جملات نمونه

<hr> معنی : شانزدهمین، شانزدهم <hr> معانی دیگر : شانزدهم، شانزدهمین

معنی : شانزدهمین، شانزدهم معانی دیگر : شانزدهم، شانزدهمین

sixteenth

<hr> معنی : یک ششم، ششمین، ششم، سادس <hr> معانی دیگر : ششم (6th هم می نویسند)، شش یک، سدس

معنی : یک ششم، ششمین، ششم، سادس معانی دیگر : ششم (6th هم می نویسند)، شش یک، سدس

sixth

<hr> (انگلیس و استرالیا و زلاندنو) دوره ی آماده سازی برای دانشگاه

(انگلیس و استرالیا و زلاندنو) دوره ی آماده سازی برای دانشگاه

sixth form

<hr> معنی : قوه ادراک، حس ششم <hr> معانی دیگر : حس ششم، قوه ادراک

معنی : قوه ادراک، حس ششم معانی دیگر : حس ششم، قوه ادراک

sixth sense

sixties

<hr> معنی : یک شصت، یک شصتم، شصتمین، شصتم <hr> معانی دیگر : شصتم، شصتمین، یک شصت، یک شصتم

معنی : یک شصت، یک شصتم، شصتمین، شصتم معانی دیگر : شصتم، شصتمین، یک شصت، یک شصتم

sixtieth

<hr> معنی : شصت، شماره شصت <hr> معانی دیگر : عدد شصت، شماره ی شصت (60)

معنی : شصت، شماره شصت معانی دیگر : عدد شصت، شماره ی شصت (60)

sixty

<hr> معنی : بزرگ، قابل ملاحظه <hr> معانی دیگر : عمده، هنگفت، زیاد، درشت، کلان، تنومند

معنی : بزرگ، قابل ملاحظه معانی دیگر : عمده، هنگفت، زیاد، درشت، کلان، تنومند

sizable

<hr> معنی : اندازه، قالب، قد، سایز، چسبزنی، میزان، مقدار، بر اورد کردن، اهار زدن <hr> معانی دیگر : (جامه و کفش و کلاه و غیره) اندازه، بزرگی، زیادی، کلانی، رشد، شماره، تعداد، (عامیانه) وضع، به اندازه ی خاصی درآوردن، (طبق اندازه) مرتب کردن، ردیف کردن، آهار، چسب، ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه، بر اورد کردن <hr> size_ پسوند: اندازه [life-size]

معنی : اندازه، قالب، قد، سایز، چسبزنی، میزان، مقدار، بر اورد کردن، اهار زدن معانی دیگر : (جامه و کفش و کلاه و غیره) اندازه، بزرگی، زیادی، کلانی، رشد، شماره، تعداد، (عامیانه) وضع، به اندازه ی خاصی درآوردن، (طبق اندازه) مرتب کردن، ردیف کردن، آهار، چسب، ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه، بر اورد کردن 

size

<hr> (عامیانه) 1- برآورد کردن، سنجیدن 2- برانداز کردن 3- واجد شرایط بودن یا شدن

(عامیانه) 1- برآورد کردن، سنجیدن 2- برانداز کردن 3- واجد شرایط بودن یا شدن

size up

<hr> معنی : بزرگ، قابل ملاحظه <hr> معانی دیگر : sizable قابل ملاحظه

معنی : بزرگ، قابل ملاحظه معانی دیگر : sizable قابل ملاحظه

sizeable

<hr> sized _ پسوند: اندازه

sized

sizing

<hr> معنی : صدای سوختن کباب روی آتش، صدای هیس کردن، جلزولز کردن <hr> معانی دیگر : (مانند آهن گداخته که در آب فروکنند یا صدای سرخ کردن ماهی) جلزولز کردن، جزووز کردن، هیس کردن، جز کردن، تفسیدن، (بسیار) داغ بودن یا کردن، (مجازی) هیجان داشتن، تب و تاب داشتن، صدای سوختن کباب روی اتش

معنی : صدای سوختن کباب روی آتش، صدای هیس کردن، جلزولز کردن معانی دیگر : (مانند آهن گداخته که در آب فروکنند یا صدای سرخ کردن ماهی) جلزولز کردن، جزووز کردن، هیس کردن، جز کردن، تفسیدن، (بسیار) داغ بودن یا کردن، (مجازی) هیجان داشتن، تب و تاب داشتن، صدای سوختن کباب روی اتش

sizzle

<hr> (عامیانه) هر چیز داغ یا جز جز کننده (مثلا روز بسیار گرم)، هیس کننده، جلز ولز کننده، سوزنده، بسیار گرم

(عامیانه) هر چیز داغ یا جز جز کننده (مثلا روز بسیار گرم)، هیس کننده، جلز ولز کننده، سوزنده، بسیار گرم

sizzler

sizzling

skank

<hr> معنی : ادم پست، کفش یخ بازی، اسب مردنی، لقمه ماهی، ماهی چهار گوش، کفش چرخدار، اسکیت بازی کردن، سرسره بازی کردن <hr> معانی دیگر : اسکیت، کفش پاتیناژ، کفش اسکی روی یخ (ice skate هم می گویند)، اسکیت (roller skate هم می گویند)، (جانورشناسی) پرتو ماهی بزرگ (به ویژه از راسته ی rajiformes)، (قدیمی - خودمانی)، اسب لکنته، یابو، اسب پیر و فرسوده، یارو، کفش ی&nbsp; بازی، سرخوردن

معنی : ادم پست، کفش یخ بازی، اسب مردنی، لقمه ماهی، ماهی چهار گوش، کفش چرخدار، اسکیت بازی کردن، سرسره بازی کردن معانی دیگر : اسکیت، کفش پاتیناژ، کفش اسکی روی یخ (ice skate هم می گویند)، اسکیت (roller skate هم می گویند)، (جانورشناسی) پرتو ماهی بزرگ (به ویژه از راسته ی rajiformes)، (قدیمی - خودمانی)، ا

skate

skate over

<hr> تخته اسکیت، تخته ی چرخدار، تخته ی چرخدار تخته اسکیت سواری کردن

تخته اسکیت، تخته ی چرخدار، تخته ی چرخدار تخته اسکیت سواری کردن

skateboard

skateboarder

skateboarding

<hr> معنی : اسکیت باز <hr> معانی دیگر : اسکیت باز

معنی : اسکیت باز معانی دیگر : اسکیت باز

skater

skating

skating rink

<hr> معنی : تمرین تیراندازی، پرتاب کردن، با سرعت حرکت کردن <hr> معانی دیگر : تمرین شکار، شتاب کردن، فواره زدن اب، انداختن

معنی : تمرین تیراندازی، پرتاب کردن، با سرعت حرکت کردن معانی دیگر : تمرین شکار، شتاب کردن، فواره زدن اب، انداختن

skeet

<hr> معنی : دسته، کلاف، کلاف نخ یا پشم، هر چیزی شبیه کلاف پیچیدن <hr> معانی دیگر : (نخ) کلاف، گلوله، دسته ی پرندگان وحشی، کلاف ن&nbsp; یا پشم

معنی : دسته، کلاف، کلاف نخ یا پشم، هر چیزی شبیه کلاف پیچیدن معانی دیگر : (نخ) کلاف، گلوله، دسته ی پرندگان وحشی، کلاف ن یا پشم

skein

<hr> معنی : اسکلتی، کالبدی، وابسته به استخوانبندی <hr> معانی دیگر : اسکلتی، وابسته به استخوان بندی، کالبدی

معنی : اسکلتی، کالبدی، وابسته به استخوانبندی معانی دیگر : اسکلتی، وابسته به استخوان بندی، کالبدی

skeletal

<hr> معنی : ساختمان، استخوان بندی، شالوده، طرح، اسکلت، کالبد، طرح ریزی <hr> معانی دیگر : هر چیز اسکلت مانند، (جمع) ارکان، چارچوب، اسطقس، (انسان یا جانور) لاغر، نحیف، پوست و استخوان، حداقل، کمینه، ابتدایی، آغازین، در مراحل اولیه، کلی، استگان، رجوع شود به: outline

معنی : ساختمان، استخوان بندی، شالوده، طرح، اسکلت، کالبد، طرح ریزی معانی دیگر : هر چیز اسکلت مانند، (جمع) ارکان، چارچوب، اسطقس، (انسان یا جانور) لاغر، نحیف، پوست و استخوان، حداقل، کمینه، ابتدایی، آغازین، در مراحل اولیه، کلی، استگان، رجوع شود به: outline

skeleton

<hr> اسرار مگو، رسوایی مستور

اسرار مگو، رسوایی مستور

skeleton in the closet

skeleton in the cupboard

<hr> معنی : شاه کلید، کلیدی که چندین قفل را باز کند <hr> معانی دیگر : کلید بازکننده ی قفل های ساده (با شاه کلید master key فرق دارد)، کلید اضطراری

معنی : شاه کلید، کلیدی که چندین قفل را باز کند معانی دیگر : کلید بازکننده ی قفل های ساده (با شاه کلید master key فرق دارد)، کلید اضطراری

skeleton key

<hr> معنی : پیرو فلسفه بدبینی، ادم بدبین، شک گرای، ادم شکاک در دین و عقاید مذهبی، شکاک، شکاک، مشکوک <hr> معانی دیگر : (فلسفه - s بزرگ) پیرو مکتب شک اندیشی در یونان باستان، شک اندیش، شک پیشه، دیر باور، مردد در مورد اصول مذهب

معنی : پیرو فلسفه بدبینی، ادم بدبین، شک گرای، ادم شکاک در دین و عقاید مذهبی، شکاک، شکاک، مشکوک معانی دیگر : (فلسفه - s بزرگ) پیرو مکتب شک اندیشی در یونان باستان، شک اندیش، شک پیشه، دیر باور، مردد در مورد اصول مذهب

skeptic

<hr> معنی : دیر باور <hr> معانی دیگر : وابسته به مکتب شک اندیشی، شک گرای، شک گرایانه، شکاک، شک کننده، تردید گرای

معنی : دیر باور معانی دیگر : وابسته به مکتب شک اندیشی، شک گرای، شک گرایانه، شکاک، شک کننده، تردید گرای

skeptical

skeptically

<hr> معنی : شک، تردید، شک گرایی، فلسفه شکاکی وبدبینی، انتقاد مضر و از روی بدبینی <hr> معانی دیگر : (s بزرگ) مکتب شک گرایی، (این اندیشه: باورها را باید همیشه مورد تردید و موشکافی قرار داد و پژوهش عبارتست از فرایند شکاکی) شک اندیشی، دیرباوری، شک باوری

معنی : شک، تردید، شک گرایی، فلسفه شکاکی وبدبینی، انتقاد مضر و از روی بدبینی معانی دیگر : (s بزرگ) مکتب شک گرایی، (این اندیشه: باورها را باید همیشه مورد تردید و موشکافی قرار داد و پژوهش عبارتست از فرایند شکاکی) شک اندیشی، دیرباوری، شک باوری

skepticism

<hr> معنی : خلاصه، شرح، زمینه، طرح، ملخص، مسوده، انگاره، طرح اولیه، طراحی کلیات، طرح خلاصه، نقشه ساده، پیش نویس ازمایشی، مسوده کردن، پیش نویس چیزی را اماده کردن، طراحی کردن، طرح ریزی کردن، طرح کردن <hr> معانی دیگر : گزار، گرته، نقش سردستی، پیش نقش، شرح کوتاه، کوتهوار، کلیات، (نمایشنامه یا اثر ادبی کوتاه و معمولا شاد) قطعه، کوتهکار، گرته کشی (یا گرته برداری) کردن، گرته کشیدن، طرح کلی کشیدن، پیش نقش کشیدن، کروکی کشیدن، کلیات را بیان کردن، انگاره نگاشتن، کوتهکار نوشتن، رئوس مطالب را ارائه دادن، خلاصه کردن

معنی : خلاصه، شرح، زمینه، طرح، ملخص، مسوده، انگاره، طرح اولیه، طراحی کلیات، طرح خلاصه، نقشه ساده، پیش نویس ازمایشی، مسوده کردن، پیش نویس چیزی را اماده کردن، طراحی کردن، طرح ریزی کردن، طرح کردن معانی دیگر : گزار، گرته، نقش سردستی، پیش نقش، شرح کوتاه، کوتهوار، کلیات، (نمایشنامه یا اثر ادبی کوتاه و معم

sketch

<hr> معنی : کتاب مسوده، کتاب محتوی قطعات کوتاه ادبی <hr> معانی دیگر : دفترچه ی نقاشی، دفتر ترسیم، دفتر گرته ها

معنی : کتاب مسوده، کتاب محتوی قطعات کوتاه ادبی معانی دیگر : دفترچه ی نقاشی، دفتر ترسیم، دفتر گرته ها

sketchbook

sketchily

sketchpad

<hr> معنی : ناقص، از روی عجله، سطحی، عاری از جزئیات <hr> معانی دیگر : ناتمام، نابسنده، سرسری، وابسته به تصویر کلی (عاری از جزئیات)، گرته ای، گزاره ای، پیش نقشی، سردستی

معنی : ناقص، از روی عجله، سطحی، عاری از جزئیات معانی دیگر : ناتمام، نابسنده، سرسری، وابسته به تصویر کلی (عاری از جزئیات)، گرته ای، گزاره ای، پیش نقشی، سردستی

sketchy

<hr> معنی : انحراف، کجی، منحرف، مورب، اریبی، نامتوازن، اریب، تحریف کردن، کج یا اریب گذاردن، کج نگاه کردن، کج حرکت کردن <hr> معانی دیگر : کج، یک وری، (آمار) چاوله، چوله، کج رفتن، یک وری رفتن، پیچ خوردن، چرخ خوردن، چرخاندن، از شکل انداختن، کج و معوج کردن، کج بریدن، تحریف شده، از شکل افتاده، چپ چپ نگاه کردن، کج نگاه کردن (به)، پیچش

معنی : انحراف، کجی، منحرف، مورب، اریبی، نامتوازن، اریب، تحریف کردن، کج یا اریب گذاردن، کج نگاه کردن، کج حرکت کردن معانی دیگر : کج، یک وری، (آمار) چاوله، چوله، کج رفتن، یک وری رفتن، پیچ خوردن، چرخ خوردن، چرخاندن، از شکل انداختن، کج و معوج کردن، کج بریدن، تحریف شده، از شکل افتاده، چپ چپ نگاه کردن، کج 

skew

<hr> معنی : اریب <hr> معانی دیگر : مورب

معنی : اریب معانی دیگر : مورب

skewed

<hr> معنی : سیخ، سیخ کباب، سیخ اهنی یا چوب مخصوص کباب، هر چیزی شبیه سیخ کباب، بسیخ کباب زدن، بسیخ زدن <hr> معانی دیگر : (کباب) سیخ، هر چیز سیخ مانند، به سیخ کشیدن، سی&nbsp;کباب، سی&nbsp; اهنی یا چوب مخصوص کباب، هر چیزی شبیه سی&nbsp; کباب، بسی&nbsp; کباب زدن، بسی&nbsp; زدن

معنی : سیخ، سیخ کباب، سیخ اهنی یا چوب مخصوص کباب، هر چیزی شبیه سیخ کباب، بسیخ کباب زدن، بسیخ زدن معانی دیگر : (کباب) سیخ، هر چیز سیخ مانند، به سیخ کشیدن، سی کباب، سی اهنی یا چوب مخصوص کباب، هر چیزی شبیه سی کباب، بسی کباب زدن، بسی زدن

skewer

<hr> کجی، یک وری بودن، اریبی، چولگی

کجی، یک وری بودن، اریبی، چولگی

skewness

<hr> معنی : اسکی، اسکی بازی کردن <hr> معانی دیگر : وسیله ی اسکی (مرکب از دو تیغه که به کفش اسکی می بندند)، اسکی کردن

معنی : اسکی، اسکی بازی کردن معانی دیگر : وسیله ی اسکی (مرکب از دو تیغه که به کفش اسکی می بندند)، اسکی کردن

<hr> معنی : تخت روان، تلسکی <hr> معانی دیگر : صندلی اسکی، تله اسکی، صندلی نقاله، دستگاه حمل اسکی بازان ویاتماشاچیان به قله کوه

معنی : تخت روان، تلسکی معانی دیگر : صندلی اسکی، تله اسکی، صندلی نقاله، دستگاه حمل اسکی بازان ویاتماشاچیان به قله کوه

ski lift

<hr> معنی : تخته پل، تیر پایه، ترمز ماشین، تیر حائل، غلتگاه، راهشکست، مسیر سقوط، لغزیدن، سرانیدن، ترمز کردن، سریدن <hr> معانی دیگر : (به ویژه هنگام ترمز محکم گرفتن) سر خوردن، لیز خوردن، تخته ای که روی آن چیزی را سر می دهند (به ویژه هنگام تخلیه ی بار از کشتی)، سر خوری، سرش، لغزش، لیزخوری، (الوار و تنه ی درختان را در جنگل) کشیدن، لغزاندن، سراندن، سر دادن، موجب سریدن شدن، خط ترمز جاگذاشتن، سرخوردن

معنی : تخته پل، تیر پایه، ترمز ماشین، تیر حائل، غلتگاه، راهشکست، مسیر سقوط، لغزیدن، سرانیدن، ترمز کردن، سریدن معانی دیگر : (به ویژه هنگام ترمز محکم گرفتن) سر خوردن، لیز خوردن، تخته ای که روی آن چیزی را سر می دهند (به ویژه هنگام تخلیه ی بار از کشتی)، سر خوری، سرش، لغزش، لیزخوری، (الوار و تنه ی درختان

واژه های حرف "s" - جملات نمونه