<hr> معنی : ترکیدن، منفجر شدن، پنجرشدن، پف کردن <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) 1- از جا در رفتن، آتشی شدن 2- دیوانه شدن، 1- (شمع و غیره را) با فوت خاموش کردن، پف کردن 2- فروکش (توفان و غیره)، پنچری، انفجار جای باددررفتن، بیرون دمیدن (بخار و آب و غیره)، پنچری (تایر و غیره)، پکیدن، ترکیدن، سوختن فیوز برق، جشن بزرگ

معنی : ترکیدن، منفجر شدن، پنجرشدن، پف کردن معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) 1- از جا در رفتن، آتشی شدن 2- دیوانه شدن، 1- (شمع و غیره را) با فوت خاموش کردن، پف کردن 2- فروکش (توفان و غیره)، پنچری، انفجار جای باددررفتن، بیرون دمیدن (بخار و آب و غیره)، پنچری (تایر و غیره)، پکیدن، ترکیدن، سوختن فیوز برق،

blow out

<hr> معنی : گذشتن، رد شدن <hr> معانی دیگر : 1- (شمع و غیره را) با فوت خاموش کردن، پف کردن 2- فروکش (توفان و غیره)، 1- (در مورد ابر و باران و غیره) برطرف شدن 2- فراموش کردن نوبت کسی، (بدون توجه) رد شدن، طی شدن

معنی : گذشتن، رد شدن معانی دیگر : 1- (شمع و غیره را) با فوت خاموش کردن، پف کردن 2- فروکش (توفان و غیره)، 1- (در مورد ابر و باران و غیره) برطرف شدن 2- فراموش کردن نوبت کسی، (بدون توجه) رد شدن، طی شدن

blow over

blow past

<hr> معنی : عصبانی کردن، ترکاندن، منفجر کردن <hr> معانی دیگر : لو دادن، (تخلف کسی را) گزارش دادن، 1- باد کردن، نفخ کردن، پف دار شدن 2- ترکیدن، منفجر شدن، پکیدن 3- (در مورد توفان و غیره) شدیدتر شدن، فرارسیدن 4- (عکس و غیره را) بزرگ کردن 5- غلو کردن، (رویدادی را) بزرگ کردن 6- از جا در رفتن، بدخلق شدن، انفجار، عکس بزرگ شده، رجوع شود به:، انفجار، ترکش

معنی : عصبانی کردن، ترکاندن، منفجر کردن معانی دیگر : لو دادن، (تخلف کسی را) گزارش دادن، 1- باد کردن، نفخ کردن، پف دار شدن 2- ترکیدن، منفجر شدن، پکیدن 3- (در مورد توفان و غیره) شدیدتر شدن، فرارسیدن 4- (عکس و غیره را) بزرگ کردن 5- غلو کردن، (رویدادی را) بزرگ کردن 6- از جا در رفتن، بدخلق شدن، انفجار، ع

blow up

<hr> معنی : خود ستا، دمنده، وزنده، ماشین مخصوص دمیدن، کسی یا چیزی که بدمد یابوزد <hr> معانی دیگر : (با سشوار) گیسو را خشک کردن (به مو خشک کن (سشوار) می گویند: blow-dryer)، کسی که فوت می کند، دستگاه دمیدن هوا، وزانگر

معنی : خود ستا، دمنده، وزنده، ماشین مخصوص دمیدن، کسی یا چیزی که بدمد یابوزد معانی دیگر : (با سشوار) گیسو را خشک کردن (به مو خشک کن (سشوار) می گویند: blow-dryer)، کسی که فوت می کند، دستگاه دمیدن هوا، وزانگر

blower

<hr> معنی : تفنگ بادی، پفک <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) مگس گوشت (انواع مگس های دوباله به نام calliphoridae که تخم خود را بر زخم بدن یا روی لاشه و حتی پوست بدن می گذارند)، (لوله ای که توسط آن پیکان یا ساچمه یا حب و غیره را با فوت کردن به هدف می پرانند) دم لوله، پرانساز

معنی : تفنگ بادی، پفک معانی دیگر : (جانورشناسی) مگس گوشت (انواع مگس های دوباله به نام calliphoridae که تخم خود را بر زخم بدن یا روی لاشه و حتی پوست بدن می گذارند)، (لوله ای که توسط آن پیکان یا ساچمه یا حب و غیره را با فوت کردن به هدف می پرانند) دم لوله، پرانساز

blowgun

<hr> معنی : پرحرف، خود ستا، ادم لاف زن، خود ستا <hr> معانی دیگر : (لوله ای که توسط آن پیکان یا ساچمه یا حب و غیره را با فوت کردن به هدف می پرانند) دم لوله، پرانساز، (امریکا - خودمانی) آدم لاف زن، آدم چاخان

معنی : پرحرف، خود ستا، ادم لاف زن، خود ستا معانی دیگر : (لوله ای که توسط آن پیکان یا ساچمه یا حب و غیره را با فوت کردن به هدف می پرانند) دم لوله، پرانساز، (امریکا - خودمانی) آدم لاف زن، آدم چاخان

blowhard

<hr> معنی : ورم کرده، دمیده شده <hr> معانی دیگر : وزان، اسم مفعول: blow، نفخ کرده، پف کرده، باد کرده، آماسیده، به نفس نفس افتاده، وامانده، پر از مگس، مگس زده، اسم مفعول فعل blow3، شکوفا، پرغنچه، پرگل، شکفته (full-blown هم می گویند)، خسته

معنی : ورم کرده، دمیده شده معانی دیگر : وزان، اسم مفعول: blow، نفخ کرده، پف کرده، باد کرده، آماسیده، به نفس نفس افتاده، وامانده، پر از مگس، مگس زده، اسم مفعول فعل blow3، شکوفا، پرغنچه، پرگل، شکفته (full-blown هم می گویند)، خسته

blown

blown out

blowout

<hr> معنی : خشن، سرخ روی، سرخ گونه، زمخت <hr> معانی دیگر : سر&nbsp; روی، سر&nbsp; گونه، زن چاق

معنی : خشن، سرخ روی، سرخ گونه، زمخت معانی دیگر : سر روی، سر گونه، زن چاق

blowsy

<hr> معنی : چراغ جوشکاری <hr> معانی دیگر : روش سنجش مواد شیمیایی و معدنی و آلیاژها از راه گرما دادن با لوله ی دمنده، مشعل جوشکاری، چراغ لحیم کاری، مشعل گازی، مشعل فشاری، چراه جوشکاری

معنی : چراغ جوشکاری معانی دیگر : روش سنجش مواد شیمیایی و معدنی و آلیاژها از راه گرما دادن با لوله ی دمنده، مشعل جوشکاری، چراغ لحیم کاری، مشعل گازی، مشعل فشاری، چراه جوشکاری

blowtorch

blowup

<hr> معنی : باد دار، بادی، بسهولت باطراف منتشر شونده <hr> معانی دیگر : انفجار، ترکش، پر باد، در معرض باد

معنی : باد دار، بادی، بسهولت باطراف منتشر شونده معانی دیگر : انفجار، ترکش، پر باد، در معرض باد

blowy

<hr> معنی : خشن، سرخ روی، سرخ گونه، زمخت، شلخته <hr> معانی دیگر : پر باد، در معرض باد، چاق و سرخ روی و زمخت، سر&nbsp; روی، سر&nbsp; گونه، زن چاق

معنی : خشن، سرخ روی، سرخ گونه، زمخت، شلخته معانی دیگر : پر باد، در معرض باد، چاق و سرخ روی و زمخت، سر روی، سر گونه، زن چاق

blowzy

<hr> معنی : حباب، کف، الچروبه، چاق شدن، هایهای گریستن، با صدا گریستن، چربی اوردن <hr> معانی دیگر : پیه نهنگ و دیگر پستانداران دریایی که از آن روغن ماهی به دست می آید، با زاری گفتن، زاریدن، های های گریستن (مثل کودک)، گریه و زاری کردن، زار زار گریه کردن، از شدت گریه باد کردن یا خیس شدن، چربی بالن وسایرپستانداران دریایی

معنی : حباب، کف، الچروبه، چاق شدن، هایهای گریستن، با صدا گریستن، چربی اوردن معانی دیگر : پیه نهنگ و دیگر پستانداران دریایی که از آن روغن ماهی به دست می آید، با زاری گفتن، زاریدن، های های گریستن (مثل کودک)، گریه و زاری کردن، زار زار گریه کردن، از شدت گریه باد کردن یا خیس شدن، چربی بالن وسایرپستاندارا

blubber

<hr> معنی : چاق وفربه، ورم کرده، چاق، حباب وار <hr> معانی دیگر : پرچربی، پیه مانند

معنی : چاق وفربه، ورم کرده، چاق، حباب وار معانی دیگر : پرچربی، پیه مانند

blubbery

<hr> معنی : چوبدستی سرکلفت، چوب قانون، چماق، کتک زدن، با چماق زدن، مجبور کردن <hr> معانی دیگر : با چماق یا چوبدستی زدن، گرز، کدنگ، کدنگ زدن

معنی : چوبدستی سرکلفت، چوب قانون، چماق، کتک زدن، با چماق زدن، مجبور کردن معانی دیگر : با چماق یا چوبدستی زدن، گرز، کدنگ، کدنگ زدن

bludgeon

<hr> معنی : آسمان نیلگون، ابی، نیلی، مستعد افسردگی، دارای خلق گرفته اسمان، زاغ <hr> معانی دیگر : آبی، آبی رنگ، نیلگون، (در مورد پوست بدن) کبود، غم انگیز، محزون، دلگیر، غم افزا، گرفته و تهدیدآمیز، بی نشاط، محزون کننده (معمولا با the و جمع)، ملبس به لباس یا کسوت آبی، (انگلیس - عامیانه) ولخرجی کردن، پول حرام کردن، آبی رنگ کردن یا شدن، لاجورد (یا نیل) زدن به، (امریکا - نوعی موسیقی جاز که آهسته و حزن انگیز است) بلوز، (از نظر مذهبی و اخلاقی) سخت گیر، حزن، رنگیزه ی آبی، رنگدانه ی آبی، پودر آبی رختشویی، هر چیز آبی رنگ مثل: جامه ی آبی، (اغلب با b بزرگ) شخص یا گروه آبی پوش، (اغلب با b بزرگ) سرباز شمالی (در جنگ های داخلی امریکا اونیفورم آبی می پوشیدند)، (جمع) لباس آبی سیر ملوان، رجوع شود به: bluestocking، دارای خلق گرفته باthe اسمان، اسمان نیلگون

معنی : آسمان نیلگون، ابی، نیلی، مستعد افسردگی، دارای خلق گرفته اسمان، زاغ معانی دیگر : آبی، آبی رنگ، نیلگون، (در مورد پوست بدن) کبود، غم انگیز، محزون، دلگیر، غم افزا، گرفته و تهدیدآمیز، بی نشاط، محزون کننده (معمولا با the و جمع)، ملبس به لباس یا کسوت آبی، (انگلیس - عامیانه) ولخرجی کردن، پول حرام کرد

blue

<hr> معنی : عضو طبقه اشراف، اشراف زاده <hr> معانی دیگر : اصل و نسب اشرافی، نجابت خانوادگی، نجیب زاده

معنی : عضو طبقه اشراف، اشراف زاده معانی دیگر : اصل و نسب اشرافی، نجابت خانوادگی، نجیب زاده

blue blood

<hr> معنی : زمان دراز، مدت طولانی <hr> معانی دیگر : زمان دراز، مدت طولانی

معنی : زمان دراز، مدت طولانی معانی دیگر : زمان دراز، مدت طولانی

blue moon

<hr> روبان آبی رنگ (به ویژه روبان نشان انگلیسی garter)، نشان برتری

روبان آبی رنگ (به ویژه روبان نشان انگلیسی garter)، نشان برتری

blue ribbon

<hr> معنی : زغال اخته، قره قاط، ایدا اریزا <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) ناقوس آبی (انواع گیاهان به ویژه از جنس های campanula و mertensia از خانواده ی bellflower و borage)، (گیاه شناسی) آبی سته، سته ی آبی، سیاه گیله (گیاهان جنس vaccinium از خانواده ی heath)

معنی : زغال اخته، قره قاط، ایدا اریزا معانی دیگر : (گیاه شناسی) ناقوس آبی (انواع گیاهان به ویژه از جنس های campanula و mertensia از خانواده ی bellflower و borage)، (گیاه شناسی) آبی سته، سته ی آبی، سیاه گیله (گیاهان جنس vaccinium از خانواده ی heath)

blueberry

<hr> معنی : نیل، پودر ابی رنگ رختشویی <hr> معانی دیگر : نیل، پودر ابی رنگ رختشویی

معنی : نیل، پودر ابی رنگ رختشویی معانی دیگر : نیل، پودر ابی رنگ رختشویی

blueing

<hr> معنی : طرح، برنامه کار <hr> معانی دیگر : طرح کلی ساختن، برنامه ی کار را ریختن، نقشه، نقشه کلی، چاپ آبی، چاپ اوزالید، نوعی چاپ عکاسی که زمینه ان ابی ونقش ان سفید است، چاپ اوزالیدکه برای کپیه نقشه ورسم های فنی بکارمیرود، دستور کار، چاپ ابى( در عکاسى) روانشناسى : چاپ ابى

معنی : طرح، برنامه کار معانی دیگر : طرح کلی ساختن، برنامه ی کار را ریختن، نقشه، نقشه کلی، چاپ آبی، چاپ اوزالید، نوعی چاپ عکاسی که زمینه ان ابی ونقش ان سفید است، چاپ اوزالیدکه برای کپیه نقشه ورسم های فنی بکارمیرود، دستور کار، چاپ ابى( در عکاسى) روانشناسى : چاپ ابى

blueprint

<hr> معنی : نوعی سرود وموسیقی جاز، افسردگی و حزن و اندوه <hr> معانی دیگر : افسردگی وحزن واندوه، نوعی سرود وموسیقی جاز

معنی : نوعی سرود وموسیقی جاز، افسردگی و حزن و اندوه معانی دیگر : افسردگی وحزن واندوه، نوعی سرود وموسیقی جاز

blues

<hr> معنی : زن فاضله، فضل فروش، دارای ذوق ادبی <hr> معانی دیگر : زن دانشمند ولی فضل فروش و ملانقطی، دانشمند و درازگوی، منسوب به جمعیت زنان جوراب ابی درقرن هیجدهم

معنی : زن فاضله، فضل فروش، دارای ذوق ادبی معانی دیگر : زن دانشمند ولی فضل فروش و ملانقطی، دانشمند و درازگوی، منسوب به جمعیت زنان جوراب ابی درقرن هیجدهم

bluestocking

<hr> معنی : پرتگاه، سرازیری کنار رودخانه وغیره، چاخان، قمپز، فریب، توپ، سراشیب، توپ زدن، حریف را از میدان در کردن <hr> معانی دیگر : لاف، بلوف، هارت و پورت، گشادبازی، وعده ی دروغین دادن، گول زدن، تهدید دروغین کردن، (پوکر) دست خود را از آنچه هست بهتر وانمود کردن، بلوف زدن، آدم لاف زن، بلوف زن، لافنده، گشادباز (bluffer هم می گویند)، پرتگاه کنار رودخانه، صخره ی دیواره مانند (معمولا در کنار رود یا دریا و غیره) سنگ پوز، پهنه کوه، صخره دیوار، سنگ بارو

معنی : پرتگاه، سرازیری کنار رودخانه وغیره، چاخان، قمپز، فریب، توپ، سراشیب، توپ زدن، حریف را از میدان در کردن معانی دیگر : لاف، بلوف، هارت و پورت، گشادبازی، وعده ی دروغین دادن، گول زدن، تهدید دروغین کردن، (پوکر) دست خود را از آنچه هست بهتر وانمود کردن، بلوف زدن، آدم لاف زن، بلوف زن، لافنده، گشادباز (

bluff

<hr> معنی : نیل، پودر ابی رنگ رختشویی <hr> معانی دیگر : پودر آبی رنگ رختشویی (برای بهتر سفید کردن پارچه های سفید)

معنی : نیل، پودر ابی رنگ رختشویی معانی دیگر : پودر آبی رنگ رختشویی (برای بهتر سفید کردن پارچه های سفید)

bluing

<hr> معنی : مایل به ابی، ابی فام <hr> معانی دیگر : نسبتا آبی رنگ، مایل به آبی

معنی : مایل به ابی، ابی فام معانی دیگر : نسبتا آبی رنگ، مایل به آبی

bluish

<hr> معنی : اشتباه بزرگ، اشتباه لپی، سهو، خطا، خبط، اشتباه کردن، کوکورانه رفتن، سهو کردن، دست پاچه شدن و بهم مخلوط کردن <hr> معانی دیگر : اشتباه احمقانه، خبط (از روی بی فکری)، (به خاطر بی فکری یا پخمگی) اشتباه کردن، مرتکب خطا شدن، بی محابا وارد شدن یا حرکت کردن، (با بی فکری و بی دقتی) راه رفتن، سر به هوایی کردن، تلوتلو خوران رفتن، کورکورانه رفتن، (اغلب با out) بی فکرانه گفتن، گاف کردن، (نابخردانه) بروز دادن (رجوع شود به:blurt)

معنی : اشتباه بزرگ، اشتباه لپی، سهو، خطا، خبط، اشتباه کردن، کوکورانه رفتن، سهو کردن، دست پاچه شدن و بهم مخلوط کردن معانی دیگر : اشتباه احمقانه، خبط (از روی بی فکری)، (به خاطر بی فکری یا پخمگی) اشتباه کردن، مرتکب خطا شدن، بی محابا وارد شدن یا حرکت کردن، (با بی فکری و بی دقتی) راه رفتن، سر به هوایی کر

blunder

<hr> معنی : نوعی تفنگ قدیمی، ادم کودن <hr> معانی دیگر : (در اصل) تفنگ (دارای لوله کوتاه که برد آن کم بود)، شمخال

معنی : نوعی تفنگ قدیمی، ادم کودن معانی دیگر : (در اصل) تفنگ (دارای لوله کوتاه که برد آن کم بود)، شمخال

blunderbuss

<hr> معنی : کند، بی پرده، رک، بی نوک، دارای لبه ضخیم، کند کردن <hr> معانی دیگر : (لبه ی چاقو و تیغ و غیره) کند (درمقابل تیز: sharp)، کند کردن یا شدن، ناپوشیده، بی شیله پیله، (از شدت یا درد و غیره) کاستن، (اثر چیزی را) کم کردن، کند ذهن، کودن، دیرآموز، پخمه، کم هوش

معنی : کند، بی پرده، رک، بی نوک، دارای لبه ضخیم، کند کردن معانی دیگر : (لبه ی چاقو و تیغ و غیره) کند (درمقابل تیز: sharp)، کند کردن یا شدن، ناپوشیده، بی شیله پیله، (از شدت یا درد و غیره) کاستن، (اثر چیزی را) کم کردن، کند ذهن، کودن، دیرآموز، پخمه، کم هوش

blunt

<hr> معنی : لکه، تیرگی، منظره مه الود، لک کردن، محو کردن، تیره کردن <hr> معانی دیگر : (در اثر تاریکی یا زدودن و غیره) نامشخص شدن، کدر کردن یا شدن، مات کردن یا شدن، (تقریبا ولی نه کاملا) محو کردن یا شدن، نامشخص، محو، (با لکه دار کردن و غیره تصویر و غیره را) محو یا نامشخص کردن، لکه یا آلوگی (به ویژه اگر چیزها را کدر یا نامشخص کند)، هرچیزی که (به نظر یا به فکر) مبهم و کدر باشد، نامشخص بنظر امدن

معنی : لکه، تیرگی، منظره مه الود، لک کردن، محو کردن، تیره کردن معانی دیگر : (در اثر تاریکی یا زدودن و غیره) نامشخص شدن، کدر کردن یا شدن، مات کردن یا شدن، (تقریبا ولی نه کاملا) محو کردن یا شدن، نامشخص، محو، (با لکه دار کردن و غیره تصویر و غیره را) محو یا نامشخص کردن، لکه یا آلوگی (به ویژه اگر چیزها ر

blur

<hr> معنی : تقریظ یا اعلان مبالغه امیز <hr> معانی دیگر : (بیشتر در مورد کتاب های تازه چاپ) اعلان یا آگهی تعریف آمیز، شرح غلوآمیز کتاب یا نویسنده (که بر پوشش کاغذی کتاب چاپ می شود)، تقریظ یا توصیه نامه مختصری برکتابی

معنی : تقریظ یا اعلان مبالغه امیز معانی دیگر : (بیشتر در مورد کتاب های تازه چاپ) اعلان یا آگهی تعریف آمیز، شرح غلوآمیز کتاب یا نویسنده (که بر پوشش کاغذی کتاب چاپ می شود)، تقریظ یا توصیه نامه مختصری برکتابی

blurb

<hr> معنی : بروز دادن <hr> معانی دیگر : (معمولا با out) نسنجیده گفتن، بی اختیار گفتن، از دهان پراندن، از دهان بیرون انداختن کلمات، باout

معنی : بروز دادن معانی دیگر : (معمولا با out) نسنجیده گفتن، بی اختیار گفتن، از دهان پراندن، از دهان بیرون انداختن کلمات، باout

blurt

<hr> معنی : سرخی صورت در اثر خجلت، شرمنده شدن، سرخ شدن <hr> معانی دیگر : (از شرم یا سردرگمی و غیره) سرخ شدن (معمولا با: at یا for)، بور کردن یا شدن، شرم (همراه با سرخ رویی)، گلگون، سرخ، قرمز، آب و رنگ، گلی، سر&nbsp; شدن

معنی : سرخی صورت در اثر خجلت، شرمنده شدن، سرخ شدن معانی دیگر : (از شرم یا سردرگمی و غیره) سرخ شدن (معمولا با: at یا for)، بور کردن یا شدن، شرم (همراه با سرخ رویی)، گلگون، سرخ، قرمز، آب و رنگ، گلی، سر شدن

blush

blushed

<hr> معنی : خجول <hr> معانی دیگر : خجول

معنی : خجول معانی دیگر : خجول

blushful

<hr> معنی : فروتن، خاضع

blushing

<hr> معنی : باد مهیب و سهمگین، پرسروصدا بودن، با سختی و شدت و سر و صدا وزیدن، توپ زدن <hr> معانی دیگر : (باد) سخت وزیدن، با صدا وزیدن، هارت و پورت کردن، سر و صدا راه انداختن، با حرارت و خشونت سخن گفتن، زورگویی کردن، باسختی وشدت وسروصدا وزیدن مثل باد

معنی : باد مهیب و سهمگین، پرسروصدا بودن، با سختی و شدت و سر و صدا وزیدن، توپ زدن معانی دیگر : (باد) سخت وزیدن، با صدا وزیدن، هارت و پورت کردن، سر و صدا راه انداختن، با حرارت و خشونت سخن گفتن، زورگویی کردن، باسختی وشدت وسروصدا وزیدن مثل باد

bluster

blusterer

<hr> معنی : پر باد <hr> معانی دیگر : پرباد

معنی : پر باد معانی دیگر : پرباد

blusterous

blustery

<hr> معنی : رفیق <hr> معانی دیگر : مخفف:، سفارش معوق، ترتیب بد، بوی بدن، گیشه فروش (بلیت سینما و غیره)

معنی : رفیق معانی دیگر : مخفف:، سفارش معوق، ترتیب بد، بوی بدن، گیشه فروش (بلیت سینما و غیره)

<hr> معنی : مار بوا، اژدرمار <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) مار بوآ (از تیره ی boidae)

معنی : مار بوا، اژدرمار معانی دیگر : (جانور شناسی) مار بوآ (از تیره ی boidae)

<hr> معنی : خنازیر، گراز وحشی، جنس نر حیوانات پستاندار، گرازنر <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی)، گراز، خوک وحشی، کاس، ساد

معنی : خنازیر، گراز وحشی، جنس نر حیوانات پستاندار، گرازنر معانی دیگر : (جانورشناسی)، گراز، خوک وحشی، کاس، ساد

boar

<hr> معنی : تخته، تابلو، هیئت مدیره، اغذیه، میز غذا، غذای روی میز، میزشور یادادگاه، هیئت عامله یاامنا، هیئت بازرگانی، تخته یا مقوا و یا هر چیز مسطح، بکنار کشتی امدن، پانسیون شدن، تخته بندی کردن، تخته پوش کردن، سوار شدن، خوراک دادن <hr> معانی دیگر : قطعه ای چوب (یا ماده مشابه) که مسطح باشد، توفال، انواع مصالح ساختمانی که به صورت صفحه های مستطیل شکل ساخته می شوند، میز غذا خوری، خوراک روی میز (به ویژه در خوابگاه ها و پانسیون ها)، انجمن، هیئت، شورا، عرشه ی کشتی، لبه ی کشتی، تخته کوب کردن، با تخته پوشاندن، به کنار کشتی آمدن (به ویژه به قصد حمله)، به عرشه ی کشتی وارد شدن (از کشتی دیگر و غیره)، (ترن و کشتی و هواپیما و غیره) سوار شدن، (قدیمی) میز هیئت مدیره، (در بورس سهام) فهرست سهام خرید و فروش شده و بهای آنها، بورس سهام، پانسیون شدن یا کردن، اتاق با خوراک اجاره کردن، (بسکتبال - جمع) دو تخته ی پشت حلقه ها، گرفتن توپی که به تخته می خورد، (هاکی) دیواره ی چوبی یا پلاستیکی دور زمین بازی، (الکترونیک) رجوع شود به: circuit board، trade of board هیئت بازرگانی، بکنارکشتی امدن بمنظورحمله

معنی : تخته، تابلو، هیئت مدیره، اغذیه، میز غذا، غذای روی میز، میزشور یادادگاه، هیئت عامله یاامنا، هیئت بازرگانی، تخته یا مقوا و یا هر چیز مسطح، بکنار کشتی امدن، پانسیون شدن، تخته بندی کردن، تخته پوش کردن، سوار شدن، خوراک دادن معانی دیگر : قطعه ای چوب (یا ماده مشابه) که مسطح باشد، توفال، انواع مصالح 

واژه های حرف "b" - مترادف و متضاد