جملات نمونه

taliban

<hr> معنی : کجی پا، ادم پا چنبری <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: clubfoot، در طب کجی پا

معنی : کجی پا، ادم پا چنبری معانی دیگر : رجوع شود به: clubfoot، در طب کجی پا

talipes

<hr> معنی : طلسم، جادو، تعویذ، جادوگرانه <hr> معانی دیگر : لام چه، چشم آرو

معنی : طلسم، جادو، تعویذ، جادوگرانه معانی دیگر : لام چه، چشم آرو

talisman

<hr> معنی : حرف، گفتگو، مکالمه، صحبت، مذاکره، سخن، حرف زدن، مکالمه کردن، سخن گفتن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: of یا to یا on یا about و غیره) حرف زدن، صحبت کردن، دم از چیزی زدن، مخابره کردن، (خبر و غیره) رد و بدل کردن، بیان کردن، (مطلب را) رساندن، چرند گفتن، حرف مفت زدن، یاوه گفتن، شایعه پراکنی کردن، صدای صحبت مانند ایجاد کردن، افشاگری کردن، لو دادن، مقر آمدن، پته را آب دادن، مقر آوردن، بند را آب دادن، سخنرانی کردن، نطق کردن، (با حرف زدن) به حالت خاص درآوردن، گفتار، (به ویژه خودمانی) گفت و شنود، (به ویژه غیر رسمی) سخنرانی، غیبت، چرندیات، یاوه گویی، چاخان، گنده گویی، صدای جانور (به ویژه اگر شبیه صدای انسان باشد)، ورد زبان، سر زبان ها، کنکاش کردن، مشاوره کردن، صلاح کردن، گردهمایی، کنفرانس، گویش، زبان ویژه، زبان زرگری

معنی : حرف، گفتگو، مکالمه، صحبت، مذاکره، سخن، حرف زدن، مکالمه کردن، سخن گفتن معانی دیگر : (معمولا با: of یا to یا on یا about و غیره) حرف زدن، صحبت کردن، دم از چیزی زدن، مخابره کردن، (خبر و غیره) رد و بدل کردن، بیان کردن، (مطلب را) رساندن، چرند گفتن، حرف مفت زدن، یاوه گفتن، شایعه پراکنی کردن، صدای ص

talk

talk about

<hr> وادار کردن، (با حرف) راضی کردن، ترغیب کردن

وادار کردن، (با حرف) راضی کردن، ترغیب کردن

talk around

<hr> (طولانی) حرف زدن، (بی وقفه) سخن گفتن، ور زدن

(طولانی) حرف زدن، (بی وقفه) سخن گفتن، ور زدن

talk away

<hr> پیش جوابی کردن، حاضر جوابی کردن، تو روی کسی ایستادن

پیش جوابی کردن، حاضر جوابی کردن، تو روی کسی ایستادن

talk back

<hr> (عامیانه) چاخان کردن، گزافه گویی کردن، غلو کردن، حرف های گنده گنده زدن

(عامیانه) چاخان کردن، گزافه گویی کردن، غلو کردن، حرف های گنده گنده زدن

talk big

<hr> معنی : ساکت کردن، از روبردن <hr> معانی دیگر : 1- (با بلند یا موثرتر یا مستدل تر حرف زدن) خاموش کردن، مجبور به سکوت کردن، دهان کسی را بستن 2- (هواپیما -با دستورات شفاهی) خلبان را در فرود یاری دادن

معنی : ساکت کردن، از روبردن معانی دیگر : 1- (با بلند یا موثرتر یا مستدل تر حرف زدن) خاموش کردن، مجبور به سکوت کردن، دهان کسی را بستن 2- (هواپیما -با دستورات شفاهی) خلبان را در فرود یاری دادن

talk down

<hr> (با حرف) کسی را به کاری گماشتن، واداشتن، راضی کردن، قانع کردن

(با حرف) کسی را به کاری گماشتن، واداشتن، راضی کردن، قانع کردن

talk into

talk nonsense

talk of

talk of the town

<hr> به تفصیل درباره ی چیزی کنکاش کردن یا مذاکره کردن، بوسیله بحک شفاهی موضوعی را روشن کردن، مطرح مذاکره قرار دادن

به تفصیل درباره ی چیزی کنکاش کردن یا مذاکره کردن، بوسیله بحک شفاهی موضوعی را روشن کردن، مطرح مذاکره قرار دادن

talk out

<hr> منصرف کردن، بازداشتن

talk out of

<hr> 1- بحث کردن (درباره ی چیزی)، مذاکره کردن 2- موافق کردن، همراه کردن، همراهی کردن، مورد بحک ومذاکره مجدد قرار دادن

1- بحث کردن (درباره ی چیزی)، مذاکره کردن 2- موافق کردن، همراه کردن، همراهی کردن، مورد بحک ومذاکره مجدد قرار دادن

talk over

talk sense

<hr> درباره ی شغل خود حرف زدن، درباره ی کار و کاسبی اختلاط کردن (بخصوص در مهمانی)

درباره ی شغل خود حرف زدن، درباره ی کار و کاسبی اختلاط کردن (بخصوص در مهمانی)

talk shop

<hr> (رادیو - تلویزیون) نمایش گفت و شنودی، میزگرد

(رادیو - تلویزیون) نمایش گفت و شنودی، میزگرد

talk show

<hr> (عامیانه) رک حرف زدن، صریح گفتن، با صراحت حرف زدن

(عامیانه) رک حرف زدن، صریح گفتن، با صراحت حرف زدن

talk turkey

<hr> معنی : گستاخی کردن <hr> معانی دیگر : 1- (از کسی یا چیزی) تعریف کردن، خوب نمایاندن 2- بلند حرف زدن، روشن صحبت کردن 3- رک حرف زدن، بی رودرواسی گفتن، بانظر مساعد مورد بحک قرار دادن، با صدای بلند حرف زدن

معنی : گستاخی کردن معانی دیگر : 1- (از کسی یا چیزی) تعریف کردن، خوب نمایاندن 2- بلند حرف زدن، روشن صحبت کردن 3- رک حرف زدن، بی رودرواسی گفتن، بانظر مساعد مورد بحک قرار دادن، با صدای بلند حرف زدن

talk up

talk with

<hr> معنی : پر حرف، وراج، پرگو، پرچانه، بسگوی <hr> معانی دیگر : پرگوی، دارای شهوت کلام

معنی : پر حرف، وراج، پرگو، پرچانه، بسگوی معانی دیگر : پرگوی، دارای شهوت کلام

talkative

<hr> پرگویی، پرحرفی، وراجی

talkativeness

talked

<hr> معنی : سخنگو، گوینده، حرف مفت زن، ناطق، ادم ناطق، اهل محاوره <hr> معانی دیگر : ادم ناطق، ناطق، سخنگو

معنی : سخنگو، گوینده، حرف مفت زن، ناطق، ادم ناطق، اهل محاوره معانی دیگر : ادم ناطق، ناطق، سخنگو

talker

<hr> فیلم ناطق درجمع صنعت فیلم ناطق

فیلم ناطق درجمع صنعت فیلم ناطق

talkie

<hr> معنی : مکالمه، ناطق، سخنگو <hr> معانی دیگر : حرفزن، گویا، غیر صامت، سخن دار، عمل سخن گفتن، حرف زنی، صحبت، با حالت

معنی : مکالمه، ناطق، سخنگو معانی دیگر : حرفزن، گویا، غیر صامت، سخن دار، عمل سخن گفتن، حرف زنی، صحبت، با حالت

talking

talking head

<hr> (مثلا در ارائه ی بحث یا استدلال) نکته ی مجاب کننده، نکته ی گویا، نکته یا دلیل مهم بحک وگفتگو

(مثلا در ارائه ی بحث یا استدلال) نکته ی مجاب کننده، نکته ی گویا، نکته یا دلیل مهم بحک وگفتگو

talking point

<hr> معنی : نصیحت، اخطار، تنبیه، توبیخ، سرزنش رسمی <hr> معانی دیگر : (عامیانه) سرزنش، خرده گیری، تنبیه شفاهی، توبی

معنی : نصیحت، اخطار، تنبیه، توبیخ، سرزنش رسمی معانی دیگر : (عامیانه) سرزنش، خرده گیری، تنبیه شفاهی، توبی

talking to

talks

<hr> معنی : پر حرف، حراف <hr> معانی دیگر : پر گفت و شنود، پر از مکالمه، وراج، پر گوی

معنی : پر حرف، حراف معانی دیگر : پر گفت و شنود، پر از مکالمه، وراج، پر گوی

talky

<hr> معنی : بلند، شاق، گزاف، اغراق امیز، بلند بالا، بلند قد، قد بلند <hr> معانی دیگر : مرتفع، فرازین، رفیع، (انسان) بالابلند، بلندقامت، سروقد، رفعت، قامت، (امریکا - عامیانه) باور نکردنی، مبالغه آمیز، بزرگ، (در لیوان و غیره ی) بلند، (عامیانه) پر باد و فیس، پر طمطراق، پر کر و فر، پر ادعا، راست، ایستاده، صاف، شق، شق و رق، دراز، لندهور، (مهجور) دلیر، شجاع، (مهجور) خوش سیما، خوش قیافه

معنی : بلند، شاق، گزاف، اغراق امیز، بلند بالا، بلند قد، قد بلند معانی دیگر : مرتفع، فرازین، رفیع، (انسان) بالابلند، بلندقامت، سروقد، رفعت، قامت، (امریکا - عامیانه) باور نکردنی، مبالغه آمیز، بزرگ، (در لیوان و غیره ی) بلند، (عامیانه) پر باد و فیس، پر طمطراق، پر کر و فر، پر ادعا، راست، ایستاده، صاف، شق

tall

<hr> (امریکا - عامیانه) کار دشوار

(امریکا - عامیانه) کار دشوار

tall order

tall tale

<hr> معنی : کلاهک دودکش، قفسه پایهدار، ادم یا چیز بلند قد <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: highboy

معنی : کلاهک دودکش، قفسه پایهدار، ادم یا چیز بلند قد معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: highboy

tallboy

<hr> معنی : نسبتا بلند <hr> معانی دیگر : نسبتا بلند

معنی : نسبتا بلند معانی دیگر : نسبتا بلند

tallish

tallness

<hr> پیه، دمبه، چربی گوشت، پیه اب کردن، پیه نهنگ وغیره که برای شمع سازی بکارمیرود، پیه مالی کردن

پیه، دمبه، چربی گوشت، پیه اب کردن، پیه نهنگ وغیره که برای شمع سازی بکارمیرود، پیه مالی کردن

tallow

<hr> معنی : نشان، نظیر، برچسب، تطبیق کردن، حساب، قرین، شمارش، علامت، اتیکت، چوب خط، شمارشگر، جای چوبخط، با چوب خط حساب کردن، مطابق بودن، شمردن، تطبیق کردن <hr> معانی دیگر : صورتحساب، ریز حساب، ریز اقلام، آمار، همتا، جفت، لنگه، جور، همجور، همخوان، به حساب آوردن یا گذاشتن، محاسبه کردن، (با محاسبه) نشان دادن، محاسبه و ثبت کردن، جمع زدن، مورد بررسی قرار دادن، (دقیقا) رسیدگی کردن، باهم خواندن، جور بودن، (در اصل) چوبخط، هر وسیله ی نگهداری حساب و ارقام بستانکاری و بدهکاری، نام نما، قیمت نما

معنی : نشان، نظیر، برچسب، تطبیق کردن، حساب، قرین، شمارش، علامت، اتیکت، چوب خط، شمارشگر، جای چوبخط، با چوب خط حساب کردن، مطابق بودن، شمردن، تطبیق کردن معانی دیگر : صورتحساب، ریز حساب، ریز اقلام، آمار، همتا، جفت، لنگه، جور، همجور، همخوان، به حساب آوردن یا گذاشتن، محاسبه کردن، (با محاسبه) نشان دادن، مح

tally

<hr> معنی : تلمود، مجموعه قوانین شرعی وعرفی یهود <hr> معانی دیگر : (مجموعه قوانین مدنی و شرعی یهود) تلمود

معنی : تلمود، مجموعه قوانین شرعی وعرفی یهود معانی دیگر : (مجموعه قوانین مدنی و شرعی یهود) تلمود

talmud

<hr> معنی : پنجه، چنگال، ناخن، پاشنه، پاشنه پا <hr> معانی دیگر : (به ویژه پرنده ی شکاری مانند عقاب) چنگال، (به ویژه اگر چلاق یا زشت باشد) دست انسان، انگشت، (قفل) زبانه

معنی : پنجه، چنگال، ناخن، پاشنه، پاشنه پا معانی دیگر : (به ویژه پرنده ی شکاری مانند عقاب) چنگال، (به ویژه اگر چلاق یا زشت باشد) دست انسان، انگشت، (قفل) زبانه

talon

<hr> معنی : شیب، استخوان قاپ، توده سنگریزه در پای صخره <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی)، شتالنگ، استخوان قوزک، سرازیری، (کوه) دامنه، رام شدنی، مچ پا

معنی : شیب، استخوان قاپ، توده سنگریزه در پای صخره معانی دیگر : (کالبد شناسی)، شتالنگ، استخوان قوزک، سرازیری، (کوه) دامنه، رام شدنی، مچ پا

talus

<hr> (خوراک مکزیکی: گوشت خرد کرده و رب گوجه فرنگی و فلفل قرمز و غیره که در برگ ذرت می پیچند و می پزند) تمالی

(خوراک مکزیکی: گوشت خرد کرده و رب گوجه فرنگی و فلفل قرمز و غیره که در برگ ذرت می پیچند و می پزند) تمالی

tamale

<hr> معنی : تمبر هندی <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی یا عربی)، تمرهندی

معنی : تمبر هندی معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی یا عربی)، تمرهندی

tamarind

<hr> معنی : گز، درخت گز <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، درخت گز (جنس tamarix از تیره ی tamaricaceae راسته ی violales از درختچه های دولپه ای)

معنی : گز، درخت گز معانی دیگر : (گیاه شناسی)، درخت گز (جنس tamarix از تیره ی tamaricaceae راسته ی violales از درختچه های دولپه ای)

واژه های حرف "t" - جملات نمونه