<hr> معنی : هیئت مدیره <hr> معانی دیگر : هئیت مدیره

معنی : هیئت مدیره معانی دیگر : هئیت مدیره

board of directors

<hr> معنی : هیئت بازرگانی، وزارت اقتصاد و بازرگانی <hr> معانی دیگر : شورای بازرگانی، (انگلیس b و t بزرگ) وزارت بازرگانی، بورس غلات (و محصولات دیگر)، درانگلیس وزارت اقتصاد وبازرگانی

معنی : هیئت بازرگانی، وزارت اقتصاد و بازرگانی معانی دیگر : شورای بازرگانی، (انگلیس b و t بزرگ) وزارت بازرگانی، بورس غلات (و محصولات دیگر)، درانگلیس وزارت اقتصاد وبازرگانی

board of trade

<hr> معنی : شاگرد شبانه روزی <hr> معانی دیگر : (ارتش) کسی که سوار (به کشتی و هواپیما و غیره) می شود، مامور حمله به کشتی دشمن و تصرف آن، کسی که در پانسیون زندگی می کند، کسی که اتاق با غذا کرایه کرده

معنی : شاگرد شبانه روزی معانی دیگر : (ارتش) کسی که سوار (به کشتی و هواپیما و غیره) می شود، مامور حمله به کشتی دشمن و تصرف آن، کسی که در پانسیون زندگی می کند، کسی که اتاق با غذا کرایه کرده

boarder

<hr> معنی : پانسیون، تخته کوبی <hr> معانی دیگر : ساختمان چوبی، پوشش تخته ای، (جمع) تخته ها، تخته بندی، الوار سبک، سوار شدن، سواری (در کشتی و هواپیما و ترن و اتوبوس و غیره)، مهمانخانه شبانه روزی

معنی : پانسیون، تخته کوبی معانی دیگر : ساختمان چوبی، پوشش تخته ای، (جمع) تخته ها، تخته بندی، الوار سبک، سوار شدن، سواری (در کشتی و هواپیما و ترن و اتوبوس و غیره)، مهمانخانه شبانه روزی

boarding

<hr> معنی : پانسیون، مهمانخانه شبانه روزی <hr> معانی دیگر : مهمانخانه شبانه روزی، پانسیون، خوابگاه و خوراک، جایی که در آن اطاق و غذا می دهند (به ویژه برای دانشجویان - در امریکا معمولا dormitory وابسته به دانشگاه است و boardinghouse به طور خصوصی اداره می شود) (boarding house هم می نویسند)

معنی : پانسیون، مهمانخانه شبانه روزی معانی دیگر : مهمانخانه شبانه روزی، پانسیون، خوابگاه و خوراک، جایی که در آن اطاق و غذا می دهند (به ویژه برای دانشجویان - در امریکا معمولا dormitory وابسته به دانشگاه است و boardinghouse به طور خصوصی اداره می شود) (boarding house هم می نویسند)

boarding house

<hr> معنی : لاف، مباهات، رجز خوانی، به رخ کشیدن، لاف زدن، بالیدن، خودستایی کردن، سخن اغراقامیز گفتن، رجز خواندن، قپی کردن <hr> معانی دیگر : (سنگ تراشی و تندیس گری) با اسکنه تراش اولیه را (قبل از صافکاری) دادن، لافزنی، خودستایی، قمپز، چاخان کردن، لافیدن، چسی آمدن، شکوهیدن، لاپ آمدن، منم زدن، نازیدن، سرافراز بودن، سربلند بودن به، (قدیمی) مغرور بودن، پز دادن، قمپز دادن، n : خرده الماسی که برای شیشه بری بکار رود، به ر&nbsp; کشیدن

معنی : لاف، مباهات، رجز خوانی، به رخ کشیدن، لاف زدن، بالیدن، خودستایی کردن، سخن اغراقامیز گفتن، رجز خواندن، قپی کردن معانی دیگر : (سنگ تراشی و تندیس گری) با اسکنه تراش اولیه را (قبل از صافکاری) دادن، لافزنی، خودستایی، قمپز، چاخان کردن، لافیدن، چسی آمدن، شکوهیدن، لاپ آمدن، منم زدن، نازیدن، سرافراز بو

boast

<hr> معنی : لافزن، خود ستا، ادم لاف زن، خود فروش <hr> معانی دیگر : لاف زن، خودستا

معنی : لافزن، خود ستا، ادم لاف زن، خود فروش معانی دیگر : لاف زن، خودستا

boaster

<hr> معنی : لافزن، خود ستا، چاخان، متظاهر <hr> معانی دیگر : به خود بالنده، پزی، لافنده

معنی : لافزن، خود ستا، چاخان، متظاهر معانی دیگر : به خود بالنده، پزی، لافنده

boastful

<hr> معنی : قایق، کرجی، کشتی کوچک، هر چیزی شبیه قایق، قایق رانی کردن <hr> معانی دیگر : (واژه ی عمومی برای انواع کشتی های کوچک) قایق، زورق، بلم، لتکه، در قایق حمل کردن یا گذاشتن، به درون قایق بردن یا انداختن، قایق سواری کردن، قایق راندن، کشتی بزرگ رودخانه رو و دریارو (کاربرد غیرفنی)، ظرف یا بشقاب قایق شکل

معنی : قایق، کرجی، کشتی کوچک، هر چیزی شبیه قایق، قایق رانی کردن معانی دیگر : (واژه ی عمومی برای انواع کشتی های کوچک) قایق، زورق، بلم، لتکه، در قایق حمل کردن یا گذاشتن، به درون قایق بردن یا انداختن، قایق سواری کردن، قایق راندن، کشتی بزرگ رودخانه رو و دریارو (کاربرد غیرفنی)، ظرف یا بشقاب قایق شکل

boat

<hr> معنی : قایق رانی <hr> معانی دیگر : قایق سواری، پاروزنی

معنی : قایق رانی معانی دیگر : قایق سواری، پاروزنی

boating

<hr> معنی : کرجی بان، قایقران <hr> معانی دیگر : ماهر در قایقرانی

معنی : کرجی بان، قایقران معانی دیگر : ماهر در قایقرانی

boatman

<hr> معنی : افسر کشتی <hr> معانی دیگر : سرملوان، سرناوی، افسری که مسئول افراشتن بادبان ولنگر طناب های کشتی است

معنی : افسر کشتی معانی دیگر : سرملوان، سرناوی، افسری که مسئول افراشتن بادبان ولنگر طناب های کشتی است

boatswain

<hr> معنی : فریب، مسخره، ضربت، شاقول، سرزنش یا طعنه، شوخی، حقه، وزنه قپان، منگوله، حرکت تند و سریع، سرود یاتصنیف، یک شیلینگ، اونگان، فریب دادن، ضربت زدن <hr> معانی دیگر : خودمانی: bobby) robert هم می گویند)، هرچیز قلمبه که از ریسمان و غیره آویخته باشد، (کودکان و زنان) گیسوی کوتاه، موی چتری، (گیسوی انسان یا دم حیوان) کوتاه کردن، چتری کردن، چرخی کردن، تعظیم تند و کوتاه، تند و کوتاه تعظیم کردن، (به عنوان ادای احترام) سرخم کردن، (با سرعت) بالا و پایین رفتن، ورجه وورجه کردن، ورجستن، (بالا و پایین) جهیدن، (انگلیس - محلی) خوشه ی آویزان، حلقه یا دسته ی موی کوتاه، طره ی گیسو، کاکل، دم قیچی شده ی اسب، دم چیده شده، حرکت تند و ناگهانی، جهش، چوب پنبه (یا چیز مشابه) که به ریسمان قلاب ماهیگیری می زنند تا آن را شناور نگه دارد، با این نوع قلاب ماهیگیری کردن، نوعی رقص تند اسکاتلندی، سورتمه ی کوچک (bobsled هم می گویند)، (قدیمی) ضربه ی تند و سبک (مثلا با سر انگشت)، آهسته ضربه زدن، با سر انگشت نواختن، (قدیمی) ترجیع بند کوتاه، (انگلیس - خودمانی) یک شیلینگ، ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن

معنی : فریب، مسخره، ضربت، شاقول، سرزنش یا طعنه، شوخی، حقه، وزنه قپان، منگوله، حرکت تند و سریع، سرود یاتصنیف، یک شیلینگ، اونگان، فریب دادن، ضربت زدن معانی دیگر : خودمانی: bobby) robert هم می گویند)، هرچیز قلمبه که از ریسمان و غیره آویخته باشد، (کودکان و زنان) گیسوی کوتاه، موی چتری، (گیسوی انسان یا دم

<hr> معنی : جنجال <hr> معانی دیگر : سر و صدا، قیل و قال، بیا و برو

معنی : جنجال معانی دیگر : سر و صدا، قیل و قال، بیا و برو

bobbery

<hr> معنی : قرقره، ماسوره، پیچک <hr> معانی دیگر : سیم پیچ، کویل، بوبین

معنی : قرقره، ماسوره، پیچک معانی دیگر : سیم پیچ، کویل، بوبین

bobbin

<hr> معنی : اشتباه کاری، مرتکب خطا شدن، پی درپی اشتباه کردن <hr> معانی دیگر : (ورزش - به ویژه فوتبال امریکایی - کوشش برای در هوا گرفتن توپ) اشتباه لپی کردن، (هنگام گرفتن پاس) توپ را از دست دادن، خیطی بالا آوردن، حرکت به بالا و پایین، ورجه وورجه، ورجهش، تند به بالا و پایین (یا طرفین) حرکت کردن، ورجه وورجه کردن، ورجستن، منگوله، منجوق، گوی یا گویچه ی پشمی (که برای تزیین به لباس و کلاه و غیره بدوزند)، اشتباه لپی، خطای خجلت انگیز، لغزش

معنی : اشتباه کاری، مرتکب خطا شدن، پی درپی اشتباه کردن معانی دیگر : (ورزش - به ویژه فوتبال امریکایی - کوشش برای در هوا گرفتن توپ) اشتباه لپی کردن، (هنگام گرفتن پاس) توپ را از دست دادن، خیطی بالا آوردن، حرکت به بالا و پایین، ورجه وورجه، ورجهش، تند به بالا و پایین (یا طرفین) حرکت کردن، ورجه وورجه کردن

bobble

<hr> معنی : پاسبان، پلیس <hr> معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه) پاسبان

معنی : پاسبان، پلیس معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه) پاسبان

bobby

<hr> معنی : نوعی سورتمه کوچک <hr> معانی دیگر : سورتمه، سورتمه ی کوچک، سورتمه ی دو ترکه، سورتمه ی فلزی دارای دو جفت تیغه، مسابقه ی سورتمه سواری (bobsleigh هم می گویند)

معنی : نوعی سورتمه کوچک معانی دیگر : سورتمه، سورتمه ی کوچک، سورتمه ی دو ترکه، سورتمه ی فلزی دارای دو جفت تیغه، مسابقه ی سورتمه سواری (bobsleigh هم می گویند)

bobsled

<hr> معنی : ادم مهمل، اسب یا سگ دم کل، هر چیز ناقص یامختصر شده، دم کل <hr> معانی دیگر : دم (اسب و سگ و غیره را) کوتاه کردن، چتری کردن، (سگ و اسب و غیره) دم کوتاه، دم چتری، مختصر، خلاصه شده، موجز، کوتاه شده

معنی : ادم مهمل، اسب یا سگ دم کل، هر چیز ناقص یامختصر شده، دم کل معانی دیگر : دم (اسب و سگ و غیره را) کوتاه کردن، چتری کردن، (سگ و اسب و غیره) دم کوتاه، دم چتری، مختصر، خلاصه شده، موجز، کوتاه شده

bobtail

<hr> معنی : تیماج <hr> معانی دیگر : آبجو سیاه آلمانی (که در قدیم در اوایل بهار نوشیده می شد) (bock beer هم می گویند)، یکنوع چرم پوست گوسفند که برای صحافی بکار میرود

معنی : تیماج معانی دیگر : آبجو سیاه آلمانی (که در قدیم در اوایل بهار نوشیده می شد) (bock beer هم می گویند)، یکنوع چرم پوست گوسفند که برای صحافی بکار میرود

bock

<hr> معنی : خبر رسان، پیش گویی کردن، حاکی بودن از، دلالت داشتن، نشانه بودن، شگون داشتن <hr> معانی دیگر : از پیش آگاهی دادن، یمن داشتن (یا نداشتن)، یکی از دو زمان گذشته ی فعل: bide، نشانه بودن از، دلالت داشتن بر

معنی : خبر رسان، پیش گویی کردن، حاکی بودن از، دلالت داشتن، نشانه بودن، شگون داشتن معانی دیگر : از پیش آگاهی دادن، یمن داشتن (یا نداشتن)، یکی از دو زمان گذشته ی فعل: bide، نشانه بودن از، دلالت داشتن بر

bode

<hr> معنی : سینه بند، پستان بند <hr> معانی دیگر : بخش بالایی پیراهن زنانه، بالاتنه ی پیراهن، (سابقا) جلیقه ای که روی پیراهن یا بلوز زنانه می پوشیدند

معنی : سینه بند، پستان بند معانی دیگر : بخش بالایی پیراهن زنانه، بالاتنه ی پیراهن، (سابقا) جلیقه ای که روی پیراهن یا بلوز زنانه می پوشیدند

bodice

<hr> معنی : دارای بدن، جسیم <hr> معانی دیگر : دارای بدن یا بدنه ای خاص

معنی : دارای بدن، جسیم معانی دیگر : دارای بدن یا بدنه ای خاص

bodied

<hr> معنی : دارای بدن، بدنی، جسمانی، واقعا <hr> معانی دیگر : جسمانی (در مقابل روحانی یا روانی: spiritual یا mental )، وابسته به بدن، شخصا، کلا، یکجا، در یک وهله، عملا

معنی : دارای بدن، بدنی، جسمانی، واقعا معانی دیگر : جسمانی (در مقابل روحانی یا روانی: spiritual یا mental )، وابسته به بدن، شخصا، کلا، یکجا، در یک وهله، عملا

bodily

<hr> معنی : خنجر، نوعی جوالدوز <hr> معانی دیگر : سوزن بزرگ، جوالدوز، میله ی سوراخدار (برای رد کردن روبان و غیره از پارچه)، گونند، درفش، گیره ی گیسو (که بلند و زینتی است)، گزنه، آلت سرتیز برای سوراخ کردن پارچه

معنی : خنجر، نوعی جوالدوز معانی دیگر : سوزن بزرگ، جوالدوز، میله ی سوراخدار (برای رد کردن روبان و غیره از پارچه)، گونند، درفش، گیره ی گیسو (که بلند و زینتی است)، گزنه، آلت سرتیز برای سوراخ کردن پارچه

bodkin

<hr> معنی : جسد، لاشه، بدن، بدنه، اندام، جسم، تن، تنه، پیکر، جرم، بالاتنه، اطاق ماشین، جرم سماوی، دارای جسم کردن <hr> معانی دیگر : جثه، کالبد، هیکل، تنه (بدون احتساب سر و دست و پا)، بخشی از لباس که تنه را می پوشاند، لاش، جسم (در مقابل روح: spirit)، گروه، دسته، جمع، گروهه، همبست، (اتومبیل و کامیون وغیره) بدنه، اتاق، باربند (هر چیز به جز شاسی)، بدنه ی کشتی و هواپیما، متن اصلی (سوای مقدمه و عنوان و غیره)، هرچیزی که دارای جسم باشد، مزه ی قوی و خوشایند، مقدار، کلفتی پارچه، غلظت، ضخامت، (عامیانه) انسان، شخص، اکثریت، بخش عمده ی هر چیز، (حقوق) انسان یا چیزی که دارای شخصیت حقوقی باشد، دارای حقوق قانونی، دارای بدن کردن، جسم دادن به، جسیم کردن، شامل شدن، تن مند کردن (بیشتر می گویند: embody)، ضخیم کردن، غلیظ کردن

معنی : جسد، لاشه، بدن، بدنه، اندام، جسم، تن، تنه، پیکر، جرم، بالاتنه، اطاق ماشین، جرم سماوی، دارای جسم کردن معانی دیگر : جثه، کالبد، هیکل، تنه (بدون احتساب سر و دست و پا)، بخشی از لباس که تنه را می پوشاند، لاش، جسم (در مقابل روح: spirit)، گروه، دسته، جمع، گروهه، همبست، (اتومبیل و کامیون وغیره) بدنه،

body

<hr> نوسان های فعالیت شبانه روزی بدن که به حرکات ساعت تشبیه می شود، ساعت زیست شناسی

نوسان های فعالیت شبانه روزی بدن که به حرکات ساعت تشبیه می شود، ساعت زیست شناسی

body clock

<hr> معنی : شرکت، شرکت سهامی <hr> معانی دیگر : (حقوق) شرکت یا بنگاه دارای شخصیت حقوقی، موسسه یا شرکت قانونی و به ثبت رسیده، corporation : شرکت

معنی : شرکت، شرکت سهامی معانی دیگر : (حقوق) شرکت یا بنگاه دارای شخصیت حقوقی، موسسه یا شرکت قانونی و به ثبت رسیده، corporation : شرکت

body corporate

<hr> ارتباط غیرکلامی، (بیان به وسیله ی حرکات بدن و حالت قیافه) تنگویی

ارتباط غیرکلامی، (بیان به وسیله ی حرکات بدن و حالت قیافه) تنگویی

body language

<hr> معنی : محافظ، مستحفظ شخص، گارد مخصوص <hr> معانی دیگر : نگهبان شخصی، محافظ شخصی، جان پاس، نگهبان، موکب، هنگ ویژه

معنی : محافظ، مستحفظ شخص، گارد مخصوص معانی دیگر : نگهبان شخصی، محافظ شخصی، جان پاس، نگهبان، موکب، هنگ ویژه

bodyguard

<hr> معنی : خنده بلند <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی)، خنده ی از ته دل، قهقهه، شوخی یا نمایش و غیره که هدفش ایجاد این نوع خنده باشد

معنی : خنده بلند معانی دیگر : (امریکا - خودمانی)، خنده ی از ته دل، قهقهه، شوخی یا نمایش و غیره که هدفش ایجاد این نوع خنده باشد

boff

<hr> معنی : باتلاق، باطلاق، گنداب، لجن زار، سیاه اب، لرزیدن، در باتلاق فرو رفتن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: down) در گل فرو رفتن، در باتلاق گیر کردن، گیرافتادن، (زمین نرم و خیس که از فساد و تلاشی خزه و برگ تشکیل شده است) خلاش، گیلاب، مرداب (کوچک)، لش آب، خفتاب

معنی : باتلاق، باطلاق، گنداب، لجن زار، سیاه اب، لرزیدن، در باتلاق فرو رفتن معانی دیگر : (معمولا با: down) در گل فرو رفتن، در باتلاق گیر کردن، گیرافتادن، (زمین نرم و خیس که از فساد و تلاشی خزه و برگ تشکیل شده است) خلاش، گیلاب، مرداب (کوچک)، لش آب، خفتاب

<hr> معنی : شیطان، دیو <hr> معانی دیگر : (ورزش گلف) پار (par) به ویژه برای بازیکنان معمولی، (امروزه بیشتر) یک ضربه بیشتر از پار، یک امتیاز بیشتر از پار آوردن

معنی : شیطان، دیو معانی دیگر : (ورزش گلف) پار (par) به ویژه برای بازیکنان معمولی، (امروزه بیشتر) یک ضربه بیشتر از پار، یک امتیاز بیشتر از پار آوردن

bogey

<hr> معنی : جن، مایه ترس ووحشت، لو لو <hr> معانی دیگر : لولو، مایه ترس ووحشت

معنی : جن، مایه ترس ووحشت، لو لو معانی دیگر : لولو، مایه ترس ووحشت

bogeyman

<hr> معنی : خوف، لو لو، ادم زشت، تامل کردن، رم کردن، کار سرم بندی کردن <hr> معانی دیگر : غرق در شگفتی شدن یا کردن، دستخوش اعجاب کردن یا شدن، یکه خوردن، هراسیدن، اکراه داشتن، تردید کردن، دو دل بودن (با at)، شگفتی، بهت، تحیر، باناشیگری یا بی دقتی انجام دادن، شورتی گری کردن، دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن، تامل کردن در اثر ترس وغیره، کارسرهم بندی کردن

معنی : خوف، لو لو، ادم زشت، تامل کردن، رم کردن، کار سرم بندی کردن معانی دیگر : غرق در شگفتی شدن یا کردن، دستخوش اعجاب کردن یا شدن، یکه خوردن، هراسیدن، اکراه داشتن، تردید کردن، دو دل بودن (با at)، شگفتی، بهت، تحیر، باناشیگری یا بی دقتی انجام دادن، شورتی گری کردن، دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شد

boggle

<hr> معنی : شیطان، دیو، جن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: bogy، (واگن راه آهن) بخش پیش آمده و کوتاه جلو و عقب هر واگن، واگن تخت، چرخ جفتی

معنی : شیطان، دیو، جن معانی دیگر : رجوع شود به: bogy، (واگن راه آهن) بخش پیش آمده و کوتاه جلو و عقب هر واگن، واگن تخت، چرخ جفتی

bogie

<hr> معنی : لو لو، ادم زشت <hr> معانی دیگر : شهر بوگوتا (پایتخت کشور کلمبیا)، رجوع شود به: bogy، boggle : لولو

معنی : لو لو، ادم زشت معانی دیگر : شهر بوگوتا (پایتخت کشور کلمبیا)، رجوع شود به: bogy، boggle : لولو

bogle

<hr> معنی : قلابی، جعلی، ساختگی <hr> معانی دیگر : لولو، مترسک، دیو، آدم خوره، لولو خرخره، عفریت (bogey هم می نویسند)، دروغین، من درآوردی، تقلبی

معنی : قلابی، جعلی، ساختگی معانی دیگر : لولو، مترسک، دیو، آدم خوره، لولو خرخره، عفریت (bogey هم می نویسند)، دروغین، من درآوردی، تقلبی

bogus

<hr> معنی : شیطان، دیو، جن، لو لو، غول <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: bogie، (برای ترساندن کودک) لولو، لولو خرخره، مترسک، آدم خوره، عفریت (bogey هم می نویسند)

معنی : شیطان، دیو، جن، لو لو، غول معانی دیگر : رجوع شود به: bogie، (برای ترساندن کودک) لولو، لولو خرخره، مترسک، آدم خوره، عفریت (bogey هم می نویسند)

bogy

<hr> معنی : صدای گاو یا جغد کردن <hr> معانی دیگر : اظهار تنفر، هو کردن

معنی : صدای گاو یا جغد کردن معانی دیگر : اظهار تنفر، هو کردن

<hr> (معمولا b بزرگ) کسی (به ویژه هنرمند) که در رفتار و جامه پوشی و غیره سنت شکن و تکرو است، ناهمجور و سنت شکن، قلندر ماب، وابسته به ناحیه ی بوهم در کشور چک، اهل بوهم، چک، وابسته به بوهم و زبان و فرهنگ آن، اهل کمی که درزندگی یاکارخودبرسم وقانون دیگران کاری ندارد

(معمولا b بزرگ) کسی (به ویژه هنرمند) که در رفتار و جامه پوشی و غیره سنت شکن و تکرو است، ناهمجور و سنت شکن، قلندر ماب، وابسته به ناحیه ی بوهم در کشور چک، اهل بوهم، چک، وابسته به بوهم و زبان و فرهنگ آن، اهل کمی که درزندگی یاکارخودبرسم وقانون دیگران کاری ندارد

bohemian

<hr> معنی : دمل، تحریک، هیجان، کورک، جوش، التهاب، جوشاندن، بجوش آمدن <hr> معانی دیگر : جوش آمدن، جوشیدن (رسیدن به حرارتی که آب را به غلیان می آورد و بخار می کند)، غلیان کردن، به قل قل آمدن، قلقل زدن، قل زدن، در آب جوش پختن، آب پز کردن، جوشان بودن، خشمگین شدن، جوش زدن، خونسردی خود را از دست دادن، جوشش، جوشاک، جوش بزرگ و ریم دار، بناور، آتشک، بجوش امدن

معنی : دمل، تحریک، هیجان، کورک، جوش، التهاب، جوشاندن، بجوش آمدن معانی دیگر : جوش آمدن، جوشیدن (رسیدن به حرارتی که آب را به غلیان می آورد و بخار می کند)، غلیان کردن، به قل قل آمدن، قلقل زدن، قل زدن، در آب جوش پختن، آب پز کردن، جوشان بودن، خشمگین شدن، جوش زدن، خونسردی خود را از دست دادن، جوشش، جوشاک، 

boil

<hr> 1- (در اثر جوشیدن) غلیظ کردن یا شدن 2- خلاصه کردن

1- (در اثر جوشیدن) غلیظ کردن یا شدن 2- خلاصه کردن

واژه های حرف "b" - مترادف و متضاد