<hr> معنی : دست انداز <hr> معانی دیگر : دارای برامدگی

معنی : دست انداز معانی دیگر : دارای برامدگی

bumpiness

<hr> معنی : روستایی نادان یا کودن، نرهغول، ادم بی دست و پا <hr> معانی دیگر : دخو، دهاتی، ساده لوح، هالو، زودباور، کودن، (کشتی های بادبانی) تیرچه یا دیرک کلفت و کوتاه (که از بدنه ی کشتی بیرون زده است و طناب بادبان و غیره را به آن می پیچند)، دستک کشتی

معنی : روستایی نادان یا کودن، نرهغول، ادم بی دست و پا معانی دیگر : دخو، دهاتی، ساده لوح، هالو، زودباور، کودن، (کشتی های بادبانی) تیرچه یا دیرک کلفت و کوتاه (که از بدنه ی کشتی بیرون زده است و طناب بادبان و غیره را به آن می پیچند)، دستک کشتی

bumpkin

<hr> معنی : جسور، خود بین، از خود راضی <hr> معانی دیگر : مغرور و خودستا، پررو، پرافاده

معنی : جسور، خود بین، از خود راضی معانی دیگر : مغرور و خودستا، پررو، پرافاده

bumptious

<hr> معنی : پر از دست انداز، نا هموار، پر از برامدگی <hr> معانی دیگر : پردست انداز، پرتکان، ناصاف، دارای چاله و چوله

معنی : پر از دست انداز، نا هموار، پر از برامدگی معانی دیگر : پردست انداز، پرتکان، ناصاف، دارای چاله و چوله

bumpy

<hr> معنی : مستی، نان کماج، یکجور کلوچه یاکماج، دم خرگوش <hr> معانی دیگر : نان گرد، گیسویی که در پس سر به صورت گره جمع شده باشد، (موی) گوجه ای، (خودمانی) هریک از دو لپ کپل، لمبر، (امریکا - خودمانی) بدمستی

معنی : مستی، نان کماج، یکجور کلوچه یاکماج، دم خرگوش معانی دیگر : نان گرد، گیسویی که در پس سر به صورت گره جمع شده باشد، (موی) گوجه ای، (خودمانی) هریک از دو لپ کپل، لمبر، (امریکا - خودمانی) بدمستی

<hr> معنی : گروه، دسته کردن، خوشه کردن <hr> معانی دیگر : (در مورد برخی میوه ها و گل ها) خوشه، پاشنگ، پپتنگ، چلازه، شنگله، کوخک، دسته، (عامیانه) گروه، سنخ، جمع، (معمولا با up) انباشتن، توده کردن، جمع کردن یا شدن، (مهجور) قلمبه، برآمدگی، کوژی، بادکردگی، انباشتگی

معنی : گروه، دسته کردن، خوشه کردن معانی دیگر : (در مورد برخی میوه ها و گل ها) خوشه، پاشنگ، پپتنگ، چلازه، شنگله، کوخک، دسته، (عامیانه) گروه، سنخ، جمع، (معمولا با up) انباشتن، توده کردن، جمع کردن یا شدن، (مهجور) قلمبه، برآمدگی، کوژی، بادکردگی، انباشتگی

bunch

<hr> معنی : برجسته <hr> معانی دیگر : خوشه ای، دسته ای

معنی : برجسته معانی دیگر : خوشه ای، دسته ای

bunchy

<hr> معنی : چاخان، حرف چرند، حرف توخالی و بی معنی <hr> معانی دیگر : (حرف پوچ و غیرصادقانه که فقط برای نمایش و تظاهر زده شود) ریا، تدلیس، سخن وانمودین، توخالی

معنی : چاخان، حرف چرند، حرف توخالی و بی معنی معانی دیگر : (حرف پوچ و غیرصادقانه که فقط برای نمایش و تظاهر زده شود) ریا، تدلیس، سخن وانمودین، توخالی

buncombe

<hr> معنی : سیل گیر، خامه <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی: بند) سدخاکی، خاکریز، جاده ی خاکریزی شده در راستای رود یا دریا

معنی : سیل گیر، خامه معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی: بند) سدخاکی، خاکریز، جاده ی خاکریزی شده در راستای رود یا دریا

bund

<hr> معنی : بسته، بقچه، بصورت گره دراوردن، بقچه بستن، دسته کردن <hr> معانی دیگر : دسته، پشته، عدل، لنگه، کلاف، لاقه، رزمه، بقچه بندی کردن، بسته کردن، عدل بندی کردن، بسته بندی کردن، (خودمانی) پول زیاد، (با away و off و out و into) با عجله فرستادن، بلامقدمه راهی کردن، با شتاب عزیمت کردن، به جنب و جوش افتادن، (زیست شناسی - گیاه شناسی) همبست (vascular bundle هم می گویند)، بافت رشته، بافت یگان (بخشی از اندام که شامل بافت های مجزای عصبی و عضلانی و غیره باشد)، (سابقا در شمال شرقی ایالات متحده) با نامزد خود (بدون درآوردن لباس ها) در یک بستر خوابیدن (این رسم را bundling می گفتند)، مجموعه

معنی : بسته، بقچه، بصورت گره دراوردن، بقچه بستن، دسته کردن معانی دیگر : دسته، پشته، عدل، لنگه، کلاف، لاقه، رزمه، بقچه بندی کردن، بسته کردن، عدل بندی کردن، بسته بندی کردن، (خودمانی) پول زیاد، (با away و off و out و into) با عجله فرستادن، بلامقدمه راهی کردن، با شتاب عزیمت کردن، به جنب و جوش افتادن، (ز

bundle

<hr> معنی : کیسه، در پوش، چوب پنبه بشکه، دریچه مجرا، دروغ، سوراخ بشگه رابستن <hr> معانی دیگر : (سوراخ بشکه را با چوب یا چوب پنبه و غیره) گرفتن، کیپ کردن، مسدود کردن، بستن، (خودمانی) صدمه زدن، ناقص کردن (با up)، (انگلیس - خودمانی) با بی دقتی پرت کردن، شورتی گری کردن، (چوب پنبه یا چوب و غیره که با آن سوراخ بشکه و پیت را مسدود می کنند) سوراخ گیر، سر، در، توپی، رجوع شود به: bunghole، (به ویژه جانور) مقعد، چپاندن، جیب بر، ساقی، دروه، سورا&nbsp; بشگه رابستن

معنی : کیسه، در پوش، چوب پنبه بشکه، دریچه مجرا، دروغ، سوراخ بشگه رابستن معانی دیگر : (سوراخ بشکه را با چوب یا چوب پنبه و غیره) گرفتن، کیپ کردن، مسدود کردن، بستن، (خودمانی) صدمه زدن، ناقص کردن (با up)، (انگلیس - خودمانی) با بی دقتی پرت کردن، شورتی گری کردن، (چوب پنبه یا چوب و غیره که با آن سوراخ بشکه

bung

<hr> معنی : خانههای ییلاقی، بنگله <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی هندی)، (هند) منزل یک طبقه (معمولا با ایوانی در جلو)

معنی : خانههای ییلاقی، بنگله معانی دیگر : (از ریشه ی هندی)، (هند) منزل یک طبقه (معمولا با ایوانی در جلو)

bungalow

<hr> معنی : سوراخ مقعد، سوراخ شکم خمره یابشکه <hr> معانی دیگر : سوراخ بشکه، دریچه ی بشکه، سورا&nbsp; شکم خمره یابشکه، سورا&nbsp; مقعد

معنی : سوراخ مقعد، سوراخ شکم خمره یابشکه معانی دیگر : سوراخ بشکه، دریچه ی بشکه، سورا شکم خمره یابشکه، سورا مقعد

bunghole

<hr> معنی : سرهم بندی، ناشیگری، خطا کردن، سرهم بندی کردن، سنبل کردن <hr> معانی دیگر : دستکاری و خراب کردن (چیزی)، انگولک کردن، بد درست کردن، با ناشیگری کار کردن، سمبل کردن، ضایع کردن، تعمیر بد، اشتباه کاری، شورتی گری، (تعمیر یا کار) بد، خراب کردن، خام دستی

معنی : سرهم بندی، ناشیگری، خطا کردن، سرهم بندی کردن، سنبل کردن معانی دیگر : دستکاری و خراب کردن (چیزی)، انگولک کردن، بد درست کردن، با ناشیگری کار کردن، سمبل کردن، ضایع کردن، تعمیر بد، اشتباه کاری، شورتی گری، (تعمیر یا کار) بد، خراب کردن، خام دستی

bungle

bungler

bungling

<hr> معنی : پینه پا <hr> معانی دیگر : پینه ی شست پا (معمولا دردناک است)

معنی : پینه پا معانی دیگر : پینه ی شست پا (معمولا دردناک است)

bunion

<hr> معنی : خوابگاه، هر گونه تختخواب تاشو <hr> معانی دیگر : جای خواب موقت درست کردن، جای خواب موقت دادن به، شب را به سر بردن، بیتوته کردن، تختخواب سفری، تختخواب باریک و سبک که یک سوی آن به دیوار متکی باشد (مثل تختخواب کشتی و سربازخانه)، تختخواب نفرات، آنکادره، بونک، نیم تخت، در بونک خوابیدن، (عامیانه - در مورد سخن یا نوشته) چرند، دروغ، حرف مفت، حرف توخالی وبی معنی، خوابگاه درکشتی یا ترن

معنی : خوابگاه، هر گونه تختخواب تاشو معانی دیگر : جای خواب موقت درست کردن، جای خواب موقت دادن به، شب را به سر بردن، بیتوته کردن، تختخواب سفری، تختخواب باریک و سبک که یک سوی آن به دیوار متکی باشد (مثل تختخواب کشتی و سربازخانه)، تختخواب نفرات، آنکادره، بونک، نیم تخت، در بونک خوابیدن، (عامیانه - در مور

bunk

<hr> معنی : سنگر وپناهگاه زیر زمینی، انباربزرگ <hr> معانی دیگر : زاغه ی مهمات، سنگر بتونی، پناهگاه زیرزمینی، (جمع) استحکامات، انبار سوخت (مثلا در کشتی)، تانک نفت (در کشتی و غیره)، سوخت رساندن (به کشتی)، سنگر وپناهگام زیر زمینی، پرشدن انبار

معنی : سنگر وپناهگاه زیر زمینی، انباربزرگ معانی دیگر : زاغه ی مهمات، سنگر بتونی، پناهگاه زیرزمینی، (جمع) استحکامات، انبار سوخت (مثلا در کشتی)، تانک نفت (در کشتی و غیره)، سوخت رساندن (به کشتی)، سنگر وپناهگام زیر زمینی، پرشدن انبار

bunker

<hr> معنی : چاخان، حرف چرند <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: buncombe، توخالی

معنی : چاخان، حرف چرند معانی دیگر : رجوع شود به: buncombe، توخالی

bunkum

<hr> معنی : ورم، اسم حیوان دست اموز <hr> معانی دیگر : (زبان کودکانه) خرگوش (bunny rabbit هم می گویند)، پینه، اسم حیوان دست اموز مثل خرگوش

معنی : ورم، اسم حیوان دست اموز معانی دیگر : (زبان کودکانه) خرگوش (bunny rabbit هم می گویند)، پینه، اسم حیوان دست اموز مثل خرگوش

bunny

<hr> معنی : ناخوشی قارچی گندم، زدن توپ، زدن، توپ زدن، الک کردن <hr> معانی دیگر : (انگلیس - محلی) شاخ زدن، (گاو و گوسفند و غیره) با سر زدن، (کشاورزی) بانت (آفت دانه ی گندم و گیاهان مشابه که توسط سماروغ های tilletia ایجاد می شود)، بخش میانی و شکم داده ی تور ماهیگیری، شکم تور، فشار با سر، دربیس بال زدن توپ، غربال، فشاردادن، اصلاح کردن

معنی : ناخوشی قارچی گندم، زدن توپ، زدن، توپ زدن، الک کردن معانی دیگر : (انگلیس - محلی) شاخ زدن، (گاو و گوسفند و غیره) با سر زدن، (کشاورزی) بانت (آفت دانه ی گندم و گیاهان مشابه که توسط سماروغ های tilletia ایجاد می شود)، بخش میانی و شکم داده ی تور ماهیگیری، شکم تور، فشار با سر، دربیس بال زدن توپ، غربا

bunt

<hr> معنی : پارچه سست بافت پرچمی، شنل بچگانه <hr> معانی دیگر : ردیفی از پرچم های کوچک (که در تزیین خیابان ها و ساختمان ها به کار می روند)، نوار پرچم، پرچمچه، (جانورشناسی) دانه خوار سیاه (تیره ی emberizidae و جنس های passerina و emberiza)، خطابی دوستانه

معنی : پارچه سست بافت پرچمی، شنل بچگانه معانی دیگر : ردیفی از پرچم های کوچک (که در تزیین خیابان ها و ساختمان ها به کار می روند)، نوار پرچم، پرچمچه، (جانورشناسی) دانه خوار سیاه (تیره ی emberizidae و جنس های passerina و emberiza)، خطابی دوستانه

bunting

<hr> معنی : جسم شناور، کویچه، رهنمای شناور، روآبی، روی آب نگاهداشتن، شناور ساختن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: up) شناور نگهداشتن، (معمولا با: up) قوت قلب دادن، روحیه ی کسی را نیرو بخشیدن، بویه، گوئه، گوی راهنما، دریا چراغ، گوی لنگر (بویه یا گوی شناور بزرگی که کشتی را به آن مهار می کنند) (mooring buoy هم می گویند)، رجوع شود به: life buoy، بویه دار کردن، با بویه مشخص کردن، روابی، روی اب نگاهداشتن

معنی : جسم شناور، کویچه، رهنمای شناور، روآبی، روی آب نگاهداشتن، شناور ساختن معانی دیگر : (معمولا با: up) شناور نگهداشتن، (معمولا با: up) قوت قلب دادن، روحیه ی کسی را نیرو بخشیدن، بویه، گوئه، گوی راهنما، دریا چراغ، گوی لنگر (بویه یا گوی شناور بزرگی که کشتی را به آن مهار می کنند) (mooring buoy هم می گ

buoy

<hr> معنی : شناوری، رانش، خاصیت شناوری، شادابی روح، خوش طبعی <hr> معانی دیگر : قدرت یا خاصیت روی آب شناور ماندن، برآب مانی، غوطه وری، آبسواری، قدرت یا خاصیت معلق مانی در هوا، فرازمانی، دلشادی، گشاده رویی، سرحال بودن، قدرت شاد ماندن حتی در مصایب، زنده دلی، سبکی

معنی : شناوری، رانش، خاصیت شناوری، شادابی روح، خوش طبعی معانی دیگر : قدرت یا خاصیت روی آب شناور ماندن، برآب مانی، غوطه وری، آبسواری، قدرت یا خاصیت معلق مانی در هوا، فرازمانی، دلشادی، گشاده رویی، سرحال بودن، قدرت شاد ماندن حتی در مصایب، زنده دلی، سبکی

buoyancy

<hr> معنی : شناور <hr> معانی دیگر : شناور دارای خاصیت فرازمانی، فرازمان، برآب مان، آبسوار، دلشاد، شادمان، سرحال، دارای روحیه ی خوب، سرزنده، زنده دل، سبک، سبکروح، خوشدل

معنی : شناور معانی دیگر : شناور دارای خاصیت فرازمانی، فرازمان، برآب مان، آبسوار، دلشاد، شادمان، سرحال، دارای روحیه ی خوب، سرزنده، زنده دل، سبک، سبکروح، خوشدل

buoyant

<hr> معنی : تیغ، خار، فضول <hr> معانی دیگر : تیف، خاشه، خاربن، خارگوی (میوه یا پوشش تخم برخی گیاهان وحشی که مانند گوی خارداری است و به لباس می چسبد)، بته ی خارگوی، گیاه خاشه دار، (دندان پزشکی) زبانه ی مته، زبانه ی دریل، تیغه ی دستگاه برش، رجوع شود به: burr، مخفف: بورو، دفتر، اداره، بورو، کشور برمه، میانمار

معنی : تیغ، خار، فضول معانی دیگر : تیف، خاشه، خاربن، خارگوی (میوه یا پوشش تخم برخی گیاهان وحشی که مانند گوی خارداری است و به لباس می چسبد)، بته ی خارگوی، گیاه خاشه دار، (دندان پزشکی) زبانه ی مته، زبانه ی دریل، تیغه ی دستگاه برش، رجوع شود به: burr، مخفف: بورو، دفتر، اداره، بورو، کشور برمه، میانمار

<hr> معنی : بی نظمی، جوش، اشکال، صدای قل قل، قل قل، جوش صورت، پراکنده گویی، درهم و برهم سخن گفتن <hr> معانی دیگر : صدای غرغر ایجاد کردن (مثل هنگام غرغره کردن)، صدای قل قل ایجاد کردن (مثل هنگام جوشیدن یا روان شدن آب)، (مانند کودکی که هنوز به حرف نیامده است) ب ب کردن، بوبو کردن، حرف نامفهوم زدن، یاوه گفتن، burbling : جوش، سالک، صدای قل قل درحرف زدن، مغشوش کردن

معنی : بی نظمی، جوش، اشکال، صدای قل قل، قل قل، جوش صورت، پراکنده گویی، درهم و برهم سخن گفتن معانی دیگر : صدای غرغر ایجاد کردن (مثل هنگام غرغره کردن)، صدای قل قل ایجاد کردن (مثل هنگام جوشیدن یا روان شدن آب)، (مانند کودکی که هنوز به حرف نیامده است) ب ب کردن، بوبو کردن، حرف نامفهوم زدن، یاوه گفتن، burb

burble

<hr> معنی : مسئولیت، بار، گنجایش، وزن، بار مسئولیت، طفل در رحم، بار کردن، تحمیل کردن، سنگین بار کردن <hr> معانی دیگر : آنچه حمل شود، محموله، باری، باربر، بارکش، (مجازی) بار غصه یا مسئولیت (و غیره)، سربار، سربار شدن، بار کسی را افزودن، مزاحم شدن، بارکشی، حمل، ترابری، (در کشتی) ظرفیت حمل بار، گنجایش کشتی، اندیشه ی اصلی (نطق یا داستان و غیره)، موضوع اصلی (که مرتب به آن اشاره شود)، (قدیمی) همراهی صدای بم (در موسیقی)، (ترانه) بخش تکراری، ترجیع بند، بخش آواز گروهی، صدای نی انبان (bagpipe)

معنی : مسئولیت، بار، گنجایش، وزن، بار مسئولیت، طفل در رحم، بار کردن، تحمیل کردن، سنگین بار کردن معانی دیگر : آنچه حمل شود، محموله، باری، باربر، بارکش، (مجازی) بار غصه یا مسئولیت (و غیره)، سربار، سربار شدن، بار کسی را افزودن، مزاحم شدن، بارکشی، حمل، ترابری، (در کشتی) ظرفیت حمل بار، گنجایش کشتی، اندیش

burden

<hr> معنی : شاق، غم انگیز، سنگین، گرانبار، ناگوار <hr> معانی دیگر : پربار، کمرشکن، پرمسئولیت، مزاحم، خسته کننده، نگران کننده، خطیر، ظالمانه

معنی : شاق، غم انگیز، سنگین، گرانبار، ناگوار معانی دیگر : پربار، کمرشکن، پرمسئولیت، مزاحم، خسته کننده، نگران کننده، خطیر، ظالمانه

burdensome

<hr> معنی : دفتر، اداره، دایره، دیوان، دفترخانه، گنجه جالباسی، میز کشودار یا خانه دار <hr> معانی دیگر : میز تحریر، (انگلیس) میز تحریر تاشو و کشودار، (بیشتر در امریکا و کانادا) نمایندگی، شعبه، آژانس، اداره ی کل، اشکاف یا کمد کشودار، گنجه ی کشودار

معنی : دفتر، اداره، دایره، دیوان، دفترخانه، گنجه جالباسی، میز کشودار یا خانه دار معانی دیگر : میز تحریر، (انگلیس) میز تحریر تاشو و کشودار، (بیشتر در امریکا و کانادا) نمایندگی، شعبه، آژانس، اداره ی کل، اشکاف یا کمد کشودار، گنجه ی کشودار

bureau

<hr> معنی : دیوان سالاری، تاسیسات اداری، حکومت اداری، کاغذ پرانی، مجموع گماشتگان دولتی، مقرراتی واهل کاغذ بازی، رعایت تشریفات اداری بحد افراط <hr> معانی دیگر : (تداعی منفی) دیوان سالاری، کاغذبازی، مقررات خشک و وقت گیر اداری، قرطاس بازی، تشریفات زائد اداری، (اعمال اختیارات دولت از طریق ادارات و افسران انتصابی و مقررات مدون) دیوان بندی، دیوان ساختار، افسران دولت، روسای ادارات دولتی، مقامات اداری

معنی : دیوان سالاری، تاسیسات اداری، حکومت اداری، کاغذ پرانی، مجموع گماشتگان دولتی، مقرراتی واهل کاغذ بازی، رعایت تشریفات اداری بحد افراط معانی دیگر : (تداعی منفی) دیوان سالاری، کاغذبازی، مقررات خشک و وقت گیر اداری، قرطاس بازی، تشریفات زائد اداری، (اعمال اختیارات دولت از طریق ادارات و افسران انتصابی 

bureaucracy

<hr> معنی : مامور اداری، مامور دولتی، دیوان سالار <hr> معانی دیگر : قرطاس باز، کارمند خشک و مقرراتی، مقرراتی واهل کاغذ بازی

معنی : مامور اداری، مامور دولتی، دیوان سالار معانی دیگر : قرطاس باز، کارمند خشک و مقرراتی، مقرراتی واهل کاغذ بازی

bureaucrat

<hr> معنی : وابسته به امور اداری، وابسته به دیوانسالاری <hr> معانی دیگر : وابسته به اداره بازی وکاغذپرانی

معنی : وابسته به امور اداری، وابسته به دیوانسالاری معانی دیگر : وابسته به اداره بازی وکاغذپرانی

bureaucratic

<hr> معنی : قلعه، حصار یانرده اطراف خانه یا شهر <hr> معانی دیگر : (در اصل) شهر مستحکم و بارودار، قصبه، قلعه <hr> burg_ پسوند: شهر، ده، بلوک

معنی : قلعه، حصار یانرده اطراف خانه یا شهر معانی دیگر : (در اصل) شهر مستحکم و بارودار، قصبه، قلعه burg_ پسوند: شهر، ده، بلوک

burg

<hr> معنی : هدف، جوانه زدن، شروع برشد کردن، در امدن <hr> معانی دیگر : شاخ و برگ درآوردن، شکوفه دادن، شکوفا شدن، شکفیدن، رونق گرفتن، آباد شدن، شکوفیدن، رشد سریع کردن

معنی : هدف، جوانه زدن، شروع برشد کردن، در امدن معانی دیگر : شاخ و برگ درآوردن، شکوفه دادن، شکوفا شدن، شکفیدن، رونق گرفتن، آباد شدن، شکوفیدن، رشد سریع کردن

burgeon

<hr> معنی : شهری، حاکم یا قاضی شهر، شهر نشین <hr> معانی دیگر : (مهجور) شهروند یک بلوک یا شهرستان، (انگلیس - قدیم) عضو پارلمان انگلیس (که از سوی بلوک یا شهرک یا دانشگاه انتخاب شده بود)

معنی : شهری، حاکم یا قاضی شهر، شهر نشین معانی دیگر : (مهجور) شهروند یک بلوک یا شهرستان، (انگلیس - قدیم) عضو پارلمان انگلیس (که از سوی بلوک یا شهرک یا دانشگاه انتخاب شده بود)

burgess

<hr> معنی : قصبه، شهر <hr> معانی دیگر : (انگلیس ) رجوع شود به: borough، اسکاتلند قصبه <hr> burgh _ پسوند: رجوع شود به: -burg

معنی : قصبه، شهر معانی دیگر : (انگلیس ) رجوع شود به: borough، اسکاتلند قصبه burgh _ پسوند: رجوع شود به: -burg

burgh

<hr> معنی : شهرنشینان <hr> معانی دیگر : (در اصل) ساکن شهر یا بلوک، (امروزه) شهروند محافظه کار از طبقه ی متوسط یا بالاتر، مردم ازاد شهر یاقصبه

معنی : شهرنشینان معانی دیگر : (در اصل) ساکن شهر یا بلوک، (امروزه) شهروند محافظه کار از طبقه ی متوسط یا بالاتر، مردم ازاد شهر یاقصبه

burgher

<hr> معنی : دزد، غارتگر، سارق منازل <hr> معانی دیگر : کسی که (معمولا شب) برای دزدی به خانه مردم می رود، دزدخانه، شب دزد، سارق

معنی : دزد، غارتگر، سارق منازل معانی دیگر : کسی که (معمولا شب) برای دزدی به خانه مردم می رود، دزدخانه، شب دزد، سارق

burglar

<hr> معنی : دزدی <hr> معانی دیگر : (حقوق)، ورود غیرمجاز (به هرگونه ساختمان در هر موقع به منظور دزدی یا هر عمل غیرقانونی)، ورود بخانه ای درشب بقصد ارتکاب جرم

معنی : دزدی معانی دیگر : (حقوق)، ورود غیرمجاز (به هرگونه ساختمان در هر موقع به منظور دزدی یا هر عمل غیرقانونی)، ورود بخانه ای درشب بقصد ارتکاب جرم

burglary

<hr> معنی : حاکم، شهردار، اعضای شهرداری <hr> معانی دیگر : (در آلمان و اتریش و هلند) شهردار، شهردار درهلند یاالمان

معنی : حاکم، شهردار، اعضای شهرداری معانی دیگر : (در آلمان و اتریش و هلند) شهردار، شهردار درهلند یاالمان

burgomaster

<hr> معنی : دفن، تدفین، بخاک سپاری <hr> معانی دیگر : به خاک سپاری، خاک کردن، وابسته به دفن و کفن، تدفینی، تدفدین

معنی : دفن، تدفین، بخاک سپاری معانی دیگر : به خاک سپاری، خاک کردن، وابسته به دفن و کفن، تدفینی، تدفدین

burial

<hr> گورستان، قبرستان، آرامگاه، (کاشانی) رویه ی مزار، مقبره

گورستان، قبرستان، آرامگاه، (کاشانی) رویه ی مزار، مقبره

burial ground

<hr> معنی : کشتن، خفه کردن <hr> معانی دیگر : بی سر و صدا کلک شخص یا چیزی را کندن، سر به نیست کردن، (در پارلمان و غیره) جلوی بحث لایحه یا چیزی را گرفتن، مسکوت گذاشتن، (در اصل) خفه کردن انسان و فروش جسد او به سالن های تشریح (دویست سال پیش در اسکاتلند مردی به نام بورک مرتکب این جنایت شد)، ادموند بورک (نویسنده و سخنور انگلیسی - زاده ی ایرلند)، بطوراهسته وغیر مستقیم از شرکسی راحت شدن

معنی : کشتن، خفه کردن معانی دیگر : بی سر و صدا کلک شخص یا چیزی را کندن، سر به نیست کردن، (در پارلمان و غیره) جلوی بحث لایحه یا چیزی را گرفتن، مسکوت گذاشتن، (در اصل) خفه کردن انسان و فروش جسد او به سالن های تشریح (دویست سال پیش در اسکاتلند مردی به نام بورک مرتکب این جنایت شد)، ادموند بورک (نویسنده و 

burke

<hr> معنی : کورک، گره چوب، گره پشم یا پارچه <hr> معانی دیگر : (در ریسمان یا کاموا یا الیاف و غیره) گره (که حالت زبری و پستی و بلندی به پارچه می دهد)، گره گیری و پرداخت کردن پارچه، (تنه و ریشه ی برخی گیاهان) گره، قلمبه شدگی، (نجاری) روکش یا رویه ی چوبی که گره دار باشد (مثل چوب گردو)، خار

معنی : کورک، گره چوب، گره پشم یا پارچه معانی دیگر : (در ریسمان یا کاموا یا الیاف و غیره) گره (که حالت زبری و پستی و بلندی به پارچه می دهد)، گره گیری و پرداخت کردن پارچه، (تنه و ریشه ی برخی گیاهان) گره، قلمبه شدگی، (نجاری) روکش یا رویه ی چوبی که گره دار باشد (مثل چوب گردو)، خار

burl

<hr> معنی : پارچه کیسهای، کرباس <hr> معانی دیگر : پارچه ی زبر و ضخیم از الیاف جوت یا کنف، گونی

معنی : پارچه کیسهای، کرباس معانی دیگر : پارچه ی زبر و ضخیم از الیاف جوت یا کنف، گونی

burlap

<hr> معنی : تقلید، رقص لخت، مضحک، مسخره امیز، تقلید و هجو کردن <hr> معانی دیگر : تقلیدآمیز و خنده آور، تقلیدی (به منظور طنزگری و خنداندن)، (به منظور انتقاد یا خنده انگیزی) تقلید کردن از، هجو کردن، (در ادبیات و تئاتر و غیره) تقلید خنده آور، تقلید انتقادی، (امریکای قرن گذشته) نمایش خنده آور که در آن شوخی های رکیک و عریان نمایی می کردند

معنی : تقلید، رقص لخت، مضحک، مسخره امیز، تقلید و هجو کردن معانی دیگر : تقلیدآمیز و خنده آور، تقلیدی (به منظور طنزگری و خنداندن)، (به منظور انتقاد یا خنده انگیزی) تقلید کردن از، هجو کردن، (در ادبیات و تئاتر و غیره) تقلید خنده آور، تقلید انتقادی، (امریکای قرن گذشته) نمایش خنده آور که در آن شوخی های رک

واژه های حرف "b" - مترادف و متضاد