جملات نمونه

<hr> معنی : نشریه دو هفته یکبار، ماهی دوبار، ماهی دوبار، دوهفته یکبار <hr> معانی دیگر : پانزده روزه، پانزده روز یکبار، پانزده روزیکبار بیرون اینده، روزنامه یامجله دوهفتگی

معنی : نشریه دو هفته یکبار، ماهی دوبار، ماهی دوبار، دوهفته یکبار معانی دیگر : پانزده روزه، پانزده روز یکبار، پانزده روزیکبار بیرون اینده، روزنامه یامجله دوهفتگی

semimonthly

<hr> معنی : اصلی، بدوی، نطفهای، وابسته به منی <hr> معانی دیگر : زایشی، توالدی، باز آورشی، (مجازی) زایشگر، آغازگر، بدعت گر، اندیشه آفرین، مکتب آفرین، وابسته به تخم یا بذر یا منی، تخمی، نرابی، دانه ای، اساسی، بنیادین

معنی : اصلی، بدوی، نطفهای، وابسته به منی معانی دیگر : زایشی، توالدی، باز آورشی، (مجازی) زایشگر، آغازگر، بدعت گر، اندیشه آفرین، مکتب آفرین، وابسته به تخم یا بذر یا منی، تخمی، نرابی، دانه ای، اساسی، بنیادین

seminal

seminal fluid

seminal vesicle

<hr> معنی : سمینار <hr> معانی دیگر : کنکاشه، جستاره، جلسه بحک وتحقیق در اطراف موضوعی

معنی : سمینار معانی دیگر : کنکاشه، جستاره، جلسه بحک وتحقیق در اطراف موضوعی

seminar

<hr> شاگرد حوزه ی علمیه، دانشجوی معقول و منقول (seminarist هم می گویند)، دانشجویی که در جلسات بحک وتحقیق شرکت میکند

شاگرد حوزه ی علمیه، دانشجوی معقول و منقول (seminarist هم می گویند)، دانشجویی که در جلسات بحک وتحقیق شرکت میکند

seminarian

<hr> معنی : مدرسه علوم دینی، رستن گاه <hr> معانی دیگر : (نادر) کشتگاه، قلمستان، پرورشگاه، حوزه ی علمیه، دانشکده ی معقول و منقول، دانشکده ی الهیات

معنی : مدرسه علوم دینی، رستن گاه معانی دیگر : (نادر) کشتگاه، قلمستان، پرورشگاه، حوزه ی علمیه، دانشکده ی معقول و منقول، دانشکده ی الهیات

seminary

<hr> پراکنش، نشر، انتشار، افشانش، تخم افشانی

پراکنش، نشر، انتشار، افشانش، تخم افشانی

semination

<hr> معنی : تخم دار، منی ساز، ایجاد کننده بذر یا نطفه <hr> معانی دیگر : منی آور، نراب آور، نراب زا، نراب ساز، (گیاه) تخم دار، تخم زا

معنی : تخم دار، منی ساز، ایجاد کننده بذر یا نطفه معانی دیگر : منی آور، نراب آور، نراب زا، نراب ساز، (گیاه) تخم دار، تخم زا

seminiferous

<hr> سرخپوست سمینول (قبیله ی سمینول - بومی جنوب ایالت فلوریدا و در اوکلاهوما)، قبیله سر&nbsp; پوست ساکن فلوریدا

سرخپوست سمینول (قبیله ی سمینول - بومی جنوب ایالت فلوریدا و در اوکلاهوما)، قبیله سر پوست ساکن فلوریدا

seminole

<hr> معنی : نیمه رسمی <hr> معانی دیگر : نیمه وابسته (به دولت یا حزب و غیره)، نیم رسمی

معنی : نیمه رسمی معانی دیگر : نیمه وابسته (به دولت یا حزب و غیره)، نیم رسمی

semiofficial

<hr> نشان رسانه شناسی، نشانه شناسی، نشانه شناسی عمومی، گفتاردرعلائم ناخوشیها

نشان رسانه شناسی، نشانه شناسی، نشانه شناسی عمومی، گفتاردرعلائم ناخوشیها

semiology

<hr> معنی : وابسته به علائم مرض <hr> معانی دیگر : semiotic مکتب علائم رمزی، طب وابسته به علائم مر­

معنی : وابسته به علائم مرض معانی دیگر : semiotic مکتب علائم رمزی، طب وابسته به علائم مر­

semiotic

<hr> معنی : مکتب علائم رمزی، نمادشناسی <hr> معانی دیگر : (زبان شناسی) نشانه شناسی

معنی : مکتب علائم رمزی، نمادشناسی معانی دیگر : (زبان شناسی) نشانه شناسی

semiotics

<hr> نیمه جاودان، دارای مدت محدود

نیمه جاودان، دارای مدت محدود

semipermanent

<hr> (به ویژه در مورد شامه - گذرندگی یا osmosis) نیمه تراوا، نیمه تراوا

(به ویژه در مورد شامه - گذرندگی یا osmosis) نیمه تراوا، نیمه تراوا

semipermeable

<hr> (سنگ یا گوهر) نیمه بهادار، نیمه گرانبها (مانند فیروزه)

(سنگ یا گوهر) نیمه بهادار، نیمه گرانبها (مانند فیروزه)

semiprecious

<hr> نیمه خصوصی، (اتاق بیمارستان) دو تختخوابه، سه تختخوابه

نیمه خصوصی، (اتاق بیمارستان) دو تختخوابه، سه تختخوابه

semiprivate

<hr> (به ویژه ورزشکار) نیمه حرفه ای، نیم پیشه کار

(به ویژه ورزشکار) نیمه حرفه ای، نیم پیشه کار

semiprofessional

<hr> معنی : نیمه دولتی، نیمه همگانی، نیمه عمومی <hr> معانی دیگر : نیمه دولتی، نیمه همگانی، نیمه عمومی

معنی : نیمه دولتی، نیمه همگانی، نیمه عمومی معانی دیگر : نیمه دولتی، نیمه همگانی، نیمه عمومی

semipublic

<hr> معنی : نیمه ماهر <hr> معانی دیگر : نیمه ماهر

معنی : نیمه ماهر معانی دیگر : نیمه ماهر

semiskilled

<hr> معنی : نیمه جامد <hr> معانی دیگر : نیم دج

معنی : نیمه جامد معانی دیگر : نیم دج

semisolid

semisweet

<hr> معنی : سامی، کسی که از نسل سام بن نوح باشد <hr> معانی دیگر : نژاد سامی (مانند یهودیان و عرب ها و آشوری ها و فنیقی ها)

معنی : سامی، کسی که از نسل سام بن نوح باشد معانی دیگر : نژاد سامی (مانند یهودیان و عرب ها و آشوری ها و فنیقی ها)

semite

<hr> معنی : زبان سامی، سامی، از نژاد سام بن نوح <hr> معانی دیگر : وابسته به نژاد سامی، از نژاد سام

معنی : زبان سامی، سامی، از نژاد سام بن نوح معانی دیگر : وابسته به نژاد سامی، از نژاد سام

semitic

<hr> معنی : نیمگام <hr> معانی دیگر : (موسیقی) نیم پرده، مو نیم گام

معنی : نیمگام معانی دیگر : (موسیقی) نیم پرده، مو نیم گام

semitone

<hr> تریلر کوچک، کامیون 18 چرخ، نیمه تریلر (تریلر که بخشی از وزن آن بر اتاقک کامیون سوار است)

تریلر کوچک، کامیون 18 چرخ، نیمه تریلر (تریلر که بخشی از وزن آن بر اتاقک کامیون سوار است)

semitrailer

<hr> معنی : نیمه شفاف <hr> معانی دیگر : نیمه فرانما

معنی : نیمه شفاف معانی دیگر : نیمه فرانما

semitransparent

<hr> گرمسیری، نیمه استوایی، نیمه حاره (semitropic هم می گویند)

گرمسیری، نیمه استوایی، نیمه حاره (semitropic هم می گویند)

semitropical

<hr> (آرد سبوس دار ویژه ی ساختن ماکارونی) سمولینا

(آرد سبوس دار ویژه ی ساختن ماکارونی) سمولینا

semolina

<hr> (واحد پولی ژاپن و کامبوج و اندونزی و مالزی برابر با یک صدم پول اصلی آنها) سن، مخفف:، سنا، سناتور

(واحد پولی ژاپن و کامبوج و اندونزی و مالزی برابر با یک صدم پول اصلی آنها) سن، مخفف:، سنا، سناتور

<hr> معنی : شش تایی، شش برابر <hr> معانی دیگر : از شش، بر مبنای یا برحسب شش، ششگانه

معنی : شش تایی، شش برابر معانی دیگر : از شش، بر مبنای یا برحسب شش، ششگانه

senary

<hr> معنی : مجلس سنا <hr> معانی دیگر : (s بزرگ) نام یکی از دو مجلس در کنگره ی امریکا (یکی به نام: the house of representatives و دیگری به نام the senate)، (در برخی ایالت های امریکا) مجلس سنای ایالتی، (برخی دانشگاه ها) کنکاش گروه، شورای منتخب، (در اصل) شورای ریش سفیدان، (روم باستان) شورای عالی دولتی، سنای روم

معنی : مجلس سنا معانی دیگر : (s بزرگ) نام یکی از دو مجلس در کنگره ی امریکا (یکی به نام: the house of representatives و دیگری به نام the senate)، (در برخی ایالت های امریکا) مجلس سنای ایالتی، (برخی دانشگاه ها) کنکاش گروه، شورای منتخب، (در اصل) شورای ریش سفیدان، (روم باستان) شورای عالی دولتی، سنای روم

senate

<hr> معنی : عضو مجلس سنا، نماینده مجلس سنا <hr> معانی دیگر : سناتور

معنی : عضو مجلس سنا، نماینده مجلس سنا معانی دیگر : سناتور

senator

<hr> معنی : وابسته به مجلس سنا یا اعضای ان <hr> معانی دیگر : وابسته به یا درخور سنا یا سناتورها، سناتوری، senatorian وابسته به مجلس سنا یا اعضای ان

معنی : وابسته به مجلس سنا یا اعضای ان معانی دیگر : وابسته به یا درخور سنا یا سناتورها، سناتوری، senatorian وابسته به مجلس سنا یا اعضای ان

senatorial

<hr> معنی : سوق دادن، فرستا دن، روانه کردن، گسیل داشتن، اعزام داشتن، ارسال داشتن <hr> معانی دیگر : ارسال کردن، پیام (پیغام) فرستادن، گسیل کردن، اعزام کردن، راهی کردن، (با ضربه یا پرتاب) انداختن، پرتاب کردن، راندن، زدن، پراندن، موجب شدن، باعث شدن، کردن، (امریکا - خودمانی) هیجان زده کردن، مشعوف کردن، (با: for) دنبال چیزی فرستادن، طلبیدن، طلب کردن، فشار آب دریا، دریا رانش، فشار موج، آبخست رانش، رجوع شود به: scend، مرخص کردن

معنی : سوق دادن، فرستا دن، روانه کردن، گسیل داشتن، اعزام داشتن، ارسال داشتن معانی دیگر : ارسال کردن، پیام (پیغام) فرستادن، گسیل کردن، اعزام کردن، راهی کردن، (با ضربه یا پرتاب) انداختن، پرتاب کردن، راندن، زدن، پراندن، موجب شدن، باعث شدن، کردن، (امریکا - خودمانی) هیجان زده کردن، مشعوف کردن، (با: for) 

send

<hr> معنی : راندن <hr> معانی دیگر : 1- گسیل کردن، اعزام کردن 2- تبعید کردن 3- دک کردن

معنی : راندن معانی دیگر : 1- گسیل کردن، اعزام کردن 2- تبعید کردن 3- دک کردن

send away

<hr> معنی : اخراج کردن <hr> معانی دیگر : (انگلیس) از مدرسه (یا دانشگاه و غیره) اخراج کردن، دانشجویی را از دانشگاه بیرون کردن

معنی : اخراج کردن معانی دیگر : (انگلیس) از مدرسه (یا دانشگاه و غیره) اخراج کردن، دانشجویی را از دانشگاه بیرون کردن

send down

<hr> 1- فراخواندن، احضار کردن، دنبال (کسی یا چیزی) فرستادن 2- (برای دریافت یا خرید چیزی) سفارش فرستادن، درخواست ارسال دادن

1- فراخواندن، احضار کردن، دنبال (کسی یا چیزی) فرستادن 2- (برای دریافت یا خرید چیزی) سفارش فرستادن، درخواست ارسال دادن

send for

<hr> بیرون دادن، متصاعد کردن، (صدا یا دود و غیره) دادن، (داد) زدن یا کشیدن

بیرون دادن، متصاعد کردن، (صدا یا دود و غیره) دادن، (داد) زدن یا کشیدن

send forth

<hr> معنی : فرستا دن، رهسپار کردن <hr> معانی دیگر : 1- فرستادن، دادن 2- (در حین مسابقه بازیکنی را) وارد مسابقه کردن، وارد تیم کردن

معنی : فرستا دن، رهسپار کردن معانی دیگر : 1- فرستادن، دادن 2- (در حین مسابقه بازیکنی را) وارد مسابقه کردن، وارد تیم کردن

send in

<hr> 1- فرستادن، ارسال کردن، پست کردن، 2- روانه کردن 3- مرخص کردن 4- مشایعت کردن، بدرود گفتن (با دادن هدیه یا مهمانی و غیره)، (عامیانه)، مراسم بدرود (برای کسی که سفر می رود)، مشایعت، مشایعت کردن، همراهی، ایین بدرود ودعای خیر

1- فرستادن، ارسال کردن، پست کردن، 2- روانه کردن 3- مرخص کردن 4- مشایعت کردن، بدرود گفتن (با دادن هدیه یا مهمانی و غیره)، (عامیانه)، مراسم بدرود (برای کسی که سفر می رود)، مشایعت، مشایعت کردن، همراهی، ایین بدرود ودعای خیر

send off

<hr> معنی : خارج کردن، فرستا دن، اعزام کردن، صادر کردن <hr> معانی دیگر : 1- منتشر کردن، پراکندن، (به ویژه نامه های پستی را) توزیع کردن، پخش کردن 2- رجوع شود به: 3 send forth- گسیل داشتن، به ماموریت فرستادن، مامور کردن

معنی : خارج کردن، فرستا دن، اعزام کردن، صادر کردن معانی دیگر : 1- منتشر کردن، پراکندن، (به ویژه نامه های پستی را) توزیع کردن، پخش کردن 2- رجوع شود به: 3 send forth- گسیل داشتن، به ماموریت فرستادن، مامور کردن

send out

<hr> (ناگهان) اخراج یا مرخص کردن، گسیل کردن

(ناگهان) اخراج یا مرخص کردن، گسیل کردن

send packing

<hr> معنی : فرستادن، دور زدن <hr> معانی دیگر : منتشر کردن، دست به دست گرداندن، برای انجام منظوری فرستادن

معنی : فرستادن، دور زدن معانی دیگر : منتشر کردن، دست به دست گرداندن، برای انجام منظوری فرستادن

send round

<hr> معنی : زندانی کردن، بزندان فرستادن <hr> معانی دیگر : 1- بالافرستادن، متصاعد کردن، فرازاندن، هوا کردن 2- (امریکا - خودمانی) محکوم به زندان کردن، به زندان فرستادن 3- (انگلیس -خودمانی) مسخره کردن، ادای کسی را درآوردن، (انگلیس - عامیانه) ادای کسی را درآوردن، تونخ کسی رفتن، تقلید درآوری

معنی : زندانی کردن، بزندان فرستادن معانی دیگر : 1- بالافرستادن، متصاعد کردن، فرازاندن، هوا کردن 2- (امریکا - خودمانی) محکوم به زندان کردن، به زندان فرستادن 3- (انگلیس -خودمانی) مسخره کردن، ادای کسی را درآوردن، (انگلیس - عامیانه) ادای کسی را درآوردن، تونخ کسی رفتن، تقلید درآوری

واژه های حرف "s" - جملات نمونه