<hr> معنی : جدول کلمات متقاطع، جدول معمایی <hr> معانی دیگر : جدول معمائى، جدول لغز

معنی : جدول کلمات متقاطع، جدول معمایی معانی دیگر : جدول معمائى، جدول لغز

crossword

<hr> معنی : محل انشعاب بدن انسان، دو شاخه، نقطه انشعاب <hr> معانی دیگر : (محل انشعاب دو پا از تنه ی انسان) کشال، کشاله، (شلوار) فاق، خشتک، میان پاچه، نیفه، (چوبی که سرش دو شقه است) دو شقه، چوب دو سر، (محل انشعاب: مثلا جایی که تنه ی درخت دو یا چند شاخه می شود) دو شاخه، چند شاخه، پخش گاه، شاخ پخشان، محل انشعاب شاخه از بدنه درخت، نقطه انشعاب مثل محل انشعاب بدن انسان بدو پا

معنی : محل انشعاب بدن انسان، دو شاخه، نقطه انشعاب معانی دیگر : (محل انشعاب دو پا از تنه ی انسان) کشال، کشاله، (شلوار) فاق، خشتک، میان پاچه، نیفه، (چوبی که سرش دو شقه است) دو شقه، چوب دو سر، (محل انشعاب: مثلا جایی که تنه ی درخت دو یا چند شاخه می شود) دو شاخه، چند شاخه، پخش گاه، شاخ پخشان، محل انشعاب 

crotch

<hr> معنی : هوس، بوالهوسی، قلاب کوچک، قلاب دوزندگی <hr> معانی دیگر : (قدیمی) قلاب کوچک، قلابچه، هر چیز قلاب سان، لج، تعصب

معنی : هوس، بوالهوسی، قلاب کوچک، قلاب دوزندگی معانی دیگر : (قدیمی) قلاب کوچک، قلابچه، هر چیز قلاب سان، لج، تعصب

crotchet

<hr> معنی : قلاب دار، قلاب مانند <hr> معانی دیگر : آدم عجیب و غریب، خل، عوضی، بدعنق، قلاب سان، بلهوس

معنی : قلاب دار، قلاب مانند معانی دیگر : آدم عجیب و غریب، خل، عوضی، بدعنق، قلاب سان، بلهوس

crotchety

<hr> معنی : حب السلاطین، کرچک هندی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، کروتون، کرچک هندی (جنس croton و خانواده ی spurge که سابقا کاربرد دارویی داشت)

معنی : حب السلاطین، کرچک هندی معانی دیگر : (گیاه شناسی)، کروتون، کرچک هندی (جنس croton و خانواده ی spurge که سابقا کاربرد دارویی داشت)

croton

<hr> معنی : خوشامد گویی کردن، چندک زدن، دولا شدن، قوز کردن <hr> معانی دیگر : (برای حمله و یا از ترس و غیره) خود را جمع کردن، خف کردن، کز کردن، دولا کردن یا شدن، (چاپلوسانه) تعظیم و تکریم کردن، خضوع و خشوع کردن، قوز کردن از ترس وسرما

معنی : خوشامد گویی کردن، چندک زدن، دولا شدن، قوز کردن معانی دیگر : (برای حمله و یا از ترس و غیره) خود را جمع کردن، خف کردن، کز کردن، دولا کردن یا شدن، (چاپلوسانه) تعظیم و تکریم کردن، خضوع و خشوع کردن، قوز کردن از ترس وسرما

crouch

<hr> معنی : مقعد، خناق، خناک، کفل اسب، ترک اسب <hr> معانی دیگر : (پزشکی) خروسک، (چارپایان به ویژه اسب) کپل، دمگاه

معنی : مقعد، خناق، خناک، کفل اسب، ترک اسب معانی دیگر : (پزشکی) خروسک، (چارپایان به ویژه اسب) کپل، دمگاه

croup

<hr> معنی : ورقه نازک نان برشته یا سرخ شده <hr> معانی دیگر : (نان خشک مکعب شکل و کوچک که در سوپ و یا روی سالاد می ریزند) کروتن، ورقه نازک نان برشته یا سر&nbsp; شده

معنی : ورقه نازک نان برشته یا سرخ شده معانی دیگر : (نان خشک مکعب شکل و کوچک که در سوپ و یا روی سالاد می ریزند) کروتن، ورقه نازک نان برشته یا سر شده

crouton

<hr> معنی : غراب، دیلم، زاغ، کلاغ، اهرم، بانگ خروس، بانگ زدن <hr> معانی دیگر : سرخپوست کرو (عضو قبیله ی کرو که در ایالت های مرکزی امریکا زیست می کنند)، (جانورشناسی) کلاغ (جنس corvus از تیره ی corvidae)، (نادر) رجوع شود به: crowbar، (نجوم) استارگان (مجمع الکواکب) کلاغ، (مثل خروس) بانگ زدن، قیق کردن، قوقولی قوقو کردن، (صدای خروس) بانگ، (به خود) بالیدن، فخر کردن، به خود نازیدن، مباهات کردن، کلاه

معنی : غراب، دیلم، زاغ، کلاغ، اهرم، بانگ خروس، بانگ زدن معانی دیگر : سرخپوست کرو (عضو قبیله ی کرو که در ایالت های مرکزی امریکا زیست می کنند)، (جانورشناسی) کلاغ (جنس corvus از تیره ی corvidae)، (نادر) رجوع شود به: crowbar، (نجوم) استارگان (مجمع الکواکب) کلاغ، (مثل خروس) بانگ زدن، قیق کردن، قوقولی قوق

crow

<hr> معنی : دیلم، اهرم <hr> معانی دیگر : (نجاری و مکانیک) دیلم، میخکش بزرگ، اهرم ,دیلم

معنی : دیلم، اهرم معانی دیگر : (نجاری و مکانیک) دیلم، میخکش بزرگ، اهرم ,دیلم

crowbar

<hr> معنی : اجتماع، گروه، جمعیت، شلوغی، ازدحام، جماعت، انبوه مردم، ازدحام کردن، چپیدن، بازور و فشار پر کردن <hr> معانی دیگر : گروه بزرگی از مردم، مردم، چپیره، عوام الناس، مردم عادی، توده ی مردم، قاطبه ی مردم، (دسته ای از مردم که وجه مشترکی دارند) تماشاچیان، بینندگان، باند، چپیدن در، چپاندن (مردم را در جایی)، گرد آمدن، جمع شدن (با round یا about)، با فشار عقب زدن یا (از جایی) راندن، (عامیانه) اذیت کردن، مزاحم شدن، پاپی شدن، عرصه را بر کسی تنگ کردن، (انگلیس - محلی) ویولن

معنی : اجتماع، گروه، جمعیت، شلوغی، ازدحام، جماعت، انبوه مردم، ازدحام کردن، چپیدن، بازور و فشار پر کردن معانی دیگر : گروه بزرگی از مردم، مردم، چپیره، عوام الناس، مردم عادی، توده ی مردم، قاطبه ی مردم، (دسته ای از مردم که وجه مشترکی دارند) تماشاچیان، بینندگان، باند، چپیدن در، چپاندن (مردم را در جایی)، 

crowd

crowded

<hr> معنی : فرق، تاج، پیشانی بند، تاج دندان، فرق سر، ملکه، بالای هر چیزی، حد کمال، تاج گذاری کردن، پوشاندن <hr> معانی دیگر : (پادشاهان) تاج، دیهیم، افسر، نشان سلطنت، (نشان پیروزی یا افتخار) تاج گل، حلقه ی گل (برای قرار دادن روی سر)، (به ویژه در مسابقات ورزشی) جایزه، صله، (معمولا c بزرگ) وابسته به پادشاه، سلطنتی، همایونی، دربار، (سر) تارک، هباک، کاچک، (بخش بالای کلاه) نوک کلاه، (کوه یا طاق و غیره) قله، فرازینگاه، چکاد، اعلاترین، زبده ترین، برجسته ترین، روکش دندان (مصنوعی)، روکش کردن، (گیاه شناسی) تاج گل، دیهیم (korona هم می گویند)، طوقه، ریشتاج (محل اتصال ریشه و ساقه)، تاج درخت (شاخ و برگ بالای آن)، سرشاخه، شاخسار، تاج بر سر نهادن، (با حقله ی گل و غیره) جایزه دادن، مقام ارجمند دادن، به اوج رسیدن، فایق شدن، کامیاب شدن، مزین کردن، سرور بودن، بهترین آذین (چیزی) بودن، (خودمانی) تو سری زدن، بر فراز قرار گرفتن یا قرار دادن، هر چیز تاج سان، (انگلیس - سابقا) سکه ی تاجدار، کراون (برابر با 25 پنس)، (برآمده ترین بخش لنگر کشتی که میان دو سر آن قرار دارد) سرلنگر، تاج لنگر، پوشاندن دندان باطلا وغیره

معنی : فرق، تاج، پیشانی بند، تاج دندان، فرق سر، ملکه، بالای هر چیزی، حد کمال، تاج گذاری کردن، پوشاندن معانی دیگر : (پادشاهان) تاج، دیهیم، افسر، نشان سلطنت، (نشان پیروزی یا افتخار) تاج گل، حلقه ی گل (برای قرار دادن روی سر)، (به ویژه در مسابقات ورزشی) جایزه، صله، (معمولا c بزرگ) وابسته به پادشاه، سلطن

crown

<hr> معنی : ولیعهد، نایب السلطنه <hr> معانی دیگر : ولیعهد، نایب السلطنه

معنی : ولیعهد، نایب السلطنه معانی دیگر : ولیعهد، نایب السلطنه

crown prince

<hr> معنی : قاطع، وخیم، بسیار سخت <hr> معانی دیگر : بسیار مهم، حیاتی، حیاتی و مماتی، سرنوشت ساز، (محل) بزنگاه، پراهمیت، حساس، حاد، (پزشکی) به شکل صلیب، خاجی، خاج سان، چلیپایی، شدید، سخت، دشوار، مشکل

معنی : قاطع، وخیم، بسیار سخت معانی دیگر : بسیار مهم، حیاتی، حیاتی و مماتی، سرنوشت ساز، (محل) بزنگاه، پراهمیت، حساس، حاد، (پزشکی) به شکل صلیب، خاجی، خاج سان، چلیپایی، شدید، سخت، دشوار، مشکل

crucial

<hr> معنی : چلیپایی، صلیبی <hr> معانی دیگر : صلیب شکل، خاجی، صلیب مانند، (گیاه شناسی - دارای برگ ها یا گلبرگ هایی که به شکل صلیب آراسته شده اند) خاج سان، شکنجه کشیدن، رنجیده

معنی : چلیپایی، صلیبی معانی دیگر : صلیب شکل، خاجی، صلیب مانند، (گیاه شناسی - دارای برگ ها یا گلبرگ هایی که به شکل صلیب آراسته شده اند) خاج سان، شکنجه کشیدن، رنجیده

cruciate

<hr> معنی : ظرف مخصوص ذوب فلز، بوته آهنگری، امتحان سخت <hr> معانی دیگر : آزمون دشوار، بوته ی آزمایش، محنت، شور (چیزی)، محک تجربه، (فلزکاری) بوته، دیگ گداز، دیگ کوره (کاواکی ته کوره ی گداز که فلز گداخته در آن انباشته می شود)، بوته اهنگری

معنی : ظرف مخصوص ذوب فلز، بوته آهنگری، امتحان سخت معانی دیگر : آزمون دشوار، بوته ی آزمایش، محنت، شور (چیزی)، محک تجربه، (فلزکاری) بوته، دیگ گداز، دیگ کوره (کاواکی ته کوره ی گداز که فلز گداخته در آن انباشته می شود)، بوته اهنگری

crucible

<hr> معنی : چلیپاءی <hr> معانی دیگر : چلیپایی ,صلیبی ,چلیپادار,صلیب دار

معنی : چلیپاءی معانی دیگر : چلیپایی ,صلیبی ,چلیپادار,صلیب دار

cruciferous

<hr> معنی : صلیب عیسی <hr> معانی دیگر : (صلیب یا تندیس که عیسی بر آن مصلوب شده است) صلیب عیسی، عیسی بر صلیب

معنی : صلیب عیسی معانی دیگر : (صلیب یا تندیس که عیسی بر آن مصلوب شده است) صلیب عیسی، عیسی بر صلیب

crucifix

<hr> معنی : تصویر عیسی بر بالای صلیب <hr> معانی دیگر : برصلیب آویزی (نوعی اعدام که در امپراطوری روم متداول بود)، (c بزرگ) مصلوب سازی حضرت عیسی، مصلوب ساختن

معنی : تصویر عیسی بر بالای صلیب معانی دیگر : برصلیب آویزی (نوعی اعدام که در امپراطوری روم متداول بود)، (c بزرگ) مصلوب سازی حضرت عیسی، مصلوب ساختن

crucifixion

<hr> معنی : چلیپایی، بشکل صلیب <hr> معانی دیگر : صلیب شکل، خاج سان، ضربدری

معنی : چلیپایی، بشکل صلیب معانی دیگر : صلیب شکل، خاج سان، ضربدری

cruciform

<hr> معنی : مصلوب کردن، مصلوب ساختن، بر صلیب اویختن، بدار اویختن <hr> معانی دیگر : به چهار میخ کشیدن، بر صلیب آویختن، شکنجه دادن، به صلابه کشیدن، دمار از روزگار کسی درآوردن، (از راه ممارست) به خود سختی دادن، ریاضت کشیدن

معنی : مصلوب کردن، مصلوب ساختن، بر صلیب اویختن، بدار اویختن معانی دیگر : به چهار میخ کشیدن، بر صلیب آویختن، شکنجه دادن، به صلابه کشیدن، دمار از روزگار کسی درآوردن، (از راه ممارست) به خود سختی دادن، ریاضت کشیدن

crucify

<hr> معنی : شیر دلمه، شیر بسته شده <hr> معانی دیگر : (خودمانی) تنفرانگیز، بیزار کننده، دون، پست، (محلی) رجوع شود به: curd، (خودمانی) کثافت (به ویژه اگر سیاه و چسبناک باشد)، چیز دلمه شده و گندیده، (خودمانی - با: the) بیماری خیالی یا ناشناخته، درد بی درمون

معنی : شیر دلمه، شیر بسته شده معانی دیگر : (خودمانی) تنفرانگیز، بیزار کننده، دون، پست، (محلی) رجوع شود به: curd، (خودمانی) کثافت (به ویژه اگر سیاه و چسبناک باشد)، چیز دلمه شده و گندیده، (خودمانی - با: the) بیماری خیالی یا ناشناخته، درد بی درمون

crud

<hr> معنی : زمخت، خام، ناپخته <hr> معانی دیگر : ناپرورده، ناشیانه، خالی از ظرافت، خشن، خام دستانه، سردستی، ابتدایی، بی ادبانه، گستاخانه، بی نزاکت، مستهجن، عریان، برهنه، بی پرده، (آمار) ناویژه، ناخالص، ناسره، هر چیز خام یا ناپرورده، نفت پالایش نشده، (قدیمی) نرسیده (میوه)، نابالغ، نارس

معنی : زمخت، خام، ناپخته معانی دیگر : ناپرورده، ناشیانه، خالی از ظرافت، خشن، خام دستانه، سردستی، ابتدایی، بی ادبانه، گستاخانه، بی نزاکت، مستهجن، عریان، برهنه، بی پرده، (آمار) ناویژه، ناخالص، ناسره، هر چیز خام یا ناپرورده، نفت پالایش نشده، (قدیمی) نرسیده (میوه)، نابالغ، نارس

crude

<hr> معنی : نا هنجاری، خامی، ناپختگی <hr> معانی دیگر : (رفتار یا سخن و غیره) گستاخی، بی ادبی، زمختی، خشونت، ناپختگی (رجوع شود به: crude)

معنی : نا هنجاری، خامی، ناپختگی معانی دیگر : (رفتار یا سخن و غیره) گستاخی، بی ادبی، زمختی، خشونت، ناپختگی (رجوع شود به: crude)

crudity

<hr> معنی : بی رحم، ستمگر، بی عاطفه، ظالمانه، ظالم، بیدادگر، ستمکار <hr> معانی دیگر : سنگدل، مردم آزار، بی رحمانه، سنگدلانه، ستمگرانه، ستم آمیز، دردآور، رنج آور، مشقت بار

معنی : بی رحم، ستمگر، بی عاطفه، ظالمانه، ظالم، بیدادگر، ستمکار معانی دیگر : سنگدل، مردم آزار، بی رحمانه، سنگدلانه، ستمگرانه، ستم آمیز، دردآور، رنج آور، مشقت بار

cruel

<hr> معنی : ظالمانه <hr> معانی دیگر : ستمکارانه ,بیرحمانه

معنی : ظالمانه معانی دیگر : ستمکارانه ,بیرحمانه

cruelly

<hr> معنی : خشونت، ظلم، ستم، ستمگری، بیداد <hr> معانی دیگر : سنگدلی، قساوت قلب، ستمکاری، بی رحمی، مردم آزاری، (رفتار یا سخن) ظلم آمیز، ظالمانه، ستم آمیز، بیرحمانه

معنی : خشونت، ظلم، ستم، ستمگری، بیداد معانی دیگر : سنگدلی، قساوت قلب، ستمکاری، بی رحمی، مردم آزاری، (رفتار یا سخن) ظلم آمیز، ظالمانه، ستم آمیز، بیرحمانه

cruelty

<hr> معنی : تنگ کوچک <hr> معانی دیگر : تنگ کوچک (برای سرکه یا روغن زیتون سر میز شام)، تنگچه

معنی : تنگ کوچک معانی دیگر : تنگ کوچک (برای سرکه یا روغن زیتون سر میز شام)، تنگچه

cruet

<hr> معنی : سفر دریایی، گشت زدن <hr> معانی دیگر : (برای تفریح یا جستجو) گشت زدن، پرسه زدن، (هواپیما) با پر بازده ترین سرعت پرواز کردن، سرعت بهینه، (اتومبیل) با سرعتی که راننده از قبل توسط دستگاه خودکار تعیین کرده است حرکت کردن، بهین رو، (در دریا یا خشکی یا هوا) سفر کردن، رهسپار بودن، دریا گردی کردن، نوردیدن، سفر تفریحی، نوردش، (جنگلبانی - برای تخمین میزان چوب) در جنگل گشتن، جنگل را وارسی کردن، (به منظور یافتن شریک همجنس باز) گشتن و دید زدن

معنی : سفر دریایی، گشت زدن معانی دیگر : (برای تفریح یا جستجو) گشت زدن، پرسه زدن، (هواپیما) با پر بازده ترین سرعت پرواز کردن، سرعت بهینه، (اتومبیل) با سرعتی که راننده از قبل توسط دستگاه خودکار تعیین کرده است حرکت کردن، بهین رو، (در دریا یا خشکی یا هوا) سفر کردن، رهسپار بودن، دریا گردی کردن، نوردیدن، 

cruise

<hr> (ارتش امریکا) موشک کروز (دارای موتور جت و پرتاب پذیر از هواپیما و کشتی و زیردریایی و غیره)

(ارتش امریکا) موشک کروز (دارای موتور جت و پرتاب پذیر از هواپیما و کشتی و زیردریایی و غیره)

cruise missile

<hr> معنی : رزمناو <hr> معانی دیگر : (نیروی دریایی) رزمناو، (هواپیما و قایق و اتومبیل و غیره) تفریحی، نوردگر، گردشگر (رجوع شود به: cruise)، کشتی یا تاکسی یا کسی که گشت میزند

معنی : رزمناو معانی دیگر : (نیروی دریایی) رزمناو، (هواپیما و قایق و اتومبیل و غیره) تفریحی، نوردگر، گردشگر (رجوع شود به: cruise)، کشتی یا تاکسی یا کسی که گشت میزند

cruiser

<hr> معنی : کلوچه تخم مرغی سرخ شده <hr> معانی دیگر : (شیرینی پزی) دونات تابدار، کلوچه تخم مرغی سر&nbsp; شده

معنی : کلوچه تخم مرغی سرخ شده معانی دیگر : (شیرینی پزی) دونات تابدار، کلوچه تخم مرغی سر شده

cruller

<hr> معنی : خرده، خرده نان، هر چیزی شبیه خرده نان <hr> معانی دیگر : خرده (به ویژه خرده نان یا خرده ی شیرینی و غیره)، تکه، (قطعه ای از هر چیز) ریزه، بریده، پاره (بیشتر در مورد دانش و اطلاعات و امید و غیره)، از خرده نان (و غیره) پاک کردن، خمیر نان (بخش میانی و نرم نان)، درونه ی نان، (امریکا - خودمانی) آدم پست فطرت، نابکار (crumbum هم می گویند)، (نادر) فرو ریختن، تکه تکه شدن، (آشپزی) با لایه ای از خرده نان پوشاندن (مثلا گوشت مرغ را)، هرچیزی شبیه خرده نان مثل خاک نرم

معنی : خرده، خرده نان، هر چیزی شبیه خرده نان معانی دیگر : خرده (به ویژه خرده نان یا خرده ی شیرینی و غیره)، تکه، (قطعه ای از هر چیز) ریزه، بریده، پاره (بیشتر در مورد دانش و اطلاعات و امید و غیره)، از خرده نان (و غیره) پاک کردن، خمیر نان (بخش میانی و نرم نان)، درونه ی نان، (امریکا - خودمانی) آدم پست ف

crumb

<hr> معنی : فرو ریختن <hr> معانی دیگر : فرو پاشیدن، تکه تکه شدن، به قطعات کوچکتر تبدیل شدن یا کردن، (انگلیس - خوراک پزی) پای داغ، خرد شدن

معنی : فرو ریختن معانی دیگر : فرو پاشیدن، تکه تکه شدن، به قطعات کوچکتر تبدیل شدن یا کردن، (انگلیس - خوراک پزی) پای داغ، خرد شدن

crumble

<hr> معنی : فاسد شده، زوال یافته، مانند مغز نان

معنی : فاسد شده، زوال یافته، مانند مغز نان

crumbling

<hr> سست، (زود) فروپاش، مانند خرده ی نان (یا کیک و غیره)، خرده مانند، خرده ریزه، ساخته شده از قطعات کوچک، خردشونده ,ترد

سست، (زود) فروپاش، مانند خرده ی نان (یا کیک و غیره)، خرده مانند، خرده ریزه، ساخته شده از قطعات کوچک، خردشونده ,ترد

crumbly

<hr> معنی : نکبتی، اکبیر <hr> معانی دیگر : پر از خرده نان (یا خرده کیک و غیره)، crummy : مانند مغز نان، خمیری، اکبیری

معنی : نکبتی، اکبیر معانی دیگر : پر از خرده نان (یا خرده کیک و غیره)، crummy : مانند مغز نان، خمیری، اکبیری

crumby

<hr> معنی : نکبتی، اکبیر <hr> معانی دیگر : بی ارزش، بنجل، وازده، پست، بد، (خودمانی)، کثیف، تهوع آور، زننده، crumby : مانند مغز نان، خمیری، اکبیری

معنی : نکبتی، اکبیر معانی دیگر : بی ارزش، بنجل، وازده، پست، بد، (خودمانی)، کثیف، تهوع آور، زننده، crumby : مانند مغز نان، خمیری، اکبیری

crummy

<hr> معنی : مچاله کردن، از اطو انداختن <hr> معانی دیگر : چین، چروک، مچاله، مچاله کردن یا شدن، چروکیده کردن یا شدن، پرچین و چروک کردن یا شدن، چروکیدن، فرو افتادن، فرو افکندن، (روی زمین) ولو شدن، نقش بر زمین شدن، مچاله شدگی

معنی : مچاله کردن، از اطو انداختن معانی دیگر : چین، چروک، مچاله، مچاله کردن یا شدن، چروکیده کردن یا شدن، پرچین و چروک کردن یا شدن، چروکیدن، فرو افتادن، فرو افکندن، (روی زمین) ولو شدن، نقش بر زمین شدن، مچاله شدگی

crumple

<hr> معنی : منحنی، مچاله

crumpled

<hr> قرچ قرچ خوردن، (با صدای کروچ کروچ) جویدن، (با صدای خش خش یا قرچ قرچ) فشردن یا افتادن یا گام برداشتن، کروچیدن، کلوچیدن، (صدا) قرچ، کروچ کروچ، صدای خرد کردن یا خرد شدن چیزی زیر دندان یا زیرچر&nbsp; وغیره، خرد شدن

قرچ قرچ خوردن، (با صدای کروچ کروچ) جویدن، (با صدای خش خش یا قرچ قرچ) فشردن یا افتادن یا گام برداشتن، کروچیدن، کلوچیدن، (صدا) قرچ، کروچ کروچ، صدای خرد کردن یا خرد شدن چیزی زیر دندان یا زیرچر وغیره، خرد شدن

crunch

<hr> (آنچه که صدای قروچ قروچ ایجاد کند) خش خش کننده، کروچی، کلوچی، کروچگر، ترد، قاق، قاق kloucheh bread is very crunchy نان کلوچه خیلی ترد است

(آنچه که صدای قروچ قروچ ایجاد کند) خش خش کننده، کروچی، کلوچی، کروچگر، ترد، قاق، قاق kloucheh bread is very crunchy نان کلوچه خیلی ترد است

crunchy

<hr> معنی : پاردم، رانکی <hr> معانی دیگر : (زین اسب) پاردم، قشقون، (اسب) کپل، ساغری، پرخش، سرین، تکه چرمی که به پشت زین بسته میشود واز زیر دم اسب میگذرد

معنی : پاردم، رانکی معانی دیگر : (زین اسب) پاردم، قشقون، (اسب) کپل، ساغری، پرخش، سرین، تکه چرمی که به پشت زین بسته میشود واز زیر دم اسب میگذرد

crupper

<hr> معنی : رانی، مربوط به ساق وران، فخذی <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی - وابسته به ران و پا) رانی، ساقی، پایی

معنی : رانی، مربوط به ساق وران، فخذی معانی دیگر : (کالبدشناسی - وابسته به ران و پا) رانی، ساقی، پایی

crural

<hr> معنی : ساق پا، ساق، درشت نی، پایک <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) ساق پا (بین زانو و مچ پا)، پشت ساق (بخش نرم و گوشتی عقب ساق پا)

معنی : ساق پا، ساق، درشت نی، پایک معانی دیگر : (کالبدشناسی) ساق پا (بین زانو و مچ پا)، پشت ساق (بخش نرم و گوشتی عقب ساق پا)

crus

<hr> معنی : نهضت، جنگ صلیبی، جنگ مذهبی، جهاد کردن <hr> معانی دیگر : جهاد، پیکار، مبارزه، (سخت) پیکار کردن، (تاریخ) جنگ صلیبی (هریک از جنگ های صلیبی که از سده ی یازده تا اواخر سده ی دوازده ادامه داشت)

معنی : نهضت، جنگ صلیبی، جنگ مذهبی، جهاد کردن معانی دیگر : جهاد، پیکار، مبارزه، (سخت) پیکار کردن، (تاریخ) جنگ صلیبی (هریک از جنگ های صلیبی که از سده ی یازده تا اواخر سده ی دوازده ادامه داشت)

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد