<hr> معنی : چرند، مزخرف، نوعی کالباس <hr> معانی دیگر : سوسیس بولونا، (امریکا - خودمانی) حرف چرند، حرف بی معنی، عمل احمقانه، کار مهمل، bologna : مزخرف

معنی : چرند، مزخرف، نوعی کالباس معانی دیگر : سوسیس بولونا، (امریکا - خودمانی) حرف چرند، حرف بی معنی، عمل احمقانه، کار مهمل، bologna : مزخرف

baloney

<hr> معنی : مرهم، بلسان، درخت گل حنا، مومیایی کردن <hr> معانی دیگر : هر چیز آرامبخش و شفابخش، (انواع رزین های معطر که از گیاهان مختلف به دست می آیند و حاوی اسید بنزوئیک یا اسید سینامیک هستند) بلسان، انواع مرهم ها و داروهای دارای بلسان، انواع گیاهانی که از آنها گونه های مختلف بلسان به دست می آید (مثلا: balsam fir)، (گیاه شناسی) گونه های مختلف جنس گل حنا (impatiens به ویژه: garden balsam)

معنی : مرهم، بلسان، درخت گل حنا، مومیایی کردن معانی دیگر : هر چیز آرامبخش و شفابخش، (انواع رزین های معطر که از گیاهان مختلف به دست می آیند و حاوی اسید بنزوئیک یا اسید سینامیک هستند) بلسان، انواع مرهم ها و داروهای دارای بلسان، انواع گیاهانی که از آنها گونه های مختلف بلسان به دست می آید (مثلا: balsam 

balsam

<hr> معنی : وابسته به بلسان <hr> معانی دیگر : وابسته به بلسان

معنی : وابسته به بلسان معانی دیگر : وابسته به بلسان

balsamic

<hr> معنی : وابسته به بالتیک، دریای بالتیک در شمال اروپا <hr> معانی دیگر : وابسته به دریای بالتیک، وابسته به کشورهای بالتیک، شاخه ی زبان های بالتیک (پروسی کهن، لیتوانی، لتونیایی و غیره) از خانواده ی هند و اروپایی

معنی : وابسته به بالتیک، دریای بالتیک در شمال اروپا معانی دیگر : وابسته به دریای بالتیک، وابسته به کشورهای بالتیک، شاخه ی زبان های بالتیک (پروسی کهن، لیتوانی، لتونیایی و غیره) از خانواده ی هند و اروپایی

baltic

<hr> معنی : ستون نرده، ستون کوچک گچ بری شده <hr> معانی دیگر : هر یک از ستون ها یا میله های عمودی نرده ی پلکان، ستون نرده (از چوب خراطی شده یا گچ یا سنگ)، ستونچه

معنی : ستون نرده، ستون کوچک گچ بری شده معانی دیگر : هر یک از ستون ها یا میله های عمودی نرده ی پلکان، ستون نرده (از چوب خراطی شده یا گچ یا سنگ)، ستونچه

baluster

<hr> معنی : نرده، طارمی <hr> معانی دیگر : نرده ی پلکان (مرکب از ستون های گچبری شده یا میله های چوبی خراطی شده)، نرده ی ایوان، تارم

معنی : نرده، طارمی معانی دیگر : نرده ی پلکان (مرکب از ستون های گچبری شده یا میله های چوبی خراطی شده)، نرده ی ایوان، تارم

balustrade

<hr> معنی : نوزاد، بچه کوچک، تصویر مسیح در قنداق <hr> معانی دیگر : (ایتالیایی)، بچه، کودک

معنی : نوزاد، بچه کوچک، تصویر مسیح در قنداق معانی دیگر : (ایتالیایی)، بچه، کودک

bambino

<hr> معنی : چوب خیزران، خیزران، نی هندی، عصای خیزران <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) نی، قمیش (از زیر تیره ی bambusoideae)، کربه، وابسته به نی یا خیزران، نی مانند، نی سان، ساخته شده از نی

معنی : چوب خیزران، خیزران، نی هندی، عصای خیزران معانی دیگر : (گیاه شناسی) نی، قمیش (از زیر تیره ی bambusoideae)، کربه، وابسته به نی یا خیزران، نی مانند، نی سان، ساخته شده از نی

bamboo

<hr> معنی : مانع، سرحدات چین کمونیست، پردهء حصیری <hr> معانی دیگر : حصیر پرده (اشاره به دیوار سیاسی و اندیش گانی که در سال های 1949-72 چین را از جامعه ملل مجزا کرده بود)

معنی : مانع، سرحدات چین کمونیست، پردهء حصیری معانی دیگر : حصیر پرده (اشاره به دیوار سیاسی و اندیش گانی که در سال های 1949-72 چین را از جامعه ملل مجزا کرده بود)

bamboo curtain

<hr> معنی : فریب، گول زدن، ریشخند کردن <hr> معانی دیگر : کلاه برداری کردن، اغفال کردن

معنی : فریب، گول زدن، ریشخند کردن معانی دیگر : کلاه برداری کردن، اغفال کردن

bamboozle

<hr> معنی : منع، لعن، حکم تحریم یا تکفیر، منع از راه ارعاب و تهدید، ممنوع ساختن، منع کردن، تحریم کردن، لعن کردن، اجازه ندادن، قدغن کردن، باز داشتن، بستن <hr> معانی دیگر : ممنوع کردن، بازداری کردن، ممنوعیت، غیرمجاز شناسی، (قدیمی) لعن کردن، محکوم شناختن، نفرین کردن، (قرون وسطی) احضار رعایا برای خدمت نظام تحت لوای ارباب، لعنت، طرد و تکفیر، واحد پول رومانی معادل یک صدم لیو (leu)، بان، اعلان ازدواج در کلیسا

معنی : منع، لعن، حکم تحریم یا تکفیر، منع از راه ارعاب و تهدید، ممنوع ساختن، منع کردن، تحریم کردن، لعن کردن، اجازه ندادن، قدغن کردن، باز داشتن، بستن معانی دیگر : ممنوع کردن، بازداری کردن، ممنوعیت، غیرمجاز شناسی، (قدیمی) لعن کردن، محکوم شناختن، نفرین کردن، (قرون وسطی) احضار رعایا برای خدمت نظام تحت لو

<hr> معنی : معمولی، بی مزه، پیش پا افتاده، مبتذل، همه جایی <hr> معانی دیگر : کهنه و ملالت آور، مبتذل (در اثر کاربرد زیاد)

معنی : معمولی، بی مزه، پیش پا افتاده، مبتذل، همه جایی معانی دیگر : کهنه و ملالت آور، مبتذل (در اثر کاربرد زیاد)

banal

<hr> معنی : ابتذال، پیش پا افتادگی <hr> معانی دیگر : ابتذال، پیش پا افتادگی

معنی : ابتذال، پیش پا افتادگی معانی دیگر : ابتذال، پیش پا افتادگی

banality

<hr> معنی : موز <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت موز (جنس musa و خانواده ی banana که برگ های پهن و دراز و میوه ی خوراکی دارد)، وابسته به گیاهان تک لپه ای مناطق حاره از جنس musaceae و رده ی zingiberales

معنی : موز معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت موز (جنس musa و خانواده ی banana که برگ های پهن و دراز و میوه ی خوراکی دارد)، وابسته به گیاهان تک لپه ای مناطق حاره از جنس musaceae و رده ی zingiberales

banana

<hr> معنی : اتحاد، میدان، باند، نوار، ارکستر، روبان، بند و زنجیر، لولا، دستهء موسیقی، باند یا بانداژ، نوار زخم بندی، نوار پیچیدن، فتق بند، تسمه یا بند مخصوص محکم کردن، دسته کردن، بصورت نوار در اوردن، با نوار بستن، متحد شدن، بصورت نوار یا تسمه دراوردن، متحد کردن <hr> معانی دیگر : بند، افسار، ریسمان، نخ، طناب، تسمه ی فلزی یا چوبی یا لاستیکی که برای بستن چیزی به کار رود، حلقه، انگشتر، نواره، باریکه، (رادیو) باند، با بند بستن، (بابستن بند) نشان گذاری کردن، تسمه یا نواری که چرخ های ماشین را بگرداند، (طیف خورشید) نوار رنگی، (معماری) لایه یا قرنیز نازک، (معدن) رگه ی باریک، گروه، دسته، دسته نوازندگان (آلات ضربی و بادی)، (معمولا با together) همدسته شدن، همدست شدن یا کردن، متحد کردن یا شدن، توافق

معنی : اتحاد، میدان، باند، نوار، ارکستر، روبان، بند و زنجیر، لولا، دستهء موسیقی، باند یا بانداژ، نوار زخم بندی، نوار پیچیدن، فتق بند، تسمه یا بند مخصوص محکم کردن، دسته کردن، بصورت نوار در اوردن، با نوار بستن، متحد شدن، بصورت نوار یا تسمه دراوردن، متحد کردن معانی دیگر : بند، افسار، ریسمان، نخ، طناب، 

band

<hr> معنی : نوار زخم بندی، فتق بند، مشمع روی زخم، قنداق کردن، پانسمانکردن، دسته کردن، با نوار بستن <hr> معانی دیگر : (زخم را) نوارپیچی کردن، زخم بند بستن، نواربندی کردن، باند، تنزیب

معنی : نوار زخم بندی، فتق بند، مشمع روی زخم، قنداق کردن، پانسمانکردن، دسته کردن، با نوار بستن معانی دیگر : (زخم را) نوارپیچی کردن، زخم بند بستن، نواربندی کردن، باند، تنزیب

bandage

<hr> معنی : دستمال گلدار، سر بند <hr> معانی دیگر : دستمال گلدار

معنی : دستمال گلدار، سر بند معانی دیگر : دستمال گلدار

bandana

bandanna

<hr> معنی : روبان، نوار زخم بندی، نوار روی گیسو، نوار کلاه زنانه، گیسوبند <hr> معانی دیگر : روبان یا نوار باریک (به ویژه برای نگهداشتن موی سر)، pl نوار روی گیسو

معنی : روبان، نوار زخم بندی، نوار روی گیسو، نوار کلاه زنانه، گیسوبند معانی دیگر : روبان یا نوار باریک (به ویژه برای نگهداشتن موی سر)، pl نوار روی گیسو

bandeau

<hr> معنی : باندرول، نوار چسب، برچسب <hr> معانی دیگر : باندرول، نوار چسب، برچسب

معنی : باندرول، نوار چسب، برچسب معانی دیگر : باندرول، نوار چسب، برچسب

banderol

banderole

<hr> معنی : راهزن، قطاعالطریق <hr> معانی دیگر : دزد سرگردنه، مشتنگ، سارق مسلح

معنی : راهزن، قطاعالطریق معانی دیگر : دزد سرگردنه، مشتنگ، سارق مسلح

bandit

<hr> معنی : راه زنی <hr> معانی دیگر : سرقت مسلح

معنی : راه زنی معانی دیگر : سرقت مسلح

banditry

<hr> معنی : رهبر ارکستر، رئیس دستهء موزیک <hr> معانی دیگر : (موسیقی) رهبر ارکستر (متشکل از آلات بادی)، رهبر نوازندگان ارتشی

معنی : رهبر ارکستر، رئیس دستهء موزیک معانی دیگر : (موسیقی) رهبر ارکستر (متشکل از آلات بادی)، رهبر نوازندگان ارتشی

bandmaster

<hr> معنی : سگ زنجیری، سگ بزرگ <hr> معانی دیگر : سگ درنده

معنی : سگ زنجیری، سگ بزرگ معانی دیگر : سگ درنده

bandog

<hr> معنی : حمایل، جای فشنگ، قطار فشنگ <hr> معانی دیگر : جای فشنگ، حمایل، قطارفشنگ

معنی : حمایل، جای فشنگ، قطار فشنگ معانی دیگر : جای فشنگ، حمایل، قطارفشنگ

bandoleer

<hr> معنی : حمایل، جای فشنگ، قطار فشنگ <hr> معانی دیگر : جای فشنگ، حمایل، قطار فشنگ

معنی : حمایل، جای فشنگ، قطار فشنگ معانی دیگر : جای فشنگ، حمایل، قطار فشنگ

bandolier

<hr> معنی : اره نواری، ماشین اره باریک <hr> معانی دیگر : اره ی نواری، اره ی تسمه ای، ماشین اره باریک، اره نواری

معنی : اره نواری، ماشین اره باریک معانی دیگر : اره ی نواری، اره ی تسمه ای، ماشین اره باریک، اره نواری

bandsaw

<hr> معنی : عضو دستهء موسیقی <hr> معانی دیگر : عضو دسته ی نوازندگان، عضو دسته ی موزیک

معنی : عضو دستهء موسیقی معانی دیگر : عضو دسته ی نوازندگان، عضو دسته ی موزیک

bandsman

<hr> معنی : محل دستهء موسیقی <hr> معانی دیگر : (در پارک ها یا هوای باز) تختگاه یا صحنه ی طاقدار که دسته ی نوازندگان روی آن برنامه اجرا می کنند، هر تختگاه یا صحنه ی نوازندگان (مثلا در تالار رقص)

معنی : محل دستهء موسیقی معانی دیگر : (در پارک ها یا هوای باز) تختگاه یا صحنه ی طاقدار که دسته ی نوازندگان روی آن برنامه اجرا می کنند، هر تختگاه یا صحنه ی نوازندگان (مثلا در تالار رقص)

bandstand

<hr> معنی : عرابهء دستهء موزیک سیار <hr> معانی دیگر : (معمولا به صورت: onthebandwagon - عامیانه) هوادار برنده (مثلا در انتخابات)، جزو دسته ی موفق و محبوب، (امریکا)، (در رژه و کارناوال ها) گاری یا ارابه یا خودرو آذین شده ویژه ی دسته ی نوازندگان

معنی : عرابهء دستهء موزیک سیار معانی دیگر : (معمولا به صورت: onthebandwagon - عامیانه) هوادار برنده (مثلا در انتخابات)، جزو دسته ی موفق و محبوب، (امریکا)، (در رژه و کارناوال ها) گاری یا ارابه یا خودرو آذین شده ویژه ی دسته ی نوازندگان

bandwagon

<hr> معنی : پهنای باند <hr> معانی دیگر : (الکترونیک) پهنای باند

معنی : پهنای باند معانی دیگر : (الکترونیک) پهنای باند

bandwidth

<hr> معنی : چوگان سر کج، چوگان بازی، چنبری، کچ، خط خط، مخطط یا راهراه، بحی کردن، رد و بدل کردن، اینسو و انسو پرت کردن <hr> معانی دیگر : فرستادن و (در مقابل) دریافت کردن، مبادله کردن، (شایعات و حرف های مفت را) تکرار کردن، پراکندن، حرف رد و بدل کردن، بگومگو کردن، (ورزش) بندی (نوعی بازی شبیه فیلد هاکی که در بخشی از اروپا رواج دارد)، چوگان این بازی (که سرش خمیده است)، بحک کردن

معنی : چوگان سر کج، چوگان بازی، چنبری، کچ، خط خط، مخطط یا راهراه، بحی کردن، رد و بدل کردن، اینسو و انسو پرت کردن معانی دیگر : فرستادن و (در مقابل) دریافت کردن، مبادله کردن، (شایعات و حرف های مفت را) تکرار کردن، پراکندن، حرف رد و بدل کردن، بگومگو کردن، (ورزش) بندی (نوعی بازی شبیه فیلد هاکی که در بخشی

bandy

<hr> معنی : قاتل، زهر، مایهء هلاکت، جانی، سربه سر کردن <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم) بلا، مصیبت، هلاکت، مرگبار، مهلک، ویرانگر، سم کشنده (مهجور مگر در واژه ی: مرگ موش ratsbane)، زهر درترکیب، مخرب زندگی

معنی : قاتل، زهر، مایهء هلاکت، جانی، سربه سر کردن معانی دیگر : (شعر قدیم) بلا، مصیبت، هلاکت، مرگبار، مهلک، ویرانگر، سم کشنده (مهجور مگر در واژه ی: مرگ موش ratsbane)، زهر درترکیب، مخرب زندگی

bane

<hr> معنی : مضر، مهلک، موذی، زهر الود <hr> معانی دیگر : مرگبار، ویرانگر، رنجبار، دردانگیز، زهرآگین، مصیبت آور، نکبت بار

معنی : مضر، مهلک، موذی، زهر الود معانی دیگر : مرگبار، ویرانگر، رنجبار، دردانگیز، زهرآگین، مصیبت آور، نکبت بار

baneful

<hr> معنی : صدای بلند یا محکم، چتر زلف، ضربت سنگین، محکم زدن، چتری بریدن، بستن <hr> معانی دیگر : (صدای خوردن دو چیز جامد به هم) ترق تروق، بنگ، دنگ، (صدای انفجار) ترق، (با سر و صدا) ضربه زدن، کوبیدن، زدن، (با صدای بنگ) بستن، (با خشونت یا بی دقتی) به کار بردن یا عمل کردن، (عامیانه) اشتیاق، شور و شوق، هیجان، اثر یا نیروی ناگهانی، شدید و ناگهان، یکهو، یهو، (با سرعت و تلق تلق کنان) حرکت کردن، رفتن، لذت، کیف، چتری بریدن (مو)، موی چتری، رجوع شود به: bhang، vt : بستن، چتری بریدن گیسو، n صدای بلند یا محکم

معنی : صدای بلند یا محکم، چتر زلف، ضربت سنگین، محکم زدن، چتری بریدن، بستن معانی دیگر : (صدای خوردن دو چیز جامد به هم) ترق تروق، بنگ، دنگ، (صدای انفجار) ترق، (با سر و صدا) ضربه زدن، کوبیدن، زدن، (با صدای بنگ) بستن، (با خشونت یا بی دقتی) به کار بردن یا عمل کردن، (عامیانه) اشتیاق، شور و شوق، هیجان، اثر

bang

<hr> معنی : سوسیس <hr> معانی دیگر : (انگلیس - خودمانی)

معنی : سوسیس معانی دیگر : (انگلیس - خودمانی)

banger

<hr> معنی : النگو، گلوبند <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی هندی) النگو، بازوبند، حلقه ی مچ پا، خلخال

معنی : النگو، گلوبند معانی دیگر : (از ریشه ی هندی) النگو، بازوبند، حلقه ی مچ پا، خلخال

bangle

<hr> معنی : تبعید کردن، دور کردن، طرد کردن، اخراج بلد کردن <hr> معانی دیگر : نفی بلد کردن، اخراج کردن، کنار گذاشتن، برطرف کردن، از سر بیرون کردن

معنی : تبعید کردن، دور کردن، طرد کردن، اخراج بلد کردن معانی دیگر : نفی بلد کردن، اخراج کردن، کنار گذاشتن، برطرف کردن، از سر بیرون کردن

banish

banished

banishing

<hr> معنی : تبعید، اخراج، نفی <hr> معانی دیگر : تبعید، اخراج

معنی : تبعید، اخراج، نفی معانی دیگر : تبعید، اخراج

banishment

<hr> معنی : نردهء پلکان <hr> معانی دیگر : نرده ی پلکان، تارمی

معنی : نردهء پلکان معانی دیگر : نرده ی پلکان، تارمی

banister

<hr> معنی : بانجو، نوعی تار <hr> معانی دیگر : (موسیقی) بانجو (نوعی گیتار که شکم آن گرد است)

معنی : بانجو، نوعی تار معانی دیگر : (موسیقی) بانجو (نوعی گیتار که شکم آن گرد است)

banjo

<hr> معنی : بانک، ساحل، لب، ضرابخانه، سیل گیر، خامه، کنار، روی هم انباشتن، در بانک گذاشتن، کپه کردن، بلند شدن بطور متراکم، بانکداری کردن <hr> معانی دیگر : معامله ی بانکی انجام دادن، (پزشکی) محل گردآوری و توزیع خون و برخی از اعضای بدن که در پیوند به کار می روند، (کامپیوتر) انبار، گروه، دسته، ساختمان یا محل بانک، صندوق پس انداز، (در قمار و بازی های با ورق و ژتون) موجودی هر بازیکن در قمار، موجودی قمارخانه، توده (ابر و برف و خاک و غیره)، انباشت، تلنبار، برآمدگی، شیب تند (مثلا کنار تپه)، ساحل رود، پشته (مثلا کنار دریا یا رودخانه)، رودکنار، (در دریا و دریاچه) جای کم ژرفا، پایاب، آبتل، (هواپیمایی) کج کردن هواپیما در جهت چرخش، (راهسازی) شیب دار کردن جاده در جهت پیچ جاده (برای جلوگیری از پرت شدن خودرو)، (از خاک) پشته درست کردن، انباشتن، دیواره ی خاکی درست کردن، (معدن) بالا یا سر رگه ی خاک معدنی، (با افزودن چوب و جابجا سازی خاکستر) آتش را درست کردن (به طوری که آهسته و طولانی بسوزد)، (بسکتبال) توپ را جوری زدن که به تخته بخورد و وارد حلقه شود، (بیلیارد) برای رسیدن به مقصود توپ را به دیواره زدن، ردیف هر چیز، (در کشتی های بزرگ قدیم که اسرا در آن پارو می زدند)، نیمکت پاروزنان، پاروزنان بیگار، ردیف پاروها، (در پیانو و هر چیز کلید دار) ردیف کلیدها، ردیف کردن، (روزنامه) عنوان ثانوی مقاله (که زیر عنوان اصلی و با حروف کوچکتر است)، بلند شدن ابر یا دود بطورمتراکم

معنی : بانک، ساحل، لب، ضرابخانه، سیل گیر، خامه، کنار، روی هم انباشتن، در بانک گذاشتن، کپه کردن، بلند شدن بطور متراکم، بانکداری کردن معانی دیگر : معامله ی بانکی انجام دادن، (پزشکی) محل گردآوری و توزیع خون و برخی از اعضای بدن که در پیوند به کار می روند، (کامپیوتر) انبار، گروه، دسته، ساختمان یا محل بان

bank

<hr> معنی : دریافتی، قبولی بانکی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: banker's acceptance

معنی : دریافتی، قبولی بانکی معانی دیگر : رجوع شود به: banker's acceptance

bank acceptance

<hr> معنی : برات بانک، اسکناس <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: bank note، برات بانک، اسکناس

معنی : برات بانک، اسکناس معانی دیگر : رجوع شود به: bank note، برات بانک، اسکناس

bank bill

<hr> روزهای هفته که بانک ها تعطیل هستند، ایامی که به دستور دولت بانک ها بسته اند (مثلا به خاطر بحران اقتصادی)

روزهای هفته که بانک ها تعطیل هستند، ایامی که به دستور دولت بانک ها بسته اند (مثلا به خاطر بحران اقتصادی)

واژه های حرف "b" - مترادف و متضاد