جملات نمونه

<hr> (پزشکی) سالمونلوز، بیماری سالمونلا

(پزشکی) سالمونلوز، بیماری سالمونلا

salmonellosis

<hr> معنی : تالار، سالن، مشروبفروشی <hr> معانی دیگر : مغازه، (فرانسه) اتاق مهمانخانه، گردهمایی هنری یا ادبی (به ویژه در منزل اعیانی)، تالار نمایشگاه، اتاق نمایش آثار هنری، نمایشگاه، سالن زیبایی، رستوران

معنی : تالار، سالن، مشروبفروشی معانی دیگر : مغازه، (فرانسه) اتاق مهمانخانه، گردهمایی هنری یا ادبی (به ویژه در منزل اعیانی)، تالار نمایشگاه، اتاق نمایش آثار هنری، نمایشگاه، سالن زیبایی، رستوران

salon

<hr> معنی : تالار، سالن مشروب فروشی، رستوران، مشروبفروشی <hr> معانی دیگر : سالن، اتاق بزرگ (ویژه ی کاری بخصوص)، (کشتی مسافری) تالار اصلی، لهر، میخانه، سالن زیبایی

معنی : تالار، سالن مشروب فروشی، رستوران، مشروبفروشی معانی دیگر : سالن، اتاق بزرگ (ویژه ی کاری بخصوص)، (کشتی مسافری) تالار اصلی، لهر، میخانه، سالن زیبایی

saloon

<hr> (جراحی) بریدن و برداشتن شیپور رحم (یا لوله ی فالوپ)

(جراحی) بریدن و برداشتن شیپور رحم (یا لوله ی فالوپ)

salpingectomy

<hr> (پزشکی) آماس شیپور رحم، لوله ی فالوپ تبسی، اماس شیپور

(پزشکی) آماس شیپور رحم، لوله ی فالوپ تبسی، اماس شیپور

salpingitis

<hr> (سس پر ادویه ی گوجه فرنگی) سالسا

(سس پر ادویه ی گوجه فرنگی) سالسا

salsa

<hr> معنی : نمک طعام، نمک، نمکدان، نمکزار، نمک میوه، نمک های طبی، نمک پاشیدن، نمک زدن به، شور کردن <hr> معانی دیگر : (مجازی) خوشمزگی، لطافت طبع، بذله گویی، چاشنی کلام، (جمع - داروسازی) نمک میوه، مسهل، کارکن، (عامیانه) ملوان، ناوی، نمک دار، نمکین، دارای طعم یا بوی نمک، شور (یکی از چهار مزه ی اصلی: شور salt - تلخ bitter - ترش sour - شیرین sweet)، نمک زده، نمک سوده، در نمک خوابانده، شورابی، شوراب دار، شوره زار، نمک سود کردن، در نمک خواباندن، در آب نمک خواباندن، نمک زدن، نمک دار کردن، نمکین کردن، (مجازی) با مزه کردن، بر جاذبه ی چیزی افزودن، چاشنی کردن، خوشمزگی کردن، نمکدان (saltshaker و saltcellar هم می گویند)، ارزش دروغین دادن (به چیزی)، (توی چیزی) دست بردن، (مو) خاکستری کردن، فلفل نمکی کردن، سفید کردن، (شیمی) ملح، تحت تاثیر املاح قرار دادن، ملح زدن (به)، (نادر) دهان سوز، تندوتیز، شورآبزی، (خاک) آمیخته با نمک، بی حاصل، برهوت، لوت، (مخفف) مذاکرات منع گسترش سلاح های استراتژیک، نمکزار marsh salt، نمک زده ن به

معنی : نمک طعام، نمک، نمکدان، نمکزار، نمک میوه، نمک های طبی، نمک پاشیدن، نمک زدن به، شور کردن معانی دیگر : (مجازی) خوشمزگی، لطافت طبع، بذله گویی، چاشنی کلام، (جمع - داروسازی) نمک میوه، مسهل، کارکن، (عامیانه) ملوان، ناوی، نمک دار، نمکین، دارای طعم یا بوی نمک، شور (یکی از چهار مزه ی اصلی: شور salt - ت

salt

<hr> معنی : اندوختن، نمک زدن به، نمک سود کردن <hr> معانی دیگر : 1- در نمک خواباندن، نمک سود کردن 2- (عامیانه) اندوختن (به ویژه پول)، کنار گذاشتن، down salt گوشت وغیره را نمک سود کردن، نمک زدن به برای حفظ گوشت وغیره

معنی : اندوختن، نمک زدن به، نمک سود کردن معانی دیگر : 1- در نمک خواباندن، نمک سود کردن 2- (عامیانه) اندوختن (به ویژه پول)، کنار گذاشتن، down salt گوشت وغیره را نمک سود کردن، نمک زدن به برای حفظ گوشت وغیره

salt away

<hr> شهر سالت لیک سیتی (پایتخت ایالت یوتا - آمریکا)

شهر سالت لیک سیتی (پایتخت ایالت یوتا - آمریکا)

salt lake city

<hr> معنی : باتلاق نمکزار، نمکزار <hr> معانی دیگر : (مرغزاری که گهگاه از شوراب پوشیده می شود) شوراب زار

معنی : باتلاق نمکزار، نمکزار معانی دیگر : (مرغزاری که گهگاه از شوراب پوشیده می شود) شوراب زار

salt marsh

salt mine

<hr> معنی : جست و خیز، جنبش ناگهانی، جهش ناگهانی، جهش خون شریان، پیشروی بتدریج <hr> معانی دیگر : جهش، پرش، رقص، پایکوبی، وشت، دگرگونی ناگهانی، تغییر پرشی، دگرگونی جهشی

معنی : جست و خیز، جنبش ناگهانی، جهش ناگهانی، جهش خون شریان، پیشروی بتدریج معانی دیگر : جهش، پرش، رقص، پایکوبی، وشت، دگرگونی ناگهانی، تغییر پرشی، دگرگونی جهشی

saltation

<hr> معنی : رقصی، جست وخیزی، افتان و خیزان <hr> معانی دیگر : وابسته به جهش یا رقص، جهشی، رامشی

معنی : رقصی، جست وخیزی، افتان و خیزان معانی دیگر : وابسته به جهش یا رقص، جهشی، رامشی

saltatory

salted

<hr> معنی : نمک فروش، استخراج کننده نمک، نمک زن <hr> معانی دیگر : نمک فروشی

معنی : نمک فروش، استخراج کننده نمک، نمک زن معانی دیگر : نمک فروشی

salter

<hr> کارخانه یا معدن استخراج نمک

کارخانه یا معدن استخراج نمک

saltern

<hr> شور بودگی، حالت شوری، شوری یا نمکی

شور بودگی، حالت شوری، شوری یا نمکی

saltiness

<hr> (انگلیس - معمولا جمع) زمینی که گهگاه از آب دریا پوشیده می شود، شورابگیر

(انگلیس - معمولا جمع) زمینی که گهگاه از آب دریا پوشیده می شود، شورابگیر

salting

<hr> (نشان های اشرافی) سپر ضربدر نشان (saltier هم می نویسند)

(نشان های اشرافی) سپر ضربدر نشان (saltier هم می نویسند)

saltire

<hr> معنی : نیترات پتاسیم، شوره برگ تنباکو، شوره قلمی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: saltpetre) potassium nitrate هم می نویسند)، شوره، شوره قلمی، نیترات پتاسیم، شوره برگ تنباکو

معنی : نیترات پتاسیم، شوره برگ تنباکو، شوره قلمی معانی دیگر : رجوع شود به: saltpetre) potassium nitrate هم می نویسند)، شوره، شوره قلمی، نیترات پتاسیم، شوره برگ تنباکو

saltpeter

<hr> معنی : نیترات پتاسیم، شوره برگ تنباکو، شوره قلمی <hr> معانی دیگر : شوره

معنی : نیترات پتاسیم، شوره برگ تنباکو، شوره قلمی معانی دیگر : شوره

saltpetre

salts

<hr> معنی : نمکدان، میکروفون <hr> معانی دیگر : نمک پاش

معنی : نمکدان، میکروفون معانی دیگر : نمک پاش

saltshaker

<hr> معنی : اب نمک، زیست کننده در اب شور <hr> معانی دیگر : وابسته به آب شور یا دریا، متعلق به اب شور، دریایی

معنی : اب نمک، زیست کننده در اب شور معانی دیگر : وابسته به آب شور یا دریا، متعلق به اب شور، دریایی

saltwater

<hr> معنی : محل استخراج نمک <hr> معانی دیگر : کارگاه نمک سازی (نمک گیری از آب دریا از سنگ نمک)، کارخانه نمک سازی

معنی : محل استخراج نمک معانی دیگر : کارگاه نمک سازی (نمک گیری از آب دریا از سنگ نمک)، کارخانه نمک سازی

saltworks

<hr> معنی : شور، نمکین، نمکی <hr> معانی دیگر : نمک دار، (از نظر بو و شوری) دریامانند، دریاوار، دریایی، (مجازی) بامزه، دارای لطافت طبع، بذله گو، بانمک، تند و تیز، سوزان، شدید

معنی : شور، نمکین، نمکی معانی دیگر : نمک دار، (از نظر بو و شوری) دریامانند، دریاوار، دریایی، (مجازی) بامزه، دارای لطافت طبع، بذله گو، بانمک، تند و تیز، سوزان، شدید

salty

<hr> معنی : سودمند، سازگار، گوارا، سالم، صحت بخش <hr> معانی دیگر : تندرستی آور، فرخنده

معنی : سودمند، سازگار، گوارا، سالم، صحت بخش معانی دیگر : تندرستی آور، فرخنده

salubrious

<hr> معنی : سودمند، سلامت بخش، سالم ومغذی، درودی <hr> معانی دیگر : تندرستی بخش

معنی : سودمند، سلامت بخش، سالم ومغذی، درودی معانی دیگر : تندرستی بخش

salutary

<hr> معنی : سلام، تعارف، درود، تهنیت، سلام اول نامه <hr> معانی دیگر : سلام و تعارف، درودگویی، ادای احترام

معنی : سلام، تعارف، درود، تهنیت، سلام اول نامه معانی دیگر : سلام و تعارف، درودگویی، ادای احترام

salutation

<hr> معنی : سلام کردن، احترام نظامی، سلام نظامی، سلام، درود، سلام دادن، سرلام کردن، تهنیت گفتن <hr> معانی دیگر : ادای احترام کردن، درود گفتن، (به احترام) سر خم کردن، کلاه از سر برداشتن، خوشامد گفتن، (ارتش) سلام نظامی دادن، (با خم کردن سر پرچم یا شلیک گلوله و غیره) احترام گذاشتن، درود فرستادن، مورد تحسین و تکریم قرار دادن، بزرگداشت کردن، سلام و تعارف، خوشامدگویی، مراسم سلام، مراسم درود، درودگویی، قدردانی، (ارتش) طرز قرارگیری دست و بدن یا تفنگ و غیره هنگام اجرای سلام نظامی

معنی : سلام کردن، احترام نظامی، سلام نظامی، سلام، درود، سلام دادن، سرلام کردن، تهنیت گفتن معانی دیگر : ادای احترام کردن، درود گفتن، (به احترام) سر خم کردن، کلاه از سر برداشتن، خوشامد گفتن، (ارتش) سلام نظامی دادن، (با خم کردن سر پرچم یا شلیک گلوله و غیره) احترام گذاشتن، درود فرستادن، مورد تحسین و تکر

salute

<hr> معنی : نجارت کسی از خطر، نجات مال یا جان کسی، مصرف مجدداشغال و زائد ر چیز، از خطر نابودی نجات دادن، نجات دادن <hr> معانی دیگر : پاداش (پاداشی که در برابر نجات دادن کشتی یا سرنشینان یا کالای آن پرداخت می شود)، رهامزد، (کالا یا جان و غیره) بدربردن، رهانیدن، (بخش قابل استفاده ی چیز اسقاط را) درآوردن، اوراق کردن، یوزیدن، بدربری، رهانش، (کاشانی) یوزه رفتن، نجات (معمولا نجات آنچه که باقیمانده است)، بازیابی، بوخت، کالای بازیابی شده (از هر چیز مصدوم)، بازیافته، (بیمار یا اندام) درمان، رهایش، نجات (از طریق درمان یا جراحی)، درمان کردن، مصرف مجدداشغال وزائد هر چیز

معنی : نجارت کسی از خطر، نجات مال یا جان کسی، مصرف مجدداشغال و زائد ر چیز، از خطر نابودی نجات دادن، نجات دادن معانی دیگر : پاداش (پاداشی که در برابر نجات دادن کشتی یا سرنشینان یا کالای آن پرداخت می شود)، رهامزد، (کالا یا جان و غیره) بدربردن، رهانیدن، (بخش قابل استفاده ی چیز اسقاط را) درآوردن، اوراق 

salvage

salvage value

<hr> معنی : قابل نجات <hr> معانی دیگر : قابل نجات

معنی : قابل نجات معانی دیگر : قابل نجات

salvageable

<hr> معنی : رهایی، رستگاری، نجات، سبب نجات <hr> معانی دیگر : رهایش، آمرزش، بوخت، وسیله ی رستگاری، مایه ی نجات، اسباب آمرزش

معنی : رهایی، رستگاری، نجات، سبب نجات معانی دیگر : رهایش، آمرزش، بوخت، وسیله ی رستگاری، مایه ی نجات، اسباب آمرزش

salvation

<hr> سپاه رستگاری (سازمان خیریه ی مذهبی - تاسیس: 1865)، تشکیلات مسیحیان که هدفش تبلیغ دینی وکمک بفقرا است

سپاه رستگاری (سازمان خیریه ی مذهبی - تاسیس: 1865)، تشکیلات مسیحیان که هدفش تبلیغ دینی وکمک بفقرا است

salvation army

<hr> معنی : مرهم، ضماد، مرهم تسکین دهنده، ضماد گذاشتن، تسکین دادن <hr> معانی دیگر : هر چیز التیام بخش، مایه ی تسکین، آرامبخش، آرام کردن، خواباندن، التیام دادن، (داروسازی) مرهم، (قدیمی) مرهم گذاشتن (روی سوختگی یا زخم و غیره)، رجوع شود به: salvage، داروی تسکین دهنده

معنی : مرهم، ضماد، مرهم تسکین دهنده، ضماد گذاشتن، تسکین دادن معانی دیگر : هر چیز التیام بخش، مایه ی تسکین، آرامبخش، آرام کردن، خواباندن، التیام دادن، (داروسازی) مرهم، (قدیمی) مرهم گذاشتن (روی سوختگی یا زخم و غیره)، رجوع شود به: salvage، داروی تسکین دهنده

salve

<hr> معنی : التیام دهنده، شفاء دهنده، سینی، سینی پایه دار <hr> معانی دیگر : سینی (به ویژه سینی که با آن خوراک یا نامه یا کارت ویزیت تقدیم کسی می کنند)، شیشه ای، شفا دهنده، مرهم گذار

معنی : التیام دهنده، شفاء دهنده، سینی، سینی پایه دار معانی دیگر : سینی (به ویژه سینی که با آن خوراک یا نامه یا کارت ویزیت تقدیم کسی می کنند)، شیشه ای، شفا دهنده، مرهم گذار

salver

<hr> معنی : مریم گلی، سلوی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: sage، مریمی

معنی : مریم گلی، سلوی معانی دیگر : رجوع شود به: sage، مریمی

salvia

<hr> معنی : عنوان، بهانه، مورد، عذر، توپ سلام، اظهار احساسات شدید، شلیک توپ برای ادای احترام، شلیک کردن <hr> معانی دیگر : (نبردهای دریایی یا هنگام ادای احترام نظامی و غیره) رگبار، تیرباری، آتش رگبار، شلیک هماهنگ، شلیک چند توپ (یا تفنگ و غیره) باهم، گلوله باران، (کف زدن یا هورا کشیدن یا فریاد و غیره) غریو، هیاهوی ناگهانی، فروریزی چند بمب باهم، پرتاب چندین موشک باهم، عذر بدتر از گناه، دستاویز

معنی : عنوان، بهانه، مورد، عذر، توپ سلام، اظهار احساسات شدید، شلیک توپ برای ادای احترام، شلیک کردن معانی دیگر : (نبردهای دریایی یا هنگام ادای احترام نظامی و غیره) رگبار، تیرباری، آتش رگبار، شلیک هماهنگ، شلیک چند توپ (یا تفنگ و غیره) باهم، گلوله باران، (کف زدن یا هورا کشیدن یا فریاد و غیره) غریو، هیا

salvo

salwar

<hr> مخفف: موشک سام، موشک زمین به هوا، مخفف: (انجیل) ساموئل

مخفف: موشک سام، موشک زمین به هوا، مخفف: (انجیل) ساموئل

<hr> معنی : نیکوکار، سامره فلسطین، خیریه، سامری <hr> معانی دیگر : اهل سرزمین باستانی سامره، سامره ای

معنی : نیکوکار، سامره فلسطین، خیریه، سامری معانی دیگر : اهل سرزمین باستانی سامره، سامره ای

samaritan

<hr> (شیمی) سامریم (عنصر شیمیایی از نوع فلزات خاکی کمیاب - نشان: sm، وزن اتمی: 150/4، شماره اتمی: 62، چگالی: 7/52، نقطه ی جوش: 1077c، نقطه ی گداز: 1791c)

(شیمی) سامریم (عنصر شیمیایی از نوع فلزات خاکی کمیاب - نشان: sm، وزن اتمی: 150/4، شماره اتمی: 62، چگالی: 7/52، نقطه ی جوش: 1077c، نقطه ی گداز: 1791c)

samarium

<hr> معنی : رقص برزیلی سامبا <hr> معانی دیگر : (نوعی رقص شاد و تند برزیلی) سامبا

معنی : رقص برزیلی سامبا معانی دیگر : (نوعی رقص شاد و تند برزیلی) سامبا

samba

<hr> معنی : یکسان، شبیه، همان، یک نواخت، همان کار، همان چیز، همان جور، عینا مثل هم، بهمان اندازه <hr> معانی دیگر : همین، همان قدر، هم -، همان طور، همان گونه، یک جور، همانند، به یک درجه، به یک میزان

معنی : یکسان، شبیه، همان، یک نواخت، همان کار، همان چیز، همان جور، عینا مثل هم، بهمان اندازه معانی دیگر : همین، همان قدر، هم -، همان طور، همان گونه، یک جور، همانند، به یک درجه، به یک میزان

same

<hr> معنی : عینیت <hr> معانی دیگر : همانی، همان بودن، یکجوری، همانندی، مطابقت، یکسانی، یک نواختی

معنی : عینیت معانی دیگر : همانی، همان بودن، یکجوری، همانندی، مطابقت، یکسانی، یک نواختی

sameness

sami

<hr> (نام آبخست گروه یا مجمع الجزایری در جنوب اقیانوس آرام) ساموآ

(نام آبخست گروه یا مجمع الجزایری در جنوب اقیانوس آرام) ساموآ

واژه های حرف "s" - جملات نمونه