جملات نمونه

<hr> مخفف: (شیمی) نشان سماریم

مخفف: (شیمی) نشان سماریم

<hr> معنی : ضربت، طعم، مزه، ماچ، صدای سیلی یا شلاق، چشیدن مختصر، با صدا غذا خوردن، ماچ صدادارکردن، مزه مخصوصی داشتن، کف دستی زدن، کتک زدن، دوست داشتن، کاملا، یک راست <hr> معانی دیگر : اثر، بو، رنگ، مزه داشتن، طعم چیزی را داشتن، حاکی از چیزی بودن، رنگ و بوی چیزی را داشتن، (مشروب یا خوراک) مقدار کم، جرعه، ملچ ملوچ کردن، (از روی اشتیاق و غیره لب ها را به هم فشردن و سپس با صدا از هم جدا کردن) مچ کردن، مچ، هرت، لب مزه، ماچیدن، بوسه چسباندن، بوسه ی صدا دار، (با کف دست یا چیز مسطح) ضربه، سیلی، توگوشی، درکونی، کتک، (شپلق) زدن، سیلی زدن، چک زدن، دقیقا، درست، یکسر، شپلق صدا کردن، شرق صدا کردن، تصادم کردن، قایق بادبانی کوچک، بلم، (خودمانی) هروئین

معنی : ضربت، طعم، مزه، ماچ، صدای سیلی یا شلاق، چشیدن مختصر، با صدا غذا خوردن، ماچ صدادارکردن، مزه مخصوصی داشتن، کف دستی زدن، کتک زدن، دوست داشتن، کاملا، یک راست معانی دیگر : اثر، بو، رنگ، مزه داشتن، طعم چیزی را داشتن، حاکی از چیزی بودن، رنگ و بوی چیزی را داشتن، (مشروب یا خوراک) مقدار کم، جرعه، ملچ م

smack

<hr> (امریکا - خودمانی) گوشمالی دادن، سرجای خود نشاندن

(امریکا - خودمانی) گوشمالی دادن، سرجای خود نشاندن

smack down

<hr> معنی : دوست داشتنی، سیلی زننده، صدای ملچ ملوچ، صدای ماچ، کتک <hr> معانی دیگر : (شخص یا اسباب) مچ کن (رجوع شود به: smack)، smacking سیلی زننده، خوش طعم، مهم، فعال

معنی : دوست داشتنی، سیلی زننده، صدای ملچ ملوچ، صدای ماچ، کتک معانی دیگر : (شخص یا اسباب) مچ کن (رجوع شود به: smack)، smacking سیلی زننده، خوش طعم، مهم، فعال

smacker

<hr> معنی : سیلی زننده، صدای ملچ ملوچ، صدای ماچ، کتک، دوست داشتنی <hr> معانی دیگر : سرزنده، پر حرارت، تند و تیز، smacker سیلی زننده، خوش طعم، مهم، فعال

معنی : سیلی زننده، صدای ملچ ملوچ، صدای ماچ، کتک، دوست داشتنی معانی دیگر : سرزنده، پر حرارت، تند و تیز، smacker سیلی زننده، خوش طعم، مهم، فعال

smacking

<hr> معنی : خرده، ریز، کوچک، ریزه، خرد، محقر، کم، جزئی، دون، پست، خفیف <hr> معانی دیگر : کوچولو، قلیل، معدود، اندک، ناچیز، کم اهمیت، خردسال، کم سال، کم سرمایه، خرده پا، دون پایه، معمولی، عامی، (آواز یا صدای شخص) ملایم، (مشروب) ضعیف، آمیخته با آب یا سودا (و غیره)، بخش کوچک یا باریک هر چیز، لبه، کناره، کوته فکر، نظر تنگ، حقیر، رجوع شود به: lowercase، چیزهای کوچک، خرده ریز، خرت و پرت، (انگلیس - عامیانه - جمع) زیرپوش ها، لباس های زیر، غیر مهم، کوچک شدن یاکردن

معنی : خرده، ریز، کوچک، ریزه، خرد، محقر، کم، جزئی، دون، پست، خفیف معانی دیگر : کوچولو، قلیل، معدود، اندک، ناچیز، کم اهمیت، خردسال، کم سال، کم سرمایه، خرده پا، دون پایه، معمولی، عامی، (آواز یا صدای شخص) ملایم، (مشروب) ضعیف، آمیخته با آب یا سودا (و غیره)، بخش کوچک یا باریک هر چیز، لبه، کناره، کوته فکر

small

<hr> معنی : چیز بی اهمیت، ابجو پست و کم الکل <hr> معانی دیگر : (انگلیس - قدیمی) آبجو نامرغوب، آبجو سگی

معنی : چیز بی اهمیت، ابجو پست و کم الکل معانی دیگر : (انگلیس - قدیمی) آبجو نامرغوب، آبجو سگی

small beer

small business

small business administration

<hr> پول خرد، پول خرد کم ارزش، کم اهمیت، ناچیز

پول خرد، پول خرد کم ارزش، کم اهمیت، ناچیز

small change

<hr> 1- بچه (بچه ها) 2- چیز کم اهمیت، ناچیز، 1- بچه ماهی ها، ماهی های کوچک 2- (مجازی) اشخاص کم اهمیت، هیچ کاره(ها)، کوچک، بچگانه

1- بچه (بچه ها) 2- چیز کم اهمیت، ناچیز، 1- بچه ماهی ها، ماهی های کوچک 2- (مجازی) اشخاص کم اهمیت، هیچ کاره(ها)، کوچک، بچگانه

small fry

<hr> ساعات اول صبح (از نیمه شب تا حدود پنج بامداد)، پگاه، ساعات عبادت صبحگاهی، سحرگاهان

ساعات اول صبح (از نیمه شب تا حدود پنج بامداد)، پگاه، ساعات عبادت صبحگاهی، سحرگاهان

small hours

<hr> معنی : روده کوچک، معاء دقاق، روده باریک <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) روده ی کوچک (که مشتمل است بر: duodenum و jejunum و ileum)

معنی : روده کوچک، معاء دقاق، روده باریک معانی دیگر : (کالبد شناسی) روده ی کوچک (که مشتمل است بر: duodenum و jejunum و ileum)

small intestine

<hr> (آدم یا چیز - مفرد و جمع) کم اهمیت، پست

(آدم یا چیز - مفرد و جمع) کم اهمیت، پست

small potatoes

<hr> چاپ ریز، حروف چاپی ریز

small print

<hr> معنی : پر حرف بودن، حرف مفت، حرف بیهوده زدن <hr> معانی دیگر : حرف خودمانی، گپ زنی

معنی : پر حرف بودن، حرف مفت، حرف بیهوده زدن معانی دیگر : حرف خودمانی، گپ زنی

small talk

<hr> وابسته به شهرهای کوچک، شهرستانی، کم سروصدا

وابسته به شهرهای کوچک، شهرستانی، کم سروصدا

small town

small wonder

small-scale

smallholder

smallish

smallness

<hr> معنی : ابله، جای ابله، مرض ابله <hr> معانی دیگر : (پزشکی) آبله، طب ابله، مر­ ابله

معنی : ابله، جای ابله، مرض ابله معانی دیگر : (پزشکی) آبله، طب ابله، مر­ ابله

smallpox

<hr> (انگلیس - عامیانه) چاپلوس، چاپلوسانه

(انگلیس - عامیانه) چاپلوس، چاپلوسانه

smarmy

<hr> معنی : فعال، زیرک، زرنگ، چالاک، با هوش، شیک، ناتو، جلوه گر، تیر کشیدن، سوزش کردن <hr> معانی دیگر : (درد) تیرکشیدن، درد کردن، درد کشیدن (یا تحمل کردن)، درد آوردن، سوزش داشتن، (از پشیمانی یا آزردگی و غیره) خودخوری کردن، به خود پیچیدن، جز زدن، رنج دادن یا بردن، تیر کشی، (خودمانی) زرنگی، زیرکی، هوش، تند، پرحرارت، پراشتیاق، زبل، خوش لباس، خوش نما، مد روز، تر و تمیز، تمیز و مرتب، (عامیانه) گستاخ، حاضر جواب، مرد رند، (محلی) زیاد، شدید، فراوان، با زیرکی، با ذکاوت، هوشمندانه، زیرکانه، دردناک، (کامپیوتر) هوشمند، تیر کشیدن ازدرد

معنی : فعال، زیرک، زرنگ، چالاک، با هوش، شیک، ناتو، جلوه گر، تیر کشیدن، سوزش کردن معانی دیگر : (درد) تیرکشیدن، درد کردن، درد کشیدن (یا تحمل کردن)، درد آوردن، سوزش داشتن، (از پشیمانی یا آزردگی و غیره) خودخوری کردن، به خود پیچیدن، جز زدن، رنج دادن یا بردن، تیر کشی، (خودمانی) زرنگی، زیرکی، هوش، تند، پرح

smart

smart aleck

<hr> (امریکا - عامیانه - کارت شناسایی دارای چیپ حافظه) کارت هوشمند

(امریکا - عامیانه - کارت شناسایی دارای چیپ حافظه) کارت هوشمند

smart card

<hr> معنی : خسارت، پاداش زیان <hr> معانی دیگر : پول آدم های زرنگ و وارد به کار، غرامت، پولی که دولت بسربازان وملوانان زخمی ومصدوم میدهد

معنی : خسارت، پاداش زیان معانی دیگر : پول آدم های زرنگ و وارد به کار، غرامت، پولی که دولت بسربازان وملوانان زخمی ومصدوم میدهد

smart money

<hr> معنی : شیک پوش، انجمن شیک پوشان، از ما بهتران <hr> معانی دیگر : (عامیانه) آدم های پولدار و شیک، از ما بهترون

معنی : شیک پوش، انجمن شیک پوشان، از ما بهتران معانی دیگر : (عامیانه) آدم های پولدار و شیک، از ما بهترون

smart set

<hr> معنی : اراستن، قشنگ کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: up)، باهوش کردن، زرنگ کردن، هوشدار کردن، زیبا کردن باup

معنی : اراستن، قشنگ کردن معانی دیگر : (معمولا با: up)، باهوش کردن، زرنگ کردن، هوشدار کردن، زیبا کردن باup

smarten

<hr> بزرنگی، بزیرکی، با خودنمایی

بزرنگی، بزیرکی، با خودنمایی

smartly

<hr> زرنگی، زیرکی، قشنگی

smartness

<hr> معنی : ناقلا <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: smarty-pants) smart aleck هم می گویند)، smartie ناقلا

معنی : ناقلا معانی دیگر : رجوع شود به: smarty-pants) smart aleck هم می گویند)، smartie ناقلا

smarty

<hr> معنی : برخورد، ضربت، سر و صدا، تصادم، بشدت زدن، پرس کردن، درهم کوبیدن، درهم شکستن، ورشکست شدن، شکست دادن، خرد کردن <hr> معانی دیگر : (با سروصدا یا شدت زیاد) خرد کردن، خرد و خاکشیر کردن، داغان کردن، شکاندن، شکستن، له کردن، لهاندن، (با صدا و شدت زیاد) راندن، انداختن، پرتاب کردن (و خرد کردن)، افکندن، (محکم) فرود آوردن، (محکم) فرو کوبیدن، درهم کوبیدن و رد شدن، زدن، (محکم و با صدا) خوردن به، تصادم کردن، کوستن، کوفتن، برخورد کردن، (معمولا با: up) تباه شدن، (معمولا با: up) مضمحل کردن، تار و مار کردن، درهم پاشیدن، تباه کردن، نیست و نابود کردن، ضربه ی محکم، مشت جانانه، تباهی، نابودی، از میان رفتن، ورشکستگی، مشروب الکلی آمیخته با یخ رنده کرده و آب گاز دار و نعناع، اسمش، کامیابی چشمگیر، موفقیت عظیم، جلوه ی بسیار، (نمایش) بسیار موفق، خرد شدن، داغان شدن، شکسته شدن، له شدن، (به ویژه با راکت - توپ را) شوت کردن، شوت، داغان سازی، خردسازی، فرو کوبی، خردشدگی، منگنه کردن

معنی : برخورد، ضربت، سر و صدا، تصادم، بشدت زدن، پرس کردن، درهم کوبیدن، درهم شکستن، ورشکست شدن، شکست دادن، خرد کردن معانی دیگر : (با سروصدا یا شدت زیاد) خرد کردن، خرد و خاکشیر کردن، داغان کردن، شکاندن، شکستن، له کردن، لهاندن، (با صدا و شدت زیاد) راندن، انداختن، پرتاب کردن (و خرد کردن)، افکندن، (محکم)

smash

smash hit

smashed

<hr> معنی : درهم شکننده، خرکننده <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) خرد کننده، کوبنده (رجوع شود به: smash)

معنی : درهم شکننده، خرکننده معانی دیگر : (شخص یا چیز) خرد کننده، کوبنده (رجوع شود به: smash)

smasher

<hr> معنی : خردشدگی <hr> معانی دیگر : کوبنده، خرد کننده، درهم کوب، خوب، فوق العاده

معنی : خردشدگی معانی دیگر : کوبنده، خرد کننده، درهم کوب، خوب، فوق العاده

smashing

<hr> تصادم (به ویژه اگر شدید باشد)، هم کوفت، همکوب، تباهی، نابودی، شکست کامل، انهدام، کاملا خرد شده

تصادم (به ویژه اگر شدید باشد)، هم کوفت، همکوب، تباهی، نابودی، شکست کامل، انهدام، کاملا خرد شده

smashup

<hr> معنی : دست و پا شکسته حرف زدن، جاهلانه حرف زدن <hr> معانی دیگر : (نادر)، (زبانی را که انسان بلد نیست) دروغی صحبت کردن، بلغور کردن، به طور سطحی آموختن

معنی : دست و پا شکسته حرف زدن، جاهلانه حرف زدن معانی دیگر : (نادر)، (زبانی را که انسان بلد نیست) دروغی صحبت کردن، بلغور کردن، به طور سطحی آموختن

smatter

<hr> معنی : دانش سطحی، معلومات دست وپاشکسته <hr> معانی دیگر : تعداد قلیل، شمار کم

معنی : دانش سطحی، معلومات دست وپاشکسته معانی دیگر : تعداد قلیل، شمار کم

smattering

<hr> معنی : لکه، چرک، اغشتن، الودن، لکه دار کردن <hr> معانی دیگر : (با چیز چرب یا چسبناک یا کثیف) پوشاندن، مالیدن، ملوث کردن، آغشتن، لکه انداختن، با خط بد نوشتن، خط انداختن، کثیف کردن، آلودن، (مجازی) بد نام کردن، هتک آبرو کردن، تهمت زدن، افترا بستن(به)، آغشتگی، (قلم خودنویس و غیره) جوهر پس دادن، رنگ پس دادن، (خودمانی) تار و مار کردن، شکست فاحش دادن، منکوب کردن، رسوا سازی، آبرو ریزی، بد نامی، رسوایی

معنی : لکه، چرک، اغشتن، الودن، لکه دار کردن معانی دیگر : (با چیز چرب یا چسبناک یا کثیف) پوشاندن، مالیدن، ملوث کردن، آغشتن، لکه انداختن، با خط بد نوشتن، خط انداختن، کثیف کردن، آلودن، (مجازی) بد نام کردن، هتک آبرو کردن، تهمت زدن، افترا بستن(به)، آغشتگی، (قلم خودنویس و غیره) جوهر پس دادن، رنگ پس دادن، 

smear

smeared

<hr> معنی : چسبناک، چرب، کثیف، الوده، چرک، لکه دار، اغشته <hr> معانی دیگر : آغشته، آلوده

معنی : چسبناک، چرب، کثیف، الوده، چرک، لکه دار، اغشته معانی دیگر : آغشته، آلوده

smeary

<hr> معنی : بویایی، شامه، استشمام، رایحه، بو، بوکشی، بوییدن، رایحه داشتن، حاکی بودن از، بو کردن، بو دادن <hr> معانی دیگر : بو کشیدن، استشمام کردن، بوی چیزی را احساس کردن، بوی چیزی را داشتن، بوی گند دادن، گندا شدن، بو گرفتن، (به چیزی) بو بردن، شست کسی خبردار شدن، پی بردن، (عامیانه) بد بودن، افتضاح بودن، مردود بودن، بوی بد، گندایی، زهم، کمی، ذره ای، یک ذره، کمترین اثر، حالت، (مجازی) بو، نشانه، عطر

معنی : بویایی، شامه، استشمام، رایحه، بو، بوکشی، بوییدن، رایحه داشتن، حاکی بودن از، بو کردن، بو دادن معانی دیگر : بو کشیدن، استشمام کردن، بوی چیزی را احساس کردن، بوی چیزی را داشتن، بوی گند دادن، گندا شدن، بو گرفتن، (به چیزی) بو بردن، شست کسی خبردار شدن، پی بردن، (عامیانه) بد بودن، افتضاح بودن، مردود 

smell

<hr> مشکوک شدن، (به حیله یا توطئه و غیره) پی بردن، (عامیانه) به عیب یا اشکال یا نابسامانی پی بردن

مشکوک شدن، (به حیله یا توطئه و غیره) پی بردن، (عامیانه) به عیب یا اشکال یا نابسامانی پی بردن

واژه های حرف "s" - جملات نمونه