، (انسان یا حیوان) استخوانی، لاغرو، پوست و استخوان، نحیف، (گیاه) رشد نکرده، کوچک و مردنی، (گوسفند و گوساله و غیره) گوشت گردن، (انسان یا جانور) گردن

معنی : ادم لاغر، جانور نحیف، چیز لاغر، گلوی کسی یا چیزی را گرفتن، خفه کردن، بدار اویختن معانی دیگر : (با فشردن گردن) خفه کردن، گردن (پرنده) را پیچاندن، کشتن، (انسان یا حیوان) استخوانی، لاغرو، پوست و استخوان، نحیف، (گیاه) رشد نکرده، کوچک و مردنی، (گوسفند و گوساله و غیره) گوشت گردن، (انسان یا جانور) گ

scrag

<hr> نابرابر و تنک، کم پشت، کوسه، تنک، تنک a scraggly beard ریش کوسه

نابرابر و تنک، کم پشت، کوسه، تنک، تنک a scraggly beard ریش کوسه

scraggly

<hr> معنی : لاغر، خشن، دارای دندانههای غیر منظم <hr> معانی دیگر : دارای برآمدگی های تیز، دندانه دندانه، تیغ تیغ، اره مانند، برنده

معنی : لاغر، خشن، دارای دندانههای غیر منظم معانی دیگر : دارای برآمدگی های تیز، دندانه دندانه، تیغ تیغ، اره مانند، برنده

scraggy

<hr> معنی : فرار کردن، گریختن، جیم شدن، فوری رفتن، بسرعت دور شدن <hr> معانی دیگر : با شتاب رفتن، (امر) گم شو!، برو!، (نیروگاه اتمی را) خاموش کردن، (خودمانی)، فورا برو

معنی : فرار کردن، گریختن، جیم شدن، فوری رفتن، بسرعت دور شدن معانی دیگر : با شتاب رفتن، (امر) گم شو!، برو!، (نیروگاه اتمی را) خاموش کردن، (خودمانی)، فورا برو

scram

<hr> معنی : تقلا، کوشش، تلاش، با دست و پا بالا رفتن، املت درست کردن، بزحمت جلو رفتن، تقلا کردن <hr> معانی دیگر : (با شتاب) خزیدن، چهاردست و پا رفتن، بالا رفتن، (برای به دست آوردن چیزی) تلاش کردن، دست و پا زدن، سر و دست شکستن، خیزیدن، (به سرعت) هواپیمای جنگی را به هوا فرستادن، خیز کردن، قاتی پاتی کردن، درآمیختن، درهم ریختن، (الکترونیک - به منظور رمزی کردن اطلاعات و غیره) درهم ساختن، (معمولا با: up) به طور بی قاعده جمع آوری کردن، به طور ناجور گردآوردن، سرهم بندی کردن، (با شتاب) جور کردن، (تخم مرغ را) به هم زدن و پختن، خاگینه کردن، (دشوار و شتاب آمیز) پیشروی، بالاروی، صعود، جنب و جوش، هجوم، توده ی درهم و برهم، مجموعه ی قاتی پاتی، تلنبار، گروه ناجور، (فوتبال امریکایی) تلاش کردن و زمینه را برای پاس دادن آماده کردن، تخم مره املت درست کردن

معنی : تقلا، کوشش، تلاش، با دست و پا بالا رفتن، املت درست کردن، بزحمت جلو رفتن، تقلا کردن معانی دیگر : (با شتاب) خزیدن، چهاردست و پا رفتن، بالا رفتن، (برای به دست آوردن چیزی) تلاش کردن، دست و پا زدن، سر و دست شکستن، خیزیدن، (به سرعت) هواپیمای جنگی را به هوا فرستادن، خیز کردن، قاتی پاتی کردن، درآمیخت

scramble

scrambled

scrambled eggs

<hr> معنی : پرتقلا <hr> معانی دیگر : کوشا

معنی : پرتقلا معانی دیگر : کوشا

scrambler

<hr> معنی : نزاع، جنگ، تکه، پاره، اشغال، اوراق، ته مانده، قراضه، ماشین الات اوراق، اوراق کردن، دور انداختن <hr> معانی دیگر : خرده، ریزه، قطعه، (فلز یا ماشین آلات) قراضه، اسقاط، (جمع - خوراک) پس مانده، شب مانده، خلاصه، کوته نوشت، بخشی از یک نوشتار، کنار گذاشتن، به هم زدن، (جمع - تفاله ی پیه و غیره که در ماهیتابه باقی مانده است) جزغاله پیه، دنبه ی جزغاله، (عامیانه)، دعوا، مرافعه، عکس یا قسمتی از کتاب یا روزنامه که بریده شده

معنی : نزاع، جنگ، تکه، پاره، اشغال، اوراق، ته مانده، قراضه، ماشین الات اوراق، اوراق کردن، دور انداختن معانی دیگر : خرده، ریزه، قطعه، (فلز یا ماشین آلات) قراضه، اسقاط، (جمع - خوراک) پس مانده، شب مانده، خلاصه، کوته نوشت، بخشی از یک نوشتار، کنار گذاشتن، به هم زدن، (جمع - تفاله ی پیه و غیره که در ماهیتا

scrap

<hr> آهن قراضه، آهن پاره، پاره آهن

آهن قراضه، آهن پاره، پاره آهن

scrap iron

scrap metal

scrap value

<hr> معنی : مرقع، مجموعه، دفتر اجناس اوراق <hr> معانی دیگر : آلبوم عکس و بریده ی روزنامه ها و غیره، مجموعه عکسها وقطعاتی که از کتب مختلف بریده شده، مجموعه عکس هاوقطعاتی که از کتابهای دیگر بریده باشند

معنی : مرقع، مجموعه، دفتر اجناس اوراق معانی دیگر : آلبوم عکس و بریده ی روزنامه ها و غیره، مجموعه عکسها وقطعاتی که از کتب مختلف بریده شده، مجموعه عکس هاوقطعاتی که از کتابهای دیگر بریده باشند

scrapbook

<hr> معنی : گیر، خراشیدگی، اثر خراش، خراش، گرفتاری، زدودن، پاک کردن، خاراندن، خراشاندن، خست کردن، با ناخن و جنگال خراشیدن، تراشیدن، خراشیدن، پنجول زدن، ستردن <hr> معانی دیگر : (با چیز زبر یا تیز) خراشاندن، (با خراش) کشیده شدن یا کشیدن، سکنجیدن، (با کشیدن یا خراشاندن) پاک کردن، گزن کشیدن، سرهم کردن، جور کردن، (از اینجا و آنجا) فراهم کردن، (خرده خرده) جمع کردن، جمع و جور کردن، (با خراشیده شدن روی چیزی) صدای ناهنجار ایجاد کردن، با صدا مالیده شدن (بر چیزی)، (با: along یا by یا through) دوام آوردن، تاب آوردن، (با سختی) گذران کردن، خراش دادن، تراشیدگی، خراشیدگی (به ویژه پوست بدن و غیره)، اصطکاک، (در اثر خراش) صدا، خش خش، خرت خرت، مخمصه، هچل، (با ناخن یا چنگال) کندن، کاویدن، (هنگام تعظیم کردن) پا را عقب کشیدن، دعوا، کتککاری، برخورد، باکهنه یاچیزی ساییدن یا پاک کردن

معنی : گیر، خراشیدگی، اثر خراش، خراش، گرفتاری، زدودن، پاک کردن، خاراندن، خراشاندن، خست کردن، با ناخن و جنگال خراشیدن، تراشیدن، خراشیدن، پنجول زدن، ستردن معانی دیگر : (با چیز زبر یا تیز) خراشاندن، (با خراش) کشیده شدن یا کشیدن، سکنجیدن، (با کشیدن یا خراشاندن) پاک کردن، گزن کشیدن، سرهم کردن، جور کردن، 

scrape

scrape through

<hr> معنی : لیسه، خراشنده، زداینده <hr> معانی دیگر : خراشنده، زداینده

معنی : لیسه، خراشنده، زداینده معانی دیگر : خراشنده، زداینده

scraper

<hr> معنی : انبار کالای قراضه <hr> معانی دیگر : توده ی آهن پاره (یا هر چیز دور انداخته شده)، تل آشغال، انبار کالای قراضه

معنی : انبار کالای قراضه معانی دیگر : توده ی آهن پاره (یا هر چیز دور انداخته شده)، تل آشغال، انبار کالای قراضه

scrapheap

<hr> خراشیدن، مالش، عمل تراشیدن، صدای خراشیدن یا اصطکاک

خراشیدن، مالش، عمل تراشیدن، صدای خراشیدن یا اصطکاک

scraping

<hr> معنی : خروس جنگی، دعوایی، جنگی، اوراق کننده <hr> معانی دیگر : خراشنده، (چرم) نشگرده، گزن، شفره، (کفش) گل تراش، کفش پاک کن، (اتومبیل) یخ پاک کن، (عامیانه) دعوایی، اهل دعوا و مرافعه

معنی : خروس جنگی، دعوایی، جنگی، اوراق کننده معانی دیگر : خراشنده، (چرم) نشگرده، گزن، شفره، (کفش) گل تراش، کفش پاک کن، (اتومبیل) یخ پاک کن، (عامیانه) دعوایی، اهل دعوا و مرافعه

scrapper

<hr> معنی : پاره پاره، تکه تکه <hr> معانی دیگر : نامربوط، درهم و برهم، مغشوش، نامرتب، نامنظم، مشتمل بر چیزهای دور انداخته یا قراضه، خرت و پرت، اوراق، اهل جنگ و مرافعه، دعوایی، ستیزه جو

معنی : پاره پاره، تکه تکه معانی دیگر : نامربوط، درهم و برهم، مغشوش، نامرتب، نامنظم، مشتمل بر چیزهای دور انداخته یا قراضه، خرت و پرت، اوراق، اهل جنگ و مرافعه، دعوایی، ستیزه جو

scrappy

scraps

<hr> معنی : خدشه، چرک نویس، تراش، خراش، قلم زدن، خراشیدن، خارش کردن، خراش دادن، خاراندن، خراشاندن، خط زدن <hr> معانی دیگر : (با آلت تیز یا زبر) خراشاندن، (گربه و غیره) چنگ زدن، خراش انداختن، خط انداختن، شخاییدن، پنجول زدن، پنجه کشیدن، (با چاقو و غیره) کندن، خارش دادن، (با صدا) مالیدن، کشیدن، (نوشته را) پاک کردن، حذف کردن، باطل کردن، خراشیدگی، پوست رفتگی، زخم، خط افتادگی، شخال، پیش نویس، سوده، یادداشت، (بدون آمادگی یا با شتاب) گردآوری شده، جور شده، (در اثر مالش) آزرده کردن، خراشیده کردن (chafe هم می گویند)، (با شتاب یا بی دقتی) نوشتن، رسم کردن، نیش قلم، نوشته ی ناخوانا، (با اشکال) گرداوری کردن، فراهم کردن، گذران کردن (scrape هم می گویند)، (به ویژه اسبدوانی) در مسابقه شرکت ندادن یا نکردن، (با پنجه یا چنگال یا ناخن) کاویدن، (با خراشاندن) صدا ایجاد کردن، خش خش کردن، (بیلیارد و غیره) اسکراچ کردن، (مسابقه) خط شروع، (امریکا - خودمانی) پول، شیطان (معمولا به صورت: old scratch)

معنی : خدشه، چرک نویس، تراش، خراش، قلم زدن، خراشیدن، خارش کردن، خراش دادن، خاراندن، خراشاندن، خط زدن معانی دیگر : (با آلت تیز یا زبر) خراشاندن، (گربه و غیره) چنگ زدن، خراش انداختن، خط انداختن، شخاییدن، پنجول زدن، پنجه کشیدن، (با چاقو و غیره) کندن، خارش دادن، (با صدا) مالیدن، کشیدن، (نوشته را) پاک کر

scratch

<hr> کاغذ یادداشت، کاغذ مسوده، کاغذ سیاهه

کاغذ یادداشت، کاغذ مسوده، کاغذ سیاهه

scratch paper

scratching

<hr> زبر و خارش آور، (خط یا ترسیم) بد، با شتاب انجام شده، خط خطی، دارای صدای خش خش یا صدای خراش، باشتاب گردآوری یا فراهم شده، خراش دار

زبر و خارش آور، (خط یا ترسیم) بد، با شتاب انجام شده، خط خطی، دارای صدای خش خش یا صدای خراش، باشتاب گردآوری یا فراهم شده، خراش دار

scratchy

<hr> معنی : خط خطی کردن، خرچنگ قورباغهای نوشتن، بد نوشتن، با شتاب نوشتن، نامرتب وغیر استادانه نقاشیکردن، گشاد نشستن <hr> معانی دیگر : (نوشتن یا رسم کردن) بد نوشتن، خرچنگ قورباغه نوشتن، ناخوانا نوشتن، بدنویسی، خط بد، ترسیم بد

معنی : خط خطی کردن، خرچنگ قورباغهای نوشتن، بد نوشتن، با شتاب نوشتن، نامرتب وغیر استادانه نقاشیکردن، گشاد نشستن معانی دیگر : (نوشتن یا رسم کردن) بد نوشتن، خرچنگ قورباغه نوشتن، ناخوانا نوشتن، بدنویسی، خط بد، ترسیم بد

scrawl

<hr> معنی : لاغر و استخوانی <hr> معانی دیگر : لاغر، نحیف، پوست و استخوان

معنی : لاغر و استخوانی معانی دیگر : لاغر، نحیف، پوست و استخوان

scrawny

<hr> معنی : جیغ، ضجه، فریادرسی، فریاد رس، فریاد، فریاد زدن، جیغ زدن، ناگهانی گفتن <hr> معانی دیگر : جیغ کشیدن، قاه قاه خندیدن، روده بر شدن، (باد و غیره) زوزه کشیدن، صفیر کشیدن، جیغ زنان گفتن، جیغ جیغ کردن، شدیدا طالب بودن، سخت خواستن، (مجازی) برای چیزی فریاد زدن، جار زدن، با جیغ و داد اعلام کردن، سر و صدا راه انداختن، نعره، زوزه، صدای جیغ، موجب خنده، مضحک، قهقهه انگیز، (از خشم و غیره) فریاد برآوردن، داد زدن، نعره کشیدن

معنی : جیغ، ضجه، فریادرسی، فریاد رس، فریاد، فریاد زدن، جیغ زدن، ناگهانی گفتن معانی دیگر : جیغ کشیدن، قاه قاه خندیدن، روده بر شدن، (باد و غیره) زوزه کشیدن، صفیر کشیدن، جیغ زنان گفتن، جیغ جیغ کردن، شدیدا طالب بودن، سخت خواستن، (مجازی) برای چیزی فریاد زدن، جار زدن، با جیغ و داد اعلام کردن، سر و صدا راه

scream

<hr> معنی : مطالب جالب توجه، دادزن، نمونه بسیارخوب <hr> معانی دیگر : (آدم) جیغ جیغو، اهل جیغ و داد، (امریکا - خودمانی - روزنامه) سرعنوان بحث انگیز، عنوان چشمگیر، (خودمانی - چاپ) علامت تعجب (!)، جارچی، فریاد زدن، اگهی درشت وجالب توجه در روزنامه

معنی : مطالب جالب توجه، دادزن، نمونه بسیارخوب معانی دیگر : (آدم) جیغ جیغو، اهل جیغ و داد، (امریکا - خودمانی - روزنامه) سرعنوان بحث انگیز، عنوان چشمگیر، (خودمانی - چاپ) علامت تعجب (!)، جارچی، فریاد زدن، اگهی درشت وجالب توجه در روزنامه

screamer

<hr> معنی : بی نهایت <hr> معانی دیگر : جیغ زننده، جارزن، جیغ جیغو، اهل جیغ و داد، تکان دهنده، چشمگیر، شگفت آور، فریاد زننده، بفریاد اورنده، روده برکننده، جالب، جلوه گر، عالی

معنی : بی نهایت معانی دیگر : جیغ زننده، جارزن، جیغ جیغو، اهل جیغ و داد، تکان دهنده، چشمگیر، شگفت آور، فریاد زننده، بفریاد اورنده، روده برکننده، جالب، جلوه گر، عالی

واژه های حرف "s" - جملات نمونه