جملات نمونه

<hr> معنی : ریش، جای زخم، زخم، جراحت، دلریش کننده، مجروح، مبرم، خشن، دردناک، دشوار، مجروح کردن <hr> معانی دیگر : رنج آور، دردآور، شدید، مصیبت بار، فلاکت بار، پردرد، شاق، توان فرسا، طاقت فرسا، رنجیده، آزرده، ناسور، غمزده، دردمند، غصه دار، اندوهمند، رجوع شود به: sorely، مایه ی رنج و دردسر، (پاهای جلو اسب را) آزرده کردن (رجوع شود به: soring)، سخت، ریشناک

معنی : ریش، جای زخم، زخم، جراحت، دلریش کننده، مجروح، مبرم، خشن، دردناک، دشوار، مجروح کردن معانی دیگر : رنج آور، دردآور، شدید، مصیبت بار، فلاکت بار، پردرد، شاق، توان فرسا، طاقت فرسا، رنجیده، آزرده، ناسور، غمزده، دردمند، غصه دار، اندوهمند، رجوع شود به: sorely، مایه ی رنج و دردسر، (پاهای جلو اسب را) آز

sore

<hr> معنی : گلو درد، گلودرد <hr> معانی دیگر : طب گلو درد

معنی : گلو درد، گلودرد معانی دیگر : طب گلو درد

sore throat

<hr> معنی : بسیار، بشدت، بسختی <hr> معانی دیگر : به سختی، سخت، به شدت، شدیدا

معنی : بسیار، بشدت، بسختی معانی دیگر : به سختی، سخت، به شدت، شدیدا

sorely

soreness

<hr> معنی : ذرت خوشهای <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) چائیر، جاروی رشتی، ذرت خوشه ای (جنس sorghum)، جنس سورگم (از خانواده ی گندمیان)

معنی : ذرت خوشهای معانی دیگر : (گیاه شناسی) چائیر، جاروی رشتی، ذرت خوشه ای (جنس sorghum)، جنس سورگم (از خانواده ی گندمیان)

sorghum

<hr> معنی : خواهری، انجمن های خیریه یا کلوب نسوان <hr> معانی دیگر : انجمن نسوان

معنی : خواهری، انجمن های خیریه یا کلوب نسوان معانی دیگر : انجمن نسوان

sorority

<hr> معنی : گوزن نر سه ساله، اسب کرند <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، گیاه ترشک (جنس rumex از خانواده ی buckwheat که برگ های ترش و خوراکی دارد)، (اسب) کرند، کورنگ

معنی : گوزن نر سه ساله، اسب کرند معانی دیگر : (گیاه شناسی)، گیاه ترشک (جنس rumex از خانواده ی buckwheat که برگ های ترش و خوراکی دارد)، (اسب) کرند، کورنگ

sorrel

<hr> معنی : مصیبت، غم و اندوه، غم، فرم، حزن، غصه، نژندی، سوگ، تاثر، غمگینی، غصه خوردن، غصه دار کردن، تاسف خوردن <hr> معانی دیگر : اندوه، آدرنگ، تاسه، دق، مایه ی تاسف، مایه ی غصه، تاسف، پشیمانی، ندامت، محنت، فلاکت، بلا، (با: at یا over یا for) غم خوردن، گریه و زاری کردن، زاریدن، ندبه کردن، دق کردن، اندوهگین بودن، سوگواری کردن، رجوع شود به: penitence، گریه زاری، آه و ناله، فغان، غمگین کردن، تاسف خودن

معنی : مصیبت، غم و اندوه، غم، فرم، حزن، غصه، نژندی، سوگ، تاثر، غمگینی، غصه خوردن، غصه دار کردن، تاسف خوردن معانی دیگر : اندوه، آدرنگ، تاسه، دق، مایه ی تاسف، مایه ی غصه، تاسف، پشیمانی، ندامت، محنت، فلاکت، بلا، (با: at یا over یا for) غم خوردن، گریه و زاری کردن، زاریدن، ندبه کردن، دق کردن، اندوهگین بو

sorrow

<hr> معنی : غمگین، اندوهناک، محزون افسرده، دژکام <hr> معانی دیگر : جانگداز، تاسف انگیز، اندوهبار، غم انگیز، اندوهگین، غمزده، محزون، متاسف، شرمسار

معنی : غمگین، اندوهناک، محزون افسرده، دژکام معانی دیگر : جانگداز، تاسف انگیز، اندوهبار، غم انگیز، اندوهگین، غمزده، محزون، متاسف، شرمسار

sorrowful

sorrowfully

sorrowfulness

<hr> معنی : غمگین، ناجور، پشیمان، بد بخت، متاسف، متاثر <hr> معانی دیگر : افسوسمند، دریغ مند، (با: for یا about) شرمسار (به ویژه در مورد کاری در گذشته)، نادم، خجل، (ندای حاکی از تاسف یا بهانه یا توجیه) عذر (می خواهم)، پوزش، معذرت، متاسفانه، غم انگیز، حسرت بار، حزن انگیز، بد، پست، بی ارزش، افتضاح آمیز، افسوس انگیز، اسف انگیز، محزون، اندوهگین

معنی : غمگین، ناجور، پشیمان، بد بخت، متاسف، متاثر معانی دیگر : افسوسمند، دریغ مند، (با: for یا about) شرمسار (به ویژه در مورد کاری در گذشته)، نادم، خجل، (ندای حاکی از تاسف یا بهانه یا توجیه) عذر (می خواهم)، پوزش، معذرت، متاسفانه، غم انگیز، حسرت بار، حزن انگیز، بد، پست، بی ارزش، افتضاح آمیز، افسوس ان

sorry

<hr> معنی : جور، طبقه، نوع، رقم، گونه، قسم، طرز، دسته دسته کردن، طبقه بندی کردن، دمساز شدن، پیوستن، جور درامدن، جور کردن <hr> معانی دیگر : قبیل، آدم، شخص، فرد، دسته بندی کردن، همجور کردن، جدا کردن، سوا کردن، تفکیک کردن، (عامیانه) مرتب کردن، منظم کردن، (قدیمی) معاشر بودن، همنشینی کردن، گروه، (قدیمی) روش، طریق، (کامپیوتر) ترتیب بندی، دهنادش، ترتیب بندی کردن، دهناد کردن، طور

معنی : جور، طبقه، نوع، رقم، گونه، قسم، طرز، دسته دسته کردن، طبقه بندی کردن، دمساز شدن، پیوستن، جور درامدن، جور کردن معانی دیگر : قبیل، آدم، شخص، فرد، دسته بندی کردن، همجور کردن، جدا کردن، سوا کردن، تفکیک کردن، (عامیانه) مرتب کردن، منظم کردن، (قدیمی) معاشر بودن، همنشینی کردن، گروه، (قدیمی) روش، طریق،

sort

<hr> معنی : تقریبا، نسبتا، بمقدار متوسط، بمیزان متوسط <hr> معانی دیگر : (عامیانه) کمی، تا اندازه ای

معنی : تقریبا، نسبتا، بمقدار متوسط، بمیزان متوسط معانی دیگر : (عامیانه) کمی، تا اندازه ای

sort of

<hr> معنی : سردرآوردن از

sort out

sorta

sorted

<hr> معنی : رجگر، جور کننده، جور ساز <hr> معانی دیگر : رجگر، جور کننده

معنی : رجگر، جور کننده، جور ساز معانی دیگر : رجگر، جور کننده

sorter

<hr> معنی : یورش، یورش اوردن <hr> معانی دیگر : (هواپیمای جنگی) پرواز عملیاتی، پرواز رزمی، جنگ پرواز، تک پرواز، (حمله ی ناگهانی محاصره شده ها به محاصره کنندگان) برون تاخت، برون تک، نیروی برون تاز، قشون یورش برنده، خروج، sortie نظ، حمله پادگان محاصره شده بمحاصره کنندگان

معنی : یورش، یورش اوردن معانی دیگر : (هواپیمای جنگی) پرواز عملیاتی، پرواز رزمی، جنگ پرواز، تک پرواز، (حمله ی ناگهانی محاصره شده ها به محاصره کنندگان) برون تاخت، برون تک، نیروی برون تاز، قشون یورش برنده، خروج، sortie نظ، حمله پادگان محاصره شده بمحاصره کنندگان

sortie

sorting

<hr> (عامیانه) درخواست کمک، (مخفف: ناو ما را نجات بدهید save our ship)، نشان بین المللی خطر و نیاز به کمک فوری، این علامت تلگرافی: ...ـ ـ ـ....، مخفف کلمات ship our save علامت خطر ودرخواست کمک

(عامیانه) درخواست کمک، (مخفف: ناو ما را نجات بدهید save our ship)، نشان بین المللی خطر و نیاز به کمک فوری، این علامت تلگرافی: ...ـ ـ ـ....، مخفف کلمات ship our save علامت خطر ودرخواست کمک

<hr> معنی : احمق، معتاد به مشروبات، مشروب خوارافراطی، احمق کردن، مست کردن <hr> معانی دیگر : همیشه مست، دایم الخمر، مست لایعقل، میخواره، ساده لوح

معنی : احمق، معتاد به مشروبات، مشروب خوارافراطی، احمق کردن، مست کردن معانی دیگر : همیشه مست، دایم الخمر، مست لایعقل، میخواره، ساده لوح

<hr> (حرف زدن) خیلی کوتاه، باصدای آهسته، نجواآمیز، درگوشی، نجوا، صدای خیلی یواش، اهنگ خیلی اهسته، ملایم

(حرف زدن) خیلی کوتاه، باصدای آهسته، نجواآمیز، درگوشی، نجوا، صدای خیلی یواش، اهنگ خیلی اهسته، ملایم

sotto voce

<hr> (سابقا در فرانسه) شاهی، پشیز، سو، مسکوک فرانسه یا سویس مساوی 50/0 فرانک

(سابقا در فرانسه) شاهی، پشیز، سو، مسکوک فرانسه یا سویس مساوی 50/0 فرانک

<hr> معنی : پف کرده، سوفله <hr> معانی دیگر : (پزشکی - گوش دادن به استتوسکوپ) سوت، صدای ملایم، سوفل، خوراک مرکب از زرده تخم مره وگوشت وپنیر وشکلات، پارچه نازک گل برجسته زنانه، پف کردن یا بالا امدن غذا، غذای پف کرده

معنی : پف کرده، سوفله معانی دیگر : (پزشکی - گوش دادن به استتوسکوپ) سوت، صدای ملایم، سوفل، خوراک مرکب از زرده تخم مره وگوشت وپنیر وشکلات، پارچه نازک گل برجسته زنانه، پف کردن یا بالا امدن غذا، غذای پف کرده

souffle

<hr> معنی : صدای زمزمه یا آه، زمزمه یا خش خش کردن <hr> معانی دیگر : صدای نرم و زمزمه مانند، زمزمه، صدای آه مانند، صدای زمزمه یا اه

معنی : صدای زمزمه یا آه، زمزمه یا خش خش کردن معانی دیگر : صدای نرم و زمزمه مانند، زمزمه، صدای آه مانند، صدای زمزمه یا اه

sough

<hr> معنی : مطلوب <hr> معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول: seek، گذشته وقسمت سوم kees

معنی : مطلوب معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول: seek، گذشته وقسمت سوم kees

sought

sought after

<hr> (از ریشه ی عربی: سوق) بازار در هوای باز، میدان میوه

(از ریشه ی عربی: سوق) بازار در هوای باز، میدان میوه

souk

<hr> معنی : ضمیر <hr> معانی دیگر : روح (در برابر: جسم یا بدن body)، روان، جان، (مجازی) روح، تحرک، شوق و ذوق، حرارت، مظهر، تجسم، بخش اصلی، اصل، رهبر، سردسته، رکن اصلی، شخص، آدم، فرد، نفر، طینت، نهاد، وجود، طبیعت، (آمریکا) وابسته به سیاهپوستان، رجوع شود به: soul music، زمان ماضی واسم مفعول فعل seek

معنی : ضمیر معانی دیگر : روح (در برابر: جسم یا بدن body)، روان، جان، (مجازی) روح، تحرک، شوق و ذوق، حرارت، مظهر، تجسم، بخش اصلی، اصل، رهبر، سردسته، رکن اصلی، شخص، آدم، فرد، نفر، طینت، نهاد، وجود، طبیعت، (آمریکا) وابسته به سیاهپوستان، رجوع شود به: soul music، زمان ماضی واسم مفعول فعل seek

soul

<hr> (عامیانه) خوراک های متداول در ایالت جنوبی آمریکا (به ویژه در میان سیاهپوستان)

(عامیانه) خوراک های متداول در ایالت جنوبی آمریکا (به ویژه در میان سیاهپوستان)

soul food

<hr> معنی : دلبر <hr> معانی دیگر : (عامیانه) یار جانی، یار صمیمی، دوست جون جونی، یارغار، محبوب، معشوق، دلبر

معنی : دلبر معانی دیگر : (عامیانه) یار جانی، یار صمیمی، دوست جون جونی، یارغار، محبوب، معشوق، دلبر

soul mate

<hr> معنی : با روح، پر از احساسات <hr> معانی دیگر : پرشور، پر شوق و ذوق، پر احساسات، سرزنده

معنی : با روح، پر از احساسات معانی دیگر : پرشور، پر شوق و ذوق، پر احساسات، سرزنده

soulful

soulfully

soulfulness

<hr> معنی : بی روح، بی عاطفه <hr> معانی دیگر : بی شوق و ذوق، سرد و بی حال

معنی : بی روح، بی عاطفه معانی دیگر : بی شوق و ذوق، سرد و بی حال

soulless

souls

<hr> معنی : درست، صدا، بانگ، صوت، اوا، مستدل، سالم، استوار، بی عیب، بی خطر، دقیق، صدا کردن، زدن، گمانه زدن، نواختن، سر و گوش آب دادن، بصدا در اوردن، بنظر رسیدن، به نظر رسیدن، صدا دادن، بگوش خوردن، ژرفاسنجی کردن، بطور ژرف <hr> معانی دیگر : سر و صدا، تق و توق، هیاهو، نفیر، نوفه، آوا، (مجازی) فحوا، لحن، ظاهر، صدارس (مثل: تیررس)، معرض صدا، صدا ایجاد کردن، (از روی صدا) به نظر رسیدن، نمایاندن، به صدا درآوردن، (با صدا) اعلام کردن، (رادیو و تلویزیون و غیره) صدا، ولوم، (قدیمی) معنی، اهمیت، شایعه، (به طور واضح) تلفظ کردن، گفتن، ادا کردن، (پزشکی - با گوشی یا ضربه زدن با انگشت) سمع کردن، گوش دادن، بی نقص، محکم، استوان، مستحکم، مطمئن، باثبات، قوی، نیرومند، معقول، خردمندانه، منطقی، سنتی، مطابق با سنت و عرف، مورد قبول، کامل، قطعی، جانانه، (خواب) ژرف، عمیق، شریف، شرافتمند، باشرف، باوفا، قانونی، دارای ارزش قانونی، مستند، معتبر، (باریکه ی آب که جزیره را از سرزمینی جدا می کند یا دو دریا را به هم وصل می کند) تنگه، باب، بغاز، باریکاب، شاخه ی دریا، دریا شاخ، (معمولا با: out) زمینه یابی کردن، نظرسنجی کردن، مزه ی دهان کسی را فهمیدن، گمانه زنی مردمی کردن، (رودخانه یا دریا و غیره) ژرفاسنجی کردن، ژرفایابی کردن، عمق سنجی کردن (معمولا با ابزار شاغول مانند)، ژرفاپژوهی کردن، (از کف رودخانه یا دریا و غیره) نمونه برداری کردن، فضا پژوهی کردن، (در فضا) فراپژوهی کردن، آسمان پژوهی کردن، (پزشکی - با گوش دادن یا فرو کردن سوند و غیره) معاینه کردن، درون پژوهی کردن، (نهنگ یا ماهی بزرگ - ناگهان به ژرفا) شیرجه رفتن، فرو رفتن، مفهوم، کاملا

معنی : درست، صدا، بانگ، صوت، اوا، مستدل، سالم، استوار، بی عیب، بی خطر، دقیق، صدا کردن، زدن، گمانه زدن، نواختن، سر و گوش آب دادن، بصدا در اوردن، بنظر رسیدن، به نظر رسیدن، صدا دادن، بگوش خوردن، ژرفاسنجی کردن، بطور ژرف معانی دیگر : سر و صدا، تق و توق، هیاهو، نفیر، نوفه، آوا، (مجازی) فحوا، لحن، ظاهر، صد

sound

<hr> رجوع شود به: sonic barrier، مانع صوتی

رجوع شود به: sonic barrier، مانع صوتی

sound barrier

sound bite

sound effect

<hr> (فیلم و تلویزیون و غیره) آواپردازی، آثار صوتی، صدا سازی، عوامل صوتی که در رادیو وتلویزیون وفیلم سینمایی وغیره موجب صدامیشود

(فیلم و تلویزیون و غیره) آواپردازی، آثار صوتی، صدا سازی، عوامل صوتی که در رادیو وتلویزیون وفیلم سینمایی وغیره موجب صدامیشود

sound effects

<hr> 1- (مشق نظامی) به نوبت گفتن، یک دو سه چهار کردن 2- (خودمانی) آزادانه بیان کردن (شکایت یا انتقاد یا عقیده و غیره را)، دق دلی درآوردن 3- (با صدای بلند و ناخوشایند) پز دادن، ادعا کردن، داد و بیداد کردن، قدم شماری درهنگام رژه رفتن، باصدای بلند صحبت کردن، مزه دهان کسیرا فهمیدن، ازادانه بیان کردن

1- (مشق نظامی) به نوبت گفتن، یک دو سه چهار کردن 2- (خودمانی) آزادانه بیان کردن (شکایت یا انتقاد یا عقیده و غیره را)، دق دلی درآوردن 3- (با صدای بلند و ناخوشایند) پز دادن، ادعا کردن، داد و بیداد کردن، قدم شماری درهنگام رژه رفتن، باصدای بلند صحبت کردن، مزه دهان کسیرا فهمیدن، ازادانه بیان کردن

sound off

sound out

sound quality

sound system

<hr> (در حاشیه ی فیلم سینمایی و غیره) حاشیه ی صوتی، آوادار

(در حاشیه ی فیلم سینمایی و غیره) حاشیه ی صوتی، آوادار

sound track

<hr> (فیزیک) موج صوت، آوا موج، موج صوتی

(فیزیک) موج صوت، آوا موج، موج صوتی

واژه های حرف "s" - جملات نمونه